#به_بهانه_ی_شهادت_مادر_سه_شهید
مادر سه شهید بود. یکی از رفقا ازشون پرسید: مادر ناراحت نیستی سه پسرت شهید شدند؟!! جواب داد: اگه پنجاه تا پسر هم داشتـم فدای اسلام میکردم...
وقتی بهــش میگفتی دعا کنید شهـید بشیم، میگفت: "چنین دعایی نمیکنـم، اگه شهیـد بشید امامخامنهای تنها میمونه... باید در رکاب امام خامنهای بمونید.دعا میکنم که اجر شهید بهتون بدهند..."
زیر زمین خونه اش رو کرده بود حسینیه...
کلی کار فرهنگی میکرد این بانوی سالخورده...
منصورش هم مفقود بود. میگفت:منصورم برمیگرده... ما هم منتظر بودیم منصورش بیاد، اما انگار قرار بوده آقا منصور مادر رو ببره پیش خودش ، تا مهمان سفرهی امام حسین(ع) بشن...
امروز مادر بزرگوارِ #شهیدان_کارکوبزاده به فرزندان شهید خود پیوست. و ما تازه فهمیدیم ایشون جانباز شیمیایی بوده...
پس شهادتش مبارک...
.
🌿
#عاشقانه_های_شهدایی
یه شب بارونی بود و فرداش حمید امتحان داشت. رفتم تو حیاط و شروع کردم به شستن لباس ها و ظرف ها. همین طور که داشتم لباس می شستم دیدم حمید اومده پشت سرم وایساده. گفتم: «اینجا چیکار می کنی. مگه فردا امتحان نداری؟» دو زانو کنار حوض نشست و دست های یخ زده م رو از توی تشت آورد بیرون و گفت: «ازت خجالت می کشم. من نتونستم اون زندگیی که در شأن تو باشه برات فراهم کنم. دختری که تو خونه پدرش با ماشین لباس شویی لباس می شسته حالا نباید تو این هوای سرد مجبور باشه..». حرفش رو قطع کردم و گفتم: «من مجبور نیستم، با علاقه دارم کار می کنم. همین قدر که درک می کنی و می فهمی و قدرشناس هستی برام کافیه».
🛑شهید سید عبدالحمید قاضی میرسعید
📚نشریه امتداد، شماره ۱۱، صفحه۳۵
🕊 🕊
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
#زندگینامہ_شهید
✦⇠شهید فرامرز رضازاده در اول شهریور سال 1348 در خانواده ای مذهبی و دارای ریشه ی دینی در روستای منجنیق از توابع باغملک دیده به جهان گشود.✨
✦⇠تحصیلات ابتدای را در روستای محل تولد و دوران راهنمایی را در شهر باغملک گذراند.
آغاز تحصیلات دوره ی دبیرستان ایشان همزمان با شروع جنگ تحمیلی بود.✨
✦⇠در همین زمان اولین بارقه های عشق به فرهنگِ مقاومت، ایثار و شهادت در ایشان بوجود آمد و در سن14سالگی درسال 1362راهی جبهه های جنگ حق علیه باطل گردیدند. در همین ایام با رزمنده شجاع و مخلص شهید محمد رضا علیخانی آشنا شد. که این آشنایی زمینه ساز دوستی عمیق بین این دو شیرمرد گردید. بطوریکه این دوستی از جنگ تحمیلی شروع و تا شهادت همزمانشان در حلب سوریه ادامه داشت.✨
✦⇠شهید بزرگوار فرامرز رضازاده در پاسخ به ندای (هل من ناصر ینصرنی)
امام خمینی(ره)لبیک گفته و با عشق و علاقه وصف ناشدنی درعملیات های خیبر، بدر، والفجر8، کربلای4، کربلای5، نصر4، نصر8 و بیت المقدس شرکت فعال نموده و رشادت ها از خودشان نشان دادند و شرکت در دفع پاتک های سنگین دشمن بعثی در شلمچه- جزیره فاو و عملیات حلبچه و... گواه اخلاص، صلابت و مردانگی ایشان در میدان های نبرد می باشد .✨
✦⇠زخم های به جامانده بر پیکر مطهر ایشان از ناحیه دست و پا و موج گرفتگی و شیمیایی شدن هرگز کوچکترین خللی در اراده پولادین این راد مرد در دفاع از شرف و کیان ایران اسلامی بوجود نیاورد بلکه انگیزه ی ایشان را بالاتر هم برد.✨
#شهید_فرامرز_رضازاده
📌یڪی یڪی
شهید مےشونــــد ،
و باز ،
یڪے یڪی جوانہ مےزنـد
این شجره ے #شهادتـــــ ..
آرے❗️
عَدو شود سبب خیر اگر خدا خواهد
🕊
بہ هر درے ڪہ بگویے
زدم ولے هر بار...
به بے تو ماندݧ من..
قفل بسته اے خندید..
#شهید_حاج_محمد_پورهنگ
#صبحتون_شهدایی🌷
🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 لحظه خداحافظی شهید مدافع حرم با فرزندانش... (برای امنیت من و تو)
🔻 این فیلم را به آنهایی نشان دهید که از امنیت فعلی این کشور استفاده میکنند و به آن خیانت میکنند...!!!
📌 وقتی شهید میگوید دو راه بیشتر نداریم (یا ماندن کنار خانواده یا امنیت مردم) چگونه ممکن است انسانی این فداکاری را ببیند و باز هم زبان به تهمت و ناسزا بگشاید؟! مگر اینکه انسانیت در او مرده باشد...
🔴 در تمام کشورها و سنت ها برای سربازان و از دست رفتگان جنگی آن کشور حرمت و احترام قائلند اما در ایران عده ای به ظاهر روشنفکر حتی قدر نعمت آزادی و امنیتی که از آن استفاده میکنند را نمی دانند و برای ناسزا گفتن امنیت نظامی را با امنیت اقتصادی می سنجند...
👈 امنیت #نظامی نتیجه #انقلاب است
👈 امنیت #اقتصادی نتیجه #انتخاب است.
🕊
🌱
خستگی نداشت. می گفت من حاضرم تو کوه با همه تون مسابقه بذارم، هر کدوم خسته شدين، بعدی ادامه بده...
اينقدر بدن آماده ای داشت که تو جبهه گذاشتنش بيسيم چی. بيسيم چی شهيد پور احمد...
اصلاً دنبال شناخته شدن و شهرت نبود. به اين اصل خيلی اعتقاد داشت که اگه واقعاً کاری رو برای خودِ خدا بکنی، خودش عزيزت می کنه. آخرش هم همين خصلتش باعث شد تا عکس شهادتش اينطور معروف بشه...
#شهید_امیر_حاج_امینی
#سالروز_ولادت
🕊🕊
#شهید_مجید_پازوکی
آدم ها سه دسته اند ....
سوخته ها عاشقند ...
چیز هاے بالاترے مے بینند
و میسوزند ، توے همان عشق❤️
🕊
خاکی که باشی
خدا خوشگلت میکند
درست مثل شهدا .....
بچهها در دژ خرمشهر، شیمیائی شده بودند
او خودش را با موتور از شلمچه رسانده بود
قوت قلب گردان بودو خیلی پر انرژی!
خاکها بر سر و رویش نشسته بودو
او هنوز چون ماه میدرخشید!
#شهید_رمضانعلی_نوری🌷
#شهادت_عملیات_نصر۸
#تیپ۱۲_قائم_عج
#سپاه_شاهرود
🕊
📞 از سیدمصطفی به ملت ایران :
مـا دستمـان
از این دنیا ڪوتاه است،
تا جایی ڪه شما می توانید
براے حفظ وحـــــدت و
سرافرازی حزبالله کوشش نمایید ...
#شهیـد_غواص
#سیدمصطفی_خاتمیان🌷
#شهادت_والفجر۸
🕊
روزهایمان
برای دیدنتان
ڪوتــــاه بود ؛
خدا ڪند شب یلدا
بہ شمــــــا برسیم ...
#مردان_بی_ادعا
#یلدا_با_شهدا 🍉
🕊
جسمم همه اشک گشت و چشمم بگریست
در عشق تو بی جسم همی باید زیست
از من اثری نماند این عشق ز چیست
چون من همه معشوق شدم عاشق کیست
#ابوسعيد_ابوالخير🌷
📎پ.ن: #شهید_رحیم_علوی در آغوش برادر ۱۴ ساله خود، کریم علوی...
#عملیات_کربلای_پنج
#شلمچه
🕊
سخت استـــــ اما...
گذشتند از هر آنچہ ڪہ #قلبشان را وصل زمین میڪرد!
این قانون پـــرواز است
گذشتن #براے_رها شدن.. رسیدن!
آرے گـذشتند
ما هم ساده تر میگذریم..!
از...بگذریم!
#صبحتون_شهدایی🌷
🕊🕊
شهیدی که برای رفتن به جبهه اعتصاب غذا کرد
✍🏻پدر شهید عباس علومی :
🔻عباس از اوایل تشکیل بسیج عضو فعال پایگاه حزبالله بود و در کارهای فرهنگی و تبلیغاتی بسیج استعداد زیادی داشت که اثرهای مفید او باقی است. وقتی خبر قبول شدنش را شنیدم، خیلی خوشحال شدم. گفتم عباس! حالا که دانشگاه قبول شدهای، دیگر به درسهایت برس. گفت بابا! تا زمانی که جنگ هست، دانشگاه جبهه واجبتر است.
برای رفتن به جبهه و جلب رضایت من چند روز اعتصاب غذا کرده بود، اما من طاقت نیاوردم و یکی از همان شبها سر شام گفتم خانم! صدایش کن، کارش دارم. پیشم آمد. گفتم خیلی دوست داری بروی جبهه؟ گفت بله، باباجان. گفتم پس برو آن کاغذ را بیاور برایت امضا کنم. با خوشحالی رضایتنامه را آورد و من زیرش را امضا کردم.
کنارم نشست و غذا خورد. فردای آن روز از آن برگه چند تا کپی گرفت. وقتی علتش را که پرسیدم، گفت از این به بعد هر وقت خواستم بروم جبهه، دیگر مشکل ندارم.
💐شادی روح #شهید_عباس_علومی صلوات
🕊
✾ ﷽✾
چہ خوش #رفاقتے سٺ
رفاقت براے خدا
چہ خوش سعادتے ست
رفاقت در راه خدا✨
خوش بہ سعادتتان
رفیــقِ #خــدا بودن،
چہ لذتے دارد!✨
#شهید_فرامرز_رضازاده
🕊
💠خاطره ای طنزازفرمانده
زمان جنگ، وقتی اومده بودم شهرمون، حاکم شرع همدان بهم گفت: حاج حسین 100 تا نیرو به کارت میاد ببریشون جبهه؟
با تعجب گفتم: خب معلومه. از خدامه. 100 تا نیروی تازه نفس؟ که گفت: بله. وقتی پرسیدم این نیروها کی هستند و چی هستند، گفت: 100 نفر از زندانی ها هستند که مایلند برن جبهه.
با تعجب گفتم: چی؟ 100 نفر زندانی؟ یعنی می خوای آزادشون کنی بفرستی جبهه؟ که گفت: خب آره. مگه مشکلی داره؟ گفتم: آخه می گی اونا زندانی هستند، خب شاید به بهونه جبهه اومدن و فرار کردن، اون وقت چی؟
که گفت: هیچی. همین که می خوان بیان جبهه مهمه
اون 100 نفر رو گرفتم و بردم جبهه. انصافا نیروهای دلیری هم بودند و توی عملیات ها کولاک کردند. تعدادی شون هم شهید شدند.
یک روز که توی سنگر داشتم با شهید صیاد شیرازی که اون زمان سرهنگ بود صحبت می کردم، گنده لات اونا سرزده اومد تو. گفت: باهاتون کار دارم. بهش گفتم: برو بیرون بعدا میام پیشت. بعدا که رفتم پیشش، فهمیدم از برخوردم ناراحت شده. گفت: اون یارو کی بود که به خاطرش منو از سنگر بیرون کردی؟ گفتم: اون سرهنگ صیاد شیرازیه. نیشخندی زد و گفت: شما منو به خاطر یه سرهنگ توی سنگر راه ندادی؟ اگه اون سرهنگه، من خودم سرلشکرم! پیراهنش را که در آورد، دیدم روی شانه هایش درجه های سرلشکری خالوبی کرده.
#شهید_حاج_حسین_همدانی
#سالروز_ولادت 🌷
🕊
به همین سادگی زندگی میکردند!
امّا چون سد آهنین
در مقابل دشمن میایستادند ....
#مردان_بی_ادعا
#دفاع_مقدس
🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ما جواب این خونها رو چی بدیم؟
#شهیدان_زنده_اند #شهید_حاج_محمد_ابراهیم_همت
🕊
✨“یکبار تلویزیون، تصاویر یکی از شهدای مدافع حرم را نشان میداد، بلند شد و گفت میخواهم بروم برای اعزام به سوریه.
✨به شوخی گفتم: «ول کن تو رو خدا مرتضی! حوصله داری؟» اما او جدی گفت: «نه باید بروم.»
✨یک شب هم گفت: «خواب دیدم که بی بی زینب(س) گفت: “در باز شده بیا”» گفتم: «مرتضی! تو دوباره خواب دیدی؟» خواب زیاد میدید و خوابهایش هم بیشتر صحت داشت.
✨هر وقت برای بچهها خواب میدید محال بود چیزی غیر از آن که میبیند، تعبیر بشود. چون رزمنده هم بود وقتی تلویزیون عکس شهدای دفاع مقدس را نشان میداد، همیشه گریه میکرد و میگفت: «ما جاماندیم. هر وقت دوباره دری باز شود من اولین نفر خواهم بود.»
✨من به او میگفتم: «خدا را شکر دیگر در ایران جنگی نیست که تو اولین نفر باشی.» از دنیا بیخبر بودم که سوریه و عراق جنگ است. ۱۱ ماه این در و آن در زد تا برود سوریه.
✍ راوی: همسر شهید
#ما_ملت_امام_حسینیم
#شهید_مهدی_بیدی🌷
🕊
💠دختری که به برکت وجود مزار شهید محجبه شد.
☑️روایتی از همسر شهید مدافع حرم "جواد جهانی "
🕊هنگام تشییع پیکر شهدای غواص در هاشمیه، آقا جواد از مسئولان مراسم پرسید که آیا این شهدا در پارک خورشید دفن میشوند یا خیر که جواب منفی دادند.
آن زمان بسیار تاسف خوردند که چرا برای پیشبرد اوضاع فرهنگی و عقیدتی در شهر از حضور شهدا بهره نمیبرند و آنها را از مردم دور میکنند به همین علت وصیت کرده بود خودش در پارک خورشید دفن شود و معتقد بود حتی اگر بتواند یک جوان را تحت تاثیر قرار دهد برایش کافی است...
چندماه بعد از دفن همسر شهیدم دختر جوانی در حالی که اشک میریخت نزد من آمد و گفت اتفاقی به همراه دوستش سر مزار او رفته و شروع به درد دل کرده است که شب خواب شهید را میبیند و بعد از آن به کلی تغییر میکند و محجبه میشود.
💐شادی روح پر فتوح شهید صلوات
#خاطرات_شهید
💠شهید تفحص
با اینکه حقوق ماهیانه می گرفت همیشه از دهم یاپانزدهم ماه، بی پول میشد واین موضوع برایمان سوال برانگیز بود.
چون که اوبرای خودش نه لباس وکفشی می خریدونه وسایل دیگروفقط هزینه رفت وآمدش بود، سال۷۷ هم موتورخرید.
تااینکه در مراسم تشییع ش چند نفر گفتند محمد به آنها کمک میکرد. خانمی بود که بچه یتیم داشت ودچاربیماری دیابت بود، محمد هزینه درمان او را پرداخت میکرد و هر چه بن کالا از محل کارش می گرفت به آنهامی داد.
اوبا آنکه آنچنان مالس نداشت قبل از رفتنش خمس مالش را داد.
#شهید_تفحص
#شهید_محمد_زمانی
#سالروز_شهادت 🌷
🕊
#خاطرات_شهید
💠خسته نشو!
من دوست کودکی شهیدنامجوی بودم. باآمدن آنهاازبندرانزلی به تهران، مانیزبه تهران آمدیم ومی بایستی منزلی راپیدا می کردیم، اماچون موفق نشدیم منزلی راکه باشرایط ماوفق داشته باشدپیداکنیم،تصمیم گرفتیم که به بندرانزلی برگردیم.
موضوع رابانامجوی درمیان گذاشتم. او گفت:خسته نشو! احساس خستگی نکن! تصمیم گرفتی خانه ای بگیری وبایدبگیری. حرف های او مرا ازبرگشتن منصرف نمود. فردای آن روز نامجوی کلیدخانه ای رابه من دادوگفت:(این کلیدخانه یکی ازدوستان من است که به من سپرده وتو می توانی تاپیدانمودن خانه مناسب، درآنجازندگی کنی)
بعدازمدتی معلوم شدکه او آن خانه را برای مااجاره کرده وخودش هم اجاره اش راپرداخت کرده. من شماره حساب بانکی اوراپیداکردم واجاره خانه رابه حسابش ریختم. وقتی فهمید، مدتی بامن سرسنگین بود.
💠هدیه ارزشمند
یک روز خدمت نامجوی رسیدم و جمله ای را که با خطی زیبا روی برگه ای نوشته بودم، به ایشان دادم. آن جمله این بود:«این میز باقی نمی ماند. اگر باقی می ماند، هرگز به دست من و شما نمی رسید.» با دیدن این جمله، لحظه ای به فکر رفت و بعد از لحظاتی گفت: «به خدا به این جمله اعتقاد دارم و همین طور است.» برگه را زیرشیشه میز کارش کرد و ادامه داد: «این جمله باید همیشه جلوی چشمم باشد.» بعد خطاب به من گفت: «این یکی از هدیه های ارزشمندی است که از یک دوست گرفتم و بسیار از شما متشکرم.
#شهید_سرتیپ_موسی_نامجوی
#سالروز_ولادت🌷
🕊
#خاطرات_شهدا
يكي از همكارانش ميگفت ابوذر هميشه سر كار روي يك برگه مينوشت: شهيد ابوذر امجديان. خوش به سعادتش و به او غبطه ميخورم و ميگويم ابوذرجان مگر قول ندادي بروي و بعد بيايي من را ببري سوريه زيارت همرزمانش از جسارت و شجاعتش هم برايم بسيار ميگويند. تعريف ميكردندكه هميشه آقا ابوذر با روي گشاده به عمليات میرفت و به رزمندهها ميگفت: بچهها بدويد برويد عمليات بدويد برويم حمله و همه می خنديدند. دوستش ميگفت: لحظات آخر آب برايش بردم و او نخورد و با لب تشنه به ديدار اربابش امام حسين(علیه السلام) رفت.
#حرف_دل
مي خواهم بگويم عمه جان، ابوذرم آمد تا مدافعت شود. هواي من را داشته باش. هواي بيقراريهايم را و دل بيتابم را. خانم جان دست من را هم بگير تا بتوانم مدافعت شوم. تو خود ميداني كه من چقدر ابوذرم را دوست داشتم و او را به تو هديه كردم. من از دوستداشتنيترين زندگيام گذشتم تا به لبخند رضايتي از تو برسم. من از او گذشتم تا تو بار ديگر بندهاي اسارت را نبيني. بيبي جان عاقبت من را هم چون ابوذرم شهادت قرار بده و زيارتي كه حلاوتش طعم تلخ فراق را از من دور كند.
#شهید_ابوذر_امجدیان
#همسرشهید