eitaa logo
✳️حافظان امنیت ✳️
1.6هزار دنبال‌کننده
80.7هزار عکس
15.8هزار ویدیو
201 فایل
مطالب شهدا و اخبار روز #خادم_امام_رضا #خادم_شهدا #راوی_برتر_جنگ #بختیاری جامونده از غافله #ایثار و #شهادت #جانباز_شیمیایی #فارغ_تحصیل_دانشگاه_شهدا #جزیره_مجنون #فعال #فرهنگی #اجتماعی #سیاسی https://eitaa.com/kakamartyr3
مشاهده در ایتا
دانلود
دستمال کوچیک جیبی داشت که تو همه مراسم عزاداری ایمه ،گریه هاشو با اون پاک میکرد و میگفت که این اشکها و این دستمال روز قیامت برام شهادت میدن 🌸🍃
... همسر شهید: " در شب عروسی وقتی رسیدیم سالن اذان را گفتند و عبدالله خواست که صدای اذان در سالن پخش شود و نماز خوانده شود و در نهایت نماز جماعت را هم برپا کرد.!" . ‌امام رضا(ع) برای جمعى از طالبیان بیرون رفت . که وقت نماز رسید ؛ حضرت راه خود را به طرف کوشکى که در آن نزدیکى بود کج کرد و زیر صخره اى فرود آمد و فرمود : اذان بگو . عرض کردم : منتظر مى مانیم تا دوستانمان هم به ما ملحق شوند . حضرت فرمود : خدا تو را بیامرزد ، هرگز نمازت را، بى دلیل از اوّل وقت به تأخیر مینداز . همیشه رعایت اوّل وقت را بکن ؛ پس ، من اذان گفتم و نماز خواندیم .! منبع: بحار الأنوار ـ به نقل از قزّاز . .
... همسر شهید: " در شب عروسی وقتی رسیدیم سالن اذان را گفتند و عبدالله خواست که صدای اذان در سالن پخش شود و نماز خوانده شود و در نهایت نماز جماعت را هم برپا کرد.!" . ‌امام رضا(ع) برای جمعى از طالبیان بیرون رفت . که وقت نماز رسید ؛ حضرت راه خود را به طرف کوشکى که در آن نزدیکى بود کج کرد و زیر صخره اى فرود آمد و فرمود : اذان بگو . عرض کردم : منتظر مى مانیم تا دوستانمان هم به ما ملحق شوند . حضرت فرمود : خدا تو را بیامرزد ، هرگز نمازت را، بى دلیل از اوّل وقت به تأخیر مینداز . همیشه رعایت اوّل وقت را بکن ؛ پس ، من اذان گفتم و نماز خواندیم .! منبع: بحار الأنوار ـ به نقل از قزّاز . .
یک مین منور بادرجه حرارت 1600درجه سانتیگراد توی سکوت و تاریکی شب روشن میشه ممکنه عملیات لو بره و جان هزاران رزمنده بخطر بیاندازد مین توی شکمش میگیره ذره ذره میسوزه وآب میشه ودم نمیزنه 🌺🍃
امام عقدشان راخواندوپول مختصری بهشان دادکه بروند مشهد.پول راداده بودبه حاج احمد آقا گفت: جنگ تموم بشه زیارت هم میریم!با خانمش دوتایی برگشتند اهواز 🌺🍃
🕊🍃🕊🍃🕊🍃🕊 اگر خواستید برای شخصی کاری انجام دهید شخص را در نظر نگیر خدا را در نظر بگیر و بگو فی سبیل الله.... 🌷شهید محمد سلیمانی🌷 🕊🍃🕊🍃🕊🍃🕊
ساده پوش بود دو تا پیراهن بیشتر نداشت. گاهی اوقات ما اعتراض می کردیم و می گفتیم: خب! یه دست لباس نو بگیر اینا خیلی کهنه شده... می گفت:دلیلی نداره ❗️ همین که تمیز و مرتّب باشه،خوبه....🍃 هنوز قابل استفاده است...👌☺️ 🔰شهید مجید پازوکی
او در ذوب شده بود مــادر از خصوصیـاتش اینگونه روایت می‌کند: لباس نو نمی‌پوشید می‌گفت مگر رزمنده‌های ما لباس نو می‌پوشیدند موقع خواب تشک زیرش نمی‌انداخت و می‌گفت مگرشهدای ماروی تشک می‌خوابیدند او به تمام معنا بود؛ وقتی از او می‌پرسیدم در پادگان چه کاره هستی؟ می‌گفت جاروکشم... شوخ طبع بود و در عین حال با ادب از هر غذایی نمی‌خورد و می‌گفت نمی‌دانم پول این غذا از چه راهی تهیه شده ، اهل تضرع بود و عبادت خالصانه گاهی شب‌ها که می‌رفتم رویش پتو بیاندازم که سردش نشود، می ‌دیدم عبا انداخته و دارد قـرآن می‌خـواند و گریـه می‌ڪنـد... سـالروز شهــادٺ گلزار شهدای تهران قطعه ۲
امام عقدشان راخواندوپول مختصری بهشان دادکه بروند مشهد.پول راداده بودبه حاج احمد آقا گفت: جنگ تموم بشه زیارت هم میریم!با خانمش دوتایی برگشتند اهواز 🌺🍃
نامه‌ای عجیب از شهیدی که ۳۰ سال پس از شهادت به خانواده‌ رسید. در بخشهایی از این نامه آمده است: وقتی در شلمچه با دشمن نبرد می‌کردم به خودم آمدم احساس کردم نسیمی از سوی کربلا می‌آید، وقتی درون این احساس بودم یکدفعه صدای ملکوتی را احساس کردم، در همین لحظه، ملائکه‌ای مرا به آغوش کشید، وقتی چشم باز کردم خود را در صحن اباعبدالله الحسین در کنار سرور شهیدان یافتم، آری مادر، آری مادر شهید مجتبی و ای مادران و همسران شهدا، این است مقام شهیدان. مادر ماها پشت سر سرور شهیدان نماز می‌خوانیم، هنوز باور ندارم چه می‌بینم، خوابم یا بیدار، خدایا بچه‌های فلاح به من خوش‌آمد می‌گویند، همه بچه‌ها اینجا هستند، وقتی به مقصد رسیدم بچه‌ها جویای حال خانواده‌شان بودند... مادر حال می‌فهمم من اینجا زنده هستم، در آنجا بی‌جانی بیش نبوده‌ام... 🌸🕊
نامه‌ای عجیب از شهیدی که ۳۰ سال پس از شهادت به خانواده‌ رسید. در بخشهایی از این نامه آمده است: وقتی در شلمچه با دشمن نبرد می‌کردم به خودم آمدم احساس کردم نسیمی از سوی کربلا می‌آید، وقتی درون این احساس بودم یکدفعه صدای ملکوتی را احساس کردم، در همین لحظه، ملائکه‌ای مرا به آغوش کشید، وقتی چشم باز کردم خود را در صحن اباعبدالله الحسین در کنار سرور شهیدان یافتم، آری مادر، آری مادر شهید مجتبی و ای مادران و همسران شهدا، این است مقام شهیدان. مادر ماها پشت سر سرور شهیدان نماز می‌خوانیم، هنوز باور ندارم چه می‌بینم، خوابم یا بیدار، خدایا بچه‌های فلاح به من خوش‌آمد می‌گویند، همه بچه‌ها اینجا هستند، وقتی به مقصد رسیدم بچه‌ها جویای حال خانواده‌شان بودند... مادر حال می‌فهمم من اینجا زنده هستم، در آنجا بی‌جانی بیش نبوده‌ام... 🌸🕊
خاطره‌ازهمسرشهید زیردست نواز بود. بعداز شهادتش فهمیدیم که سرپرستی5.6 خانواده را برعهده داشت. در پایگاه شیراز معماری به نام قبادی بود که برای نجات یک مقنی از چاه، خفه شد. جواد از آشپز رستوران خواسته بود از همان غذایی که تیمسار و افسران می‌خورند به خانواده قبادی هم بدهند و خودش پول آن را حساب می‌کرد. البته هیچ وقت به من نمی‌گفت. یک روز خانم قبادی به منزل ما آمد و موضوع را به من گفت و تاکید کرد: می‌خواهم شما هم راضی باشید. گفتم: آنچه سرهنگ فکوری می‌کند مورد قبول و رضایت من است. ✨🌻