eitaa logo
✳️حافظان امنیت ✳️
1.4هزار دنبال‌کننده
69.9هزار عکس
11.5هزار ویدیو
178 فایل
مطالب شهدا و اخبار روز #خادم_امام_رضا #خادم_شهدا #راوی_برتر_جنگ #بختیاری جامونده از غافله #ایثار و #شهادت #جانباز_شیمیایی #فارغ_تحصیل_دانشگاه_شهدا #جزیره_مجنون #فعال #فرهنگی #اجتماعی #سیاسی https://eitaa.com/kakamartyr3
مشاهده در ایتا
دانلود
... همسر شهید: " در شب عروسی وقتی رسیدیم سالن اذان را گفتند و عبدالله خواست که صدای اذان در سالن پخش شود و نماز خوانده شود و در نهایت نماز جماعت را هم برپا کرد.!" . ‌امام رضا(ع) برای جمعى از طالبیان بیرون رفت . که وقت نماز رسید ؛ حضرت راه خود را به طرف کوشکى که در آن نزدیکى بود کج کرد و زیر صخره اى فرود آمد و فرمود : اذان بگو . عرض کردم : منتظر مى مانیم تا دوستانمان هم به ما ملحق شوند . حضرت فرمود : خدا تو را بیامرزد ، هرگز نمازت را، بى دلیل از اوّل وقت به تأخیر مینداز . همیشه رعایت اوّل وقت را بکن ؛ پس ، من اذان گفتم و نماز خواندیم .! منبع: بحار الأنوار ـ به نقل از قزّاز . .
... همسر شهید: " در شب عروسی وقتی رسیدیم سالن اذان را گفتند و عبدالله خواست که صدای اذان در سالن پخش شود و نماز خوانده شود و در نهایت نماز جماعت را هم برپا کرد.!" . ‌امام رضا(ع) برای جمعى از طالبیان بیرون رفت . که وقت نماز رسید ؛ حضرت راه خود را به طرف کوشکى که در آن نزدیکى بود کج کرد و زیر صخره اى فرود آمد و فرمود : اذان بگو . عرض کردم : منتظر مى مانیم تا دوستانمان هم به ما ملحق شوند . حضرت فرمود : خدا تو را بیامرزد ، هرگز نمازت را، بى دلیل از اوّل وقت به تأخیر مینداز . همیشه رعایت اوّل وقت را بکن ؛ پس ، من اذان گفتم و نماز خواندیم .! منبع: بحار الأنوار ـ به نقل از قزّاز . .
همسر شهید مدافع حرم عبدالله باقری: دختر کوچکم می گوید: بهشت تلفن ندارد تا من با باباحرف بزنم؟ خب من دلم تنگ شده و می خوام صداش رو بشونم بابا دلش برای ما تنگ نمیشه ؟؟ 😔 . جهت عاقبت بخیری و آرامش قلب فرزندان  شهدا و هدیہ به ارواح طیبه شهدا صلواتـــــ . ؟
بسیارخوش اخلاق ، دست و دلباز ، مهربان و غیرتی بود نماز اول وقت و مداومت در زیارت عاشورا بعد از نماز صبح را هیچگاه ترک نکرد. همیشه در کارهای منزل کمکم می‌کرد، ظرف می‌شست، از بچه‌ها نگهداری می‌کرد و همیشه یار و غمخوار بود. 🌷
از وقتی جنگ سوریه شروع شد، خیلی ناراحت بود که نرفته است. می‌گفت: نمی‌دانی چقدر جنگیدن در آنجا سخت است. اما ما نشسته‌ایم این جا و اسممان را شیعه گذاشته‌ایم. هیچ کاری نمی‌کنیم. وقتی از رفتنش ابراز نارضایتی می‌کردم، می‌گفت: پس جواب حضرت زینب(س) را خودت بده. وقتی می‌خواست برود و من ناراضی بودم همیشه کاری می‌کرد راضی شوم. اما سری آخر گفت: این بار اگر تو راضی نباشی، نمی‌روم. با خودم گفتم: نه از دلم می‌آید بگویم نرو، نه این که بگویم برو. اگر عمر آدم تمام شود، هر جا باشد می‌میرد؛ با تصادف، سکته و... آن وقت من هیچ وقت خودم را نمی‌بخشم که چرا نگذاشتم به آرزویش برسد. به هر حال احساس می‌کردم دفعه آخر است، اما نمی‌خواستم به خودم اجازه بدهم این حس بر من غلبه کند. وقتی که رفت، قرآن را باز کردم. آیه ۱۰۰ سوره توبه آمد: «وَالسَّابِقُونَ ألأوَّلوُنَ مِنَ الْمُهاجِرینَ وَ الأنْصارِ وَ الَّذينَ اتَّبَعُوهُمْ بِإِحْسانٍ رَضِىَ اللهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ وَ أعَدَّلَهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرى تَحْتَهَا الأنْهارُ خالِدینَ فیها أبَداً ذلِکَ الْفَوْزُ الْعَظیم» یعنی: «پیشگامان نخستین از مهاجرین و انصار و کسانی که به نیکی از آنها پیروی کردند، خداوند از آنها خشنود گشت، و آنها (نیز) از او خشنود شدند و باغهایی از بهشت برای آنان فراهم ساخته، که نهرها از زیر درختانش جاری است. جاودانه در آن خواهند ماند و این است پیروزی بزرگ.»  ✍به روایت همسربزرگوارشهید 🌷 ولادت : ۱۳۶۱/۱/۲۹ تهران شهادت : ۱۳۹۴/۷/۳۰ حلب ، سوریه
🍃نهم محرم ماه سال ۱۳۹۴ به رسید. با دیدن دو فرشته کوچکش، همه می گفتند پا روی نفس دنیا گذاشته بود. اما گذری که به روز های زندگی اش میکنی میگویی نه...! 🍃او به ندای "هل من ناصر ینصرنی" امامش لبیک گفت. به قولی، یزید زمانش را شناخت و پا در مسیر شهادت گذاشت🕊 🍃از آنچه در مقابلش بود هیچ ترسی نداشت، برایش فرقی نمیکرد سخت و یا حتی آسان مهم عمل به تکلیفش بود. این را میشد از همان شب فهمید، شبی که با اسرار از فرمانده اجازه گرفت و از همه جلو تر رفت تا وقتی که تشنگی بر همه غالب شد اما توان او را نگرفت...! 🍃بلکه تکرار سخنان امامش جانِ تازه ایی به او می بخشید. " اسرائیل ۲۵ سال آینده را نخواهد دید" آن شب با جان هایی که از تشنگی به لب رسیده بود قرار شد تا با دوستانش به بروند و اجازه نبرد با اسرائیل را بگیرند. 🍃اما روزگار عزیز کرده ها را زیاد میهمان زمین نمیکند. عزیزه بود و همان شب پیش چشمان برادر آسمانی شد و داستانش تمام💔 🍃ماندیم ما و داستان سالهای پس از او روزهایی ک قهرمانانی چون عبدالله باقری، حسین محرابی، محمد حسین مومنی، و را در خود ندید😢 ✍نویسنده: 🌸به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ٢٩ فروردین ۱٣۶۱ 📅تاریخ شهادت : ٣۰ مهر ۱٣٩۴ 📅تاریخ انتشار : ٢٩ فروردین ۱۴۰۰ 🥀مزار شهید : گلزار شهدای بهشت زهرا
●بعد از ازدواجش عبدالله محافظ رئیس جمهور شد و آموزش ها و ماموریت هایش فشرده. هر چه یاد می گرفت به من هم یاد می داد. بار اولی که اسلحه اش را آورد خانه، صدایم کرد که بیا بشین. ریز و درشت و زیر و زبرش را مثل استادی ماهر نشانم داد، نحوه دست گرفتن، ماشه کشی و ... ●دفاع شخصی را هم از عبدالله یادگرفتم. به همین ها اکتفا نکرد. جمعه ها با چند تا از دوستانش می رفتیم خارج از شهر و تمرین می کردیم، همه فنون رزمی و حفاظت، حتی راپل و چتربازی. ●از سپاه انصار نامه زده بودند که اگر نیایید درجه هایتان را بگیرید توبیخ می شوید. یک سری کارهای قانونی داشت. نامه را دید ولی باز هم نرفت. تا اینکه بعد از شهادتش رفتم دنبال کارهای ترفیع درجه اش. با شهادتش شد ستوان دوم. ●نمی دانم عبدالله رفیقم بود یا برادر، یا رفیقی که از برادر نزدیکتر است. فقط این را می دانم که توی این دنیای به این بزرگی هیچ کس برای من عبدالله نمی شود. ✍ راوی: برادرشهید 🌷 🕊
●بعد از ازدواجش عبدالله محافظ رئیس جمهور شد و آموزش ها و ماموریت هایش فشرده. هر چه یاد می گرفت به من هم یاد می داد. بار اولی که اسلحه اش را آورد خانه، صدایم کرد که بیا بشین. ریز و درشت و زیر و زبرش را مثل استادی ماهر نشانم داد، نحوه دست گرفتن، ماشه کشی و ... ●دفاع شخصی را هم از عبدالله یادگرفتم. به همین ها اکتفا نکرد. جمعه ها با چند تا از دوستانش می رفتیم خارج از شهر و تمرین می کردیم، همه فنون رزمی و حفاظت، حتی راپل و چتربازی. ●از سپاه انصار نامه زده بودند که اگر نیایید درجه هایتان را بگیرید توبیخ می شوید. یک سری کارهای قانونی داشت. نامه را دید ولی باز هم نرفت. تا اینکه بعد از شهادتش رفتم دنبال کارهای ترفیع درجه اش. با شهادتش شد ستوان دوم. ●نمی دانم عبدالله رفیقم بود یا برادر، یا رفیقی که از برادر نزدیکتر است. فقط این را می دانم که توی این دنیای به این بزرگی هیچ کس برای من عبدالله نمی شود. ✍ راوی: برادرشهید 🌷 🕊🕊