eitaa logo
✳️حافظان امنیت ✳️
1.6هزار دنبال‌کننده
80.1هزار عکس
15.5هزار ویدیو
201 فایل
مطالب شهدا و اخبار روز #خادم_امام_رضا #خادم_شهدا #راوی_برتر_جنگ #بختیاری جامونده از غافله #ایثار و #شهادت #جانباز_شیمیایی #فارغ_تحصیل_دانشگاه_شهدا #جزیره_مجنون #فعال #فرهنگی #اجتماعی #سیاسی https://eitaa.com/kakamartyr3
مشاهده در ایتا
دانلود
🔸این خاطرات رو به گوش هر نوجوانی که می‌شناسید؛ برسانید 🌼 |۲/۵ساله بود که فرستادمش مکتب‌خونه. ملّا می‌گفت: ناصر هرچه بعنوان تغذیه میاره؛ میشینه با دوستاش می‌خوره؛ حتی به من هم میگه بیاید و بخورید... ملّا بعد از شهادت ناصر خیلی گریه می‌کرد. می‌گفت: از بچگی با بقیه فرق داشت. 🌼 |نه تنها کارهایی که می‌گفتم رو انجام می‌داد؛ حتی بهم می‌گفت: هرکاری داری به خودم بگو مادر... مثلاً شب خوابیده بودم. می‌یومد کنار رختخوابم و می‌گفت: مامان! خوابیدی؟ هیچ‌کاری نداری انجام بدم؟ 🌼 |اهل ریخت و پاش نبود و جز کتاب و وسایل ضروری چیزی ازمون نمی‌خواست. درخواستهای ضروریش رو هم یکبار می‌گفت و دیگه پیگیری نمی‌کرد، تا خودمون بخریم... حتی وقتی خواهر و برادرهاش برای خرید چیزی اصرار می‌کردند، ناصر دعواشون می‌کرد و می‌گفت: آدم یه مرتبه به مادرش چیزی میگه. اگه امکانش باشه میخرند... اینجوری مراقب بود ما رو بابت چیزی که توان خریدش نداریم، خجالت زده نکنه. 🌼 |نسبت به دیگران بی‌تفاوت نبود. مثلاً کلمپه می‌خرید و برا دوستش می‌فروخت. بهش گفتم: برید با هم شریک بشید؛ اما ناصر می‌گفت: مامان! دوستِ آدم که این حرفا رو نداره. 🌼 |بدون اجازه‌ی من که مادرش بودم، کاری نمی‌کرد. کافی بود بهش بگم: فلان کار رو بکن؛ یا فلان کار دو انجام نده. چون و چرا نمی‌کرد و فقط می‌گفت چشم. مثلاً می‌گفت: مامان! من با دوستام برم فلان جا؟ تا می‌گفتم: نه! قبول می‌کرد. حتی نمی‌پرسید چرا نباید برم و ... ➕منبع ●واژه‌یاب:
۱۵۹ 🔸قرار دوستیِ شهید در شب‌های جمعه... |یک بعدازظهرِ پنج‌شنبه از ناصر خواهش کردم که شب بیاد خونه‌ی ما؛ اما هرچه اصرار کردم، قبول نکرد. علت نیومدنش رو هم که پرسیدم ،گفت: من امشب وعده‌ی دوستی دارم. فکر کردم دوستِ زمینی منظورشه و گفتم: خب! دوستت رو هم بیار؛ اما ایشون گفت: من شب‌های جمعه نمی‌خوام جایی یا خونه‌ی کسی باشم؛ چون ملائکه شب جمعه از عرش میان روی زمین و کارهای خیر بندگان خدا رو ثبت؛ و حوائج اونا رو برآورده می‌کنند. گفتم: میشه ما رو هم شریک [عباداتت]کنی؟ گفت: نه! فتوکپی پذیرفته نمیشه؛ اصلِ شناسنـامه لازمه؛ خودت اینکار رو بکن... 👤خاطره‌ای از زندگی سردار شهید ناصر فولادی 📚منبع:پرتال جامع کنگره ملّی شهدای دانشجو 🔰دانلود کنید:دریافت قاب‌نوشته[طرح مربع] با کیفیت اصلیدریافت قاب‌نوشته[طرح ویژه] با کیفیت اصلیدریافت قاب‌نوشته[طرح مستطیل] با کیفیت اصلی ‌‌‌‌____________________ 🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم ●واژه‌یاب:
🔸مثل شهید فولادی؛ گریه‌های شهادت‌ساز داشته باشیم... |نیمه‌ی یکی از شبها دیدم ناصر با گریه مشغول خوندن نماز شبه؛ طوری‌که پدرش از صدای او بیدار شد و ازش پرسید: ناصر چرا اینقدر گریه و زاری می‌کنی، مگه تو چکار کردی؟ مگه چقدر از عمرت گذشته ؟ ناصر گفت: سراسرِ عمر ما انسانها، سرشار از گناهان کبیره و صغیره‌ست؛ شاید من از گناهانم بی‌خبر باشم. اگه استغاثه می‌کنم و پیامبران رو واسطه قرار میدم، بخاطر اینه که خداوند از گناهانم بگذره و ما رو به درجات تکامل و عرفان برسونه...» 👤 خاطره‌ای از زندگی سردار شهید ناصر فولادی 📚 منبع: کنگره ملی شهدای دانشجو ‌‌‌‌____________________ 🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم ●واژه‌یاب: