🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀
#شهیدانه
#شهید_مدافع_وطن
#مصطفی_امیدی
خواهر زاده ام ، #مصطفی ، در سن نوجوانی مرا امین و سنگ صبور خودش می دانست .
یکبار آمد و گفت :
دایی جون ، من خواب عمو #علی_کرم رو دیدم .
#علی_کرم_امیدی عموی #مصطفی بود که سال 1360 به #شهادت رسید .
گفتم خیره ان شاالله ، خب تعریف کن برام ببینم . خواب دیدم عمو اومده پیشم و داره باهام حرف می زنه... بعد از مقداری سکوت ادامه داد ، عمو گفت :
«ان شاالله تو هم #شهید می شی»
راوی :
#دایی_شهید
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهش_پر_رهرو
🌹
شهادت بهترین کادوی تولدش بود
🔹شهید حسین طاهریان خیلی پسر آرام و ساکتی بود؛ قرار بود بعد از آخرین ماموریت به مرخصی برود و تولد بیست سالگیش را جشن بگیرد، ولی با شهادتش بهترین کادوی تولد را به خانوادش هدیه داد.
🔹حسین طاهریان همزمان با تحصیل در کار کشاورزی کمک خرج خانواده بود. او عازم خدمت مقدس سربازی شد و به هنگ مرزی میرجاوه انتقال یافت و مشغول خدمت شد. کار در این پاسگاه مرزی رنجها و سختیهای فراوانی به همراه داشت. اما روحیه حماسی و وطن دوستی در وجودش تمام این دشواریها را بر او آسان نمود.
#معرفی_شهید #شهید_مدافع_وطن
هدیهای برای روز مادر
🔹شهید صادق خدادادی یک سال قبل از شهادتش برای روز مادر حقوق سربازیش را برای او واریز کرد و گفت: این کادوی روز مادر هدیه من برای تو است.
🔹یکی از همرزمان شهید خدادای میگوید: "مدتها بعد که از چنگال تروریستها نجات پیدا کردم شنیدم که پدر صادق از داغ شهادت فرزندش سکته کرده و از دنیا رفته است. همان پدری که صادق همیشه به یادش بود و میگفت شیمیایی بوده و زمین گیر شده است.
🔹صادق خدادای آخرین باری که به مرخصی آمده بود، قبل از رفتنش به زاهدان، چند عکس گرفته و به دوستش داده بود و از او خواسته بود که پس از شهادتش یک کلیپ بسازد.
#معرفی_شهید #شهید_مدافع_وطن
🔸شهید جوانی که به فکر کودکان کار بود
🔹شهید معین بیانی از اتوبوس پایین آمد و از ترمینال میرجاوه خارج شد؛ او بهطرف دختربچههای دستفروش رفت و صدایشان کرد. سه تایشان دویدند و جعبه آدامسهایشان را جلوی او گرفتند. آقا تو رو خدا بخر؛ همیشه همین را میگفتند.
🔹 معین بیانی دفعه قبل از بچهها پرسیده بود: مگه شما عروسک و اسباب بازی ندارین؟ و همزمان با نگاه متعجب آنها مواجه شده بود. همان وقت تصمیم گرفت از مرخصی که برگردد کاری برای آن کودکان معصوم و فقیر انجام بدهد و حالا برگشته بود.
🔹او کیسه نایلونی را بالا گرفت و گفت: بچهها عمو معین براتون یه هدیه خریده. بچهها جعبهها را پایین بردند و با خوشحالی به دست جوان سرباز چشم دوختند. معین عروسکها را از توی نایلون بیرون آورد و به هر کدامشان یکی داد. صورتشان بین حس تعجب و خوشحالی مانده بود. به هم نگاه می کردند و با جیغ و خنده عروسکها را دور سرشان میچرخاندند و میپریدند بالا. برای معین شنیدن این خندهها از هر چیزی دلنشین تر بود...
#معرفی_شهید #شهید_مدافع_وطن
🔸هلهله عشق !
🔹شهید ابوالفضل غلامپور ویرانی، علاقه زیادی به ورزش داشت. در رشتههای فوتبال، دوومیدانی و کوهنوردی بهصورت حرفهای فعال بود که با تمرینات و تلاش فراوان توانسته بود تعداد زیادی مدال در رشته دوومیدانی کسب کند.
🔹سه برادر و خواهرش جلوی خانه ایستادند تا در آخرین وداع به برادر خوشامد بگویند. خواهرش نقل میپاشید و میگفت: دامادی برادرم است، به خانه خوش آمدی. برادرش هم میگفت: ابوالفضل جان! چه کار خوبی کردهای که به تو مرخصی تشویقی دادهاند و به خانه آمدهای و از اینجا به بهشت میروی.
🔹به روایت چند تن از دوستان ابوالفضل برخی سربازان بهخاطر ترسیدن، از نگهبانی در برجکها اکراه میکنند که شهید با فداکاری و شجاعت به جای آنها در محل نگهبانی حاضر میشود. حدود ۶ روز نگهبان برجک بود که نهایت در درگیری با اشرار به شهادت رسید.
#معرفی_شهید #شهید_مدافع_وطن
🔸شهید جوانی که به فکر کودکان کار بود
🔹شهید معین بیانی از اتوبوس پایین آمد و از ترمینال میرجاوه خارج شد؛ او بهطرف دختربچههای دستفروش رفت و صدایشان کرد. سه تایشان دویدند و جعبه آدامسهایشان را جلوی او گرفتند. آقا تو رو خدا بخر؛ همیشه همین را میگفتند.
🔹 معین بیانی دفعه قبل از بچهها پرسیده بود: مگه شما عروسک و اسباب بازی ندارین؟ و همزمان با نگاه متعجب آنها مواجه شده بود. همان وقت تصمیم گرفت از مرخصی که برگردد کاری برای آن کودکان معصوم و فقیر انجام بدهد و حالا برگشته بود.
🔹او کیسه نایلونی را بالا گرفت و گفت: بچهها عمو معین براتون یه هدیه خریده. بچهها جعبهها را پایین بردند و با خوشحالی به دست جوان سرباز چشم دوختند. معین عروسکها را از توی نایلون بیرون آورد و به هر کدامشان یکی داد. صورتشان بین حس تعجب و خوشحالی مانده بود. به هم نگاه می کردند و با جیغ و خنده عروسکها را دور سرشان میچرخاندند و میپریدند بالا. برای معین شنیدن این خندهها از هر چیزی دلنشین تر بود...
#معرفی_شهید #شهید_مدافع_وطن
🔸هلهله عشق !
🔹شهید ابوالفضل غلامپور ویرانی، علاقه زیادی به ورزش داشت. در رشتههای فوتبال، دوومیدانی و کوهنوردی بهصورت حرفهای فعال بود که با تمرینات و تلاش فراوان توانسته بود تعداد زیادی مدال در رشته دوومیدانی کسب کند.
🔹سه برادر و خواهرش جلوی خانه ایستادند تا در آخرین وداع به برادر خوشامد بگویند. خواهرش نقل میپاشید و میگفت: دامادی برادرم است، به خانه خوش آمدی. برادرش هم میگفت: ابوالفضل جان! چه کار خوبی کردهای که به تو مرخصی تشویقی دادهاند و به خانه آمدهای و از اینجا به بهشت میروی.
🔹به روایت چند تن از دوستان ابوالفضل برخی سربازان بهخاطر ترسیدن، از نگهبانی در برجکها اکراه میکنند که شهید با فداکاری و شجاعت به جای آنها در محل نگهبانی حاضر میشود. حدود ۶ روز نگهبان برجک بود که نهایت در درگیری با اشرار به شهادت رسید.
#معرفی_شهید #شهید_مدافع_وطن
سبک زندگی اخلاقی شهید مهران اقرع
🔹از اعزام شهید مهران اقرع به منطقه مرزی هفت ماه میگذشت و دوستانش تصمیم گرفته بودند تا مکان خدمت مهران را تغییر دهند ولی او مخالفت کرد و به دوستانش خبر داد: " اینجا به من احتیاج دارند و جای من همین جاست."
🔹یکی از اقدامات ارزشمند مهران اقرع برگزاری نماز در پایگاههای مرزی بود. فضایل شهید برگوار باعث شده بود که الهام بخش دیگران نیز باشند وآن ها را برای خودسازی آماده کنند. مهران بین نمازها برای همکاران درمورد احکام، معصومین و احادیث صحبت می کردند و تأثیر غیرقابل تصور آن شهیدبزرگوار خبر از خودسازی و تقوای الهی ایشان می داد.
#معرفی_شهید #شهید_مدافع_وطن
عاقبت عشق به امیرالمومنین(ع)
🔹شهید محمدحسین دانشمندی ارادت ویژهای به امیرالمومنین (ع) داشت و اعتقاد قلبی داشت که شیعه حضرت علی (ع) در آتش جهنم جایی ندارد و به جرم همین عشق به مولا اشرار او را در حال انجام وظیفه به رگبار گلوله بستند و شهیدش کردند.
🔹همسر شهید دانشمندی به لحظه رسیدن خبر شهادت همسرش اشاره کرد و میگوید: " با ایشان عهد کرده بودم که هرجا رفت همراهش باشم. روز آخری که قرار بود به ماموریت برود پیراهنی که شب خواستگاری پوشیده بود را تن کرد و فروشگاه رفت و چند کیسه برنج خرید، وفتی پرسیدم برنج برای چه خریدی گفت لازم میشود و مقدار زیادی پول نقد به من داد. بچهها را بوسید و به پسرم متین گفت تو مرد بزرگی شدی و مرد خانه برای مادر و برادرت باش. صدای بسته شدن در و خروجش از پارکینگ غوغایی در دلم ایجاد کرد. به من الهام شد محمدحسینم دیگر برنمیگردد."
#معرفی_شهید #شهید_مدافع_وطن
شهید مهدی اسماعیلزاده
🔹همسرش در ادامه خاطراتش بیان میکند: " یکروز در خانه نشسته بودیم که گوشی موبایلش زنگ خورد . با اکراه به صفحه نمایش گوشی نگاه کرد و گفت : « ای وای ، دوباره این زنگ زد » . دیده بودم که گاهی اوقات بعضی از شماره ها را جواب نمی دهد . پرسیدم : «کیه مگه ؟ . چی کار داره ؟» می خواد یه ماشین به من بده با تعجب پرسیدم : «ماشین ؟» مهدی که تعجب ام را دید گفت : « قاچاق گازوئیل رد می کنه . می دونه فردا لب مرز هستم از من خواسته که چشم پوشی کنم و بذارم رد شه بره . می گه در عوضش یه ماشین به شما می دم» . این را گفت و گوشی را جواب داد :برادرِ من ! من اهل این کار نیستم، لقمه حروم سر سفره زن و بچه ام نمیارم . شما هم دیگه به من زنگ نزن...
#معرفی_شهید #شهید_مدافع_وطن
شهید برات عطایی سلجوقی
🔹شهيد برات عطایی سلجوقي به سبب تعدد جمعیت و تنگدستی خانواده، توفيق کسب تحصیل نيافت و برای كمك به والدين خود از همان كودكي مشغول به كار شد.
🔹شهید عطایی سلجوقي به اخلاقي نیکو و برخورد پسندیده آراسته بود. بر انجام فرائض دینی همت ميورزيد و در مراسم مذهبی و ملي مخصوصاً خدمت به عزاداران حسيني پيشقدم بود.
🔹همرزمان اين شهيد بزرگوار، هرگز عطوفت و مهرباني وي در خوشايندسازي محيط خدمت مرزداران در مناطق محروم مرزي را از ياد نخواهند برد.
#معرفی_شهید #شهید_مدافع_وطن
🔸تروریستها حتی به پیکر عباس و دوستانش رحم نکردند
🔹 شهید عباس مهراندوز به جای یکی از دوستان مشهدیاش که کسالت داشت در عملیات حاضر شده بود. بارها در مرز جکیگور به کمین رفته بود و با قاچاقچیها و تروریستها درگیر شده بود. دوستانش میگویند آن روز عباس چفیه را دورر سرش پیچید و سوار ماشین شد و به عملیات رفت.
🔹مادر شهید عباس مهراندوز میگوید: تابوت شهدای آن روز با باقی شهدا متفاوت بود. من و مادران دیگر شهدا هر چه اصرار کردیم که پیکر بچهها را ببینیم اجازه ندادند. اشرار طوری پیکر بچهها را سوزانده بودند که آب شده بودند. وقتی شهدا را در آن وضعیت دیدم از حال رفتم. بعد از آن مزار عباس مأمن و پناه همیشگی من شد تا به وقت دلتنگیهای مادرانه، خودم را آنجا تسلی دهم
#معرفی_شهید #شهید_مدافع_وطن