eitaa logo
✳️حافظان امنیت ✳️
1.6هزار دنبال‌کننده
80.6هزار عکس
15.7هزار ویدیو
201 فایل
مطالب شهدا و اخبار روز #خادم_امام_رضا #خادم_شهدا #راوی_برتر_جنگ #بختیاری جامونده از غافله #ایثار و #شهادت #جانباز_شیمیایی #فارغ_تحصیل_دانشگاه_شهدا #جزیره_مجنون #فعال #فرهنگی #اجتماعی #سیاسی https://eitaa.com/kakamartyr3
مشاهده در ایتا
دانلود
3.08M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 امام؛ این‌گونه امام شد... گلایه‌ای از سرِ اخلاص... ▪️۱۴خرداد؛ سالروز عروجِ ملکوتیِ امام خمینی (ره) گرامی‌باد ‌‌‌‌____________________ 🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم: ●واژه‌یاب:
🔸خودسازی‌های آقا منصور ... 🌼 |زمانی كه از جبهه بر‌می‌گشت، خیلی از شبها می‌رفت كوه و همونجا نمازشب می‌خوند؛ و اکثراً نزدیکای اذان صبح برمی‌گشت. وقتی هم میومد مثل هميشه موتورش رو از دور خاموش می‌كرد تا مزاحم همسایه‌ها نشه. 🌼 |هر وقت من رو سرگرم كارای منزل میدید؛ می‌گفت: مادر! کارهاتون رو کم كنيد و به‌جاش برید دنبال مطالعه و خودسازی. 🌼 | کم حرف می‌زد و بیشتر گوش می‌داد. از طرفی مراقب بود کسی با حرفای بیهوده وقتش رو تلف نکنه. اگه کسی توی صحبت باهاش، حرفای بیهوده می‌زد؛ منصور با حفظ احترام بحث رو می‌برد سمت حرفای مفید. 🌼 |بارها می‌گفت: بايد از بدن کار کشید. کارهای سنگین می‌کرد و قرارش با خودش اين بود که وقتی به نهايتِ خستگی رسید، باز يک ساعت اضافه‌تر کار کنه. 🌼 |از هر فرصتی برا تربیت نفسِ خودش استفاده می‌کرد. یه روز که هوا خیلی گرم بود، با هم از كوه برمی‌گشتيم. شدیدا تشنه بودیم که رسیدیم به یک بستنی فروشی. منصور گفت: بریم بستنی بخوریم؛ رفتیم، اما نخورد و گفت: من خيلی به بستنی علاقه پيدا كردم؛ بهتره به هوای دلم رفتار نکنم. 🌼 |یه روز پاش رو گذاشت روی یه تشک و گفت: به به! چیه تشک نرمی؛ اما خيلی از مردم حتی یه زیرانداز ساده هم ندارن... همین باعث شده بود که منصور بیشتر روی زمین بخوابه و تشک نندازه. 🌼 |بعد از انقلاب همیشه می‌گفت: جايی نگید من رو ساواک گرفته و زندان رفتم یا شکنجه شدم... در این حد اخلاص داشت 📚منبع: کتاب "مروری بر زندگی شهید منصور موحدی"
🔸فرمانده‌ای که مخفیانه لباس نیرویش را می‌شُست... |من بچه‌ی شمالِ‌شهرِ مشهد بودم و مادرم لباس‌هام رو می‌شُست. وقتی به جبهه اعزام شدم هنوز توی همون حال و هوای خونه‌ی خودمون بودم... یه روز محمدرضا بهم گفت: لباس‌هات چه خوشبوئه... بهش گفتم: مادرم لباس‌های منو با صابون لوکس می‌شوره... گذشت و یه‌ بار با هم رفتیم ارومیه. محمدرضا رو به من کرد و گفت: اسم صابونی که مادرت لباس‌هاتو باهاش می‌شُست چی بود؟ گفتم: صابون لوکس. بعد از این قضیه من که عادت نداشتم لباس‌هام رو بشویم، می‌دیدم همیشه لباسهایم تمییزه. به این فکر افتادم که کار چه کسی می‌تونه باشه، تا اینکه یاد سفرم به ارومیه همراه با محمدرضا افتادم. احتمال دادم که کار ایشونه... یه بار هم بهش گفتم: چه کسی لباس‌های منو شسته؟ ایشونم گفت: حالا یه کسی پیدا شده و لباس‌هات رو شسته؛ شما چیکار داری؟ چون لو نداد؛ تصمیم گرفتم شبها کشیک بدم تا ببینم ماجرا از چه قراره... یه شب متوجه شدم که یه نفر داره آب گرم می‌کنه تا لباس‌های کثیف رو بشوید. اما همون زمان خوابم برد؛ ولی بعدها فهمیدم که محمدرضا لباس‌هام رو می‌شوره... 👤خاطره‌ای از زندگی سردار شهید محمدرضا مهدی‌زاده طوسی 📚 منبع: نوید شاهد [بنیادشهید و امور ایثارگران] ▫️۲۲خرداد؛ سالروز شهادت محمدرضا مهدی‌زاده طوسی گرامی‌باد ‌‌‌‌____________________ 🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم: ●واژه‌یاب:
8.49M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 فکر نمی‌کردم همکارم؛ دخترِ سرلشکر باشه... روایتی متفاوت از ساده‌زیستی شهیده فرشته‌ی افشردی(باقری) ؛ دخترِ سرلشکر شهید محمدباقری ‌‌‌‌____________________ 🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم: ●واژه‌یاب:
🔸حضرت‌آقا به شهید فرمود: شال سبز شما را تبرکی بر می‌دارم... |خرداد ماه ۱۳۶۵ به اتفاق تعدادی از نیروها و فرمانده‌ی لشکر رفته بودیم دیدار امام خامنه‌ای. حضرت آقا اون موقع رئیس‌جمهور بودند. اذان که گفتند؛ شهید سیدجمال قریشی مکبّر ایستاد و چون مداح بود، بین نماز شروع کرد به خوندن روضه‌ی حضرت زهرا(س).... همه پای روضه‌اش منقلب شدند. سیدجمال معمولاً یه شال سبز رو دور گردنش می‌انداخت. حضرت آقا که انگار هم سید و هم روضه‌اش، به دلش نشسته بود، شال سبز سیدجمال رو گرفت و گفت: این شال رو برای تبرک برمی‌دارم... آخرهای جلسه هم حضرت آقا به سردار فضلی که فرمانده‌مون بود، سفارش سید رو کرد و فرمود: مراقب این جوان باشید... ▫️خلاصه چند روز بعد از این جلسه، سید جمال توی عملیات کربلای یک به شهادت رسید... ▪️مدتی بعد سردار فضلی دوباره رفت پیش حضرت آقا. ایشون سراغ سید جمال رو گرفت؛ و وقتی سردار گفت: سید جمال شهید شده؛ آقا با ناراحتی فرمودند: هنوز حلاوت و شیرینیِ روضه‌ای که این شهید در جلسه‌ی قبلی خواند؛ در خاطرم مونده... [چند تصویر از این جلسه رو توی عکس ببینید] 👤خاطره‌ای از زندگی شهید سیدجمال قریشی 📚منبع: گفتگوی روزنامه جوان با سردار علی‌محمد اسدی ▪️۱۷تیر؛ سالروز شهادت سیدجمال قریشی گرامی‌باد ‌‌‌‌____________________ 🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم ●واژه‌یاب:
زمان را تنظیم می کنیم به وقت عاشقی با شهدا ... مبادا فراموش کنیم عهدی را که با یاران بستیم ... رفقا ... پای عهدی که بستیم ، هستیم ... ... راه شهــدا ادامه دارد هنــوز✌️...
🔸 آقا غلامرضا ؛ عاشق گمنامی بود... 🌼 |عاشق گمنامی بود و کارهاش رو مخفیانه انجام می‌داد. توی جبهه هم با اینکه مسئول تدارکات لشکر پنج نصر بود؛ می‌گفت: دوست دارم به عنوان یک رزمنده انجام وظیفه کنم... رفیقش میگه وقتی به عضویت سپاه در اومدم؛ غلامرضا بهم گفت: بسیجی بودنت رو که از دست ندادی؟ [ یعنی خاکی بودن و تواضع و پرکاری توی میدان و ... که یادت نرفته؟] 🌼 |اونقد اخلاص و گمنامی براش مهم بود که نیمه‌های شب؛ طوری که کسی متوجه نشه لباس رزمند‌ه‌ها رو می‌شست و روی طناب می‌انداخت تا خشک بشه. یه شب وقتی داشت اینکار رو می‌کرد، دیدمش... وقتی هم بهش گفتم در حال شستن لباس رزمنده‌ها دیدمت؛ اشکش جاری شد و گفت: این تنها کاریه که برا رزمندگان می‌توانستم انجام بدم. بعد هم ازم قول گرفت که این راز رو برا کسی بازگو نکنم... 🌼 |غلامرضا خواب دیده بود آقایی با اسب سفید اومده و ایشون رو با خودش به حرم مطهر امام علی (ع) و امام حسین (ع) برده. مدتی بعد از همین رویای صادقه هم به شهادت رسید... 👤 خاطراتی از زندگی شهید غلامرضا جنگی 📚منبع: فرهنگ‌نامه جاودانه‌های تاریخ (زندگی‌نامه فرماندهان شهید استان خراسان) و نوید شاهد ▫️۱۲مرداد؛ سالروز شهادت فرمانده‌ی گمنام غلامرضا جنگی گرامی‌باد‌‌‌‌ ________________ 🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم: ●واژه‌یاب:
💢 ۱۸۱ 🔸رازی که فاش‌شدنش؛ علیرضا را محبوب‌تر کرد... |ایام نوجوانی توی یه مدرسه درس می خوندند. یه روز با هم دعواشون شد و محمدرضا به علیرضا گفت: به بابا بگم؟ به بابا بگم توی مدرسه چیکار می‌کنی؟ علیرضا هم گفت: اگه بگی میزنمت... نگران شدم، ترسیدم پسرم به راه بدی‌ کشیده شده باشه؛ اما به‌روی خودم نیاوردم. چند روز بعد محمدرضا رو کشیدم کنار و ازش پرسیدم: بابا! علیرضا مگه توی مدرسه چیکار میکنه؟ گفت: با پول توجیبی‌هایی که بهش میدی، برا بچه‌های فقیر دفتر و مداد میخره... تا اینو شنیدم، خوشحال شدم و پول توجیبیِ علیرضا رو بیشتر کردم... علیرضا و محمدرضا، هر دو شهید شدند.... 👤خاطره‌ای از نوجوانی سردار شهید علیرضا موحددانش 📚منبع: کتاب “موحد” ، صفحه ۱۰ 🔰دانلود کنید:دریافت قاب‌نوشته[طرح مربع] با کیفیت اصلیدریافت قاب‌نوشته[طرح ویژه] با کیفیت اصلیدریافت قاب‌نوشته[طرح مستطیل] با کیفیت اصلی ____________________ 🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم: ●واژه‌یاب:
💢 ۱۸۳ 🔸کاش همه‌ی مسئولین ما اینگونه بودند... |هیچوقت از مسئولیتش سوءاستفاده نکرد؛ یادمه گاهی اوقات که بچه‌ها مریض می‌شدند، با اینکه ماشین سپاه دستش بود، شبونه بچه‌ها رو بغل می‌کرد و با تاکسی می‌بُردشون بیمارستان و حاضر نبود از ماشین بیت‌المال استفاده‌ی شخصی کنه... حتی من که همسرش بودم نمی‌دونستم چیکاره‌ست. هر وقت هم می‌پرسیدم: توی سپاه چه می‌کنی؟ می‌گفت: جارو می‌کنم... یه روز از طریق دوستاش متوجهِ مسئولیتش شدم، اما محمود باز هم بدون اینکه در مورد کارش توضیح بده، گفت: مگه برا تو فرقی می‌کنه،‌ من چکاره هستم؟!!! محمود واقعا بااخلاص بود... 👤خاطره‌ای از زندگی سردار شهید حاج‌محمود قلی‌پور 📚منبع: نویدشاهد “بنیادشهید و امور ایثارگران گیلان” به‌نقل از همسرشهید 🔰دانلود کنید:دریافت قاب‌نوشته[طرح مربع] با کیفیت اصلیدریافت قاب‌نوشته[طرح ویژه] با کیفیت اصلیدریافت قاب‌نوشته[طرح مستطیل] با کیفیت اصلی ____________ 🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم: ●واژه‌یاب:
3.49M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 این شهدای بزرگ تنها تعدادی از شاگردان شهید حاج‌داوود کریمی هستند... : حاج‌داوود بعد از جنگ بدون اینکه دنبال پست و مقام باشه؛ با عوارض شیمیایی عین یه کارگر ساده شروع کرد به خدمت. به گفته‌ی امیر سرتیپ دادبین، فرمانده اسبق نیروی زمینی ارتش: بسیاری از قطعاتی را که شهید کریمی طراحی و ساخته بود، در صنایع هوایی به خصوص در هلوکوپترسازی مورد استفاده قرار گرفت. ایشان با توجه به اینکه مشکلات شیمیایی که داشتند و در فشار و رنج بسیار بودند ولی تا آخرین لحظه تا جایی که می‌توانست سر پا بایستد، فعالیت سازندگی خود را قطع نکردند... بهترین توصیف درباره شخصیت حاج داوود کریمی همان است که رهبر معظم انقلاب در پیام مربوط به شهادت ایشان فرمودند: «اینجانب آن مرد با ایمان و ایثارگر را در همه دوران پس از انقلاب دارای صدق و صفا شناختم و آزمایش دشوار الهی در دوران ابتلا به عوارض دردناک آسیب شیمیایی را برای او هدیه‌ای معنوی برای رشد و اعتلای روحی آن شهید عزیز می‌ دانم.» ‌‌‌‌____________________ 🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم: ●واژه‌یاب:
🔅 ۶۷ 🌺 شهید نجات‌الله افروز: |ای جوانان! هوشیار باشید؛ درست فکر کنید؛ در آغوشِ اسلام زندگی کنید؛ از اتلاف عُمر و از پرورش‌دادنِ خیالاتِ‌خام در سر‌ها بپرهیزید؛ مانند جوانانی باشید که در راه خدمت به اسلام مُخلِص بودند، و برای هدفِ اسلام دست از جان کشیدند... 🔰دانلود کنید:دریافت چراغ‌راه(۶۷) با کیفیت اصلی ▫️۲۳شهریور؛ سالروز شهادت نجات‌الله افروز گرامی‌باد ‌‌‌‌____________________ 🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم: ●واژه‌یاب:
🔸 ارتباطِ عاشقانه با خدا ؛ یعنی این ... |محمد تازه می‌خواست ازدواج کنه. به شوخی بهش گفتم: خیلی دیر جنبیدی. تا بخوای ازدواج کنی و ان‌شاالله بچه‌دار بشی و بعد بچه بعدی دیگه سنت خیلی میره بالا! یه نگاه بهم کرد و این دفعه هم مثل همیشه یه حرفی زد که کلی رفتم توی فکر. بهم گفت: سید! خدا جبران کنندس. گفتم: یعنی چی؟ گفت: فکر می‌کنی برای خدا کاری داره بهم دوقلو بده؟ سیدجان، اگه نیت خدایی باشه خدا جبران کنندس... وقتی خدا بهش دوقلو عنایت کرد، تازه فهمیدم چی گفته بود... 👤خاطره‌ای از زندگی روحانی شهید محمد پورهنگ 📚منبع: رجانیوز به‌نقل از دوست شهید ▫️۳۱شهریور؛ سالروز شهادت روحانی مدافع‌حرم محمد پورهنگ گرامی‌باد ‌‌‌‌____________________ 🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم: ●واژه‌یاب: