*نماهنگ زیبا از دیدار #بسیجیان با رهبر انقلاب در ورزشگاه آزادی!*
*با صدای #صادقی #اشرف_زاده #همایون و #یغمایی*
#اتحاد
#یا_ایها_المسلمون_اتحدوا_اتحدوا💖
#جهان_اسلام
#محور_مقاومت
#هلال_شیعی
#یا_ایها_المسلمون_اتحدو_اتحدو
#عراق#سوریه#لبنان#یمن#افغانستان
#فدائیان_رهبر
#ارتشیان_فداکار
#سپاه_پاسداران
#بسیجیان_حیدریم_فداییان_رهبریم
#بسیج_لشکر_مخلص_خداست
#بسیج#بسیجی#بسیجیان
#مردان_خدا
#ارتش_دلاور#جمهوری_اسلامی_ایران
#مردان_جان_برکف_همیشه_بیدار
#دلاور_مردان_نیرو_دریایی#ارتش_جمهوری_اسلامی_ایران
#تیز_پروازان_نیرو_هوایی_ارتش#جمهوری_اسلامی
#دلیران_نیروی_زمینی_ارتش_جمهوری_اسلامی_ایران
#بزرگ_مردان_پدافند
#یگان_های_موشکی
#راز_غیب_شدن
« هر بار که بچه ها به #عملیات می رفتند، #حاج_احمد تا یکی، دو ساعت پیدایش نبود. بارها از خودم می پرسیدم که کجا ممکن است برود؟ یک بار که قرار بود بچه ها عملیات کنند، تصمیم گرفتم این بار تعقیبش کنم. ماشین تدارکات، گوشۀ #قرارگاه ، رو به روی درِ خروجی توقف کرده بود. صبر کردم تا لحظۀ مناسب برسد، بعد رفتم و زیر آن دراز کشیدم.
حالا دیگر #حاج_احمد هر طرف می رفت، در دیدِ من بود. لحظۀ آخر، دورِ گردنِ تک تکِ بچه ها دست انداخت و با آنان #خداحافظی کرد. صدایش می آمد که می گفت: «برادرا! یادتون باشه، #تکبیر هاتون نباید یه #الله_اکبر ساده و بی فایده باشه، سعی کنین هر تکبیرتون به اندازهی یک #لشکر عمل کنه.»
بالاخره بچه ها حرکت کردند و رفتند. چشم از #حاجی برنمی داشتم. داخل اتاق رفت و چند دقیقۀ بعد برگشت و پای پیاده از قرارگاه بیرون رفت. دنبالش راه افتادم، طوری که متوجه من نشود. از دامنۀ کوهی که مُشرِف به قرارگاه بود، بالا رفت و من متعجب به دنبال او می رفتم.
پشت صخره ای پنهان شدم٬ #حاج_احمد کنار جوی آبی که از سر کوه پایین می آمد، دو زانو نشست، آستین ها را بالا زد و #وضو گرفت. بعد یک سنگ کوچک از داخل آب برداشت و به داخل غار کوچکی که همان جا بود، رفت. منتظر ماندم تا ببینم چه کار می کند. بعد از چند لحظه، صدای #دعا و #گریه #حاج_احمد که با صوت حزینی به درگاه خدا التماس می کرد، بلند شد:
« #خدایا ! تو درکمینِ ستمکارانی، از تو می خوام به حق آبروی مولایم، این #بسیجیان عاشق رو در پناه خودت حفظ کنی. »
📔 منبع : کتاب #میخواهم_با_تو_باشم ، صفحه ۶۵
#حاج_احمد_متوسلیان
#احمد_متوسلیان
#متوسلیان
#جاویدالاثر_حاج_احمد_متوسلیان
#باز_نشر