eitaa logo
✳️حافظان امنیت ✳️
1.6هزار دنبال‌کننده
80.7هزار عکس
15.8هزار ویدیو
201 فایل
مطالب شهدا و اخبار روز #خادم_امام_رضا #خادم_شهدا #راوی_برتر_جنگ #بختیاری جامونده از غافله #ایثار و #شهادت #جانباز_شیمیایی #فارغ_تحصیل_دانشگاه_شهدا #جزیره_مجنون #فعال #فرهنگی #اجتماعی #سیاسی https://eitaa.com/kakamartyr3
مشاهده در ایتا
دانلود
به قُرب میرسه کسی که خوب بندگی کنه... میشه اونی که شهید زندگی کنه... تصاویری از شهید پلیس حادثه دیروز تهران
🍂 اجر تلاش به نقل از صدیقه حكمت همسر شهد عباس بابای ‌‌‍‌‎‌┄═❁❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ منطقه که بود، گاهی تا مدتها او را نمی‌دیدیم. حسابى دلم می‌گرفت. یک روز به او گفتم: «تو اصلا می‌خواستى این کاره بشوی، چرا آمدى مرا گرفتی؟!» با لبخندی گفت: «پس ما باید بی‌زن می‌ماندیم.» گفتم: «من اگر سر تو نخواهم نق نزنم، پس باید سر چه کسى نق بزنم؟» گفت: «اشکالى ندارد، ولى کارى نکن اجر زحمتهایت را کم کنی. اصلا پشت پرده همه این کارهاى من، بودن توست که قدمهاى مرا محکم می‌کند.» نمی‌گذاشت اخمم باقى بماند. روش همیشگی‌اش بود .کارى می‌کرد که بخندم، آن وقت همه مشکلاتم تمام می‌شد‌. ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄
🚩 ♡ ☆ روز آخر، مرخصی ۲۴ ساعته از گرفت. با خانواده‌اش خداحافظی کرد و زودتر از موعد هم برگشت. هربار که از درخواست رفتن به خط را می‌کرد، حاجی مسئولیت‌هایش را پیش می‌کشید و اجازه نمی‌داد از قرارگاه فرماندهی، قدمی جلوتر بگذارد. . . . ...اما روز ۲۸ آبان ۱۳۶۲ با همه‌ی روزها فرق داشت. عباس شده بود یک تکّه خواهش و تمنا‌. به گفت: «بهم الهام شده؛ باید بروم...» قسمش داد. اشک ریخت. حاجی او را در آغوش گرفت و با هم گریه کردند. به خوبی می‌دانست معنای این گریه‌ها چیست، لذا دربرابر تمنایش تسلیم شد و همان‌شب به آرزویش رسید و شد. ☆ ♡
⚪️ . ▫️تموم سختی های جنگ، یک طرف ... این که رفیقت جلو چشمت می‌شد و نمی‌تونستی پیکرش رو به عقب بیاری، یک طرف.... دوران .
گاهی قصه ها را باید از چشم‌ها خواند، همان چشم‌هایی که جز عشق چیزی ندیدند... 🌷 فرمانده لشکر عاشورا
2.82M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اهمیت در زندگی از زبان ... وای اگر کسی دلش کور شود ...
یادمان باشد که ما خون داده ایم... یک بیابان مرد داده ایم... یادمان باشد پیام آفتاب دست نااهلان نیفتد انقلاب...🥀 ❁﷽❁ 🟩🟩🟩⬜️⬜️⬜️🟥🟥🟥 دانلود کلیپ ها در کانال ایتا() https://eitaa.com/kakamartyr3 ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈ @martyr.darabpour
🌴✍️از خاطرات یک آزاده از زندان صدام*: 💠به خاطر آنكه قاب عكس صدام را شكسته بودم، مرا به گودالی كه *هشتاد و یك پله* از زمین فاصله داشت، بردند. آنجا شبیه یك مرغ‌دانی بود. وقتی مرا در سلولم حبس كردند، از بس كوچك بود، می‌بایست به حالت خمیده در آن قرار می‌گرفتم. آن سلول درست به اندازه ابعاد یك *میز تحریر* بود. شب فرا رسید و *كلیه‌هایم از شدت سرما به درد آمده بود*. به هر طریق كه بود، شب را به صبح رساندم. تحملم تمام شده بود. با پا محكم به در سلول كوبیدم. نگهبان كه فارسی بلد بود، گفت: چیه؟ چرا داد می‌زنی؟ *گفتم: یا مرا بكشید یا از اینجا بیرون بیاورید كه كلیه‌ام درد می‌كند*. اگر دوایی هست برایم بیاورید! دارم می‌میرم. او در سلول را باز كرد و چند متر جلوتر در یك محوطه بازتر كشاند و گفت: همین جا بمان تا برگردم. در آنجا متوجه یك *پیرمرد ناتوان* شدم. او در حالی كه سكوت كرده بود، به چشمانم زل زد. بی‌مقدمه پرسید: *ایرانی هستی؟* جوابش را ندادم. دوباره تكرار كرد. گفتم: آره، چه كار داری؟ پرسید: *مرا می‌شناسی؟* گفتم: نه از كجا بشناسم؟ گفت: *اگر ایرانی باشی، حتما مرا می‌شناسی*. گفتم: اتفاقا ایرانی‌ام؛ ولی تو را نمی‌شناسم. پرسید: *وزیر نفت ایران كیست؟* گفتم: نمی‌دانم. گفت:👈 *نام محمد جواد تندگویان را نشنیده‌ای؟* گفتم: آری، شنیده‌ام. پرسید: كجاست؟ گفتم: احتمالاً شده. سری تكان داد و گفت: *تندگویان نشده و كاش می‌شد...!*. *دیگر همه چیز را فهمیدم. بغض گلویم را گرفته بود. فقط نگاهش می‌كردم. نگاه به بدنی كه از بس با اتوی داغ به آن كشیده بودند، مثل دیگ سیاه شده بود... .* گفتم: اگر پیامی داری بهم بگو. گفت: *این سیاه چال، طبقه زیرین پادگان هوانیروز الرشید است...* گفت: *... پیــــــــــام من مرزداری از وطن است...صبوری من است*. *نگذارید وطن به دست نااهلان بیفتد.* نگذارید دشمن به خاك ما تعرض كند. استقامت، ‌تنها راه نجات ملت ماست. *بگذارید كشته شویم، اسیر شویم؛ ولی سرافرازی ملت به اسارت نیفتد*. گفتم: به خدا قسم... پیامت را به ایرانیان می‌رسانم. *خم شدم دستش را ببوسم كه نگذاشت...!* ✅منبع : راوی: *عیسی عبدی*، رجوع کنید به کتاب *ساعت به وقت بغداد*، ج1، ص89 – 86. مهندس محمدجواد تندگویان - وزیر نفت دولت رجایی