نوجوانی که نذر امام رضا(ع) بود:
«وضعیت وحید هر روز داشت بدتر می شد. حتی آزمایشات و مداوا روی او تاثیری نداشت و تمام دکترها از او قطع امید کرده بودند.
تمام اقوام و آشنایان به ما دلداری میدادند که خواست خداست و کاری نمیتوان کرد.
دیگر کاملا ناامید شده بودیم، تا این که یک روز به علی آقا (پدر وحید) گفتم: بیا دو نفری دست وحید رو بگیریم و به #مشهد پابوس امام رضا(ع) بریم، پدر وحید آهی از ته دل کشید و گفت: من حرفی ندارم اما با این وضعیت پسرمون؛ این همه راه نکنه حالش از اینی که هست…!
.
پریدم وسط حرفش و گفتم: هر چی خدا بخواد، امروز ماشین رو آماده کن، فردا حرکت کنیم.
فردا!؟
چند روز صبر کن از دکترش سوال کنم ببینم چی میگه؟ امروز هم میتونی سوال کنی، پس تا دیر نشده تو رو خدا برو.
فردای اون روز، صبح زود حرکت کردیم و دم دمای ظهر روز بعد بود که به مشهد رسیدیم. از همون دور دست که گنبد طلای #امام_رضا(ع) رو دیدم، بغضم ترکید و با هر چه غم و غصه که در دلم داشتم از امامم خواستم که شفای وحیدم رو از خدا بگیره. وحید هم با چهره ای مبهوت به من نگاه می کرد.
بالاخره به نزدیکی های حرم رسیدیم، اما صحنهای رو دیدیم که تمام امیدهای ما رو ناامید کرد. اون روز راهپیمایی شده بود و رژیم ظالم شاهنشاهی با تانک هاش دور تا دور حرم رو بسته بود، آهی از ته دل کشیدم، اما همین طور بی هوا در حالی که دست وحید رو گرفته بودم به سمت جمعیت رفتم.
علی آقا سریع از ماشین پیاده شد و دست منو گرفت و گفت: کجا؟ مگه نمیبینی نامردها #حرم رو بستهاند؟
تو رو به خدا بذار برم، من این همه راه رو به امید امام رضا(ع) اومدم، باید برم...
در میان گفت وگوی من و علی آقا ناگهان خانمی با چهره ای که غم از اون می بارید- اومد کنارم و گفت: چی شده خواهر؟
مگه نمیبینی؟ از شمال این همه راه رو کوبوندیم اومدیم شفای پسرم رو از طرف آقا امام رضا(ع) از خدا بخوایم اما…!
اما چی خواهر! این همه نگران نباش، همین که تا این جا اومدی خدا بچهات رو شفا میده. مهم نیست که حتما #ضریح رو بغل بگیری؛ از هر کجا که امام رضا(ع) رو صدا بزنی صدات رو می شنوه، حالا هم امیدت به خدا باشه، ان شاءالله که این آقا پسر گل هر چه زودتر خوب بشه، خلاصه از آن سفر برگشتیم. چند روزی گذشت، اما چیزی که همه را متعجب کرده بود این بود که وحید دیگر مثل سابق درد نداشت.
.
سریع وحید رو نزد «دکتر وارما» بردیم. او هم تعجب کرد و هر آزمایشی نیاز بود انجام داد، روزی که رفتیم جواب آزمایش رو بگیریم، آقای «وارما» دستی بر سر وحید کشید و گفت: #معجزه …!»
راوی: مادر شهید
#شهید_وحید_رزاقی #شهید_امام_رضایی
☘ گاهی عشق #معجزه میکند و بیسیمچی گردان ، آشنای غریب #شهدا می شود.
.
🍀امیر امینی ، #رزمنده ی ساده ی گردان که حال و هوای هر #عملیات را با #بیسیم به جاماندگان خبر میداد.
.
☘ فرمانده قلبش شد و #بیسیمچی #اشک و مناجاتش برای خدا . آنقدر دعا کرد تا عاشق ، مخلص و #شهید شد.
.
☘ عکاس ِجنگ، با دوربینی که از زیر خاک پیدا کرد ، #شهادت بیسیمچیِ عاشق را ثبت کرد و این #عکس برگی شد از دفتر #عشق، که این روزها دل هر آدم #سردرگمی را می لرزاند😣
.
🍃سربندش،چشم هایش که از خستگی #دنیا آرام گرفته است و لب های خونینش، که گویی هنوز هم #ذکر میگویند.اینها هرکدام روضه ای است برای آنان که #گرفتار دنیا شدهاند💔
.
🍀 او با #مناجات و گریههایش خالص شد برای خدا و خدا عزت نصیبش کرد و #عزیز شد برای دنیا و آدمهایش .
.
☘ کاش میشد عکس او را بر سر در قلب هایمان بیاویزیم، تا در دنیای #غفلت و #گناه کمی بندگی کنیم و او با بیسیماش از عشق به محبوب بگوید😢
.
🍃به مناسبت سالروز تولد #شهید_امیر_حاج_امینی
.
✍ نویسنده: #طاهره_بنائی_منتظر
.
📆 تاریخ تولد: ۵ دی ۱۳۴۰ ، ساوه
.
📆 تاریخ شهادت: ۱۰ اسفند ۱۳۶۵ ، شلمچه، کربلای۵
.
📆 تاریخ انتشار طرح: ۴ دی ۱۳۹۹
.
🥀مزار: بهشت زهرای تهران
.
#گرافیست_الشهدا #مشهد #کربلا #عمار_عبدی #شهادت
بسم رب الحسین 💚
«شهادت؛ بال نمیخواد ٬حال میخواد»
🍃شهادت: همانی که تو برای رسیدن به آن چشم هایت را بر تمام تعلقات دنیایی ات بستی و هدف زندگی ات را لبخند مهدیِ فاطمه(س) قرار دادی
اصلا میدانی؟! چه خوب شد که بدنیا امدی تا اسمت نور باشد برای روشن کردن دنیای ظلمت زده ی ما.
🍃لبخندت ٬ آبی باشد بر اتش هوس های دنیاییمان و راهت؛ مسیری باشد که عاقبتش ختم شود به چادر بی بی هر دو عالم، ختم شود به نوکری مولای متقیان و به سرباز #عمه_ی_سادات بودن
🍃تو ؛ تمام وجودت نشانه است ؛ از جنس همان نشانه هایی که #خدا معجزه وار روانه ی زمین میکند تا نعمتش را بر ما تمام کند.
🍃مادرت میگوید از همان اول هم با دیگر فرزندانش تفاوت داشتی و شیطنت های خاص بچگی ات تورا ورد زبان ها کرده بود. مادر با قد کشیدنت ؛ زمزمه میکرد لا حول و لا قوه الا بالله تا مبادا جوان رعنایش را چشم بزنند.
🍃با خاطرات #دفاع_مقدس پدرت قد کشیدی و بخشندگی را خوب اموخته بودی که تمام وسایل پدرت را به دوستانت هدیه میدادی. حرف هایت هم که دنیایی جداگانه میطلبد؛#انجام_واجبات_و_ترک_محرمات.
🍃مانند همان زمان هایی که وقتی صدای #غیبت میشنیدی ؛ زمزمه میکردی خدا عاقبت همه مان را بخیر کند و اینگونه همه را به یاد خدا می انداختی. یا شایدم آن زمان هایی که با خواهرت در خیابان دوستانه تذکر میدادی و با او پا به فرار میگذاشتی و تمام راه را با او میخندیدی.
🍃خوب به یاد سپرده بودی جمله ای را که میگوید *رفیق شهید ؛ شهیدت میکنه* و اینگونه بود که تمام وجودت را مامور خدا کرده بودی که شبیه #رفیق_شهیدت #رسول_خلیلی شوی.
🍃گمنامی را از او یاد گرفتی و نام جهادی برگزیدی تا مبادا کسی تورا بشناسد و شهوت دنیا زمین گیرت کند. همیشه غصه ی غربت مزار #شهید_محمودرضا_بیضایی بر دلت بود ؛همانی که نام جهادی اش حسین نصرتی بود و تو به سبب علاقه ات نام جهادی حسین را از او هدیه گرفتی .
🍃میگویند فرمانده شهید اصغر وصالی را هم بسیار یاد میکردی و درنهایت نامی برگزیدی که عطر و بوی شهدای دلت را داشت ؛ *حسین وصالی*
🍃آقای برادر، اکنون مزارت شده مامن و پناهگاه عشاق الحسین که دلتنگیشان را با تو تقسیم میکنند و تو خوب برایشان برادری میکنی. #تولدت است و ما چشم انتظار #معجزه ای دیگر از سوی توییم.
چشم انتظار نشانه ای متفاوت، دلگرم کننده و آسمانی. مارا فراموش نکن عزیز برادرم :)
✍نویسنده: #اسماء_همت
🌸به مناسبت سالروز #تولد
#شهید_محمد_رضا_دهقان_امیری
📅تاریخ تولد : ٢۶ فروردین ۱٣٧۴
📅تاریخ شهادت : ٢۱ آبان ۱٣٩۴
📅تاریخ انتشار : ۲۶ فروردین ۱۴۰۰
🥀مزار شهید : گلزار شهدای علی اکبر چیذر
#استوری_شهدایی #گرافیست_الشهدا
در پی یک #معجزه بودند تا
زندگیشان را دگرگون سازد،
به جبهه رفتند ...
حالا سالهاست که مردم به یکدیگر
می گویند؛ معجزه میکنند ...
از #شهدا معجزه بخواهیم
چون آنها جایگاه رفیعی دارند ...
#اللهم_ارزقنا_شهادت_فی_سبیلک
#دفاع_مقدس
15.41M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#معجزه ای از یک شهید .
وقتی نویسند در اتاق نشسته بوده و ناگهان صدای شهید در اتاق میپیچد که روایت زندگیش را نویسنده بنویسد ...و خودکار نویسند خود به حرکت در می آید و چند خط از زبان شهید مینویسد......
بشنوید.........
روایت بسیار بسیار بسیار شنیدنی از شهید زنگی آبادی
یعنی محاله محاله این صوت را بشنوی و دلت زیرو رو نشه و در همون لحظه ظهور آقا صاحب الزمان عج الله تعالی فرجه الشریف رو مسئلت بفرما و سلامتی پرچمداران آقا سید علی جان رو .
💔
تیر مستقیم توپ بدن حجت را برده بود و تنها سر و دستش مانده و از سینه به پائین چیزی نمانده بود تازه آرزوی حجت یادم آمد...
می گفت: «خدایا! برای حجت گلوله توپی بفرست،
گلوله کلاش برای حجت افت داره...»
همین مانده از پیکر را داخل یک جعبه مهمات گذاشتیم و راهی شدیم .....
#شهید_حجت_فتوره_چی
#معجزه
#شهید
#شهادت
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄