#خاکریزخاطرات ۱۴۲
🔸از نوجوانی دلی داشت مثل دریا...
#متن_خاطره|یه روز ديدم كمدِ لباسهاش رو بهم ريخت؛ و كت و شلوارِ نویی رو که تازه براش خريده بودم، برداشت و راهیِ مدرسه شد. گفتم: لباسهات رو كجا مى برى؟ گفت: من غير از اينها لباس دارم كه ازشون استفاده كنم. اما همكلاسىِ يتيمى دارم كه هيـچ لباسِ قابلِ استفادهاى نداره؛ اينا رو برای ایشون مىبرم...
👤خاطرهای از زندگی نوجوانی شهید محمدرضا ارفعی
📚منبع: نویدشاهد “ بنیاد شهید و امور ایثارگران” بهنقل از مادرشهید
🔰دانلود کنید:
➕ دریافت قابنوشته[طرح مربع] با کیفیت اصلی
➕ دریافت قابنوشته[طرح ویژه] با کیفیت اصلی
➕ دریافت قابنوشته[طرح مستطیل] با کیفیت اصلی
___________________
🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت میکنیم:
●واژهیاب:
#شهید_ارفعی #کمک_به_فقرا #بیتفاوت_نبودن #شهدای_خراسانرضوی #نوجوان #شهیدارفعی #خاکریز_خاطرات
#خاکریزخاطرات ۱۴۵
🔸تو هم اینجوری هوایِ رفیقات رو داری؟
#متن_خاطره|توی حوزهای که درس میخوندیم، طلبهی جوانی بود که از نظر مالی اوضاعِخوبی نداشت، و به سختی زندگیاش رو میگذروند. وقتی این طلبـه میخواست ازدواج کنه، ابوالفضل به نام خودش و چند طلبهی دیگه از صندوق قرضالحسنه وام گرفت و داد به اون طلبهی نیازمند، تا برای ازدواجش به مشکل برنخوره. حتی بدون اینکه کسی متوجه بشه، تمـام اقساط وام رو هم خودش به تنهایی پرداخت کرد.
👤خاطرهای از زندگی سردار شهید ابوالفضل رفیعی
📚منبع: مجموعه ایثارنامه۲۸ “شهیدرفیعی” صفحه ۱۵
🔰دانلود کنید:
➕ دریافت قابنوشته[طرح مربع] با کیفیت اصلی
➕ دریافت قابنوشته[طرح ویژه] با کیفیت اصلی
➕ دریافت قابنوشته[طرح مستطیل] با کیفیت اصلی
____________________
🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت میکنیم
●واژهیاب:
#شهید_رفیعی #بیتفاوت_نبودن #شهدای_خراسانرضوی #شهیدرفیعی #خاکریز_خاطرات #کمک_به_فقرا
#چند_خاطره
🔸بُرشهایی از اوجِ بخشنده بودنِ سردار شهید محمدحسن کسائی
🌼 #ولایت|علاقه شدیدی به امام و ولایتفقیه داشت و راجع به هر مسئلهای میگفت: مراجعه کنید به ولایتفقیه، هر چه نظر مبارک ایشون بود، همان است و لاغیر.
🌼 #بخشیدن_فرش|یه روز اومد و گفت: تصمیم دارم فرشمون رو به خانوادهای که از نظر مادی ضعیف هستند، ببخشم. من هم موافقت کردم. فرش رو جمع کردیم و بردیم توی حیاط برای شستن... چون میخواست خالصانه باشه، بهم گفت: کسی از این موضوع با خبر نشه. ساعت ۲۴ توی یکی از شبهای قدر، فرش رو به دوش گرفت و برد برا خانوادهی نیازمند. بندهخداها هر چه اصرار میکنند که: شما چه کسی هستید؟ ؛ محمدحسن خودش رو معرفی نمیکنه.
🌼 #حقوق|هم من کارمند بودم، هم محمدحسن. کل حقوقمون با هم میشد ۱۰ الی ۱۲هزار تومن. اما ۲ تا ۳هزار تومن بیشتر برا مخارجمون برنمیداشتیم؛ و بقیهش رو میدادیم به نیازمندان.
🌼 #وصیت|یه بار بعنوان وصیت بهم گفت: هر چی از من باقی موند، بصورت قرضالحسنه بده به اونایی که نیازمند هستند؛ یک سومش رو هم بلاعوض ببخش.
🌼 #توصیه_به_همسر|همیشه توصیهاش به من این بود که: مبادا خودت رو با خانوادههایی مقایسه کنی که زندگی عادی [توی رفاه] دارند. مبادا به اونا نگاه کنی و بگی چرا من چنین زندگی ندارم، که اون موقع ضرر میکنی. میگفت: توصیه شده توی مسایل دنیوی به پایینتر از خود؛ و توی امور معنوی به بالاتر از خود بنگرید، تا رشد کنید.
📚منبع: مرکز اسناد بنیاد شهید و امور ایثارگران آذربایجان شرقی
🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت میکنیم:
●واژهیاب:
#شهید_کسائی #کمک_به_فقرا #شهدای_آذربایجانشرقی
#خاکریزخاطرات ۱۵۳
🔸دست و دلبازی یک سردارِ شهید...
#متن_خاطره|حسنآقا توی یکی از عملیاتها مجروح شد و منتقلش کردند به بیمارستان... وقتی امام جمعهی شهـر برای عیادتش رفت، یه رادیو بهش هدیه داد. اما حسـنآقا رادیو رو بخشید به یک پیرمردِ فقیر... امام جمعه که از این قضیه باخبر شده بود؛ توی ملاقات بعـدی بهش گفت: شما که رادیو رو به یک نفر دیگه هدیه دادی؛ به جای اون، این دفعه برات یه تلویزیون آوردیم. اما حسنآقا تلویزیون رو هم بخشید به بیمارستان...
👤خاطرهای از زندگی سردار شهید حسن مکیآبادی
📚منبع: پایگاه اینترنتی موسسه نخبگان میثمتمار سیرجان
🔰دانلود کنید:
➕ دریافت قابنوشته[طرح مربع] با کیفیت اصلی
➕ دریافت قابنوشته[طرح ویژه] با کیفیت اصلی
➕ دریافت قابنوشته[طرح مستطیل] با کیفیت اصلی
▫️۷ اردیبهشت؛ سالروز شهادت حسن مکیآبادی گرامیباد
____________________
🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت میکنیم:
●واژهیاب:
#شهید_مکیآبادی #انفاق #کمک_به_فقرا #دنیاگریزی #شهدای_کرمان
#خاکریزخاطرات ۱۶۶
🔸دردِ مردم داشتن یعنی این...
#متن_خاطره|با توجه به سرما و یخبندانهایِ شدیدِ مشهد و همچنین حضورِ روسها در کشور، زندگی برای مردم خیلی سخت شده بود. بارها میدیدم که آیتالله سعیدی تویِ صفهایِ طولانیِ نان ایستاده تا برایِ فقرا نان و آذوقه تهیه کند... در همسایگیِ آیت الله سعیدی بنده خدایی زندگی میکرد که وضعِ خوبی نداشت، او میگفت: محلِ سکونتِ ما طبقۀ سوم بود. یکروز صدایِ نفسنفس زدنِ یکی را شنیدمکه از پلهها بالا میآمد. وقتی نگاه کردم، دیدم آیتاللهسعیدی یک گونیِ ذغال به دوش گرفته و برای ما آورده است...
👤خاطرهای از زندگی مجتهد شهید سیدمحمدرضا سعیدی
📚منبع: کتاب بَلاغ ( سیرهتبلیغیشهدای روحانی) صفحات ۶۵ و ۶۹
🔰دانلود کنید:
➕ دریافت قابنوشته[طرح مربع] با کیفیت اصلی
➕ دریافت قابنوشته[طرح ویژه] با کیفیت اصلی
➕ دریافت قابنوشته[طرح مستطیل] با کیفیت اصلی
____________________
🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت میکنیم:
●واژهیاب:
#شهید_سعیدی #کمک_به_فقرا #بیتفاوت_نبودن #مردم_داری #شهدای_طلبه #شهدای_خراسانرضوی #شهدای_قم #مزار_وادیالسلام
💢#خاکریزخاطرات ۱۷۰
🔸ماجرای کُتِ گشادِ استاندارِ شهید...
#متن_خاطره|استاندار گیلان بود و برا سخنرانی اومد شهر ما. قبل از شروع سخنرانی، یه پیرمرد فقیر بهش نزدیک شد و ازش کمک خواست. شهید انصاری جیبهاش رو گشت و دید پول نقد همراهش نیست. یهو دیدم کت خودش رو در آورد و داد به پیرمرد؛ با دیدنِ این صحنه، کت خودم رو از تن خارج کردم و دادم به شهیـد انصـاری تا لااقل برا سخنرانی بدونِ کت نباشه.کتِ من به تنِ ایشون بزرگ میزد و معلوم بود که مال خودش نیست؛ اما شهید بدونِ توجه به این مسائل سخنرانی کرد و بعد هم کت رو تحویلم داد و رفت...
👤خاطرهای از زندگی استاندار شهید علی انصاری
📚منبع:خبرگزاری تسنیم به نقل از همسرشهید
🔰دانلود کنید:
➕ دریافت قابنوشته[طرح مربع] با کیفیت اصلی
➕ دریافت قابنوشته[طرح ویژه] با کیفیت اصلی
➕ دریافت قابنوشته[طرح مستطیل] با کیفیت اصلی
▫️۱۵ تیر؛ سالروز شهادت استاندار شهید علی انصاری گرامیباد
________________________________
🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت میکنیم
●واژهیاب:
#شهید_انصاری #گذشت #کمک_به_فقرا #تواضع #شهدای_گیلان #مزار_
💢#خاکریزخاطرات ۱۸۱
🔸رازی که فاششدنش؛ علیرضا را محبوبتر کرد...
#متن_خاطره|ایام نوجوانی توی یه مدرسه درس می خوندند. یه روز با هم دعواشون شد و محمدرضا به علیرضا گفت: به بابا بگم؟ به بابا بگم توی مدرسه چیکار میکنی؟ علیرضا هم گفت: اگه بگی میزنمت... نگران شدم، ترسیدم پسرم به راه بدی کشیده شده باشه؛ اما بهروی خودم نیاوردم. چند روز بعد محمدرضا رو کشیدم کنار و ازش پرسیدم: بابا! علیرضا مگه توی مدرسه چیکار میکنه؟ گفت: با پول توجیبیهایی که بهش میدی، برا بچههای فقیر دفتر و مداد میخره... تا اینو شنیدم، خوشحال شدم و پول توجیبیِ علیرضا رو بیشتر کردم... علیرضا و محمدرضا، هر دو شهید شدند....
👤خاطرهای از نوجوانی سردار شهید علیرضا موحددانش
📚منبع: کتاب “موحد” ، صفحه ۱۰
🔰دانلود کنید:
➕ دریافت قابنوشته[طرح مربع] با کیفیت اصلی
➕ دریافت قابنوشته[طرح ویژه] با کیفیت اصلی
➕ دریافت قابنوشته[طرح مستطیل] با کیفیت اصلی
____________________
🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت میکنیم:
●واژهیاب:
#شهید_موحددانش #شهدای_تهران #کمک_به_فقرا #بیتفاوت_نبودن #اخلاص #نوجوانی_شهدا #مزار_بهشتزهرا
#چند_خاطره
🔸بُرشهایی از زندگی شهید مدافعحرم مهدی عزیزی به روایتِ مادر...
🌼 #شهیدممن|از بچگی خاص بود و هیچوقت گریه نمیکرد و فقط میخندید، طوری که من گمان کردم، مشکلی داره... اولین کلامی هم که به زبان آورد «شهیدم من» بود. یادمه مادربزرگش تعجب کرد که زبونش با این کلمه باز شده...
🌼 #آرزو|بچه که بود؛ با زبون بچگانهاش میگفت: میخوام بزرگ بشم؛ جبههکار بشم و خودم صدام رو بکُشم!
🌼 #عید|اصلا مشکلِ مالی نداشتیم؛ اما رفتارش طوری بود که هیچ چیزی رو برا خودش نمیخواست. بهش میگفتم: مادر! عید شده؛ برا خودت لباس نو بخر اما مهدی میگفت: مادر! عید روزیه که گناه نکنی، نه اینکه لباس نو بپوشی...
🌼 #کمک_به_فقرا|روزایی که زود از سرکار تعطیل میشد، مستقیم میرفت خیریه و به نیازمندان کمک میکرد. گاهی هم سرکار بهش سبدکالا میدادن که خونه نمبآورد و میداد به فقرا. اینا رو بعد از شهادتش متوجه شدیم...
🌼 #رفیق_شهید|همیشه عکس شهید ابراهیم هادی توی جیبش بود، هروقت هم از کنار تصویرش رد میشد، بهش سلام میکرد...
🌼 #ساده_زیستی|از مال دنیا چیزی نداشت، جز یک موتور؛ كه اونم ازش دزدیدند... وقتی خبر دزدیده شدن موتورش رو به مادر داد؛ گفت: درویش بودیم و درویشتر شدیم...
🌼 #بال_میخوام|مهدی رفته بود کربلا و میگن زیر قبه خیلی گریه کرد. بهش گفتن: چی از خدا میخوای؟ گفته بود: دو تا بال میخوام
#ادامه_دارد...
▫️۱۱مرداد؛ سالروز عروج شهید مدافعحرم مهدی عزیزی گرامیباد
____________________
🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت میکنیم:
●واژهیاب:
#شهید_عزیزی #شهدای_مدافعحرم #شهدای_تهران #مزار_بهشتزهرا
💢#خاکریزخاطرات ۱۸۰
🔸اومدم سرباز خستهی دمشقم رو ببرم...
#متن_خاطره|بخش زیادی از حقوقش رو میداد به فقرا. یه بار طلبیکه از محل کارش داشت رو گرفت وگفت: میخوام بدم به یکی از اقوام تا ماشین بخره، باهاش کار کنه و زندگیش بچرخه... بارها به دوستاش گفته بود: مدیونید اگه پول بخواید و بهم نگید... یهبار هم زن غریبهای زیر عکس مهدی توی میدون قیام نشسته بود و گریه میکرد؛ میگفت: این جوان چند سال بود که به بچههای یتیم من کمک میکرد و احوال ما را جویا میشد... مادربزرگش خواب دید که یه آقای نورانی اومد و فرمود: اومدم سربازِ خستهی دمشقم رو ببرم...؛ دو روز بعد از این خواب، مهدی شهید شد...
👤خاطرهای از زندگی مدافعحرم شهید مهدی عزیزی
📚منبع: خبرگزاری دفاعمقدس / خبرگزاری نویدشاهد
🔰دانلود کنید:
➕ دریافت قابنوشته[طرح مربع] با کیفیت اصلی
➕ دریافت قابنوشته[طرح ویژه] با کیفیت اصلی
➕ دریافت قابنوشته[طرح مستطیل] با کیفیت اصلی
_________________________
🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت میکنیم:
●واژهیاب:
#شهید_عزیزی #شهدای_تهران #مزار_بهشتزهرا #کمک_به_فقرا #یتیم_نوازی #ایثار #دستگیری #امام_زمان #رویای_صادقه #مزار_بهشتزهرا
#چند_خاطره
🔸بُرشهایی از زندگی معلم شهید یوسف براهنیفر
🌼 #استقامت| فرح میخواست بیاد کاشمر. قرار بود همگی توی میدون شهر جلوی او و مردم رژه بریم. یوسف گفت: من نمیام... بهش گفتیم: برات دردسر میشه و ممکنه از آموزش و پرورش اخراج بشی. گفت: مهم نیست... آخر هم نیومد و فرداش بردنش ژاندارمری و چند روز بازداشت بود. حتی اذیتش کرده بودند، اما میگفت: من تا پای اعدام هم باشه، مقاومت میکنم...
🌼 #هدایتگری| یه عده جوون داشتند داد و بیداد میکردند. یوسف رفت و با محبت باهاشون حرف زد و پای دردُدلشون نشست. نه تنها داد و بیدادشون قطع شد، بلکه به کلی رفتارشون عوض شد؛ حتی بعضیاشون اهل رفتن به جبهه شدند...
🌼 #بیتالمال| موتور سپاه دستش بود و علاوه بر مراقبت زیاد از اون، پول تعمیراتش رو هم از جیب خودش میداد. حتی هزینه تعمیر موتور اقشار کم درآمد رو هم خودش میداد. یوسف معروف بود به حلّالِ مشکلاتِ مردم...
🌼 #درس_عملی| هر از گاهی دانشآموزاش رو میبرد سر مزار شهدا. یه بار گلزار بودم که با بچهها اومد. یهو یه قبر خالی دید و رفت توش خوابید. بچهها با تعجب گفتند: آقا چیکار میکنی؟ گفت: نترسين! دير يا زود همهمون میایم اینجا. اینجا قبره! جايی که فردای قيامت، بايد از درونش برخيزيم و جوابگوی اعمالمون باشيم... خلاصه اون روز از توی قبر حرفایی شنیدنی به بچهها زد...
📚 منبع: خبرگزاری دفاعمقدس " بنیاد حفظ آثار و ارزشهای دفاعمقدس"
____________________
🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت میکنیم:
●واژهیاب:
#شهید_براهنیفر #شهدای_معلم #کمک_به_فقرا #شهدای_خراسانرضوی #مزار_گلزارکاشمر
4.23M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#روایتگری
🎥 خاطرهای شگفتانگیز از زندگی شهید عباس بابایی
چطور میشه یه نفر اینقدر به فکر مردم باشه؟!!!
____________________
🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت میکنیم:
●واژهیاب:
#شهید_بابایی #کمک_به_فقرا #بیتفاوت_نبودن #مهربانی #شهدای_قزوین #مزار_گلزارقزوین
💢#خاکریزخاطرات ۱۸۲
🔸چطور یه نفر اینقدر میتونه مهربون باشه؟
#متن_خاطره|همیشه از دست فروشها خرید میکرد. گاهی اگه از بوتیک براش پیراهن میخریدم؛ بین راه به نیازمندی میبخشیـد، و با زیرپوش مییومـد. وقتی هـم ازش میپرسیدم: چرا اینجوری اومدی؟ میگفت: یکی نیاز داشت، منم پیراهنم رو بهش دادم؛ در ضمن من توی ماشین نشسته بودم ، چه کسی نگاه میکنه ببینه که چی تَنَمه؟... مصطفی حتی سرپرستی چهارتا بچه یتیم رو هم به عهده داشت و بهشونکمک میکرد...
👤خاطرهای اززندگی مدافعحرم شهید مصطفی رشیدپور
📚منبع: روزنامهکیهان در گفتگو با همسرشهید
🔰دانلود کنید:
➕ دریافت قابنوشته[طرح مربع] با کیفیت اصلی
➕ دریافت قابنوشته[طرح ویژه] با کیفیت اصلی
➕ دریافت قابنوشته[طرح مستطیل] با کیفیت اصلی
________________
🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت میکنیم:
●واژهیاب:
#شهید_رشیدپور #شهدای_خوزستان #کمک_به_فقرا #بیتفاوت_نبودن #ایثار #شهدای_مدافعحرم #مزار_گلزاراهواز