eitaa logo
✳️حافظان امنیت ✳️
1.6هزار دنبال‌کننده
79.8هزار عکس
15.4هزار ویدیو
201 فایل
مطالب شهدا و اخبار روز #خادم_امام_رضا #خادم_شهدا #راوی_برتر_جنگ #بختیاری جامونده از غافله #ایثار و #شهادت #جانباز_شیمیایی #فارغ_تحصیل_دانشگاه_شهدا #جزیره_مجنون #فعال #فرهنگی #اجتماعی #سیاسی https://eitaa.com/kakamartyr3
مشاهده در ایتا
دانلود
🔸لباسش رو کرده بود تابلو اعلانات... 🌼 |پیکِ گردان لباسهای کثیف خودش رو برای شستن آماده کرده بود! بعد جائی رفت و برگشت. وقتی اومد لباسهایش شسته شده، رویِ بند بود! خیلی پرس‌وجو کرد. بعدها فهمید اینکار رو فرمانده‌اش؛ علی اصغر ارسنجانی انجام داده... 🌼 |روز دوم عملیات کربلای ٨ تمام فرمانده گردان‌ها توى سوله فرماندهی به خط شدند تا آخرین تحرکات، برنامه‌ها و نقشه‌ها مرور بشه؛ شهید علی‌اصغر ارسنجانی هم بین فرماندهان بود. موقع بیرون رفتن از سوله، دیدم شهید ارسنجانی روی دو تا جیب و پشت پیراهن و جیب شلوارش نوشته : علی اصغر ارسنجانی، اعزامی از تهران. بهش گفتم: حاجی! تابلو اعلانات درست کردی؟ خندید و گفت: می دونم که بریم جلو، برگشتی در کار نیست، و همونجا می‌مونیم؛ بعد‌ها که بچه‌ها اومدند برا برگردوندن جنازه‌هامون از این اسامی، جنازه‌ام رو شناسایی کنند... همین هم شد. شهید ارسنجانی و خیلی از دوستان همرزم ما توی اون عملیات به شهادت رسیدند و جنازه‌شون موند. وقتی مدت‌ها بعد بچه‌ها برای شناسایی و بازگرداندن پیکر شهدا به منطقه رفتند، پیکر شهید ارسنجانی رو از همون نام و نشانی که روی لباسش نوشته بود، شناسایی کردند... 👤خاطراتی کوتاه از زندگی شهید علی‌اصغر ارسنجانی 📚منابع: بنیاد حفظ آثار و نشر ارزش‌های دفاع مقدس / بنیاد شهید و امور ایثارگران 📖کلیک‌کنید: قرائت یک صفحه قرآن تقدیم به شهید ‌‌‌‌____________________ 🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم: ●واژه‌یاب:
🔸فرمانده بود؛ اما خودش رو شکل سربازها کرد... |فرمانده‌مون بود؛ اما یه روز دیدم مثل سربازها موی سرش رو از ته زده. دوستانش گفتند: چرا خودت رو مثلِ سربازها کردی؟ جواب داد: می‌خوام به سربازهای یگانم بگم موی سرشون رو کوتاه کنند؛ نمی‌تونم قبل از اینکه خودم موی سرم بلنده؛ از اونا بخوام که موی سرشون رو بتراشند... [حتی توی این مسائل هم سعی می‌کرد اول خودش عامل باشه؛ بعد از کسی بخواد تا به اون چیز عمل کنه.] 👤خاطره‌ای از زندگی سردار شهید مصطفی تقی‌جراح 📚منبع: مجموعه ایثارنامه؛ جلد۳۵ ؛ صفحه ۳۰ 🔸۱۰ اردیبهشت؛ سالروز شهادت مصطفی تقی‌جراح گرامی‌باد ‌‌‌‌____________________ 🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم ●واژه‌یاب:
5.93M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 برخورد جالب شهید با دختری که مزاحمش میشد... روایتی ۱۰۵ ثانیه‌ای از زندگی شهید علی‌اصغر بشکیده ▫️۲۰ اردیبهشت؛ سالروز شهادت علی‌اصغر بشکیده گرامی‌باد ‌‌‌‌____________________ 🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم ●واژه‌یاب:
13.2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 فرماندهی که خودش را همراه با اشرار تنبیه کرد... این خاطره‌ی کوتاه و شنیدنی رو از دست ندین؛ مخصوصاً اگر در کشور مسئولیتی دارید ▫️۹خرداد؛ سالروز شهادت سردار سید یونس فاطمی گرامی‌باد ‌‌‌‌____________________ 🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم ●واژه‌یاب:
🔸آقا غلامرضا واقعا با مُروّت بود دو خاطره از زندگی شهید غلامرضا بامُروّت 🌼 |یه روزِ بارونی دیدم غلامرضا در حالیکه بچه‌اش توی بغلشه و خانومش کنارش ایستاده؛ لبِ جاده منتظرِ مینی‌بوس هستند. رفتم جلو و بعد از احوالپرسی، گفتم: مگه ماشين تويوتای سپاه پیشت نيست؟ گفت:چرا، هست! گفتم: پس چرا با زن و بچه زير باران ایستادین؟ گفت: ماشين متعلق به بیت‌الماله؛ و مربوط به من و كارهای شخصی‌ام نيست... اين رو گفت و بعد از دقايقی مينی‌بوس اومد. سوار شدند و رفتند... 🌼 |با اینکه فرمانده بود، اما توی جبهه پا به پای نیروهاش کار می‌‌کرد. از نظافت سنگر و چادر گرفته؛ تا شستنِ ظرف‌ها... یه روز توی چادرِ فرماندهی جلسه بود. هنگامِ صرف صبحونه رفتم و از مسئول تدارکات چند قالب کره برا سنگر فرماندهی گرفتم و برگشتم. آقا غلامرضا به محض اينكه چشمش به كره‌ها افتاد، گفت: اينها از كجا اومدند؟ گفتم: من از تداركات گرفتم. پرسید: آيا به همه‌ی نيروها دادند يا نه؟ گفتم: نه!... ایشونم عصبانی شد و گفت: هر چه زودتر اين كره‌ها رو ببر به تداركات پس بده؛ به مسئولش هم بگو بیاد اينجا؛ باهاش کار دارم... کره‌ها رو برگردوندم و وقتی مسئول تدارکات اومد؛ غلامرضا بهش گفت: تا من نگفتم هيچكس حق نداره به اسمِ چادرِ فرماندهی، از تداركات چیزی بگیره؛ حتی اگه برادرم باشه... 📚منبع: فرهنگ‌نامه جاودانه‌های تاريخ (زندگی‌نامه فرماندهان شهيد استان گيلان) نشر شاهد، تهران۱۳۸۲ 🔸 ۲۶‌دی‌ماه؛ سالروز شهادت سردار غلامرضا بامُروّت گرامی‌باد
🌸 شهید مدافع‌حرم جواد محمدی رو در ثواب تولیدمحتوا و انتشار مطالب امروز شریک می‌کنیم؛ به امیدی که دستمون رو بگیرند |دقیق‌تر که فکر می‌کنم تصویر جواد در لباس خادمی‌اش میاد جلوی چشمم... توی اردویِ راهیان‌نور یا داره بیل میزنه، یا توی آشپزخانه‌ست... اونقدر که من جواد رو توی لباس خادمی دیدم، در لباس پاسداری ندیدم... به تکلیفش عمل می‌کرد. هیچوقت نشد بگه من توی سوریه فرمانده هستم، چرا باید بیام اینجا و بیل دستم بگیرم... بیل دستش می‌گرفت و گونی پُر می‌کرد برا سنگر... یا جارو می‌کرد یا تی می‌کشید... اهل عمل به وظیفه بود. کاری نداشت که این تی کشیدن یا بیل زدن در شان یه فرمانده هست یا نه... 📚برگرفته از کتاب "بی‌برادر" 🔰دانلود کنید:دریافت پوستر با کیفیت اصلی _____________________ 🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم: ● واژه‌یاب:
14.06M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 شهیدی که دکتر چمران بارها به او گفت: تو مالک اشتر من هستی... روایتی کوتاه از زندگی سردار شهید علیرضا ماهینی 🔸 ۱۰ دی‌ماه؛ سالروز شهادت سردار شهید علیرضا ماهینی گرامی‌باد ‌‌‌‌____________________ 🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم: ●واژه‌یاب:
3.08M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 امام؛ این‌گونه امام شد... گلایه‌ای از سرِ اخلاص... ▪️۱۴خرداد؛ سالروز عروجِ ملکوتیِ امام خمینی (ره) گرامی‌باد ‌‌‌‌____________________ 🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم: ●واژه‌یاب:
🔸فرمانده‌ای که مخفیانه لباس نیرویش را می‌شُست... |من بچه‌ی شمالِ‌شهرِ مشهد بودم و مادرم لباس‌هام رو می‌شُست. وقتی به جبهه اعزام شدم هنوز توی همون حال و هوای خونه‌ی خودمون بودم... یه روز محمدرضا بهم گفت: لباس‌هات چه خوشبوئه... بهش گفتم: مادرم لباس‌های منو با صابون لوکس می‌شوره... گذشت و یه‌ بار با هم رفتیم ارومیه. محمدرضا رو به من کرد و گفت: اسم صابونی که مادرت لباس‌هاتو باهاش می‌شُست چی بود؟ گفتم: صابون لوکس. بعد از این قضیه من که عادت نداشتم لباس‌هام رو بشویم، می‌دیدم همیشه لباسهایم تمییزه. به این فکر افتادم که کار چه کسی می‌تونه باشه، تا اینکه یاد سفرم به ارومیه همراه با محمدرضا افتادم. احتمال دادم که کار ایشونه... یه بار هم بهش گفتم: چه کسی لباس‌های منو شسته؟ ایشونم گفت: حالا یه کسی پیدا شده و لباس‌هات رو شسته؛ شما چیکار داری؟ چون لو نداد؛ تصمیم گرفتم شبها کشیک بدم تا ببینم ماجرا از چه قراره... یه شب متوجه شدم که یه نفر داره آب گرم می‌کنه تا لباس‌های کثیف رو بشوید. اما همون زمان خوابم برد؛ ولی بعدها فهمیدم که محمدرضا لباس‌هام رو می‌شوره... 👤خاطره‌ای از زندگی سردار شهید محمدرضا مهدی‌زاده طوسی 📚 منبع: نوید شاهد [بنیادشهید و امور ایثارگران] ▫️۲۲خرداد؛ سالروز شهادت محمدرضا مهدی‌زاده طوسی گرامی‌باد ‌‌‌‌____________________ 🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم: ●واژه‌یاب:
8.49M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 فکر نمی‌کردم همکارم؛ دخترِ سرلشکر باشه... روایتی متفاوت از ساده‌زیستی شهیده فرشته‌ی افشردی(باقری) ؛ دخترِ سرلشکر شهید محمدباقری ‌‌‌‌____________________ 🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم: ●واژه‌یاب:
💢 ۱۷۰ 🔸ماجرای کُتِ گشادِ استاندارِ شهید‌‌‌... |استاندار گیلان بود و برا سخنرانی اومد شهر ما. قبل از شروع سخنرانی،‌ یه پیرمرد فقیر بهش نزدیک شد و ازش کمک خواست. شهید انصاری جیب‌هاش رو گشت و دید پول نقد همراهش نیست. یهو دیدم کت خودش رو در آورد و داد به پیرمرد؛ با دیدنِ این صحنه، کت خودم رو از تن خارج کردم و دادم به شهیـد انصـاری تا لااقل برا سخنرانی بدونِ کت نباشه.کتِ من به تنِ ایشون بزرگ میزد و معلوم بود که مال خودش نیست؛ اما شهید بدونِ توجه به این مسائل سخنرانی کرد و بعد هم کت رو تحویلم داد و رفت... 👤خاطره‌ای از زندگی استاندار شهید علی انصاری 📚منبع:خبرگزاری تسنیم به نقل از همسرشهید 🔰دانلود کنید:دریافت قاب‌نوشته[طرح مربع] با کیفیت اصلیدریافت قاب‌نوشته[طرح ویژه] با کیفیت اصلیدریافت قاب‌نوشته[طرح مستطیل] با کیفیت اصلی ▫️۱۵ تیر؛ سالروز شهادت استاندار شهید علی انصاری گرامی‌باد ________________________________ 🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم ●واژه‌یاب:
🔸 آقا غلامرضا ؛ عاشق گمنامی بود... 🌼 |عاشق گمنامی بود و کارهاش رو مخفیانه انجام می‌داد. توی جبهه هم با اینکه مسئول تدارکات لشکر پنج نصر بود؛ می‌گفت: دوست دارم به عنوان یک رزمنده انجام وظیفه کنم... رفیقش میگه وقتی به عضویت سپاه در اومدم؛ غلامرضا بهم گفت: بسیجی بودنت رو که از دست ندادی؟ [ یعنی خاکی بودن و تواضع و پرکاری توی میدان و ... که یادت نرفته؟] 🌼 |اونقد اخلاص و گمنامی براش مهم بود که نیمه‌های شب؛ طوری که کسی متوجه نشه لباس رزمند‌ه‌ها رو می‌شست و روی طناب می‌انداخت تا خشک بشه. یه شب وقتی داشت اینکار رو می‌کرد، دیدمش... وقتی هم بهش گفتم در حال شستن لباس رزمنده‌ها دیدمت؛ اشکش جاری شد و گفت: این تنها کاریه که برا رزمندگان می‌توانستم انجام بدم. بعد هم ازم قول گرفت که این راز رو برا کسی بازگو نکنم... 🌼 |غلامرضا خواب دیده بود آقایی با اسب سفید اومده و ایشون رو با خودش به حرم مطهر امام علی (ع) و امام حسین (ع) برده. مدتی بعد از همین رویای صادقه هم به شهادت رسید... 👤 خاطراتی از زندگی شهید غلامرضا جنگی 📚منبع: فرهنگ‌نامه جاودانه‌های تاریخ (زندگی‌نامه فرماندهان شهید استان خراسان) و نوید شاهد ▫️۱۲مرداد؛ سالروز شهادت فرمانده‌ی گمنام غلامرضا جنگی گرامی‌باد‌‌‌‌ ________________ 🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم: ●واژه‌یاب: