eitaa logo
✳️حافظان امنیت ✳️
1.4هزار دنبال‌کننده
69.4هزار عکس
11.2هزار ویدیو
177 فایل
مطالب شهدا و اخبار روز #خادم_امام_رضا #خادم_شهدا #راوی_برتر_جنگ #بختیاری جامونده از غافله #ایثار و #شهادت #جانباز_شیمیایی #فارغ_تحصیل_دانشگاه_شهدا #جزیره_مجنون #فعال #فرهنگی #اجتماعی #سیاسی https://eitaa.com/kakamartyr3
مشاهده در ایتا
دانلود
💢 ۲۶ 🔸روایتِ چند ساعت بعد از عقد ازدواجِ ولی‌الله... |خیلی حضرت‌زهرا(س) رو دوست داشت و اسم تنها دخترش رو گذاشت فاطمه... اولین‌ کتابی هم که بعد از ازدواج به همسرش‌ هدیه داد در مورد حضرت‌زهرا(س) بود. مادرش میگه: چند ساعت بعد از عقد با همسرش رفته بود توی اتاق. براشون چایی بردم و دیدم ولی‌الله کتابهاش رو گذاشته وسط. داشت از زندگی ائمه و حضرت‌ زهرا(س) برا همسرش می‌گفت. بهش‌گفتم: برا خوندنِ این‌ کتابها فرصت زیاده. گفت: مادرجون! لازمه همسرم با زندگیِ حضرت زهرا(س) آشنا بشه... 👤خاطره‌ای از زندگی سردار شهید ولی‌الله چراغچی‌ مسجدی 📚منابع: خبرگزاری دفاع‌مقدس / کتاب خط‌عاشقی٢ ؛ صفحه٣٠ ________ 🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم: ●واژه‌یاب:
🌸 شهیدان مصطفی اکرمی و احمد ملک‌نژاد رو در ثواب تولیدمحتوا و انتشار مطالب امروز شریک می‌کنیم؛ به امیدی که دستمون رو بگیرند امروز از این دو شهید عزیز هم براتون مطلب میذارم؛ ان‌شاءالله... 🔰دانلود کنید: ➕ ● واژه‌یاب:
🔸چند خاطره از شهیدی که بسیار خوش‌برخورد بود؛ و اگر هم عصبانی میشد با خواندن "سوره والعصر" خود را آرام می‌کرد... 🌼 |ﻣﺎدر شهیدمصطفی اکرمی درﺑﺎره ﺗﻮﻟﺪش میگه: در ﺧﻮاب ﺳﻴ‪ﺪى رو دﻳﺪم ﻛﻪ ﺳﻴﺐ ﻗﺮﻣﺰ ﺧﻮشرﻧﮕﻰ رو ﺑﻪ ﻣـﻦ داد و ‫ﮔﻔﺖ: اﻳﻦ رو ﻧﻴﻜﻮ ﻧﮕﻪدار. ﺑﻌﺪ از اﻳﻦ ﺧـﻮاب ﻣﺘﻮﺟ‪ـﻪ ﺷـﺪم که ﻣـﺼﻄﻔﻰ رو باردارم... 🌼 |متواضع و فروتن بود و از مسئولیت‌هاش[مثل فرماندهی در جبهه] به دیگران چیزی نمى‌گفت. همسرش رو به اجراى فرایض مذهبى و پوشش اسلامى سفارش مى‌‏کرد و همیشه به خانومش می‌گفت: «من در جبهه مسئولم و تو در پشت جبهه» 🌼 |خود شهید تعریف می‌کرد: یه بار توی ﺟﺒﻬﻪ داﺧﻞ ﺳـﻨﮕﺮ ﺑـﻮدﻳﻢ که چشممون خورد به یه ‫ﻛﺒﻮﺗﺮ زﻳﺒﺎ... کبوتر ﺑﺎ ﺷﺘﺎب ﭘﺮ ﻣﻰزد و از ﻣﺎ دور ﻣﻰﺷﺪ. ﻣﺎ ﻛﻪ ﺗﺤﺖ ﺗﺎﺛﻴﺮ زﻳﺒﺎﻳﻰ‌اش ﻗـﺮار ﮔﺮﻓﺘـﻪ ‫ﺑﻮدﻳﻢ ﻧﺎ ﺧﻮدآﮔﺎه ﺑﻪ ﻃﺮﻓﺶ رﻓﺘﻴﻢ. ﺑﻪ ﻣﺤﺾ اینکه از ﺳﻨﮕﺮمون دور ﺷﺪﻳﻢ، ﺧﻤﭙﺎره‌اى ﺑـﺮ روى ﺳـﻨﮕﺮ ‫اﻓﺘﺎد و ﻣﻨﻔﺠﺮ ﺷﺪ. 🌼 | مصطفی ‫درﺑﺎره ﺟﻨﮓ ﻣﻰﮔﻔﺖ: درسته ﻛﻪ ﺟﻨﮓ ﻣـﺸﻜﻼﺗﻰ رو ﺑـﻪ ﺑـﺎر آورد، وﻟـﻰ در ﻛـﻞ ﻣـﺮدم ﻣـﺎ رو ﺳﺎﺧﺖ. 🌼 |در آﺧﺮﻳﻦ ﻣﺮﺧﺼ‪ﻰ، وقت ‫ﺧﺪاﺣﺎﻓﻈﻰ داﻳﻰاش ﭘﺮﺳﻴﺪ: ﻛﻰ ﺑﺮ ﻣﻰﮔﺮدى؟ ﻣﺼﻄﻔﻰ ﮔﻔﺖ: ﻣﻦ اینبار ﺑﺎ ﺟﻌﺒﻪ ﺑﺮ ﻣﻰﮔﺮدم. همینجور هم شد. به شهادت رسید و ‫ﺗﻨﻬﺎ ﻓﺮزﻧﺪش ﻣﺼﻄﻔﻰ ﭼﻬﺎرﻣﺎه بعد از ﺷﻬﺎدت ﭘﺪرش در ۲۵ ﺗﻴﺮ ۱۳۶۲ ﺑﻪ دﻧﻴﺎ اومد. 📚منبع: نویدشاهد [پایگاه اینترنتی بنیاد شهید و امور ایثارگران] ‌‌‌‌____________________ 🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم ●واژه‌یاب:
💢 ۳۵ 🔸هدیه‌ی زیبایی که شهیدحسینی هر روز به امامِ زمان(عج) تقدیم می‌کرد... |نمازهای مستحبی زیاد می‌خواند، ولی به خوندن دو رکعت خیلی مقید بود. همیشه بعد از نماز صبح با حالِ خاصی می‌خوندش. می‌دونستم پشتِ هر کارش حکمت و دلیلی نهفته. برا همین یکبار ازش پرسیدم: این نمازِ دو رکعتی که بعد از نماز صبح می‌خونی، چیه؟ اول از جواب دادن طفره رفت، اما اصرار که کردم، گفت: اگه قول بدی تو هم همیشه بخونی میگم... وقتی قول دادم، گفت: من هر روز این دو رکعت نماز رو برا سلامتی و فرجِ امام زمان(عج) می‌خونم... 👤خاطره‌ای از زندگی سردار شهید سید علی حسینی 📚منبع: کتاب ساکنان ملک اعظم۳ «منزل حسینی» صفحه ۴۴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 روضه های شهید مدافع‌حرم حامد بافنده در مناطق جنگی سوریه قراره پای روضه‌های یه شهید بشینیم 🇮🇷 سوم اردیبهشت؛ سالروز شهادت شهید مدافع‌حرم حامد بافنده گرامی‌باد‌‌‌‌ ________________ 🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم ●واژه‌یاب: کرمان
🔸|در اولین برخورد بعد از ازدواج بهم گفت: من یه زنِ چریک می‌خوام که باهام همراه باشه. اگه همراه من باشی، دنیا رو مثل گوسفندی جلُوت قربانی می‌کنم 🔹|سیدعباس دو ماه کنار مقام معظم رهبری توی زندان ساواک بود. حضرت آقا می‌گفت: اولین بار وقتی نماز خوندنِ با معنویتِ شهید موسوی رو دیدم؛ شیفته‌ی نمازش شدم 🔸|طبق روایتِ حضرت آقا، ایشون رو در روز سه مرتبه، در حد شهادت شکنجه می‌کردند. زمانی هم که می‌خواستند ازش اعتراف بگیرند، از راه‌های متفاوتی استفاده می‌کردند، اما ایشون اعتراف نمی‌کرد. یه روز شهید به مأموران ساواک میگه اگه می‌خواهید اعتراف کنم، باید من رو به زیارت علی ابن موسی الرضا(ع) ببرید ، تا بعد از زیارت اعتراف کنم. اونا هم قبول می‌کنن؛ اما بعد از زیارت شهید موسوی بهشون میگه: من نزد امام رضا(ع) استخاره کردم و بد اومده، پس اعتراف نمی‌کنم... 🔹| خیلی مخلص بود. وقتی ازش می‌خواستند خودش رو معرفی کنه، می‌گفت: «عبدالله»... می‌گفت: اگه کاری رو برای خدا انجام بدی، ارزشمنده... 🔸|توی بهشت زهرا(س) قدم می‌زدیم؛ که سید گفت: «دوست دارم اگه شهید شدم، منو جایی به خاک بسپارند که امام خمینی(ره) قدم مبارکشون رو اونجا گذاشته‌اند... و حالا سید طبق آرزویش؛ توی بهشت زهرا دفن شده... ‌‌‌‌____________________ 🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم: ●واژه‌یاب:
🔅 ۴۳ 🌺 شهید مدافع‌حرم حسین محرابی: |هر خانمی که چادر به سر کند و عفت ورزد، و هر جوانی که نماز اول وقت را در حد توان شروع کند، اگر دستم برسد سفارشش را به مولایم امام حسین علیه‌السلام خواهم کرد و او را دعا می‌کنم؛ باشد تا مورد لطف و رحمت حق تعالی قرار گیرد. 🔰دانلود کنید:دریافت چراغ‌راه(۴۳) با کیفیت اصلی 🔸 ۱۰ آذر؛ سالگرد شهادت حسین محرابی گرامی‌باد ______________ 🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم: ●واژه‌یاب:
🔸 خاطره‌ای شگفت‌انگیز از مادر شهید اسلامی‌خواه: " بعد از شهادت، به من سر زد" |بعد از شهادت سیدمهدی خیلی بی‌تابی می‌کردم. يه شب که خیلی غصه‌ی نداشتنش به سراغم اومد، خوابش رو دیدم. تا بخاطر رفتنش گلايه کردم و بهش گفتم: تو یادی از،من نمی‌کنی و سراغمو نمی‌گیری؛ گفت: مادر! من می‌تونم بهت سربزنم؛ ولی جلوی چشم مردم نه. ناراحت نباش، چند روز ديگه میام پیشت... از خواب بیدار شدم و به فکر فرو رفتم که چطور قراره خوابم تعبیر بشه. تا اینکه يک بعدازظهر که توی خونه تنها بودم، با کمال تعجب ديدم سيدمهدی در حاليکه لباس روحانی به تن داره و یه چیزی شبيه شعر رو زمزمه می‌کنه، به طرفم میاد. من از شوق به گریه افتادم و شروع کردیم به صحبت و دردِدل... وقتی گریه‌م شدید شد، تا به خودم اومدم دیدم سید مهدی نیست... یه بار هم در حال خوندن نماز مغرب و عشاء بودم که سيدمهدی وارد اتاق شد و جلوی من به نماز ايستاد. هر جور من نماز می‌خوندم، ایشونم می‌خوند. نمازم رو طول دادم که بيشتر کنارم بمونه، او هم نمازش رو طول داد. بعد فکر کردم نمازم رو تندتر بخونم تا بعد از نماز بهتر ببينمش و باهاش حرف بزنم. تا اینکه به سجده رفتم و چادرم روی صورتم افتاد. وقتی سرم رو از روی مهر برداشتم، ديدم کسی جلوم نيست و پسرم رفته... 👤خاطره‌ای از زندگی طلبه شهید سیدمهدی اسلامی‌خواه 📚منبع: بنیاد حفظ آثار و نشر ارزشهای دفاع مقدس استان خراسان رضوی 🔸۱۴ آذر؛ سالگرد شهادت سیدمهدی اسلامی‌خواه گرامی‌باد 🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم: ●واژه‌یاب:
🔸 راضی نیستم سر خاکم بیای... |رفتـــه بود ســـر خاکِ شـــهید تا چنـــد کلامـــی درددل کند. شـــب آسدمهدی اومد به خوابش و گفت: «اگـــه هنـــوز نمی‌خـــوای نمـــاز بخونی، راضی نیســـتم ســـر خاکم بیـــای.» کـــم نبودنـــد جوان‌هایـــی کـــه بعـــد از شـــهادت ســـیدمهدی، به واســـطه‌ی شـــهید تغییـــر کردند. 👤خاطره‌ای از زندگی طلبه‌ی شهید سیدمهدی اسلامی‌خواه 📚منبع: کتاب " از دامن مادر " ؛ صفحه ۱۶۳ 🔰دانلود کنید:دانلود پوستر با کیفیت اصلی ‌‌‌‌____________________ 🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم: ●واژه‌یاب:
۹۸ 🔸به احترام مادر چشماش وا شد... |سیدمهدی هیچگاه پاهاش رو جلوم دراز نکرد. جلوی پام تمام قد می‌ایستاد و تا من نمی‌نشستم، او هم نمی‌نشست. فقط یه جا پاهاش رو جلوم دراز کرد؛ اونم وقتی که شهید شد. بهش گفتم: سید! تو هیچوقت پاهات رو جلو من دراز نمی‌کردی،حالا چی شده مادر؟! یهو دیدم چشمای پسرم به اذن خدا برا چند لحظه باز شد و یک قطره اشک از چشماش اومد... [شاید می‌خواسته به مادرش بگه: اگه می‌تونستم، جلو پاهات تمام قد می‌ایستادم...] 👤خاطره‌ای از زندگی روحانی‌ شهید سید مهدی اسلامی‌خواه 📚منبع: کتاب رموز موفقیت شهیدان ، جلد۱، صفحه ۲۵ 🔰دانلود کنید:دریافت قاب‌نوشته[طرح مربع] با کیفیت اصلیدریافت قاب‌نوشته[طرح ویژه] با کیفیت اصلیدریافت قاب‌نوشته[طرح مستطیل] با کیفیت اصلی _____________________ 🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم: ●واژه‌یاب:
🔸آنچه در اسرائیل آموزش دیده بود را؛ علیه دشمن استفاده کرد... 🌼 |دوران سربازی توی گارد شاهنشاهی بود و برا آموزش تخصصی یکسال و نیم فرستادنش اسرائیل. اما ذاتش پاک بود و متفاوت. دوران سربازی نمازهاش رو سر وقت می‌خوند و با غذای جیره‌ی‌بندی پادگان روزه می‌گرفت. 🌼 |چندبار در مورد ردِّ شلاق پشتش پرسیدم. ایشونم خیلی خلاصه گفت: دوران سربازی وقتی مخفیانه نماز می‌خونده، گرفتنش و شکنجه‌ش کردند. 🌼 |سرهنگی توی مراسم صبحگاه به هم‌دوره‌ای او ناسزا گفت، غلام‌محمد هم یه سیلی محکم نثارش کرد. بخاطر همین سه سال حبس کشید و بارها تنش رو با آتش سیگار سوزاندند. 🌼 |بخاطر پایبندی و علاقه‌ زیاد به مبارزه؛ شرطِ عقدش شد فعالیت و مبارزه با رژیم ستمشاهی. پدر خانومش هم چون اهل مبارزه بود، قبول کرد. 🌼 |برا بچه‌ها تفنگ می‌خرید. بعد عکس صدام رو روی یه کارتون می کشید و بچه‌ها با تفنگ‌شون بهش شلیک می‌کردند 🌼 |آخرین بار تا نیمه‌شب با بچه‌ها بازی کرد. می‌گفت: امشب شب آخره و دیگه شما رو نمی‌بینم. دلم میخواد امشب با هم خاطره‌ای بسازیم که هرگز فراموش نکنید. خلاصه کلی برا بچه‌ها وقت گذاشت. بعدش وسایل خونه رو بازدید، و هرجا خراب بود رو درست کرد. به منم گفت که بچه‌ها رو درست تربیت کنم و اهل نماز اول وقت باشیم. صبح هم غسل شهادت کرده، و رفت جبهه. تا اینکه چند روز بعد زخمی و قطع نخاع شد. بعد از هشت روز هم به شهادت رسید 📚منبع:خبرگزاری دفاع‌مقدس 🔸۲۳آذر؛سالروز شهادت غلام‌محمد نیک‌عیش گرامی‌باد ●واژه‌یاب:
۱۰۲ 🔸مردِ جنگ؛ پناهِ خانواده... |حتی روزهایی‌ که مدت‌ زمانِ کمی خونه بود؛ برا بازی با بچه‌ها وقت می‌گذاشت؛ گاهی هم‌ که میومد مرخصی و من خواب بودم، بیدارم نمی‌کرد؛ آروم به بازی با بچه‌ها مشغول میشد تا خودم بیدار بشم... همین که وارد خونه می‌شد؛ اگه سرِ تشتِ لباس بودم، حتی کفشش رو هم در نمی‌آورد؛ همونطور می‌نشست و باهام لباس می‌شست؛ اگر هم کار دیگه‌ای داشتم، آستین‌هاش رو بالا میزد و مشغولِ کمک میشد... 👤خاطره‌ای از زندگی سردار شهید غلام‌محمد نیک‌عیش 📚منبع: خبرگزاری دفاع‌ مقدس ”بنیاد حفظ آثار و نشر ارزشهای دفاع مقدس” به نقل از همسر شهید 🔰دانلود کنید:دریافت قاب‌نوشته[طرح مربع] با کیفیت اصلیدریافت قاب‌نوشته[طرح ویژه] با کیفیت اصلیدریافت قاب‌نوشته[طرح مستطیل] با کیفیت اصلی _________________________ 🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم: ●واژه‌یاب: