eitaa logo
✳️حافظان امنیت ✳️
1.4هزار دنبال‌کننده
70.1هزار عکس
11.6هزار ویدیو
178 فایل
مطالب شهدا و اخبار روز #خادم_امام_رضا #خادم_شهدا #راوی_برتر_جنگ #بختیاری جامونده از غافله #ایثار و #شهادت #جانباز_شیمیایی #فارغ_تحصیل_دانشگاه_شهدا #جزیره_مجنون #فعال #فرهنگی #اجتماعی #سیاسی https://eitaa.com/kakamartyr3
مشاهده در ایتا
دانلود
✳️حافظان امنیت ✳️
عکس شخصی ♿♿♿♿♿♿ دلنوشته یک رزمنده دوران دفاع مقدس.. نه اسب امام زمان دیدیم نه برای حورالعین جنگیدیم ما کهنه سربازان جنگ، شاید اکنون *پریشان* باشیم اما *پشیمان* نیستیم. همان *رزمندگان پیاده‌ایم* که *سواری* نیاموخته و به *وسوسه‌ی کسب مال و قدرت* نرفته بودیم. سن ما کم بود ولی هدفی بزرگ داشتیم. *تعداد ما* در همه هشت سال جنگ، تنها *۳/۵ درصد* جمعیت کشور بود ولی بار دفاع را تا آخر بر دوش داشتیم و *مردانگی را تنها نگذاشتیم* ما *غارت* را آموزش ندیدیم. رفتیم تا *غیرت* را تجربه کنیم. اکنون نیز *فریاد* می‌زنیم که: این *حرامیان خائن قافله‌ی اختلاس* از ما نیستند... این *گرگهای مال مردم خور* و این *خوارج خرافه ‌‌‌پسند* از ما و وصله ی شهیدان ما نیستند. *ما* نه اسب امام زمان دیدیم و نه به عشق حورالعین رفتیم ولی با ذکر سالار شهیدان، جنگیدیم. اما امروز *استخوان در ‌گلو* و *خار در چشم*، از حال و روز امروز مردم خوبمان *شرمنده‌ایم* شرمنده ایم، با صورتی سرخ. شرمنده ایم، با دستانی که در فکه و شلمچه و مجنون و دهلران و ارتفاعات غرب جا مانده است ای همه ی آنانی که *احساس پاک* را می شناسید! *ما*، اگر به جبهه نمی‌رفتیم، با دشمنی که به تلافی قادسیه، برای هلاک مردم و میهن مان، آمده بود، چه می کردیم؟ پس بچه‌های ما را *به درستی قضاوت* کنید و حساب اندکی از ما که *آلوده* شدند و *شرافت* خود را فروختند، به پای همه ما ننویسید. *سربازم و هرگز نکنم پشت به میدان* *گر سر برود من نروم از سر پیمان* *فاسد بود آن خون که به پای تو نریزد* *ای خاک مقدس که بود نام تو ایران* تقدیم به خانواده های محترم شهدا و جانبازان وازادگان.و ایثارگران و رزمندگان هشت سال دفاع مقدس که مرد و مردانه از وجب به وجب این خاک حراست نمودند. ای جاماندگان از قافله دوران دفاع مقدس برشما درود و سلام💐🍒💐 🟩🟩🟩⬜️⬜️⬜️🟥🟥🟥 دانلود کلیپ ها در کانال ایتا(حافظان_امنیت) https://eitaa.com/kakamartyr3 ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈ السلام_علیک_یا_اباعبدالله_الحسین_علیه_السلام #
جوان رعنایی که در ببن رزمنده ها به دلیل شاخصه موهای طلایی رنگش به «» شهرت یافته بود و در عملیات «کربلا۴» و در منطقه ام الرصاص کربلایی شد در لحظه شهادت هنگامی تنها هفده سال داشت به همرزم خود گفت موهایم را به خونم آغشته کن!! ترس داشت با موهای خدادادی دلبری برای غیر حضرت حق کرده باشد... . شهید تا مدتها مفقود الاثر ماند و مادر چشم انتظار پسر زیبارویش، تا اینکه بعد از دوازده سال خانم صدیقه دریاب پسرش را از تار موهای طلایی بجا مانده از پیکرش، خیلی زودتر از ازمایش DNA شناخت؟!؟ . شهید: هر وقت در هر جایی اسم حسن را می‌آورند، پیش خودم می‌گویم: «حتما باز هم خبری از او آوردند؛ شاید خودش برگشته است». علاقه خاصی به حسن‌ آقا دارم؛ بعد از شهادتش خداوند خیلی به من صبر داد؛ وقتی دلم برایش تنگ می‌شود، گریه می‌کنم؛ همیشه در فکرش هستم و دلم می‌سوزد؛ چه می‌شود گفت، خوش به سعادتش دلش می‌خواست شهید بشود که شد هنوزم موهایش را هنگامی که هفت ساله شد و کوتاه کردم را دارم!!؟؟ با اینکه دختر داشتم ولی به موهای حسن آقا خیلی علاقه داشتم و تا هفت سالگی موهایش را میبافتم... . . . . .
«ترور نافرجام صدام به دست حاج حمید» همسر شهید: حاج نقشه ترور صدام را کشیده بود در آن ترور فرزند صدام 13 تیر خورد. آن زمان در اهواز بودیم، چند روز بعد از این ترور نافرجام حاج حمید در پذیرایی نشسته و تلویزیون نگاه می‌کرد که از شدت خستگی خوابش برد. ساعت حدود 12 شب نارنجکی داخل پذیرایی خانه انداختند. همراه با دخترهایم در اتاق خواب بودیم. با شنیدن صدای مهیب از اتاق خارج شدیم و او هم به سمت هال دوید. در آن حادثه پتو سوخت ولی حاج حمید صدمه‌ای ندید. تکه‌های نارنجک به سقف و دیوار اتاق‌ها پخش شده بود. همسایه‌ سپاهی‌مان حادثه را به حفاظت سپاه اطلاع داد. حفاظت احتمال می‌داد که بخاطر ترور صدام که نقشه حاج حمید بود این ترور از طرف منافقین یا نفوذی‌ها انجام شده است. چند روز بعد متوجه شدیم در چند نقطه شهر این اتفاق تکرار شده است. آن زمان این مسئله رسانه‌ای نشد. فردای آن روز هوا بسیار سرد بود. از طرف حفاظت سپاه هم یک سرباز را برای نگهبانی به درب منزلمان فرستادند. حاج حمید گفت “نیازی به نگهبانی نیست. برو.” آن سرباز رفت و مجدد سرباز دیگری آمد. حاج حمید با دیدن سرباز عصبانی شد و گفت “در این هوای سرد نیازی به نگهبانی نیست!اتفاقی نمی‌افتد. بروید.” با سپاه هم تماس گرفت که سربازی نفرستند. پس از ترور نافرجام حاج حمید برخی از اقوام تماس گرفتند و خبر دادند که صدام برای سر حاج حمید جایزه گذاشته است. اقوام از من می‌خواستند که مانع فعالیت‌‎هایش شوم اما هر بار که سر این موضوع بحث می‌کردیم حاج حمید به من اطمینان می‌داد که نگران نباشم و چیز مهمی نیست.. . . پ.ن : سردار مدافع حرم حاج حمید تقوی مبتکر بسیج مردمی عراق بعد از سالها حضور در جبهه ها و ماموریت های سپاه قدس سرانجام توسط تکفیری ها در عراق به شهادت رسید.. . . . . .
. اتل متل بچه ها ، که اونا رو دوست دارن /  آخه بغیر از اونا ، هیچ کسی رو ندارن مامان بابا رو می خواد ، بابا عاشق اونه /  به غیر بعضی وقتها ، بابا چه مهربونه وقتی که از درد سر ، دست میذاره رو گیج گاش / اون بابای مهربون ، فوحش میده به بچه هاش همون وقتی که هر چی ، جلوش باشه میشکنه / همون وقتی که هر کی ، پیشش باشه میزنه غیر خدا و مادر ، هیچ کسی رو نداره / اون وقتی که بابا جون ،  موجی میشه دوباره دویدم و دویدم ،سر کوچه رسیدم / بند دلم پاره شد ، از اون چیزی که دیدم بابام میون کوچه ، افتاده بود رو زمین / مامان هوار میزدش ، شوهرم رو بگیرید مامان با شیون و داد ، می زد توی صورتش / قسم می داد بابا رو ، به فاطمه به جدش تو رو خدا مرتضی ، زشت میون کوچه / بچه داره میبینه ، تو رو بجون بچه بابا رو دوره کردن ، بچه های محله / بابا یهو دویدو ، زد تو دیوار با کله هی تند و تند سرش رو ، بابا می زد تو دیوار / قسم می داد حاجی رو ، حاجی گوشی رو بردار نعره های بابا جون ، پیچید یهو تو گوشم / الو الو کربلا ، جواب بده بگوشم مامان دوید و از پشت ، گرفت سر بابا رو / بابام با گریه می گفت ، کشتند بچه هارو بعد مامانو هلش داد ، خودش خوابید رو زمین / گفت که مواظب باشید ، خمپاره زد بخوابین الو الو کربلا ، پس نخودا چی شدن / کمک می خوام حاجی جون ، بچه ها قیچی شدن تو سینه و سرش زد ، هی سرش رو تکون داد / رو به تماشا چیا ، چشماشو بست و جون داد بعضی تماشا کردن، بعضی فقط خندیدن / اونایی که از بابام، فقط امروز رو دیدن سوی بابام دویدم، بالا سرش رسیدم / از درد غربت اون، هی به خودم پیچیدم درد و غربت بابام، نشونه های درده / شرافت و خون دل، نشونه های مرده ای اونایی که امروز، دارین بهش می خندین / برای خنده هاتون ، دردشو می پسندین امروزشو نبینید ،بابام یه قهرمونه/ یه روز به هم میرسیم ، بازی داره زمونه . شاعر: شهید جانباز ابوالفضل سپهر پ.ن : از صدا و سیما شاکی ام یکبار برای دل خوشی ما از این رزمنده شاعر چیزی نگفت . پ.ن : عکس ها مربوط به جانباز سرافراز سرباز تخریبچی ارتش و دختر ایشان، جناب اقای جبار همتی که با وجود هفتاد درصد جانبازی از ناحیه چشم ها و دستان کارشناس ارشد حقوق جزا از دانشگاه تهران هستند . . . .
. شهید «» (با نامِ جهادی «جواد») به تاریخ 2 دی ماه  1373  شمسی، در روستای «سکسکیه» (جنوب «») متولد شد.. «علی» که از رزمندگان حزب الله بود سرانجام در شهریور 1395 شمسی، طی نبرد با «مزدوران سعودی» و «پیروان اسلام آمریکایی» بال در بال ملائک گشود. آن چه پیش رو دارید، متنی است که بر روی تکه کاغذ کوچکی که پس از شهادت، از جیب شهید «علی حیدر» پیدا شد که به خون پاکش نیز آغشته شده است... در این دست نوشته آمده است: ای مولای من! من بهشت و نعمت ها و درختان و جاودانگی اش را نمی خواهم. من به چیزی بزرگ تر طمع دارم. بهشتِ من، بودن در کنار «اباعبدالله(صلوات الله علیه)» است.. . . . . . . .
شرطِ ورود در جمعِ شهدا است و اگر این شرط را داری چه میکند نامت چیست و شغلت؟! شهیده فائزه رحیمی🥀 . . ایـنجابیــت‌الشهــداســت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
۱ شهریور ۱۴۰۳ مصادف‌با سالروزولادت‌ حسین خرازی "علمدار او را از آستین خالی دست راستش خواهی شناخت.. روایت فتح حسین خرازی از به جامانده ها؛ هنوز هم مےدهند اما بہ "اهل درد نه بے خیال ها فقط دم زدن از افتخار نیست باید زندگےمان، حرفمان، نگاهمان، لقمه هایمان، رفاقتمان هم بوی بگیرد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 لحظه ترور شهید حسین پیری در شهرستان‌ خاش 🔻ساعت ۱۴:۴۷ روز جمعه دوم ماه، حسین پیری، جانشین شهرستان خاش حین ورود به منزلش واقع در بلوار بهداشت خاش پس از اتمام مأموریت مورد به نواحی سینه و سر قرار گرفت و شد.
دوستش می‌گفت: حضرت آقا که فرمودند تولید ملی، فردا محمدحسین گوشیشو عوض کرد و یه گوشی ایرانی گرفت... محمدحسین عادت داشت موقع سینه زنی پیراهنش رو در بیاره شور می‌گرفت تو هیئت می‌گفت برا امام حسین کم نذارین حضرت آقا که فرمودند شعور حسینی؛ محمد حسین دیگه این کار رو نکرد... روز عید که بچه‌ها چراغارو خاموش کردن تا روضه بخونن چراغ رو روشن کرد و گفت: حضرت آقا گفتن با شادی اهل بیت شاد باشید با ناراحتیشون ناراحت کی گفته ما دیوونه حسینیم؟ کاملا هم آدمای عاقل با شعوری هستیم عاقلانه عاشق حسینیم... به قول خودش نمی‌ذاشت حرف آقا بشه بلافاصله اطاعت می‌کرد توی جلسات مبنای حرفاش فرمایشات حضرت آقا بود، رو کار تشکیلاتی حساس بود پای کار بود، هدف رو در نظر می‌گرفت و طرح می‌ریخت و ولایت پذیری اعضا براش اولویت داشت 🌷 🕊🕊
🍂 سرهایی که از خاکریز بلندترند در تیررسِ فرشته‌ های خداست ... ( نفر دوم از راست) ▪︎ روزتان، سرافراز و بالنده        ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ گردان‌ عمار لشکر۲۷
💢 ای تاریخ بشکند قلمت اگر ننویسی بر بسیجیان خمینی چه گذشت ... . پ ن : پیکر ۲۵ جلال الدین علا الدینی و علی ترکمان_ ۱۳۶۶
✳️حافظان امنیت ✳️
مادر دستش را روی زانو کوبید و رو به دختر بزرگش گفت: 😒 شما می خواهید برید کردستان اجازه شما دست شوهرت برید در امان خدا، این صدیقه چرا؟ این دختر رو اونجا میگیرن بی سیرتش می کنند، مایه میشه، این تازه 17 سالشه اونا دین و ایمون ندارن اصلاً بیاد کردستان چکار کنه؟🤨 از صبح تا غروب شنبه تا چهارشنبه که مدرسه و انجمن اسلامی و و هزار تا جای دیگه است، چهارشنبه عصر و پنجشنبه که هر هفته این طرف و اون طرف، این شهر اون شهر جهاد سازندگیه صبح جمعه که خانم باید بره بهشت زهرا عصر جمعه که باید بره خانه سالمندان من که این بچه را اصلاً نمی بینم، من که هر وقت دیدمش یا سرش توی کتاب و نوشتنه یا سرنماز و سجاده بخدا دلم براش تنگ میشه من چه گناهی کردم؟ منم مادرم اصلاً چه خبره که شما هم می خواهید برید اونجا؟😒 صغری لیوان آب را دست مادر داد تا قدری آرام بگیرد بعد برای دلجویی از او گفت: مادرجان، با انجمن اسلامی مخابرات میریم کارهای فرهنگی انجام بدیم آقای قندی (شهید بزرگوار قندی) هم هستن مواظب هستن بسپار به خدا ببین چطور صدیقه اشک میریزه دل سنگ آب میشه گناه داره مثه مرغ پرپر میزنه یکبار که بیاد هوسش میشکنه آنقدر اونجا بهش سخت می گذره که توبه کنه شما اجازه بده. مادر آهی کشید و با تعجب رو به صدیقه گفت: صدیقه و ترس از سختی؟ صدیقه و از سختی؟ صدیقه و پشیمان شدن، صدیقه و بداخلاقی... کجا پشیمان می شود؟ الله اکبر چی بگم مادر اما دفعه اول و آخرت باشه هرکای میخواد بکنه همین جا دیگه جنوب و غرب و چه می دونم این طرف، اون طرف خبری نیست. گریه صدیقه بند آمده بود که گفت: الهی قربونت برم مامان خوشگلم. 😍🥰 🌷شهیده صدیقه رودباری . . ایـنجابیــت‌الشهــداســت