eitaa logo
✳️حافظان امنیت ✳️
1.6هزار دنبال‌کننده
79.8هزار عکس
15.4هزار ویدیو
201 فایل
مطالب شهدا و اخبار روز #خادم_امام_رضا #خادم_شهدا #راوی_برتر_جنگ #بختیاری جامونده از غافله #ایثار و #شهادت #جانباز_شیمیایی #فارغ_تحصیل_دانشگاه_شهدا #جزیره_مجنون #فعال #فرهنگی #اجتماعی #سیاسی https://eitaa.com/kakamartyr3
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃تولدت در آبان ۶۸، بهار را بیش از پیش سبز کرد. حسین نامیده شدی و خادم هیئت ارباب بودی. حالا تمامِ شهر تو را به نامِ اربابَت می‌شناسند، ، تخریب‌چیِ شهید، حسین هریری. 🍃تو چه زیبا از سیم‌خاردار گذشتی. باید مثل تو تخریب کرد هرچه را که زنجیر می‌شود بر بالِ پریدنمان، باید شبیه تو مهیای پریدن شد🕊 🍃عازم شدی به سرزمین به جایی که فاصله‌اش تا آسمان تنها چند قدم است. رفتی تا "انتقام سیلی مادر را بگیری"😔 🍃حالا که نَفست را زیر پا گذاشتی، نوبت به میدانِ نبرد می‌رسد، تخریب چی خُبره‌ای شده ای که راه را برای مدافعان حرم باز می‌کند، سرزمینِ حلب پاک است وقتی مدافعانی چون تو دارد😌 🍃حلب همانجایی است که بال می‌گشایی، آماده رفتنی و هیچ چیز جز ، قلبِ پر تلاطمت را آرام نمی‌کند، قلبت آیینه‌ایست صیقل خورده و زمین، حقیر تر از آن که گنجایشِ روحِ بلندت را داشته باشد. 🍃تنها یک چاشنی کافیست که تو را به غایتِ آرزویت برساند. چاشنی منفجر می‌شود و تو پرواز را آغاز می‌کنی، پرواز از . 🍃سر بر میگذاری. قلبت آرام گرفته اما اینجا، روی زمین، میان تمام چیزهایی که نبودت را به رخ می‌کشد، جای خالی‌ات نیشتری است بر قلبِ زخم خورده‌مان😓 🍃همسرت بانویی است از تبار . پر از صبر و صلابت. شیرزنی که در اوج جوانی، آروزهایش را فدای کرد. همسری که شرط ازدواجش دفاع از حرم بود و چه از این بهتر که همپایی داشته باشی تا ؟! 🍃حواسمان هست که حاجتت را از رفیقِ شفیقت گرفته ای، از * که حالا در کنارش حالت خوب است. 🍃ما در دنیا رها شده‌ایم، و بی‌سرپناه. حواستان به ماهم باشد.‌ رهایمان نکن که گردباد ، مارا با خود می‌برد... ، قمر* فاطمیون❤️ *شهید ، دوست شهید که پس از شهادت، پیکر مطهرشان توسط شهید به عقب برگردانده شد. شهید هریری حاجتِ شهادتشان را از ایشان درخواست کردند. * شهید به دلیلِ چهره زیبایشان، به قمر فاطمیون شهرت داشتند. ✍نویسنده : 🌺به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ۳ آبان ۱۳۶۸ 📅تاریخ شهادت : ۲۲ آبان ۱۳۹۵ 📅تاریخ انتشار : ٢ آبان ۱۴۰۰ 🥀مزار شهید : بهشت رضا
‍ ♡به نام عشق♡ 🍃هیاهوی بر روی کاغذ. قلم آنقدر بیتابی میکند که جوهرش، مشق زندگانیم را سیاه میکند اما، چه پرستو هایی که سبکبالانه مشق کردند⁩‌❤️⁩ 🍃 ، همان پرستوی سبکبال بهشت بود. انتهای عطش رود، لابلای مسیر عشق، همانجایی که جاودانان در آن جای داشتند‌🌹 🍃کسی که به نظم میچید، سنگ را روی سنگ، مهره را روی مهره، آخر همیشه میگفت:« مبادا که مهره های را به دست بیگانه سپاریم...» 🍃همانکه پرده را از پس دل کنار زد و سرود سر داد. اواخر عاشقی ات در قفس تن، همه میگفتند: نور بالا میزنی. زمزمه آسمان را بر لب داشتی و در بینهایت چشمانت بیقراری میکرد🕊 🍃تویی که نبض بودی، تویی که کلامت، سنگر شوق و ذوق و وفای به انقلاب بود. تویی که آوای آشنای بودی و تویی که عشق را به حقیقت گره زدی. تویی که تبسمت به ابدیت پیوست و مایی که هنوز گریان و دلبسته خاکیم 😓 ✍نویسنده : 🌺به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ۲ آبان ۱۳۰۷ 📅تاریخ شهادت : ۷ تیر ۱۳۶۰ 📅تاریخ انتشار : ۱ آبان ۱۴۰۰ 🥀مزار شهید : بهشت زهرای تهران
💢 چند روایت از شهیدی که در سالروز تولدش به شهادت رسید... 🌼 |شهید مدافع حرم «حسن حزباوی» در تاریخ یکم آذر ۱۳۶۱ در محله کوت عبدالله اهواز چشم به جهان گشود و در تاریخ اول آذر ۱۳۹۳ توسط تروریست‌های تکفیری در سوریه به شهادت رسید. 🌼 | رفتار وکردارش سبب شد تا یکی از برادران اهل تسنن توی سوریه، بعد از دوستی با شهید حزباوی و تحت تاثیر رفتارِ او، شیعه بشه 🌼 |حدود ۷۵ نفر از مدافعان‌حرم در محاصره جبهه النصره بودند. حسن از فرمانده اجازه خواست تا برا نجات اونا بره، اما فرمانده اجازه نداد و گفت: حسن! ما در تیررس مستقیم دشمن هستیم و هر کس بخواد برای نجات این افراد اقدام کنه؛ احتمال شهادتش بالاست... اما حسن گفت: نمی‌تونیم بذاریم دشمن ۷۵ نفر از بچه‌هامون رو راحت قیچی کنه... خلاصه بالاخره فرمانده رو قانع؛ و قبل از رفتن غسل شهادت کرد. بعد هم رفت و نشست پشت تیربار؛ و یکسره اونقدر شلیک کرد، تا محاصره شکسته شد و بچه‌ها موفق به خروج از محاصره شدند. اما خودش دقایقی بعد موردِ هدفِ تکفیری‌ها قرار گرفت و به شهادت رسید. 🔸۱ آذر؛ سالگرد شهادت حسن حزباوی گرامی‌باد ‌‌‌‌____________________ 🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم ●واژه‌یاب:
🔸بُرش‌هایی از زندگی غوّاص شهید سعید حسنی‌تنها 🌼 |از تاثیر دعا و مناجات روی بچه شنیده یود. برا همین ایام بارداری می‌رفتم مسجد و سعی می‌کردم با ادعیه و زیارات انس داشته باشم. شاید تاثیر همین اعمال بود که شب اول ماه رمضان به دنیا اومد و اسمش رو گذاشتیم رمضان... 🌼 | خیلی مراقب بود که ذره‌ای پدر و مادرش رو ناراحت نکنه و نگران نبینه. حتی وقتی موتورش رو دزد بُرد، بهشون نگفت تا نگران نشن. بعدها اهل خونه از همسایه شنیدند که موتور رمضان رو دزد برده 🌼 |هر مأموریتی که بهش محول میشد، با جدیت انجامش می‌داد. کارهاش رو از همه حتی پدرش هم پنهان می‌کرد؛ تا این اواخر حتی کسی از پاسدار بودنش خبر نداشت. هیچوقت با لباس سپاه توی شهر و محله ظاهر نمی‌شد. می‌گفت: هنوز باید خودسازی کنم، ممکنه خطایی ازم سر بزنه و خـوب نیست مردم نسبت به سپاه بدبین بشن... 🌼 |این توصیه‌اش رو هیچوقت فراموش نمی‌کنم. می‌گفت: هر چه داریم از قرآن داریم. برا انس با محبوب باید قرآن خواند. اگه ما خواسته باشیم نیروی موفقی در جبهه و جمهوری اسلامی باشیم، باید با قرآن بیشتر انس بگیریم و ازش بهره‌مند بشیم. 🌼 |یکی از همسایه‌ها خواب دیده بود توی حرم امام رضا(ع) ایستاده و اونجا رو چراغانی کردند. یکی از خادم‌ها میگه: اینجا عروسیه. می‌پرسه: مگه توی حرم برا کسی عروسی می‌گیرن؟ خادم به رمضان اشاره میکنه و میگه: برا ایشون مجلس عروسی گرفتیم. سه روز بعد، خبر شهادتش اومد 📚 منبع: ایثارنامه؛ جلد ۲۶ 🔸۵اسفند؛ سالروز شهادت رمضان عامل گرامی‌باد
🔸بُرش‌هایی از زندگی شهید حجت‌الله رحیمی 🌼 |روز تولد امام‌زمان عج بدنیا اومد و اسمش رو گذاشتیم حجت‌الله. بزرگ که شد مداحی هم می‌کرد. می‌گفت: چون روز تولد آقا بدنیا اومدم و مداح شدم، کاش اسمم رو مهدی میذاشتین... دانشجوی رشته‌ی کامپیوتر بود و ۶ روز مونده به جشن‌ تولدِ ۲۲ سالگی‌اش شهید شد... 🌼 |عاشقِ شهادت بود و مدام می‌گفت: دعا کنید شهید بشم... حتی وقتی بهش پیشنهاد ازدواج دادم، گفت: مامان! من که شهید میشم، دیگه زن بگیرم برا چی؟! ... اتاقش رو کرده بود پُر از عکس شهدا، سر درش هم نوشته بود: شهید حجت‌ رحیمی... 🌼 |رفیقاش بهش می‌گفتند شهید همتِ نسل سوم... خودشم می‌خندید و می‌گفت: مامان! من شبیه شهید همت هستم.‌.. یه روز بعد از سالگردِ شهادت شهید همت هم به شهادت رسید. حاج‌ابراهیم همت ۱۷ اسفند؛ حجت‌الله ۱۸ اسفند... 🌼 |ساعت ۸ صبح ۱۸ اسفند سال ۹۰؛ جلوی پادگان دژ خرمشهر، توی لباسِ خادمی شهدا داشت اتوبوس‌های راهیان‌نور رو راهنمایی می‌کرد برا رفتن به سمت یادمان اروند، که اتوبوسی بهش می‌خوره و از روی پیکرش رد میشه‌‌. پهلوش شکست مثل مادرش حضرت زهرا (س) و به آرزوش که شهادت بود، رسید..‌ 🌼 |شب جمعه‌ای بعد از اینکه توی دعای کمیل خیلی بی‌تابی کردم، حجت‌الله به خوابم اومد. خندید و گفت: مادر! چرا ناراحتید؟ خداوند به وعده‌اش عمل کرد. مادر! خداوند پرونده‌ی شهادت من رو سال ۶۵ امضا کرده.... بعد از این خواب دیگه آروم و سبک شده بودم...
🌸 |سال تولدش کبیسه بود و ظهر روزِ سی‌ام اسفند ۱۳۶۲ ؛ دقیقاً همزمان با صدای توپِ تحویل سال که از تلویزیون پخش می‌شد به دنیا اومد. پرستار بوسه‌ای به صورتش زد و گفت: این بچه قدمِ خیری داره؛ چون هم سید است و هم توی این لحظه به دنیا اومده... 📚منبع: بنیادشهید و امور ایثارگران؛ به نقل از مادر شهید 🌼 سال نوِ همه‌ی شما پر خیر و برکت، بحق امیرالمومنین علیه‌السلام 🔸۳۰ اسفند؛ سالروز ولادت شهید مدافع‌حرم سید احسان حاجی‌حتم‌لو ‌‌‌‌____________________ 🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم: ●واژه‌یاب:
🔸گره‌خوردن زندگی شهید رفیعی با حضرت‌ عباس(ع) 🌼 |قبل از ابوالفضل، خدا هفت پسر بهم داد که همگی توی کودکی از دنیا رفتند. وقتی دوباره باردار شدم، شبی بین خواب و بیداری، نوایی شنیدم که گفت: اسم این پسرت رو ابوالفضل بذار، زنده میمونه... بعد از به دنیا اومدنِ بچه، همسرم گفت: اسم این پسر رو به یاد آخرین فرزندِ از دست رفته‌مون که اسمش جواد بود، بذاریم جواد... این کار رو کردیم و خیلی زود بچه به شدت بیمار شد! به یاد ندایی که شنیده بودم افتادم. موضوع رو با یکی از اقوام که اهل علم بود در میان گذاشتم. ایشون تأکید کرد که: نام فرزند بیمارتون رو تغییر بدین... با تغییر نامش به ابالفضل بیماری‌اش هم خوب شد! 🌼 |ابوالفضل ارادت خاصی به حضرت عباس(ع) داشت. تا نام حضرت میومد اشکش جاری میشد. آرزوش این بود کنار نهر علقمه شهید بشه. به رزمنده‌ها هم می‌گفت: دعا کنین کنار نهر علقمه خادمی‌تون رو کنم... گذشت و توی عملیات خیبر می‌گفت: من توی این عملیات شهید میشم... همینجور هم شد. عملیات پشتِ پل العزیز جریان داشت و آب دجله‌ و فرآت از پل العزیز عبور می‌کرد. ابوالفضل رفت پایین پل، و با آب دجله و فرات وضو گرفت. با همون وضو هم به شهادت رسید... 📚منبع: ایثارنامه؛ جلد ۲۸ [کتاب شهید رفیعی] 🔸۱۱فروردین؛ سالروز ولادت شهید ابوالفضل رفیعی گرامی‌باد ●واژه‌یاب:
🔸گره‌خوردن زندگی شهید رفیعی با حضرت‌ عباس(ع) 🌼 |قبل از ابوالفضل، خدا هفت پسر بهم داد که همگی توی کودکی از دنیا رفتند. وقتی دوباره باردار شدم، شبی بین خواب و بیداری، نوایی شنیدم که گفت: اسم این پسرت رو ابوالفضل بذار، زنده میمونه... بعد از به دنیا اومدنِ بچه، همسرم گفت: اسم این پسر رو به یاد آخرین فرزندِ از دست رفته‌مون که اسمش جواد بود، بذاریم جواد... این کار رو کردیم و خیلی زود بچه به شدت بیمار شد! به یاد ندایی که شنیده بودم افتادم. موضوع رو با یکی از اقوام که اهل علم بود در میان گذاشتم. ایشون تأکید کرد که: نام فرزند بیمارتون رو تغییر بدین... با تغییر نامش به ابالفضل بیماری‌اش هم خوب شد! 🌼 |ابوالفضل ارادت خاصی به حضرت عباس(ع) داشت. تا نام حضرت میومد اشکش جاری میشد. آرزوش این بود کنار نهر علقمه شهید بشه. به رزمنده‌ها هم می‌گفت: دعا کنین کنار نهر علقمه خادمی‌تون رو کنم... گذشت و توی عملیات خیبر می‌گفت: من توی این عملیات شهید میشم... همینجور هم شد. عملیات پشتِ پل العزیز جریان داشت و آب دجله‌ و فرآت از پل العزیز عبور می‌کرد. ابوالفضل رفت پایین پل، و با آب دجله و فرات وضو گرفت. با همون وضو هم به شهادت رسید... 📚منبع: ایثارنامه؛ جلد ۲۸ [کتاب شهید رفیعی] 🔸۱۱فروردین؛ سالروز ولادت شهید ابوالفضل رفیعی گرامی‌باد ●واژه‌یاب:
🔸حبیب‌الله کریمی؛ شهیدی که قید تحصیل به سوئد رو زد، بخاطر دفاع از اسلام و کشور 🌼 |پدرش رفته بود كربلا. همونجا تویِ حرم امام حسین(ع)، کنار مرقدِ حبیب از خدا یه پسر خواست و نذر کرد اسمش رو بذاره حبیب. سال ۳۶ بود که حبیب توی آبادان بدنیا اومد. 🌼 |سربازیش همزمان شد با اوج اعتراضات مردم به حکومت شاه. حبیب رو گذاشتند مسئول تعدادی سرباز که با مردم برخورد کنند. همون ابتدا به سربازهاش دستور داد که: مبادا به سمت مردم شلیک کنید؛ ما باید با اونا همدل و همراه باشیم. وقتی هم بعد از تموم شدنِ تظاهرات به اسلحه‌خونه رفت تا تفنگش رو تحویل بده، مسئول اونجا گفت: چرا خشابت پُره و شلیک نکردی؟ حبیب هم با جدیت و محکم گفت: در مقابل چه کسی باید استفاده می کردم؟ مردمی که برا احیا دین خودشون به خیابون اومدند؟ 🌼 |حبیب از نظر علمی با استعداد و باهوش بود. از یه دانشکده داروسازی در سوئد پذیرش گرفت تا داروساز بشه. کارهای پذیرشش انجام شد و ویزاش رو هم گرفت. آماده‌ی رفتن بود که عراق به ایران حمله کرد. چمدانش رو گذاشت زمین و همون روزای اول وارد جنگ شد. هرچه اطرافیان اصرار کردند که ادامه تحصیل بهتر از رفتن به جنگه؛ قبول نکرد 🌼 |چند روزی اومد مرخصی. چشاش شده بود کاسه‌ی خون. با اصرار بردیمش چشم‌پزشک. دکتر گفت: مویرگ‌های چشمش پاره شده... حبیب علت رو نمی‌گفت، اما اصرار که کردیم، گفت: اونقدر توی جبهه کار دارم که فرصتی برای استراحت نیست و چند روزه نخوابیدم. ‌‌‌‌____________________ 🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم: ●واژه‌یاب:
به مناسبت سالروز تولد شهید محمدرضا علیخانی💐 🍃او شهید شد و پیوست به قافله ای که سالها  منتظرش بودند. حال تاول هایی بر دل خانواده اش مانده است که با گرما نه بلکه با زخم زبان عده ای می سوزد و تحمل دردش سخت تر از تحمل درد تاول های دست محمدرضا است. گاهی زخم های سوغات رسیده از آشنا تا مغز استخوان را میسوزاند مثل تاول های مانده بر دل .... ✍نویسنده: 🌸به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ٣ خرداد ۱٣۴۴ 📅تاریخ شهادت : ٢ دی ۱٣٩۴ 🕊محل شهادت : سوریه 🥀مزار شهید : گلزار شهدای اهواز 🦋الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ
خامنه‌ای، سیدعلی  (۲۹ فروردین ۱۳۱۸/ ۲۸صفر ۱۳۵۸/ ۱۹ آوریل ۱۹۳۹)، فرزند سیدجواد، دومین رهبر انقلاب اسلامی ایران. سید علی حسینی خامنه‌ای فرزند مرحوم حجت‌الاسلام‌والمسلمین حاج سید جواد حسینی خامنه‌ای، در فروردین‌ماه سال ۱۳۱۸ شمسی برابر با ۱۳۵۸ قمری در مشهد مقدس چشم به جهان گشود. او دومین پسر خانواده بود و زندگی مرحوم سید جواد خامنه‌ای هم مانند بیشتر روحانیون و مدرسان علوم دینی، بسیار ساده: «پدرم روحانی معروفی بود، اما خیلی پارسا ادامه در این لینگ 👇👇 https://farsi.khamenei.ir/memory-content?id=26142