eitaa logo
✳️حافظان امنیت ✳️
1.4هزار دنبال‌کننده
69.8هزار عکس
11.4هزار ویدیو
178 فایل
مطالب شهدا و اخبار روز #خادم_امام_رضا #خادم_شهدا #راوی_برتر_جنگ #بختیاری جامونده از غافله #ایثار و #شهادت #جانباز_شیمیایی #فارغ_تحصیل_دانشگاه_شهدا #جزیره_مجنون #فعال #فرهنگی #اجتماعی #سیاسی https://eitaa.com/kakamartyr3
مشاهده در ایتا
دانلود
. شهید «» (با نامِ جهادی «جواد») به تاریخ 2 دی ماه  1373  شمسی، در روستای «سکسکیه» (جنوب «») متولد شد.. «علی» که از رزمندگان حزب الله بود سرانجام در شهریور 1395 شمسی، طی نبرد با «مزدوران سعودی» و «پیروان اسلام آمریکایی» بال در بال ملائک گشود. آن چه پیش رو دارید، متنی است که بر روی تکه کاغذ کوچکی که پس از شهادت، از جیب شهید «علی حیدر» پیدا شد که به خون پاکش نیز آغشته شده است... در این دست نوشته آمده است: ای مولای من! من بهشت و نعمت ها و درختان و جاودانگی اش را نمی خواهم. من به چیزی بزرگ تر طمع دارم. بهشتِ من، بودن در کنار «اباعبدالله(صلوات الله علیه)» است.. . . . . . . .
. اتل متل بچه ها ، که اونا رو دوست دارن /  آخه بغیر از اونا ، هیچ کسی رو ندارن مامان بابا رو می خواد ، بابا عاشق اونه /  به غیر بعضی وقتها ، بابا چه مهربونه وقتی که از درد سر ، دست میذاره رو گیج گاش / اون بابای مهربون ، فوحش میده به بچه هاش همون وقتی که هر چی ، جلوش باشه میشکنه / همون وقتی که هر کی ، پیشش باشه میزنه غیر خدا و مادر ، هیچ کسی رو نداره / اون وقتی که بابا جون ،  موجی میشه دوباره دویدم و دویدم ،سر کوچه رسیدم / بند دلم پاره شد ، از اون چیزی که دیدم بابام میون کوچه ، افتاده بود رو زمین / مامان هوار میزدش ، شوهرم رو بگیرید مامان با شیون و داد ، می زد توی صورتش / قسم می داد بابا رو ، به فاطمه به جدش تو رو خدا مرتضی ، زشت میون کوچه / بچه داره میبینه ، تو رو بجون بچه بابا رو دوره کردن ، بچه های محله / بابا یهو دویدو ، زد تو دیوار با کله هی تند و تند سرش رو ، بابا می زد تو دیوار / قسم می داد حاجی رو ، حاجی گوشی رو بردار نعره های بابا جون ، پیچید یهو تو گوشم / الو الو کربلا ، جواب بده بگوشم مامان دوید و از پشت ، گرفت سر بابا رو / بابام با گریه می گفت ، کشتند بچه هارو بعد مامانو هلش داد ، خودش خوابید رو زمین / گفت که مواظب باشید ، خمپاره زد بخوابین الو الو کربلا ، پس نخودا چی شدن / کمک می خوام حاجی جون ، بچه ها قیچی شدن تو سینه و سرش زد ، هی سرش رو تکون داد / رو به تماشا چیا ، چشماشو بست و جون داد بعضی تماشا کردن، بعضی فقط خندیدن / اونایی که از بابام، فقط امروز رو دیدن سوی بابام دویدم، بالا سرش رسیدم / از درد غربت اون، هی به خودم پیچیدم درد و غربت بابام، نشونه های درده / شرافت و خون دل، نشونه های مرده ای اونایی که امروز، دارین بهش می خندین / برای خنده هاتون ، دردشو می پسندین امروزشو نبینید ،بابام یه قهرمونه/ یه روز به هم میرسیم ، بازی داره زمونه . شاعر: شهید جانباز ابوالفضل سپهر پ.ن : از صدا و سیما شاکی ام یکبار برای دل خوشی ما از این رزمنده شاعر چیزی نگفت . پ.ن : عکس ها مربوط به جانباز سرافراز سرباز تخریبچی ارتش و دختر ایشان، جناب اقای جبار همتی که با وجود هفتاد درصد جانبازی از ناحیه چشم ها و دستان کارشناس ارشد حقوق جزا از دانشگاه تهران هستند . . . .
جوان رعنایی که در ببن رزمنده ها به دلیل شاخصه موهای طلایی رنگش به «» شهرت یافته بود و در عملیات «کربلا۴» و در منطقه ام الرصاص کربلایی شد در لحظه شهادت هنگامی تنها هفده سال داشت به همرزم خود گفت موهایم را به خونم آغشته کن!! ترس داشت با موهای خدادادی دلبری برای غیر حضرت حق کرده باشد... . شهید تا مدتها مفقود الاثر ماند و مادر چشم انتظار پسر زیبارویش، تا اینکه بعد از دوازده سال خانم صدیقه دریاب پسرش را از تار موهای طلایی بجا مانده از پیکرش، خیلی زودتر از ازمایش DNA شناخت؟!؟ . شهید: هر وقت در هر جایی اسم حسن را می‌آورند، پیش خودم می‌گویم: «حتما باز هم خبری از او آوردند؛ شاید خودش برگشته است». علاقه خاصی به حسن‌ آقا دارم؛ بعد از شهادتش خداوند خیلی به من صبر داد؛ وقتی دلم برایش تنگ می‌شود، گریه می‌کنم؛ همیشه در فکرش هستم و دلم می‌سوزد؛ چه می‌شود گفت، خوش به سعادتش دلش می‌خواست شهید بشود که شد هنوزم موهایش را هنگامی که هفت ساله شد و کوتاه کردم را دارم!!؟؟ با اینکه دختر داشتم ولی به موهای حسن آقا خیلی علاقه داشتم و تا هفت سالگی موهایش را میبافتم... . . . . .
«ترور نافرجام صدام به دست حاج حمید» همسر شهید: حاج نقشه ترور صدام را کشیده بود در آن ترور فرزند صدام 13 تیر خورد. آن زمان در اهواز بودیم، چند روز بعد از این ترور نافرجام حاج حمید در پذیرایی نشسته و تلویزیون نگاه می‌کرد که از شدت خستگی خوابش برد. ساعت حدود 12 شب نارنجکی داخل پذیرایی خانه انداختند. همراه با دخترهایم در اتاق خواب بودیم. با شنیدن صدای مهیب از اتاق خارج شدیم و او هم به سمت هال دوید. در آن حادثه پتو سوخت ولی حاج حمید صدمه‌ای ندید. تکه‌های نارنجک به سقف و دیوار اتاق‌ها پخش شده بود. همسایه‌ سپاهی‌مان حادثه را به حفاظت سپاه اطلاع داد. حفاظت احتمال می‌داد که بخاطر ترور صدام که نقشه حاج حمید بود این ترور از طرف منافقین یا نفوذی‌ها انجام شده است. چند روز بعد متوجه شدیم در چند نقطه شهر این اتفاق تکرار شده است. آن زمان این مسئله رسانه‌ای نشد. فردای آن روز هوا بسیار سرد بود. از طرف حفاظت سپاه هم یک سرباز را برای نگهبانی به درب منزلمان فرستادند. حاج حمید گفت “نیازی به نگهبانی نیست. برو.” آن سرباز رفت و مجدد سرباز دیگری آمد. حاج حمید با دیدن سرباز عصبانی شد و گفت “در این هوای سرد نیازی به نگهبانی نیست!اتفاقی نمی‌افتد. بروید.” با سپاه هم تماس گرفت که سربازی نفرستند. پس از ترور نافرجام حاج حمید برخی از اقوام تماس گرفتند و خبر دادند که صدام برای سر حاج حمید جایزه گذاشته است. اقوام از من می‌خواستند که مانع فعالیت‌هایش شوم اما هر بار که سر این موضوع بحث می‌کردیم حاج حمید به من اطمینان می‌داد که نگران نباشم و چیز مهمی نیست.. . . پ.ن : سردار مدافع حرم حاج حمید تقوی مبتکر بسیج مردمی عراق بعد از سالها حضور در جبهه ها و ماموریت های سپاه قدس سرانجام توسط تکفیری ها در عراق به شهادت رسید.. . . . . .
🔴 آمریکا از خارج شد و فرمان شدیدتر را صادر کرد... این بود برای فریب مردم و تعطیلی صنعت کشور
💢پیشنهاد : به دارآویختن مخالفان در نمازجمعه ♦️حمله اش به : ارتشی ها را اخراج کن! ارتش توطئه گر است حقوق بازنشسته ها قطع شود
‌ متن نامه در کپشن . . 📝 سردار عزیز جعفری، فرمانده کل در دلنوشته‌ای خطاب به رئیس جمهور تأکید کرد، همگان منتظر رئیس جمهور منتخب خود هستند تا از این درگاه نور امیدی به دل‌های با ایمان آنان بتابد. ‌ 📝حمایت‌های بی نظیر و گسترده دلسوزان انقلاب در هفته اخیر از جنابعالی، نباید مانع اقدامات انقلابی شما در کنترل قیمت ها و جلوگیری از افزایش سرسام آور قیمت و سکه، در شرایط جنگ اقتصادی با دشمنان بشود. ‌ 📝چرا با آن قهر و غضبی که در شما سراغ داریم و در رقابت های انتخاباتی یا با مخالفین خود بعضا به کار می‌بردید، با نارسایی ‌و سوء مدیریت‌های بخش اقتصادی دولت برخورد نمی‌کنید!؟ ‌ 📝اتخاذ تصمیمات مهم در شرایط سخت امروز کشور برای مقابله با فشارهای اقتصادی دشمنان نیاز به عزم و اراده‌ای انقلابی و قاطعیت در برخورد با کم تحرکی و ضعف برخی مدیران دارد تا مردم به مدیریت همراه با تدبیر دولت شما امیدوار شوند. ‌ 📝مطمئن باشید همه توان نیروهای انقلاب و دعای خیر مردم مؤمن و انقلابی ایران اسلامی، پشت سر شماست و بی صبرانه همگان، منتظر تصمیمات انقلابی رئیس جمهور منتخب‌شان هستند تا از این درگاه نور امیدی به دلهای با ایمان‌شان بتابد و قضاوت کلی آنها، تلاش مجدانه و موثر دولت برای عبور از بحران اقتصادی همراه با دلسوزی برای اقشار آسیب پذیر جامعه باشد. . . https://www.instagram.com/martyr.darabpour/ . .
خطبه‌های تند : خاک بر سر نماینده‌ای که امضای از رییس‌جمهور را پس می‌گیرد/ چقدر این‌ها خبیث و رذل هستند حجت‌الاسلام ، امام‌جمعه بابل: 🔹مسئولین یا خوابند، یا خود را به خواب زده‌اند! 🔹مسئول وضع کنونی کشور کیست؟ بدتر از اوضاع بلبشوی فعلی، شانه خالی کردن مسئولین از قبول مسئولیت است! 🔹۹۰ نماینده روز را امضا می‌کنند، شب چه اتفاقی می‌افتد که فردا امضاها را پس می‌گیرند؟ خاک بر سر چنین نماینده‌ای، لعنت بر انسانی که از این انسان کاسبی می‌کند! چقدر این‌ها کثیف و رذل هستند! چه اتفاقی افتاد که امضاها را پس گرفتند؟ 🔹آقای رییس مجلس، آیا مشکل حل شد که امضاها را پس گرفتند؟ 🔹شبانه با آن‌ها تماس می‌گیرند که چه مشکلی دارید ما در خدمتیم. 🔹از من می‌پرسند چرا دو نماینده شهر و اکثر نمایندگان استان زیر نامه‌ی سوال از رئیس جمهور را امضا نکردند؟ آیا شما مشکلی ندارید؟ آیا اوضاع مردم را نمی‌بینید؟ 🔹گله‌ی مردم گله‌ی به‌حقی است! 🔹مردم همین الان مشکل دارند، اما رییس مجلس یک ماه به رییس‌جمهور وقت پاسخگویی می‌دهد. 🔹همین الان باید به این شرایط پاسخ دهند. جمعه ۱۲ مرداد ۹۷
. «حاج کاظم آژانس و رفیق جانبازش» یکی بود، یکی نبود... یه شهری بود، خوش‌قد و بالا. آدمایی داشت، محکم و قرص. ایام، ایام جشن بود؛ جشن غیرت. همه تو اوج شادی بودن که یه‌هو یه غول حمله کرد به این جشن.اون غول، غول گشنه‌ای بود که می‌خواست کلی از این شهرو ببلعه. همه نگرون شدن؛ حرف افتاد با این غول چی‌کار کنیم؟ ما خمار جشنیم؛ بهتره سخت نگیریم... اما پیر مراد جمع گفت: باید تازه‌نفسا برن به جنگ غول. قرعه به نام جوونا افتاد؛ جوونایی که دوره کُرکُریشون بود، رفتن به جنگ غول... غول، غول عجیبی بود... یه پاشو می‌زدی، دو تا پا اضافه می‌کرد. دستاشو قطع می‌کردی، چند تا سر اضافه می‌شد. خلاصه چه دردسر... بالاخره دست و پای آقاغوله رو قطع کردن و خسته و زخمی برگشتن به شهرشون، که دیدن پیرشون سفر کرده... یکی از پیرجوونای زخم‌چشیده جاشو گرفت. اما یه اتفاق افتاده بود؛ بعضیا این جوونا رو طوری نگاشون می‌کردن که انگار، غریبه می‌بینن... شایدم حق داشتن... آخه این جوونا مدتها دور از این شهر، با غوله جنگیده بودن. جنگیدن با غول آدابی داشت، که اونا بهش خو کرده بودن. دست و پنجه نرم کردن با غول، زلالشون کرده بود. شده بودن عینهو اصحاب کهف؛ دیگه پولشون قیمت نداشت... اونایی که تونستن خزیدن تو غار دلشونو اونایی هم که نتونستن، مجبور به معامله شدن... من شما رو نمی‌شناسم؛ اما اگه مثل ما فارسی حرف می‌زنید، پس معنی غیرتو می‌فهمید؛ این غیرت داره خشک می‌شه. شاهرگ این غیرت ... کمک کنید نذاریم این اتفاق بیفته؛من برای صبرتون یه "یا علی" می‌خوام، همین". . . پ.ن : چقدر این حرف های حاج کاظم مناسب حال افرادی مثل من هستش که توی این غوغای زمونه یادم شده از اون جوون هایی که معنای حقیقی غیرت هستند... . . . . . . . .
از پاسخ‌های درباره «بیکاری»، «ارز»، «رکود» و «قاچاق» قانع نشد . از پاسخ‌های درباره «بیکاری»، «ارز»، «رکود» و «قاچاق» قانع نشدند و بدین ترتیب این سوالات برای بررسی به قوه قضاییه ارسال می‌شوند.
––––•(-• •-)•––––: . حضرت‌امام‌خمینی(ره) در توصیه‌هایی که همواره برای رسیدگی به امور ایثارگران و رزمندگان داشتند، از عمق جانشان فرمودند: «نگذارید پیشکسوتان جهاد و شهادت در پیچ‌وخم زندگی روزمره خود به فراموشی سپرده شوند . .. سلام همراهان محترم جهت اطلاع شما بزرگواران که به این ایثارگر و رزمنده کمک نمودند یا در صدد کمک هستند. . ایشون ضمن تشکر . . گفتند مردم خودشان گرفتار و کلی مشکل اقتصادی دارند نمیخواهم شرمنده اینها و خانوادهشون باشم . . . خواستار اشتغال بکار حالا چه رانندگی چه نگهبانی چه کار خدماتی هست .🇮🇷🇮🇷هر نقطه از ایران باشد حاضر هست برود کار کند🇮🇷🇮🇷 . جهت هرگونه اطلاع بیشتر و کمک با نامبرده با اینجانب جهت ارسال شماره همراهش هماهنگ شوید . . @@@@@@@@
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 حضرت‌امام‌خمینی(ره) در توصیه‌هایی که همواره برای رسیدگی به امور ایثارگران و رزمندگان داشتند، از عمق جانشان فرمودند: «نگذارید پیشکسوتان جهاد و شهادت در پیچ‌وخم زندگی روزمره خود به فراموشی سپرده شوند . 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 همراهان محترم جهت اطلاع شما بزرگواران که به این ایثارگر و رزمنده کمک نمودند یا در صدد کمک هستند ایشون ضمن تشکر گفتند مردم خودشان گرفتار و کلی مشکل اقتصادی دارند نمیخواهم شرمنده اینها و خانوادهشون باشم . . خواستار اشتغال بکار حالا چه رانندگی چه نگهبانی چه کار خدماتی هست .🇮🇷هر نقطه از ایران باشد حاضر هست برود کار کند همراهان گرامی شرایط جوری شده و تعدادافراد مستمند بی نهایت ک ادم شرمش میشه در فضای مجازی چیزی درخواست و بازگو کند لذا منم ب ناچار و طبق فرمایشات امام شهدا امام خمینی ره ک فرمودند نگدارید پیشکسوتان ایثار و شهادت در پیج وخم زندگی جا بماند..حرکتی از این پیج شروع کنم تا دولت مردان و دستگاه های مرتبط و ذی صلاح بخود بیایند و پیگیر این قشر بشوند..خلاصه عرض کنم خدمتتان فردی ک جز سنگر سازان بی سنگر بوده و با لودر خاکریز درست میکرد برای رزمندگان و زندگی وخانواده ش در منازل گمرک خرمشهر نابود شد...اکنون به سن 55سال رسید و با دارا بودن سه دختر هیچ گونه درامد و شغلی ندارد وچشم های اب موروارید خودش نمیتواند معالجه کند و درحال کور شدن هست و بطوریکه در منزلی در استان شهر قزوین ساکن میباشد ک حتی بیش ازچند ماه کرایه نداشته بدهد و امروز و فردا باید اثاث خونش تو خیابان ریخته شود...و زنی بیمار و دچار بیماری شدید...و تنها امیدشان پول یارانه هست ...اگر کسی میتوند ایشان را مشعول بکار کند خوب هست و یا به نهاد های پوشش دهنده مثل کمیته یا بهزیستی و... معرفی کند و اگر کسی نمیتواند با کمک های اندک حداقل بتوانیم نون خالی و کمکی به سر سفره اینها بگذاریم..واقعا تو این شرایط و نمیدانم چطور باید به سه دختر و این خانواده که هستی خودشان برای این جنگ داده و الان کسی نیست بداد اینها برسد کمک کرد...ناراحتی من این هست چرا حرفهای امام شهدا باید روی زمین باشد...تنها میتوانم شماره کارت مسقیم خودش و شماره همراهش را درج کنم..ان شالله نزد امام شهدا و شهدا شرمنده نباشیم که حرفی روی زمین جا بماند موفق و مویید باشید . جهت هرگونه ارتباط با ایشان با مدیر پیج هماهنگ شوید . شماره کارت بانک کشاورزی بنام محمد ورناصری . . 6037701171404079
. خدمت دوستانی که از وضعیت آقا محمد تولایی ، روحانی چاقو خورده مشهدی سوال می کنند؛ عرض کنم در دهمین روز مجروحیت؛ برای ششمین روز متوالی است که او در ست . . به گفته پزشکان سطح هوشیاریش بین سه تا پنج متغیر است؛ و هیچ تغییر مثبت یا منفی در وضعیتش دیده نمی شود . . همچنان دعاگویم برایش؛ همچنان برای سلامتی و شفایش دعا بفرمایید؛ لطفا 🙇♂️ . . عکس نوشت : فاطمه کوچولو یکی از سه بچه چشم انتظار آقا محمد 😔 . شنبه شب؛ ۲۴ شهریور ۹۷ . . . .
⚫️ جان باخت 🔹، جوان طلبه مشهدی که چندی پیش مورد سوء قصد قرار گرفته بود، صبح‌امروز در بیمارستان قائم‌مشهد به رحمت ایزدی پیوست. . . . #آخوند#جوانان#حجاب#دختر#مسیح_علینژاد#غیرت#آزادی#دختر#فوتبال#سردار#دوست#دابسمش#سلبریتی
. هستن...توی جمهوری اسلامی و تحت امنیتی که ماحصل خون شهداست از جنوبی ترین استانها آوردنش تهران و با امکانات و فضایی که دولتها و صداوسیمای کشور فراهم کرده مشهور و ثروتمند شده.. با مافیای سرمایه داری رفیق گرمابه گلستانه و با رفقاش به اسم فیلم سازی کلی پولشویی برای مفسدین اقتصادی انجام میدن... تا حالا بیاد با وقاحت بگه تابعیت دوگانه آمریکا رو گرفتم(تابعیت آمریکا یعنی تعهد به دفاع نظامی از اون کشور در وقت لزوم)و خانوادم اونجا ساکنن و ماهی ده هزار دلار براشون میفرستم و میخوام هشتاد میلیون ایرانی نباشن اگه خم به ابروی پسرم بیاد!!! . ۱۴۰۰ #
. 🌼 . « اعزام در وقت اضافه » وقتی که جنگ شروع شد گفتند می‌خواهیم به جنگ برویم, در خانواده ما فرزندان کمی داشتیم و مادرم هم نیز به آنها دلبسته شده بود و گفتیم که نیاز نیست شما بروید اما آنها گفتند که امام دستور داده و باید برویم.سال 1360 بود که علی و رضا برای رفتن به جبهه  اقدام کردند اما به علت اینکه سن‌شان کم بود اجازه رفتن به جبهه به آنها ندادند به همین دلیل آنها شب را در زمستان پشت در پادگان روی یخ خوابیده بودند و آنقدر پافشاری کردند تا آنها را به جبهه بردند.... رضا در سال 61 در شب عید فطر درعملیاتی در شرق بصره با همرزمش مفقود شد و سال 75 پیکر رضا  پیدا کردند و آوردند و ما به معراج شهدا رفتیم. وقتی پرچم روی تابوت را عقب زدم من نمی‌توانستم تصور کنم که رضا چه شکلی است وقتی پارچه را کنار زدم تمامی استخوانهای بدنش سالم بود و هر قدر دقت کردم سری در بدن نداشت. یک پیراهن کهنه از رضا به من دادند که من یک نخ از آن را برداشتم و مابقی آن را برگرداندم که همراهش دفن شود.مادر چون علاقه زیادی به علی و رضا داشت بعد از شهادت رضا مریض شد و حال بدی پیدا کرد. علی نیز در سال 65 در شلمچه به دستور فرمانده جلو می‌رود. مادرم قبل از اینکه علی به جبهه برود به او گفت علی نرو تو اگر بروی شهید می‌شوی اما علی گفت من به جبهه می‌روم و جان چند نفر را نجات می‌دهم. در زمانی که به خط مقدم رفتند موقع نماز بود نماز را خواندند و از معبر عبور کردند زمانی که به کنار برکه رسیدند هر کدام خمپاره و نارنجکی داشتند به تانکهای دشمن می‌زدند و با هر نارنجک آنها تانکها آتش می‌گرفت و علی در آنجا همانطور که خوذش گفته بود جان چند نفر از همرزمان را که در محاصره دشمن قرار گرفته بودند نجات می‌دهد و با 7 تیر توسط دشمن شهید می‌شود. من خوشحالم که بچه‌هایم این راه را انتخاب کردند و به آرزوی خود رسیدند.... . پ.ن: متولد 26 فروردین سال 1344 بود و شهید در 16 اردیبهشت سال 45 به دنیا آمدند. . . . . . . . . . . . . . . . .
. 🌼 . « شهادت سوسولی » . شهید روز قبل شهادت رو کرد به دوستش حسین گفت: اینجور شهادت که یک تیر به آدم بخوره ؛ آدم کشته بشه ؛ من بهش میگم ...شهادت سوسولی فایده نداره ... یک جوری آدم شهید بشود که هزار تکه بشود... آدم رو آن دنیا خواستند به معرفی کنند خودت یک تیکه بدنت دستت باشه بگویی آقا من اینم ... آخرم با انفجار ماشینش تکه تکه خدمت اربابش رسید... . . . . . . . . . . . . . . . .
. 🌼 . « یا زهرا (س) » . همرزم : رفتم پیش جواد محب، فرمانده گروهان خودمان. وارد سنگر شدم. نشستم گوشه سنگر به کارهای محمد (محمدرضا تورجی زاده) فکر می کردم. یادم افتاد در ایام کربلای 5 یکبار با محمد صحبت می کردم.حرف از شهادت بود. محمد گفت: من در عملیاتی شهید می شوم که رمز آن یازهرا(س) است. من هم فرمانده گردان یازهرا(س) هستم! نمی دانم چرا یکدفعه یاد این حرفها افتادم. خیلی دلشوره داشتم. یکدفعه صدای خمپاره آمد. برگشتم به سمت نوک تپه. گلوله دقیق داخل سنگر فرماندهی  خورده بود! به همراه یکی از بچه ها دویدیم به سمت نوک تپه. دل توی دلم نبود. همه خاطرات گذشته ای که با محمد داشتم در ذهنم مرور می شد. با این حال به خودم دلداری می دادم.می گفتند: محمد تورجی شدید مجروح شده. رنگ از چهره ام پرید. برای چند لحظه به چهره ( برادر محب ) خیره شدم. خدا کند آنچه در ذهنم آمده درست نباشد. به چشمان هم خیره شدیم. برادر محب سرش را به علامت تایید تکان داد. بعد در حالی که اشک از چشمانش جاری بود گفت: تورجی هم پرواز کرد! آری محمدرضا پرواز کرد همانطور که گفته بود و همانطور که باید!همچون مادرش زهرا(س)... با پهلو و بازویی مجروح... . . . . . . . . . . . . . . . .
. 🌼 . « در آرزوی گمنامی » . همرزم شهید : چهارم تیرماه 65 بود. عملیات با رمز مقدس قمر بنی قاشم (ع) آغاز شد. نیروهای دشمن سریعتر از آنچه فکر می کردیم پا به فرار گذاشتند. مهران با کمترین تلفات آزاد شد. روی ارتفاعات قلاویزان بودیم. در داخل سنگری به همراه حاج اصغر بصیر مستقر شده بودند. آنها از نزدیک روند عملیات را زیرنظر داشتند. لحظاتی بعد صدای انفجار مهیبی آمد. از سنگر کوچک آنها چیزی نمانده بود. اصغر سوخته بود. از محمدرضا هم چیزی نمانده بود. برادر عسگری فرمانده تیپ دوم کاملاً پودر شد! از شهادت فرمانده دلاورمان خسته بودیم و ناراحت. اینکه از پیکر پاکش هیچ نمانده بیشتر قلبمان را آتش می زد. اما به یاد آخرین جملاتش افتادم... گفته بود: آرزوی قلبی من این است که مفقود الاثر باشم. چون از خانواده هایی که فرزندشان بی نام و نشان به شهادت رسیدند شرمنده ام! آرزو دارم حتی اثری از پیکر من به دست شما نرسد. در آخرین نامه هم برای دخترش نوشته بود: دخترم شاید زمانی بیاید که قطعه ای از بدنم هم به دست شما نرسد! تو مثل دختر کوچک امام حسین (ع) هستی. اون خانم سربریده پدر به دستش رسید. ولی حتی یک تکه از بدن من به دست شما نمی رسد... . . . . . . . . . . . . . . . . . .
_____ . دولتی که به برنامه و و حتی خوندن یه حدیث از امام حسن عسکری توی برنامه کودک به عمو پورنگ‌رحم نکرده، چطور ممکنه رشیدپورشون اینطور انتقادهای تند داشته باشه و خدشه ای به آنتن برنامه ش وارد نشه . من به رشیدپور و سایر سلبریتی ها کاری ندارم اونا جیره شون‌رو میگیرن من با دولت کار دارم که ما رو چی فرض کرده؟! . واقعا از سمت پاستور، ملت چه شکلی دیده میشن؟! .