🍃گاهی عشق معجزه میکند و بیسیمچی گردان، آشنای غریب #شهدا می شود.
🍃امیر امینی، #رزمنده ی ساده ی گردان که حال و هوای هر عملیات را با بیسیم به جاماندگان خبر میداد.
🍃فرمانده قلبش شد و #بیسیمچی اشک و مناجاتش برای خدا. آنقدر دعا کرد تا عاشق، مخلص و #شهید شد.
🍃عکاسِ جنگ، با دوربینی که از زیر خاک پیدا کرد، #شهادت بیسیمچیِ عاشق را ثبت کرد و این عکس برگی شد از دفتر #عشق، که این روزها دل هر آدم سردرگمی را می لرزاند.
🍃سربندش، چشم هایش که از خستگی #دنیا آرام گرفته است و لب های خونینش، که گویی هنوز هم #ذکر میگویند. اینها هرکدام روضه ای است برای آنان که گرفتار دنیا شدهاند😔
🍃او با #مناجات و گریههایش خالص شد برای خدا و خدا عزت نصیبش کرد و #عزیز شد برای دنیا و آدمهایش.
🍃کاش میشد عکس او را بر سر در قلب هایمان بیاویزیم، تا در دنیای #غفلت و #گناه کمی بندگی کنیم و او با بیسیماش از عشق به محبوب بگوید😢
🕊به مناسبت سالروز شهادت #شهید_امیر_حاج_امینی
✍نویسنده: #طاهره_بنائی_منتظر
📅تاریخ تولد : ۵ دی ۱۳۴۰، ساوه
📅تاریخ شهادت : ۱۰ اسفند ۱۳۶۵، شلمچه، کربلای۵
📅تاریخ انتشار : ۹ اسفند ۱۳۹۹
🥀مزار شهید : بهشت زهرای تهران
#گرافیست_الشهدا #استوری_شهدایی
#شهیدانه🥀🥀
🍃گاهی عشق معجزه میکند و بیسیمچی گردان، آشنای غریب #شهدا می شود.
🍃امیر امینی، #رزمنده ی ساده ی گردان که حال و هوای هر عملیات را با بیسیم به جاماندگان خبر میداد.
🍃فرمانده قلبش شد و #بیسیمچی اشک و مناجاتش برای خدا. آنقدر دعا کرد تا عاشق، مخلص و #شهید شد.
🍃عکاسِ جنگ، با دوربینی که از زیر خاک پیدا کرد، #شهادت بیسیمچیِ عاشق را ثبت کرد و این عکس برگی شد از دفتر #عشق، که این روزها دل هر آدم سردرگمی را می لرزاند.
🍃سربندش، چشم هایش که از خستگی #دنیا آرام گرفته است و لب های خونینش، که گویی هنوز هم #ذکر میگویند. اینها هرکدام روضه ای است برای آنان که گرفتار دنیا شدهاند😔
🍃او با #مناجات و گریههایش خالص شد برای خدا و خدا عزت نصیبش کرد و #عزیز شد برای دنیا و آدمهایش.
🍃کاش میشد عکس او را بر سر در قلب هایمان بیاویزیم، تا در دنیای #غفلت و #گناه کمی بندگی کنیم و او با بیسیماش از عشق به محبوب بگوید😢
🕊#شهید_امیر_حاج_امینی
✍نویسنده: #طاهره_بنائی_منتظر
📅تاریخ تولد : ۵ دی ۱۳۴۰، ساوه
📅تاریخ شهادت : ۱۰ اسفند ۱۳۶۵، شلمچه، کربلای۵
🥀مزار شهید : بهشت زهرای تهران
بہ #فانوس خوش امدید🌷
•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
@kakamartyr3 •┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
🍃محمد زهره وند
از آن دهه شصتی های #باغیرت و با ایمان زمان بود.قبل از #سوریه در ماموریت های مختلفی از جمله درگیری با گروهک هایی همچون پژواک سینه سپر کرده و زخمی شده بود.اما وقتی خبرهای سوریه را شنید، راهی شد.به قول خودش آرزویش #شهادت بود اما برای دفاع از حرم #عمه_سادات رفت.
🍃مزد نماز شب و#مناجات سحرگاهیش را با شهادت در عملیات گرفت.خاک سوریه پیکرش را به امانت در آغوش گرفت. در ایران ،همسرش در برزخ بی خبری می سوخت و دل نگرانش را با دعا آرام می کرد.اما ندایی در درونش خبر از شهادت میداد. کم کم خودش را برای پرواز پرستوی خانه اش آماده کرد🕊
🍃بعد از نزدیک به ۷۰ روز پیکرش به ایران برگشت. در #وصیت_نامه اش از همسرش خواسته تا حجاب فاطمی را رعایت کند و به دخترش #حجاب را بیاموزد.
🍃در جنگ نرم این روزها که دارند هویتمان را می دزدند و در پی #مد های زیبا و دل فریب با #چادرها غریبه شده ایم، نمی دانم جواب #خون_شهدا چه می شود؟
🍃یادمان رفت #مدافع هستیم و سلاحمان، #چادر هایمان است. شهید جان با اینکه غافل و بی معرفت شده ایم ، اما #تولدت_مبارک ♥️
✍نویسنده: #طاهره_بنائی_منتظر
🌸به مناسبت سالروز تولد
#شهید_محمد_زهره_وند
📅تاریخ تولد : ۱۷ فروردین ۱٣۶۵
📅تاریخ شهادت : ٩ آبان ۱٣٩۴
📅تاریخ انتشار : ۱٨ فروردین ۱۴۰۰
🥀مزار شهید : گلزار شهدای اراک
#استوری_شهدایی #گرافیست_الشهدا
#قرار_عاشقی
از خیابان #شهدا آرام آرام در حال گذر بودم!🤔
.
🌷اولین کوچه به نام شهید همت؛
محمد ابراهیم با صدایی آرام و لحنی دلنشین...
نامم را صدا زد!
گفت: توصیه ام #اخلاص بود!
چه کردی؟...
جوابی نداشتم؛ سر به زیر انداخته و گذشتم...😞
.
🌷دومین کوچه شهید عبدالحسین برونسی؛
پرچم سبز #یا_زهرا سلام الله علیها بر سر این کوچه حال و هوای عجیبی رقم زده بود!
انگار #مادر همین جا بود...
عبدالحسین آمد!
صدایم زد!
گفت: سفارشم توسل بود به حضرت زهرا و رعایت #حدود خدا...
چه کردی؟
جوابی نداشتم و از #شرم😓 از کوچه گذشتم...
.
به سومین کوچه رسیدم!
🌷شهید محمد حسین علم الهدی...
به صدایی ملایم،اما محکم مرا خواند!
گفت: #قرآن و #نهج_البلاغه در کجای زندگی ات قرار دارد؟
چیزی نتوانستم جواب دهم!
با چشمانی که گوشه اش نمناک شد!
سر به گریبان؛ گذشتم...
.
به چهارمین کوچه!
🌷شهید عبدالحمید دیالمه...
آقا وحید بر خلاف ظاهر جدی اش در تصاویر و عکس ها!
بسیار مهربان و آرام دستم را گرفت؛
گفت: چقدر برای روشن کردن مردم!
#مطالعه کردی؟!
برای #بصیرت خودت چه کردی؟!
برای دفاع از #ولایت!؟!
همچنان که دستانم در دستان شهید بود!
از او جدا شدم و حرفی برای گفتن نداشتم...😓
.
🌷به پنجمین کوچه و شهید مصطفی چمران...
صدای نجوا و #مناجات شهید می آمد!
صدای #اشک و ناله در درگاه پروردگار...
حضورم را متوجه اش نکردم!
#شرمنده شدم😓، از رابطه ام با پروردگار...
از حال معنوی ام...
گذشتم...
.
🌷ششمین کوچه و شهید عباس بابایی...
هیبت خاصی داشت...
مشغول تدریس بود!
مبارزه با #هوای_نفس، نگهبانی #دل...
کم آوردم...😭
گذشتم...
.
🌷هفتمین کوچه انگار #کانال بود!
بله؛
شهید ابراهیم هادی...
انگار مرکز کنترل دل ها بود!!
هم #مدارس !
هم #دانشگاه !
هم #فضای_مجازی!
مراقب دل های دختران و پسرانی بود که در #دنیا خطر لغزش و #غفلت تهدیدشان میکرد!
#ایثارش را دیدم...
از کم کاری ام شرمنده شدم😞 و گذشتم...
.
🌷هشتمین کوچه؛
رسیدم به شهید محمودوند...
انگار #شهید پازوکی هم کنارش بود!
پرونده های دوست داران شهدا را #تفحص میکردند!
آنها که اهل #عمل به وصیت شهدا بودند...
شهید محمودوند پرونده شان را به شهید پازوکی می سپرد!
برای ارسال نزد #ارباب...
.
پرونده های باقیمانده روی زمین!
دیدم #شهدای_گمنام وساطت میکردند،برایشان...
.
اسم من هم بود!
وساطت فایده نداشت...
از #حرف تا #عمل!
فاصله زیاد بود...😭😭😭
.
دیگر پاهایم رمق نداشت!
افتادم...
خودم دیدم که با #حالم چه کردم!
تمام شد...
#تمام
.
از کوچه پس کوچه های دنیا!
بی شهدا، نمی توان گذشت...
〰️〰️〰️〰️〰️
🔰 | #مناجات
🔻خدایا چگونه وصیت نامه بنویسم در حالیکه سراپا گناه و معصیت و نافرمانی ام. گرچه از رحمت و بخشش تو ناامید نیستم، ولی میترسم رفتنم خالص نباشد....!
آه چقدر لذت بخش است انسان آماده باشد برای دیدارربش، و چه کنم که تهیدستم خدایا تو قبولم کن.....
🌷شهید مهدی باکری🌷
🍃🌷🍃🌷
🌦🌈#قرار_عاشقی
از خیابان #شهدا آرام آرام در حال گذر بودم!🤔
.
🌷اولین کوچه به نام شهید همت؛
محمد ابراهیم با صدایی آرام و لحنی دلنشین...
نامم را صدا زد!
گفت: توصیه ام #اخلاص بود!
چه کردی؟...
جوابی نداشتم؛ سر به زیر انداخته و گذشتم...😞
.
🌷دومین کوچه شهید عبدالحسین برونسی؛
پرچم سبز #یا_زهرا سلام الله علیها بر سر این کوچه حال و هوای عجیبی رقم زده بود!
انگار #مادر همین جا بود...
عبدالحسین آمد!
صدایم زد!
گفت: سفارشم توسل بود به حضرت زهرا و رعایت #حدود خدا...
چه کردی؟
جوابی نداشتم و از #شرم😓 از کوچه گذشتم...
.
به سومین کوچه رسیدم!
🌷شهید محمد حسین علم الهدی...
به صدایی ملایم،اما محکم مرا خواند!
گفت: #قرآن و #نهج_البلاغه در کجای زندگی ات قرار دارد؟
چیزی نتوانستم جواب دهم!
با چشمانی که گوشه اش نمناک شد!
سر به گریبان؛ گذشتم...
.
به چهارمین کوچه!
🌷شهید عبدالحمید دیالمه...
آقا وحید بر خلاف ظاهر جدی اش در تصاویر و عکس ها!
بسیار مهربان و آرام دستم را گرفت؛
گفت: چقدر برای روشن کردن مردم!
#مطالعه کردی؟!
برای #بصیرت خودت چه کردی؟!
برای دفاع از #ولایت!؟!
همچنان که دستانم در دستان شهید بود!
از او جدا شدم و حرفی برای گفتن نداشتم...😓
.
🌷به پنجمین کوچه و شهید مصطفی چمران...
صدای نجوا و #مناجات شهید می آمد!
صدای #اشک و ناله در درگاه پروردگار...
حضورم را متوجه اش نکردم!
#شرمنده شدم😓، از رابطه ام با پروردگار...
از حال معنوی ام...
گذشتم...
.
🌷ششمین کوچه و شهید عباس بابایی...
هیبت خاصی داشت...
مشغول تدریس بود!
مبارزه با #هوای_نفس، نگهبانی #دل...
کم آوردم...😭
گذشتم...
.
🌷هفتمین کوچه انگار #کانال بود!
بله؛
شهید ابراهیم هادی...
انگار مرکز کنترل دل ها بود!!
هم #مدارس !
هم #دانشگاه !
هم #فضای_مجازی!
مراقب دل های دختران و پسرانی بود که در #دنیا خطر لغزش و #غفلت تهدیدشان میکرد!
#ایثارش را دیدم...
از کم کاری ام شرمنده شدم😞 و گذشتم...
.
🌷هشتمین کوچه؛
رسیدم به شهید محمودوند...
انگار #شهید پازوکی هم کنارش بود!
پرونده های دوست داران شهدا را #تفحص میکردند!
آنها که اهل #عمل به وصیت شهدا بودند...
شهید محمودوند پرونده شان را به شهید پازوکی می سپرد!
برای ارسال نزد #ارباب...
.
پرونده های باقیمانده روی زمین!
دیدم #شهدای_گمنام وساطت میکردند،برایشان...
.
اسم من هم بود!
وساطت فایده نداشت...
از #حرف تا #عمل!
فاصله زیاد بود...😭😭😭
.
دیگر پاهایم رمق نداشت!
افتادم...
خودم دیدم که با #حالم چه کردم!
تمام شد...
#تمام
.
از کوچه پس کوچه های دنیا!
بی شهدا، نمی توان گذشت...
#وصیت_شهدا
🥀🕊 🕊
🍃محمد زهره وند، از آن دهه شصتی های #باغیرت و با ایمان زمان بود. قبل از #سوریه در ماموریت های مختلفی از جمله درگیری با گروهک هایی همچون پژاک سینه سپر کرده و زخمی شده بود.اما وقتی خبرهای سوریه را شنید، راهی شد. به قول خودش آرزویش شهادت بود اما برای #دفاع از حرم #عمه_سادات رفت.
🍃مزد نماز شب و #مناجات سحرگاهیش را با شهادت در عملیات گرفت. خاک سوریه پیکرش را به امانت در آغوش گرفت. در ایران، همسرش در #برزخ بی خبری می سوخت و دل نگرانش را با دعا آرام می کرد. اما ندایی در درونش خبر از شهادت میداد. کم کم خودش را برای پرواز پرستوی خانه اش آماده کرد🕊
🍃بعد از نزدیک به ۷۰ روز پیکرش به ایران برگشت. در #وصیت_نامه اش از همسرش خواسته تا حجاب فاطمی را رعایت کند و به دخترش #حجاب را بیاموزد.
🍃در جنگ نرم این روزها که دارند هویتمان را می دزدند و در پی #مد های زیبا و دل فریب با #چادرها غریبه شده ایم، نمی دانم جواب #خون_شهدا چه می شود؟
🍃یادمان رفت #مدافع هستیم و سلاحمان، #چادر هایمان است. شهید جان با اینکه غافل و بی معرفت شده ایم، اما #شهادتت_مبارک♥️
✍نویسنده: #طاهره_بنائی_منتظر
🌸به مناسبت سالروز #شهادت
#شهید_محمد_زهره_وند
📅تاریخ تولد : ۱۷ فروردین ۱٣۶۵
📅تاریخ شهادت : ٩ آبان ۱٣٩۴
📅تاریخ انتشار : ۹ آبان ۱۴۰۰
🥀مزار شهید : گلزار شهدای اراک
#چندخاطره
🔸چند بُرش از زندگی پاسدار شهید سید محمد حسن سعادت
🌼 #مناجات|خیلی اهل مناجات بود. زمان شاه که کسی جرات نمیکرد دعای کمیل بخونه، همسایهها رو جمع میکرد و با صدای خوش دعای کمیل میخوند. صاحبخونهاش میگفت: باید آقای سعادت رو جواب کنم؛ میترسم حکومت پهلوی منو بگیره و اذیتم کنه.
🌼 #همهجا_خدا|همهجا بیاد خدا و اهلبیت بود؛ حتی توی تفریحها... گاهی به شوخی بهش میگفتیم: اومدیم تفریح کنیم، اینجا دیگه جای خدا و اهلبیت و قرآن، صحبت دیگه ای بکن . ایشونم میگفت: تنها سرمایهای که برا آخرت داریم قرآن و اسلامه؛ ما چیز دیگهای نداریم.
🌼 #تعارفکن|همیشه میگفت: وقتی چیزی میخرید؛ اگه کسی دید، یا بهش تعارف کنید یا بگیرید زیر چادرتون تا نبینه؛ شاید نتونه بخره...
🌼 #موتور|با اینکه موتور شخصی داشت، برا رفتن به مدرسه واسه تدریس، از وسایل نقلیه عمومی استفاده میکرد. میگفت: یه عده موتور ندارند و نمیتونن بخرن، من موتورمو سوار نمیشم که دلشون نشکنه.
🌼 #عدالت|یادمه وقتی مسئول کمیته انقلاب اسلامی و شورای مردمی سعدآباد شد؛ برخی از اقوام تقاضایی ازش داشتند که خلاف قانون یا شرع بود. سید بهشون میگفت: من اگه پدر یا مادر خودم هم خلاف کنند، میگم باید باهاشون برخورد بشه؛ باید خداپسند و قرآنی، و علیگونه رفتار کنم...
🌼 #لشکر_مهدیعج|یه شب اومد به خوابم. یه پرچم سبز روی دوشش بود و یه چفیه سبز بسته بود به پیشونیاش. جمعیتِ زیادی هم دنبالش بودند. ازش پرسیدم: اینا چه کسی هستند؟ گفت: لشکر حضرت مهدی(ع) هستند...
📚منبع: بنیاد شهید و امور ایثارگران استان بوشهر
#شهیدسعادت #شهدای_بوشهر
1.79M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#پیشنهاد_دانلود
/ #کلیپ_ویژه /
رفیق صمیمی شهید محمدخانی بود
وقتی ایشون شهید شد
اینجوری سر سجاده باهاش زمزمه کرد...
🎥 زمزمههای شهید محمدکامران با رفیق شهیدش محمدحسین محمدخانی؛ سر سجاده
____________________
🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت میکنیم:
●واژهیاب:
#شهید_کامران #مناجات #شهدای_تهران #شهدای_مدافعحرم #شهید_محمدخانی
#خاکریزخاطرات ۱۵۹
🔸قرار دوستیِ شهید در شبهای جمعه...
#متن_خاطره|یک بعدازظهرِ پنجشنبه از ناصر خواهش کردم که شب بیاد خونهی ما؛ اما هرچه اصرار کردم، قبول نکرد.
علت نیومدنش رو هم که پرسیدم ،گفت: من امشب وعدهی دوستی دارم. فکر کردم دوستِ زمینی منظورشه و گفتم: خب! دوستت رو هم بیار؛ اما ایشون گفت: من شبهای جمعه نمیخوام جایی یا خونهی کسی باشم؛ چون ملائکه شب جمعه از عرش میان روی زمین و کارهای خیر بندگان خدا رو ثبت؛ و حوائج اونا رو برآورده میکنند. گفتم: میشه ما رو هم شریک [عباداتت]کنی؟ گفت: نه! فتوکپی پذیرفته نمیشه؛ اصلِ شناسنـامه لازمه؛ خودت اینکار رو بکن...
👤خاطرهای از زندگی سردار شهید ناصر فولادی
📚منبع:پرتال جامع کنگره ملّی شهدای دانشجو
🔰دانلود کنید:
➕ دریافت قابنوشته[طرح مربع] با کیفیت اصلی
➕ دریافت قابنوشته[طرح ویژه] با کیفیت اصلی
➕ دریافت قابنوشته[طرح مستطیل] با کیفیت اصلی
____________________
🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت میکنیم
●واژهیاب:
#شهید_فولادی #مناجات #عبادت #شب_جمعه #شهدای_کرمان
#یک_خاطره
🔸مثل شهید فولادی؛ گریههای شهادتساز داشته باشیم...
#متن_خاطره|نیمهی یکی از شبها دیدم ناصر با گریه مشغول خوندن نماز شبه؛ طوریکه پدرش از صدای او بیدار شد و ازش پرسید: ناصر چرا اینقدر گریه و زاری میکنی، مگه تو چکار کردی؟ مگه چقدر از عمرت گذشته ؟ ناصر گفت: سراسرِ عمر ما انسانها، سرشار از گناهان کبیره و صغیرهست؛ شاید من از گناهانم بیخبر باشم. اگه استغاثه میکنم و پیامبران رو واسطه قرار میدم، بخاطر اینه که خداوند از گناهانم بگذره و ما رو به درجات تکامل و عرفان برسونه...»
👤 خاطرهای از زندگی سردار شهید ناصر فولادی
📚 منبع: کنگره ملی شهدای دانشجو
____________________
🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت میکنیم
●واژهیاب:
#شهید_فولادی #توسل #اشک #نماز_شب #مناجات #شهدای_کرمان