#تیر_خوردن_حاج_احمد_متوسلیان 🕊
☆
♡
«...یک خاطره هم از عملیات تته بگویم. من با آقای یاحی برای کمک به آقای متوسلیان به مریوان رفتیم. ایشان در مریوان نبود. به دزلی و منطقهی تته رفته بود. ما هم با ماشین به آن سمت رفتیم. نرسیده به دزلی، همدیگر را توی راه دیدیم. شروع به روبوسی و احوالپرسی کردیم. زمانی که داشتیم برمیگشتیم، شب بود و یکی از پایگاههای ارتش به ما ایست داد. آقای متوسلیان سریع از ماشینش پیاده شد. ناراحت شد که چرا جلوی ما را گرفتهاند. آنها گفتند: کسی به ما خبر نداده که ماشین سپاه میخواهد به سمت مریوان برگردد. بچههای ارتش به خاطر حضور ضدانقلاب موافق نبودند که شبها در این مسیرها تردد بشود. آقای متوسلیان که میخواست سوار ماشین بشود، اسلحهی کلاشش دستش بود. نمیدانم چه شد که ناخودآگاه دستش روی ماشه رفت و تیری به پایش خورد و مجروح شد. تیر به ماهیچهی پشت ساق پایش خورده بود. از یک طرف رفت و از طرف دیگر درآمد؛ یعنی سوراخ شده بود. ما پیاده شدیم و گفتیم: #حاج_احمد ، چه شد؟»
گفت: هیچی نشده است، برویم.
من دیدم خون از پایش فوران میزند! گفتم: پایت خونریزی دارد!
گفت: چیزی نیست.
گفتم: اجازه بده بالای رانت را ببندم تا سریع به بیمارستان برویم.
گفت: نه، من خودم پشت ماشین مینشینم.
گفتم: خونریزی داری، نمیتوانی! در راه بیهوش میشوی.
به هر جهت سریع بالای رانش را بستیم و من پشت ماشین نشستم. ماشین، وانت بود و دو نفر بیشتر جا نداشت. گفتم: میخواهی در عقب ماشین بخوابی؟
گفت: نه، جلو مینشینم.
خلاصه آنکه در ماشین نشست و سریع او را به بیمارستان مریوان رساندیم و در آنجا زخمش را پانسمان کرد. هرکس دیگری بود، روی زمین میافتاد و آهوناله و دادوبیداد میکرد؛ اما این بندهی خدا اینقدر در مقابل سختیها و حوادث مقاوم بود که با تمام توان و اراده سعی میکرد هیچ ضعفی از خودش نشان ندهد. بعد از اینکه در بیمارستان پانسمان کرد، گفتیم: حالا برو استراحتی کن.
گفت: نه، من همینجا میمانم.
با همان حالت در مریوان ماند و بعد از ۲۴ ساعت که پانسمان و درمان اولیه کرده بود، دوباره در محورها به دنبال فعالیتهای خودش راه افتاد.
- به روایت سردار حسن رستگارپناه، برگرفته از صفحات ۱۲۳ و ۱۲۴ کتاب #عروج_از_شاخه_زیتون 🕊
#حاج_احمد_متوسلیان
#جاویدالاثر_حاج_احمد_متوسلیان
#احمد_متوسلیان
•°•
°•°
#کتاب_خوب
#کتاب_خوب_معرفی_کنیم
#کتاب_خوب_بخوانیم
#تا_احمد_نباشه_هیچی_درست_نمیشه 😟
☆
♡
🔵 وقتی ما در پادگان مریوان بودیم، بنیصدر سفارش کرده بود که به ما مهمات ندهند! آن زمان فرمانده کل قوا بود و دستور داد که به بچههای پاسدار مهمات ندهند. اصلاً بچههای پاسدار را قبول نداشت. یادم هست یکدفعه به پادگان رفتیم و با سرهنگ نخعی درگیر شدیم. آقای #صیاد_شیرازی سرهنگ جمالی را به مریوان فرستاده بود که بین ارتش و سپاه هماهنگی ایجاد کند. آن موقع صادق نوبخت شهید شده بود و به بچهها گفته بودم کارها را به من بگویید. جمالی که رسید، گفت: «چه شده؟»
گفتم: «ما مهمات میخواهیم. به ما نمیدهد و دریوری هم میگوید.»
گفت: «تو این آکله [یعنی #حاج_احمد ] را ببر، هرچه میخواهید خودم به شما میدهم.»
البته دعوای زرگری بود و یک درگیری جدی نبود. رفتم درِ گوش #حاجاحمد گفتم: «مهمات درست شد.»
گفت: «درست شد؟ پس برویم.»
بعد رو به سرهنگ نخعی گفت: «حواست باشد که دیگر پررو نشوی و از این حرفها نزنی. ما برای حق آمدهایم که بجنگیم.»
ولی کار به جایی رسید که ارتشیها هم فرماندهی احمد را پذیرفتند. صلابت احمد این فرصت را به آنها داد که درکش کرده و او را قبول کنند. بارها اتفاق افتاده بود که جمالی در جلسهای گفت: «احمد را نه میشود دور انداخت و نه میشود تحملش کرد. این آکله اگر نباشد، هیچی درست نیست. وقتی که میآید، زندگی میآید.»
سرهنگ جمالی الآن در آمریکاست. تحصیلکردهی آنجا بود. من با گوشهای خودم این را شنیدم. پشت سرش به او «آکله» میگفت. میخندید و میگفت: «این آکله را از این محل ببر، من هرچه بخواهی به تو میدهم.»
#احمد را دوست داشت. میگفت: «بدون او منطقه روی آرامش نمیبیند. اگر او نباشد، انگار هیچکس نیست.»
☆
♡
- به روایت سردار حاجرضا غزلی؛ از نیروهای اطلاعات-عملیات سپاه مریوان، برگرفته کتاب بسیار جذاب و خواندنی #عروج_از_شاخه_زیتون ، صفحات ۱۳۳ و ۱۳۴ کتاب.
✔
🌸
#حاج_احمد_متوسلیان
#احمد_متوسلیان
#جاویدالاثر_حاج_احمد_متوسلیان
#کتاب_خوب
#کتاب_خوب_معرفی_کنیم
#کتاب_خوب_بخوانیم
#پدرتو_درمیارم 😅
😠
👊
ما با #احمد زندگی کرده بودیم. خاطرات تلخ و شیرین داشتیم. جشن پتو میگرفتیم و همدیگر را میزدیم. ما باهم خیلی خاطره داشتیم. یک روز در مریوان باهم به چلوکبابی رفتیم. چلوکبابی تازه باز شده بود و بچهی تهران اگر کوبیده نخورد، انگار اصلًا غذا نخورده است. بچهها گفتند: «برادر احمد، غذای سپاه تمام شده، برویم به این چلوکبابی که تازه باز شده.»
رضا چراغی، حسین قجهای، رضا دستواره، حسن زمانی، علیرضا مهرآیینه و من بودیم. هفتهشت نفر شدیم.گفتیم دانگی هم حساب میکنیم. در واقع من این طور فکر کرده بودم. داخل چلوکبابی، من و احمد روبهروی همدیگر نشسته بودیم. بقیه هم دو طرف ما نشسته بودند. اینها یکییکی غذا میخوردند و رضا چراغی به آنها میگوید که بیرون بروند. کمی بعد دیدم یک صدای فیشفیش از دور میآید. برگشتم و دیدم رضا چراغی اشاره میکند که «بیا...بیا...!»
گفتم: «برادر احمد، ببخشید، من بروم دستم را بشویم.»
گفت: «داشتیم صحبت میکردیم.»
گفتم: «من دستم را بشویم، بعد.»
دویدم و بیرون رفتم. رضا چراغی داخل چلوکبابی برگشت. برادر احمد یکدفعه سرش را بلند کرد و دید هیچکس نیست. چراغی گفت: «برادر احمد، بیا حساب کن.»
#احمد گفت: «یعنی چه؟»
گفت: «یعنی چه ندارد! خوردی، باید حساب کنی.»
بعد هم رو کرد به صاحب چلوکبابی و گفت: «آقا، ایشان حساب میکنند، فرماندهمان هستند.»
احمد هم آرام به رضا گفت: «پدرت را درمیآورم...!»
ما با حاجی اینجوری زندگی کردیم.
● برگرفته از فرمایشات سردار حاج #رضا_غزلی ؛ از نیروهای وقت اطلاعات سپاه مریوان، صفحهٔ ۱۴۵ و ۱۴۶ کتاب بسیار جذاب و خواندنی #عروج_از_شاخه_زیتون 📚
#لشکر_۲۷_محمد_رسول_اللهﷺ
#حاج_احمد_متوسلیان
#احمد_متوسلیان
#جاویدالاثر_حاج_احمد_متوسلیان
#کتاب_خوب
#کتاب_خوب_بخوانیم
#کتاب_خوب_معرفی_کنیم
#احمد_متوسلیان_مرا_زنده_نمیگذارد 😨
☆
♡
✅ یک خاطرهی دیگر از هراس ضدانقلاب بگویم. ما یک کومله را سمت درکی یا دمیو در خط اورامان گرفتیم و از او بازجویی کردیم. این آدم یکی از کسانی بود که خیلی به بچههای ما کمین زد و در کارش هم ماهر بود. من به او گفتم: «تا حالا یکی از مسئولان سپاه مریوان در کمینت افتاده که تو نتوانسته باشی تیراندازی کنی؟»
گفت: «بله.»
گفتم: «چه کسی و کجا؟»
جواب داد: «یک بار #احمد_متوسلیان را به همراه #عثمان_فرشته دیدم. هردو پشت جیپ کنار هم نشسته بودند.»
#حاج_احمد خودش پشت فرمان نمینشست. در واقع بلد نبود رانندگی کند. البته ما جلوی دیگران نمیگوییم که بلد نبود؛ اما حالا این نیروی کومله دیده بود که حاجاحمد پشت فرمان نشسته است. بعد گفت: «آنها در تیررس من قرار گرفتند، ولی همین که خواستم تیراندازی کنم، ترسیدم. با خود گفتم اگر من تیراندازی کنم و تیر به آنها نخورد، من را پیدا میکنند و زنده نمیگذارند. اینها آدمهایی هستند که تا من را پیدا نکنند، رهایم نمیکنند.»
راست هم میگفت. هم احمد و هم عثمان تيراندازیشان خیلی خوب بود. خلاصه به خاطر ترسش تیراندازی نکرده بود.
📚 به روایت سردار حاج #رضا_غزلی از دوستان نزدیک سردار بینشان #جاویدالاثر_حاج_احمد_متوسلیان ، برگرفته از کتاب بسیار جذاب و خواندنی #عروج_از_شاخه_زیتون ، صفحات ۱۵۲ و ۱۵۳
☆
♡
📷 مریوان - حاج احمد متوسلیان( نفر سوم ایستاده از سمت چپ) در کنار #شهید_عثمان_فرشته (نفردوم ایستاده از سمت راست)
#حاج_احمد_متوسلیان
#احمد_متوسلیان_فراموش_شدنی_نیست
#کتاب_خوب
#کتاب_خوب_معرفی_کنیم
#کتاب_خوب_بخوانیم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
࿐᪥•💞﷽💞•᪥࿐
•°•
°•°
« #صلوات و سلام خداوند بر ارواح طیبهی #شهیدان و بر رزمندهی با اخلاصِ بینشان #حاج_احمد_متوسليان »
#سید_علی_حسینی_خامنه_ای❤️
☆
#احمد_متوسلیان
#جاویدالاثر_حاج_احمد_متوسلیان
#باز_نشر
به مناسبت #چهاردهم_تیر_1361
#سالروز_ربایش_چهار_دیپلمات
#اللهم_فک_کل_اسیر
#سالروز_شهادت ⚘
✿🌺࿐ྀུ༅𖠇༅➼══┅──
۱۳ تیر ۱۳۶۵
عملیات #کربلای_یک
سالروز شهادت #آقا_سید_لشکر
قائممقام بلندآوازهی #لشکر۲۷ محمدرسولاللهﷺ
دست راست تمام فرماندهان لشکر
سردار دلاور و عاشورایی سپاه اسلام
#شهید_سید_محمدرضا_دستواره 🌺
ولادت: ۱۸ اسفند ۱۳۳۸، تهران، حوالی میدان شوش
زندگی در محلهای فقیرنشین
ادامهی تحصیل تا پایان مقطع راهنمایی در سال ۵۲
ترک تحصیل به علّت فقر و شرایط سخت زندگی
مشغول به کار در یک کارگاه خیاطی در بازار تهران
بازگشت به ادامهی تحصیل پس از یک سال دوری و ورود به مقطع دبیرستان سال ۵۳
دوستی نزدیک با نصرتالله قریب، رضا چراغی و محمّد پوراحمد
شرکت در تظاهرات و اجتماعات علیه رژیم شاهنشاهی در سال ۵۶
اخذ مدرک دیپلم در رشتهی اقتصاد در خرداد ۵۷
بازداشت روز ۴ آبان ۵۷ و آزادی با اخذ تعهد
مشارکت در تسخیر پادگانها و مراکز نظامی در آستانهی پیروزی انقلاب و پس از آن
راهاندازی کمیتهی حفاظت شهری با بچهمحلها
ورود به سپاه در ۴ آبان ۱۳۵۸ و ادامهی خدمت در گردان چهار سپاه در پادگان ولیعصر تهران
انتقال به مرکز سفارت آمریکا جهت حفاظت در آبان ۵۸
انتقال به غرب کشور در تاریخ ۷ دی ماه ۵۸ جهت مقابله با فعالیتهای ضدانقلاب
اقامت سه ماهه در روانسر جهت حفاظت از سپاه شهر
اعزام به شهر پاوه و آشنایی با سردار #جاویدالاثر_حاج_احمد_متوسلیان
شرکت در عملیات باینگان در ۲۸ اردیبهشت ۵۹ به فرماندهی سردار شهید ناصر کاظمی
اعزام به شهر مریوان به همراه سردار #حاج_احمد_متوسليان در تابستان ۵۹
اعزام به جبههی سرپل ذهاب در مهر ۵۹ به همراه سرداران: شهید رضا چراغی و شهید حسن زمانی و همچنین گیلانغرب
بازگشت به مریوان در اواخر زمستان ۱۳۵۹
انتصاب به عنوان فرماندهی پاسگاه شهدا توسط #احمد_متوسلیان
شرکت در عملیات کاوهزهرا و مجروحیت شدید و بسترشدن ۷ ماهه
مجددأ بازگشت به غرب و عزیمت به جنوب جهت تشکیل تیپ۲۷محمدرسولالله
انتصاب به عنوان مسئول واحد پرسنلی تیپ۲۷ توسط #متوسلیان
حضور موفق و مؤثر در عملیات فتحالمبین و الیییتالمقدس در فروردین، اردیبهشت و خرداد۱۳۶۱
عزیمت به مأموریت لبنان در خرداد و تیر ۱۳۶۱ در کنار سرداران احمد متوسلیان و حاج ابراهیم همّت
شرکت در عملیات عظیم رمضان در تیر ۱۳۶۱
حضور در عملیات مسلمابنعقیل در نهم مهر ۱۳۶۱ و مسئولیت محور عملیاتی
حضور در عملیات والفجر مقدماتی در بهمن ۱۳۶۱ و مسئولیت فرماندهی تیپ سوم ابوذر به دستور سردار #شهید_همت
ازدواج در اسفند سال ۱۳۶۱
عزیمت به غرب کشور - اسلامآباد غرب در بهار سال ۱۳۶۲
شرکت در عملیاتهای والفجر۲ و والفجر۳ در تابستان ۱۳۶۲
شرکت فعال و حضور موفق در عملیات والفجر۴ در مهر و آبان ۱۳۶۲ در منطقهی عمومی مریوان
عزیمت به جنوب و شرکت در عملیات سرنوشتساز خیبر در اسفند ۱۳۶۲
انتصاب به قائممقامی لشکر۲۷ به دستور سردار #شهید_حاج_عباس_کریمی در فروردین ۱۳۶۳
به دنیا آمدن اولین فرزند به نام سیّدمهدی در ۲۱ فروردین ۱۳۶۳
سفر به مکّه و زیارت خانهی خدا در پاییز سال ۶۳
شرکت در عملیات بدر در اسفند سال ۱۳۶۳ و مجروحیت در این عملیات
انتصاب مجدد به جانشینی #لشکر۲۷ در پی انتخاب سردار حاج محمّد کوثری به عنوان فرماندهی جدید لشکر پس از شهادت عباس کریمی
شرکت فعال و حضور موفق در عملیات بسیاربزرگ والفجر۸
شهادت برادر کوچک ایشان سیّدحسین دستواره در تیر ۱۳۶۵
#شهادت : ۱۲ تیر ۱۳۶۵، عملیات کربلای۱ در منطقهی مهران با اصابت ترکشهای خمپاره ۱۲۰
#سردار_شهید_حاج_سید_محمدرضا_دستواره
#شهدای_لشکر_۲۷_محمد_رسول_الله_ﷺ
#شهدای_کربلای_یک
#سالروز_ربایش_دیپلماتهای_ایرانی 👥👥
♡
☆
روز ۱۳ تیر ۱۳۶۱، سردار پرافتخار و بزرگ سپاه اسلام #حاج_احمد_متوسلیان به همراه #سید_محسن_موسوی ؛ کاردار سفارت ایران، #تقی_رستگار_مقدم ؛ مسئول آموزش و تاکتیک و راننده گروه، #کاظم_اخوان ؛ عکاس و خبرنگار خبرگزاری ایرنا در منطقهی شمالی لبنان، ایست و بازرسی #حاجز_برباره توسط عوامل مزدور #رژیم_صهیونیستی موسوم به #حزب_فالانژ ربوده شدند.
۴۱ سال از این حادثهی دردناک میگذرد و هیچ خبر موثقی دال بر شهادت یا زندهبودن این عزیزان، در دسترس نیست.
این خبر روز ۱۴ تیر ۱۳۶۱ در روزنامههای ایرانی چاپ شد.
#اللهم_فک_کل_اسیر
#اللهم_فک_کل_اسیر_بحق_زینب_سلام_الله_علیها
#اللهم_فک_کل_اسیر_بحق_زهرا_سلام_الله_علیها
#جاویدالاثر_حاج_احمد_متوسلیان
#چهار_دیپلمات_ربوده_شده
#چهار_دیپلمات_ایرانی_را_آزاد_کنید
#چالش_خداشناسی_توسط_حاجی 😉
✔
🌸
🟢 یکی دیگر از کارهایی که میکرد، این بود که بعد از نماز مغرب و عشاء بچهها را دور تا دور مینشاند و با آنها بحث میکرد. در ابتدای انقلاب بحث اینکه خدایی هست یا نیست در ارتباط با #مارکسیسم و عقاید مادیگرایی وجود داشت. #حاج_احمد هم بیشتر بحثهایش در همین زمینه بود. میگفت: «فرض کنید که من یک آدم کمونیست هستم که اعتقادی به خدا ندارم. انسان بالاخره از یک نقطهای چیزی به دنیا آمده است.»
#رضا_دستواره خیلی حرص میخورد و آخر هم کار به مجادله و دعوا با #احمد میرسید. میگفت: «برادر، تو باید حرف مرا قبول کنی. چون تو فرمانده هستی، نمیخواهی حرف مرا قبول کنی. اگر فرمانده نبودی، تو الآن محکوم بودی.»
همینقدر همیشه بحث را آزاد میگذاشت و اینطور نبود که فضای خشکی ایجاد کند. به فراخور افراد هم مباحث را تنظیم میکرد.
🦋
🍃
◇ به روایت سردار پاسدار مجتبی عسگری، برگرفته از صفحه ۱۷۷ و ۱۷۸ کتاب بسیار جذاب و خواندنی #عروج_از_شاخه_زیتون نوشتهی جواد کلاته عربی.
☆
♡
#حاج_احمد_متوسلیان
#احمد_متوسلیان
#جاویدالاثر_حاج_احمد_متوسلیان ❤
☘
🌷
#کتاب_خوب
#کتاب_خوب_معرفی_کنیم
#کتاب_خوب_بخوانیم
#سالروز_شهادت ⚘
✿🌺࿐ྀུ༅𖠇༅➼══┅──
۱۳ تیر ۱۳۶۵
عملیات #کربلای_یک
سالروز شهادت #آقا_سید_لشکر
قائممقام بلندآوازهی #لشکر۲۷ محمدرسولاللهﷺ
دست راست تمام فرماندهان لشکر
سردار دلاور و عاشورایی سپاه اسلام
#شهید_سید_محمدرضا_دستواره 🌺
ولادت: ۱۸ اسفند ۱۳۳۸، تهران، حوالی میدان شوش
زندگی در محلهای فقیرنشین
ادامهی تحصیل تا پایان مقطع راهنمایی در سال ۵۲
ترک تحصیل به علّت فقر و شرایط سخت زندگی
مشغول به کار در یک کارگاه خیاطی در بازار تهران
بازگشت به ادامهی تحصیل پس از یک سال دوری و ورود به مقطع دبیرستان سال ۵۳
دوستی نزدیک با نصرتالله قریب، رضا چراغی و محمّد پوراحمد
شرکت در تظاهرات و اجتماعات علیه رژیم شاهنشاهی در سال ۵۶
اخذ مدرک دیپلم در رشتهی اقتصاد در خرداد ۵۷
بازداشت روز ۴ آبان ۵۷ و آزادی با اخذ تعهد
مشارکت در تسخیر پادگانها و مراکز نظامی در آستانهی پیروزی انقلاب و پس از آن
راهاندازی کمیتهی حفاظت شهری با بچهمحلها
ورود به سپاه در ۴ آبان ۱۳۵۸ و ادامهی خدمت در گردان چهار سپاه در پادگان ولیعصر تهران
انتقال به مرکز سفارت آمریکا جهت حفاظت در آبان ۵۸
انتقال به غرب کشور در تاریخ ۷ دی ماه ۵۸ جهت مقابله با فعالیتهای ضدانقلاب
اقامت سه ماهه در روانسر جهت حفاظت از سپاه شهر
اعزام به شهر پاوه و آشنایی با سردار #جاویدالاثر_حاج_احمد_متوسلیان
شرکت در عملیات باینگان در ۲۸ اردیبهشت ۵۹ به فرماندهی سردار شهید ناصر کاظمی
اعزام به شهر مریوان به همراه سردار #حاج_احمد_متوسليان در تابستان ۵۹
اعزام به جبههی سرپل ذهاب در مهر ۵۹ به همراه سرداران: شهید رضا چراغی و شهید حسن زمانی و همچنین گیلانغرب
بازگشت به مریوان در اواخر زمستان ۱۳۵۹
انتصاب به عنوان فرماندهی پاسگاه شهدا توسط #احمد_متوسلیان
شرکت در عملیات کاوهزهرا و مجروحیت شدید و بسترشدن ۷ ماهه
مجددأ بازگشت به غرب و عزیمت به جنوب جهت تشکیل تیپ۲۷محمدرسولالله
انتصاب به عنوان مسئول واحد پرسنلی تیپ۲۷ توسط #متوسلیان
حضور موفق و مؤثر در عملیات فتحالمبین و الیییتالمقدس در فروردین، اردیبهشت و خرداد۱۳۶۱
عزیمت به مأموریت لبنان در خرداد و تیر ۱۳۶۱ در کنار سرداران احمد متوسلیان و حاج ابراهیم همّت
شرکت در عملیات عظیم رمضان در تیر ۱۳۶۱
حضور در عملیات مسلمابنعقیل در نهم مهر ۱۳۶۱ و مسئولیت محور عملیاتی
حضور در عملیات والفجر مقدماتی در بهمن ۱۳۶۱ و مسئولیت فرماندهی تیپ سوم ابوذر به دستور سردار #شهید_همت
ازدواج در اسفند سال ۱۳۶۱
عزیمت به غرب کشور - اسلامآباد غرب در بهار سال ۱۳۶۲
شرکت در عملیاتهای والفجر۲ و والفجر۳ در تابستان ۱۳۶۲
شرکت فعال و حضور موفق در عملیات والفجر۴ در مهر و آبان ۱۳۶۲ در منطقهی عمومی مریوان
عزیمت به جنوب و شرکت در عملیات سرنوشتساز خیبر در اسفند ۱۳۶۲
انتصاب به قائممقامی لشکر۲۷ به دستور سردار #شهید_حاج_عباس_کریمی در فروردین ۱۳۶۳
به دنیا آمدن اولین فرزند به نام سیّدمهدی در ۲۱ فروردین ۱۳۶۳
سفر به مکّه و زیارت خانهی خدا در پاییز سال ۶۳
شرکت در عملیات بدر در اسفند سال ۱۳۶۳ و مجروحیت در این عملیات
انتصاب مجدد به جانشینی #لشکر۲۷ در پی انتخاب سردار حاج محمّد کوثری به عنوان فرماندهی جدید لشکر پس از شهادت عباس کریمی
شرکت فعال و حضور موفق در عملیات بسیاربزرگ والفجر۸
شهادت برادر کوچک ایشان سیّدحسین دستواره در تیر ۱۳۶۵
#شهادت : ۱۲ تیر ۱۳۶۵، عملیات کربلای۱ در منطقهی مهران با اصابت ترکشهای خمپاره ۱۲۰
#سردار_شهید_حاج_سید_محمدرضا_دستواره
#شهدای_لشکر_۲۷_محمد_رسول_الله_ﷺ
#شهدای_کربلای_یک
⚘ #سالروز_شهادت 🚩
✔
🌹
۲۱ مرداد ۱۳۶۲
جاده ایلام - اسلامآباد غرب
سالروز شهادت سردار شجاع و دلاور سپاه اسلام
فرمانده بسیجی #تیپ_ذوالفقار #لشکر_۲۷
#شهید_محسن_نورانی 🚩
.
.
ولادت: ۱۳۴۲ ، تهران
شرکت در تظاهرات ضد رژیم شاه در دوران اشتغال به تحصیل
عضویت در سپاه بعد از پیروزی انقلاب
ترک تحصیل و گذراندن دوره آموزش عمومی در پادگان امام حسین علیه السلام سپاه تهران
عزیمت به جبهه غرب و #مریوان و پیوستن به گروه سردار دشمن شکن #جاویدالاثر_حاج_احمد_متوسلیان و فعالیت در گروه اداوات و خمپاره
عزیمت به جنوب به همراه سایر همرزمان و انتصاب به فرماندهی یگان ادوات #تیپ_۲۷_محمد_رسول_الله به دستور سردار #حاج احمد متوسلیان
گسترش یگان ادوات به گرفتن غنیمت های بسیار زیاد در عملیات فتح المبین و استفاده در بهترین شکل در عملیات بیت المقدس
ازدواج با خواهر همرزم دیرینه اش #علیرضا_ناهیدی در خرداد سال ۱۳۶۲
انتصاب به فرماندهی #تیپ_ذوالفقار به دستور #سردار_شهید_حاج_ابراهیم_همت
🌹شهادت: ۲۱ مرداد ۱۳۶۲ ، حوالی اسلام آباد غرب، کمین عناصر گروهک مسلّح کومه له ✔
.
.
.
#شادی_ارواح_طیبه_شهدا_صلوات
#فرماندهان_شهید_لشکر۲۷
#شهدای_لشکر_۲۷_محمد_رسول_الله
#لشکر_۲۷_محمد_رسول_الله
🚀 سازمان رزم تیپ۲۷ در عملیات فتحالمبین
★ فرمانده: حاج احمد متوسلیان
☆ جانشین: حاج محمود شهبازی
¤ رئیس ستاد: حاج محمدابراهیم همّت
📷 تصویری به یادماندنی از سرداران بزرگ و پرافتخار سپاه اسلام #شهید_حاج_همت و #جاویدالاثر_حاج_احمد_متوسلیان ♡♡
#اطلس_لشکر۲۷_محمد_رسول_الله_در_دوران_دفاع_مقدس
#آرزوی_احمد_نمایان_شد 🚩
بعد از عملیات بیتالمقدس، احمد به مریوان آمد. گفتم: «کجا میخواهی بروی؟»
گفت: «لبنان.»
آمده بود که در منطقهی ۷، بروجردی را ببیند و بعد هم به مریوان آمد. من به او گفتم: «من هم میخواهم بیایم.»
گفت: «به تهران میروی و در پادگان امام حسین علیهالسلام به رضا دستواره دو قطعه عکس میدهی و به همّت میگویی: نشان به آن نشان که گفتم برای بچهها گذرنامه تهیه کن و با وزارت خارجه هماهنگ کن که گذرنامههایشان را زودتر بدهند.»
در واقع یک نشانی به من داد که به آنها بگویم برای من هم گذرنامه بگیرند. گفتم: «باشد.»
ما که خواستیم برویم، مسئول عملیات سپاه تهران - شهید اویسی - گفت: «برادر، شما از کجا آمدی؟»
گفتم: «من از منطقهی ۷ و کردستان آمدم.»
گفت: «من خجالت میکشم که آقای بروجردی بگوید نیروی من را چرا بدون اجازه بردی.»
خلاصه گذشت. ما آمدیم و راه افتادیم. گفتم: «میخواهی آنجا چهکار کنی؟»
گفت: «بعد از اینکه آنجا را دیدیم و شناسایی هم کردیم، به حول و قوهٔ الهی عملیات انجام میدهیم.»
- برادر احمد، موقعیت چطوری است؟
- تپه ماهور، مثل منطقهی فتحالمبین میماند.
- خودشان چطوری هستند؟
- خیلی ترسو هستند.
الآن که اینها را میگویم، حال عجیبی دارم. گفت: «این یهودیها و صهیونیستهای بینالملل را اسیر میکنیم و بعد طناب به گردنشان میاندازیم و در بازار عربهای ملخخور میگردانیم تا قبح اسرائیل شکسته شود.»
وقتی عملیات حزبالله لبنان و جنگ ۳۳ روزه تمام شد و اسرائیل شکست خورد، من در ستاد کل بغض کردم. بچهها گفتند: «چه شده؟»
گفتم: «آرزوی احمد ظهور کرد. قبح اسرائیل شکسته شد؛ نه به دست خودش، بلکه به دست بچههایی که احمد پرورش داده بود.»
- به روایت سردار حاجرضا غزلی، برگرفته از صفحات ۱۶۸ و ۱۶۹ کتاب بسیار جذاب و خواندنی #عروج_از_شاخه_زیتون نوشتهی جواد کلاته عربی.
تصویر: #جاویدالاثر_حاج_احمد_متوسلیان (سمت راست) در حال مصاحبه با #شهید_امیر_حلم_زاده
#حاج_احمد_متوسلیان
#احمد_متوسلیان
#احمد_متوسلیان_را_آزاد_کنید
#کتاب_خوب
#کتاب_خوب_بخوانیم
#کتاب_خوب_معرفی_کنیم
#اخلاق_متفاوت_حاجاحمد_متوسلیان : قسمت آخر 😍
★
♡
▓ در #قم به خانهی رضا سلطانی رفتیم. رانندهی مینیبوس من بودم. فکر میکنم آش و چلومرغ آماده کرده بودند. احمد در آنجا هم کمی تقی را سرزنش کرد. من فکر میکنم که احمد چندتا منظور از این گردآوریها داشت که یکی آشنایی خانوادهها باهم بود. چون اول انقلاب بود و هنوز بحث بنیاد شهید مطرح نبود. طرف ممکن بود مجروح یا زخمی یا #شهید شود. رفقا باید میرفتند و به هم سر میزدند. شاید اگر این آشنایی با خانوادهها نبود، ارتباطات قطع میشد. یکی هم مباحث عقیدتی بود. در این مهمانیها بچهها سؤالات و شبهات خودشان دربارهی انقلاب را میپرسیدند و بحث و گفتگو میشد. خود احمد هم پاسخ میداد.
- به روایت سردار مجتبی عسگری، برگرفته از کتاب بسیار جذاب و خواندنی #عروج_از_شاخه_زیتون ، صفحات ۱۸۵ و ۱۸۶.
#حاج_احمد_متوسلیان
#احمد_متوسلیان
#جاویدالاثر_حاج_احمد_متوسلیان
#باز_نشر
#چالش_خداشناسی_توسط_حاجی 😉
✔
🌸
🟢 یکی دیگر از کارهایی که میکرد، این بود که بعد از نماز مغرب و عشاء بچهها را دور تا دور مینشاند و با آنها بحث میکرد. در ابتدای انقلاب بحث اینکه خدایی هست یا نیست در ارتباط با #مارکسیسم و عقاید مادیگرایی وجود داشت. #حاج_احمد هم بیشتر بحثهایش در همین زمینه بود. میگفت: «فرض کنید که من یک آدم کمونیست هستم که اعتقادی به خدا ندارم. انسان بالاخره از یک نقطهای چیزی به دنیا آمده است.»
#رضا_دستواره خیلی حرص میخورد و آخر هم کار به مجادله و دعوا با #احمد میرسید. میگفت: «برادر، تو باید حرف مرا قبول کنی. چون تو فرمانده هستی، نمیخواهی حرف مرا قبول کنی. اگر فرمانده نبودی، تو الآن محکوم بودی.»
همینقدر همیشه بحث را آزاد میگذاشت و اینطور نبود که فضای خشکی ایجاد کند. به فراخور افراد هم مباحث را تنظیم میکرد.
🦋
🍃
◇ به روایت سردار پاسدار مجتبی عسگری، برگرفته از صفحه ۱۷۷ و ۱۷۸ کتاب بسیار جذاب و خواندنی #عروج_از_شاخه_زیتون نوشتهی جواد کلاته عربی.
☆
♡
#حاج_احمد_متوسلیان
#احمد_متوسلیان
#جاویدالاثر_حاج_احمد_متوسلیان ❤
☘
🌷
#کتاب_خوب
#کتاب_خوب_معرفی_کنیم
#کتاب_خوب_بخوانیم
#باز_نشر
#پدرتو_درمیارم 😅
😠
👊
ما با #احمد زندگی کرده بودیم. خاطرات تلخ و شیرین داشتیم. جشن پتو میگرفتیم و همدیگر را میزدیم. ما باهم خیلی خاطره داشتیم. یک روز در مریوان باهم به چلوکبابی رفتیم. چلوکبابی تازه باز شده بود و بچهی تهران اگر کوبیده نخورد، انگار اصلًا غذا نخورده است. بچهها گفتند: «برادر احمد، غذای سپاه تمام شده، برویم به این چلوکبابی که تازه باز شده.»
رضا چراغی، حسین قجهای، رضا دستواره، حسن زمانی، علیرضا مهرآیینه و من بودیم. هفتهشت نفر شدیم.گفتیم دانگی هم حساب میکنیم. در واقع من این طور فکر کرده بودم. داخل چلوکبابی، من و احمد روبهروی همدیگر نشسته بودیم. بقیه هم دو طرف ما نشسته بودند. اینها یکییکی غذا میخوردند و رضا چراغی به آنها میگوید که بیرون بروند. کمی بعد دیدم یک صدای فیشفیش از دور میآید. برگشتم و دیدم رضا چراغی اشاره میکند که «بیا...بیا...!»
گفتم: «برادر احمد، ببخشید، من بروم دستم را بشویم.»
گفت: «داشتیم صحبت میکردیم.»
گفتم: «من دستم را بشویم، بعد.»
دویدم و بیرون رفتم. رضا چراغی داخل چلوکبابی برگشت. برادر احمد یکدفعه سرش را بلند کرد و دید هیچکس نیست. چراغی گفت: «برادر احمد، بیا حساب کن.»
#احمد گفت: «یعنی چه؟»
گفت: «یعنی چه ندارد! خوردی، باید حساب کنی.»
بعد هم رو کرد به صاحب چلوکبابی و گفت: «آقا، ایشان حساب میکنند، فرماندهمان هستند.»
احمد هم آرام به رضا گفت: «پدرت را درمیآورم...!»
ما با حاجی اینجوری زندگی کردیم.
● برگرفته از فرمایشات سردار حاج #رضا_غزلی ؛ از نیروهای وقت اطلاعات سپاه مریوان، صفحهٔ ۱۴۵ و ۱۴۶ کتاب بسیار جذاب و خواندنی #عروج_از_شاخه_زیتون 📚
#لشکر_۲۷_محمد_رسول_اللهﷺ
#حاج_احمد_متوسلیان
#احمد_متوسلیان
#جاویدالاثر_حاج_احمد_متوسلیان
#کتاب_خوب
#کتاب_خوب_بخوانیم
#کتاب_خوب_معرفی_کنیم
#باز_نشر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚘ #شهدای_والفجر_چهار 🚩
🍁
🍂
عصر روز سیزدهم آبان ۱۳۶۲
#عملیات_والفجر_چهار
سالروز شهادت سردار عظیمالشان و دریادل سپاه اسلام
یل #لشکر۲۷ محمّدرسولاللهﷺ
فرمانده دلاور و اسطورهای تیپیکمعمار
#شهید_علی_اکبر_حاجی_پور 🌷
🌸
💎
ولادت: ۱۳۳۰ - آذرشهر تبریز
ادامه تحصیل تا متوسطه و استخدام در ارتش به سال ۱۳۵۰
مامور به خدمت در لشکر گارد پس از طی دوران آموزشی
بازخرید کردن خود از ارتش و پیوستن به صفوف ملت در آذر سال ۱۳۵۷
عضویت در سپاه ، مرداد ۱۳۵۸
عزیمت به جبهه غرب برای رزم با غائله آفرینان ضدانقلابی در کردستان
بازگشت به تهران و دوباره عزیمت به جنوب و شرکت موثر در دفاع از سوسنگرد
پیوستن به تیپ۲۷محمدرسولالله(ص) و انتصاب به فرماندهی گردانعمار به دستور سردار دشمنشکن #جاویدالاثر_حاج_احمد_متوسلیان
حضوری موفق در عملیات های فتحالمبین و بیتالمقدس
مجروحیت شدید در مرحله اول عملیات بیتالمقدس
عزیمت به لبنان و از فرماندهان شاخص عملیاتی جهت نبرد با رژیم غاصب و کودککش صهیونیستی
ماموریتهای شناسایی دقیق از مواضع رژیمصهیونیستی در دره بقاع و بلندیهای جولان
شرکت در مرحله سوم عملیات بزرگ #رمضان با حفظ سمت قبلی و مجروحیت شدید در همین مرحله و فرار از بیمارستان و حضور در خط مقدم جبهه
انتصاب به فرماندهی تیپ یکم عمار به دستور سردار بزرگ سپاه اسلام #حاج_همت
🥀نحوه شهادت: پس از شهادت ابراهیمعلی معصومی؛ فرمانده گردانکمیل، همّت، حاجیپور را جهت حفظ مواضع گردان یادشده و همچنین بالابردن روحیهی رزمندگان آن، به ارتفاع ۱۸۶۰ کانیمانگا میفرستد. با مدیریت خارقالعادهی و ایجاد یک خط آتش خمپارهای، ارتفاع از خطر سقوط نجات پیدا میکند. با برگشتن حاجیپور از کانیمانگا و رسیدن به خاکریز تامینی دشت قزلچه، هدف اصابت تیر مستقیم تانک دشمن قرار میگیرد و غریبانه به شهادت میرسد.
🚩
⚘
❤
#شادی_ارواح_طیبه_شهدا_و_امام_شهدا_صلوات
#شهدای_لشکر_۲۷_محمد_رسول_الله
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👥👥
♡
☆
روز ۱۳ تیر ۱۳۶۱، سردار پرافتخار و بزرگ سپاه اسلام #حاج_احمد_متوسلیان به همراه #سید_محسن_موسوی ؛ کاردار سفارت ایران، #تقی_رستگار_مقدم ؛ مسئول آموزش و تاکتیک و راننده گروه، #کاظم_اخوان ؛ عکاس و خبرنگار خبرگزاری ایرنا در منطقهی شمالی لبنان، ایست و بازرسی #حاجز_برباره توسط عوامل مزدور #رژیم_صهیونیستی موسوم به #حزب_فالانژ ربوده شدند.
۴۱ سال از این حادثهی دردناک میگذرد و هیچ خبر موثقی دال بر شهادت یا زندهبودن این عزیزان، در دسترس نیست.
این خبر روز ۱۴ تیر ۱۳۶۱ در روزنامههای ایرانی چاپ شد.
#اللهم_فک_کل_اسیر
#اللهم_فک_کل_اسیر_بحق_زینب_سلام_الله_علیها
#اللهم_فک_کل_اسیر_بحق_زهرا_سلام_الله_علیها
#جاویدالاثر_حاج_احمد_متوسلیان
#چهار_دیپلمات_ربوده_شده
#چهار_دیپلمات_ایرانی_را_آزاد_کنید
#باز_نشر
👥👥
♡
☆
روز ۱۳ تیر ۱۳۶۱، سردار پرافتخار و بزرگ سپاه اسلام #حاج_احمد_متوسلیان به همراه #سید_محسن_موسوی ؛ کاردار سفارت ایران، #تقی_رستگار_مقدم ؛ مسئول آموزش و تاکتیک و راننده گروه، #کاظم_اخوان ؛ عکاس و خبرنگار خبرگزاری ایرنا در منطقهی شمالی لبنان، ایست و بازرسی #حاجز_برباره توسط عوامل مزدور #رژیم_صهیونیستی موسوم به #حزب_فالانژ ربوده شدند.
۴۱ سال از این حادثهی دردناک میگذرد و هیچ خبر موثقی دال بر شهادت یا زندهبودن این عزیزان، در دسترس نیست.
این خبر روز ۱۴ تیر ۱۳۶۱ در روزنامههای ایرانی چاپ شد.
#اللهم_فک_کل_اسیر
#اللهم_فک_کل_اسیر_بحق_زینب_سلام_الله_علیها
#اللهم_فک_کل_اسیر_بحق_زهرا_سلام_الله_علیها
#جاویدالاثر_حاج_احمد_متوسلیان
#چهار_دیپلمات_ربوده_شده
#چهار_دیپلمات_ایرانی_را_آزاد_کنید
#باز_نشر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#سالروز_ربایش_دیپلماتهای_ایرانی 👥👥
♡
☆
روز ۱۳ تیر ۱۳۶۱، سردار پرافتخار و بزرگ سپاه اسلام #حاج_احمد_متوسلیان به همراه #سید_محسن_موسوی ؛ کاردار سفارت ایران، #تقی_رستگار_مقدم ؛ مسئول آموزش و تاکتیک و راننده گروه، #کاظم_اخوان ؛ عکاس و خبرنگار خبرگزاری ایرنا در منطقهی شمالی لبنان، ایست و بازرسی #حاجز_برباره توسط عوامل مزدور #رژیم_صهیونیستی موسوم به #حزب_فالانژ ربوده شدند.
۴۱ سال از این حادثهی دردناک میگذرد و هیچ خبر موثقی دال بر شهادت یا زندهبودن این عزیزان، در دسترس نیست.
این خبر روز ۱۴ تیر ۱۳۶۱ در روزنامههای ایرانی چاپ شد.
#اللهم_فک_کل_اسیر
#اللهم_فک_کل_اسیر_بحق_زینب_سلام_الله_علیها
#اللهم_فک_کل_اسیر_بحق_زهرا_سلام_الله_علیها
#جاویدالاثر_حاج_احمد_متوسلیان
#چهار_دیپلمات_ربوده_شده
#چهار_دیپلمات_ایرانی_را_آزاد_کنید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#به_پدرمادرت_چی_بگم ؟ 😔
☆
♡
● #احمد ابلاغ کرده بود کسی حقی سیگارکشیدن ندارد. سیگاریها رعایت میکردند و جلوی احمد سیگار نمیکشیدند. یک آن احمد فهمید بوی #سیگار میآید. رد آن را زد و دید نوجوانی لب سکّو نشسته و سیگار میکشد. یک کشیده خواباند زیر گوشش و پسرک نقش بر زمین شد و گریهاش گرفت.
- چرا منو میزنی؟ به تو چه مربوطه؟؟ چهکارهای تو؟؟؟ الآن میرم پیش برادر احمد میگم چه برخوردی باهام کردی...!
انگار آب سردی روی احمد ریخته باشن، کمی شل شد.
- میدونی اگه برادر احمد میومد و تو رو توی این وضع میدید، ده برابر بدتر از من برخورد میکرد؟!! تو رو سالم تحویل دادن، حالا سیگاری تحویل بگیرن!!؟؟؟ عیب نداره؛ تو برو شکایت منو بکن، منم میگم سیگار کشیدی. اون خودش بین ما تصمیم میگیره؛ اما من باهات میخوام معامله کنم.
- چه معاملهای؟
تو به احمد نگو، منم نمیگم سیگار کشیدی.
سرش را به نشانه تایید تکان داد.
در همین حین، یکی آمد پیش احمد.
- برادر احمد، ماشین حاضره.
- چی؟ تو خود برادر احمدی؟
پسرک بغضش ترکید و زد زیر گریه.
- چرا بهم نگفتی خود برادر احمدی؟؟
پرید بغل احمد و همدیگر را در آغوش کشیدند. احمد محکم او را به سینه خود چسباند و در حالیکه نوازشش میکرد:
- تو عزیز ما هستی. منو حلال کن. دست خودم نبود. تو امانتی دست ما. اگه سیگاری بشی و برگردی، اونوقت پدر مادرت میگن اینم سوغات جبههشون!!!...قول بده دیگه نفهمم و نشنوم جایی سیگار کشیده باشی! باشه؟
پسرک درحالیکه هنوز میگریست:
- غلط کردم! بیجا کردم! بازم منو بزن. من دیگه دست به سیگار نمیزنم!
☆
♡
● به روایت سعید طاهریان مندرج در کتاب خواندنی و ارزشمند #میخواهم_با_تو_باشم با اختصار و تخلیص از صفحات ۷۰ و ۷۱.
☆
♡
#احمد_متوسلیان
#حاج_احمد_متوسلیان
#جاویدالاثر_حاج_احمد_متوسلیان
#متوسلیان
#حاجی_متوسلیان 💕🌸💕
#فرماندهتون_از_کار_افتاده 😂
ꈹ
〠
⌬ در سفر حج سال ۱۳۶۰، من در بعثه و واحد هلال احمر مشغول خدمت بودم. گاهی که فرصتی پیش میآمد، سری به #حاج_احمد و #حاج_همت میزدم. آنروز، برای دیدن آنها به چادری که در مشعرالحرام داشتند رفتم. #احمد تا مرا دید، گفت: «مجتبی، بیا ببین این پام چی شده؟»😦
انگشت شصت پایش کمی زخم شده بود، امّا شکل خاصی نداشت. گفتم: «یه زخم سطحیه؛ چی شده؟»😌
به جای او، حاجهمت در حالیکه تسبیحی دور انگشتش تاب میداد، گفت:
«این فرماندهٔ شما دیگه از کار افتاده شده! پیرمرد نتونست از کوه بالا بیاد، افتاد و پاش زخمی شد!»🤪
حاجاحمد شاکی شد و گفت: «هیچم اینطور نیست! تقصیر تو بود! گفتم از اون صخره بالا نرو، رفتی؛ منو هم دنبال خودت کشوندی!»😒
حاجهمت پوزخندی زد و با لحن لجدرآری گفت: «حالا لازم نیست جلوی نیروت قیافه بگیری پیرمرد!»😐
آقا! یکی این بگو، یکی آن بگو! آرامآرام بحثشان بالا گرفت که یک مرتبه احمد با کف دست به دیواره چادر کوبید و داد زد:
- داری اشتباه میکنی برادر من!😠
با فریاد او، همهمه درون چادر خوابید و تمام سرها به طرف آن دو برگشت. احمد سرخ شده بود و همت با لبخند و خونسردی کیف میکرد.😁 صدای یکی را شنیدم که گفت:
- باز این دوتا دعواشون شد!😏
ظاهراً بار اولی نبود که به هم میپریدند؛ بعد از چند دقیقه هم همه چیز به حالت عادی برمیگشت و فراموششان میشد!🙂
☆
♡
- به روایت حسین شریعتمداری و مجتبی عسگری، صفحات ۷۲ و ۷۳ کتاب #میخواهم_با_تو_باشم
ꙮ
ꙮ
#احمد_متوسلیان
#حاج_احمد_متوسلیان
#متوسلیان
#جاویدالاثر_حاج_احمد_متوسلیان
#حاجی_متوسلیان 💕🌸💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
47.33M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 مستندی از برنامه #تونل_زمان در مورد #جاویدالاثر_حاج_احمد_متوسلیان
● در این مستند کاملاً موشکافانه توضیح داده میشود که چرا حکومت ایران، اجازهٔ مبادلهی #حاج_احمد_متوسلیان را با #دیوید_داج آمریکایی: رئيس دانشکده آمریکایی لبنان و جاسوس بزرگ CIA نمیدهد؟!!
#به_پدرمادرت_چی_بگم ؟ 😔
☆
♡
● #احمد ابلاغ کرده بود کسی حقی سیگارکشیدن ندارد. سیگاریها رعایت میکردند و جلوی احمد سیگار نمیکشیدند. یک آن احمد فهمید بوی #سیگار میآید. رد آن را زد و دید نوجوانی لب سکّو نشسته و سیگار میکشد. یک کشیده خواباند زیر گوشش و پسرک نقش بر زمین شد و گریهاش گرفت.
- چرا منو میزنی؟ به تو چه مربوطه؟؟ چهکارهای تو؟؟؟ الآن میرم پیش برادر احمد میگم چه برخوردی باهام کردی...!
انگار آب سردی روی احمد ریخته باشن، کمی شل شد.
- میدونی اگه برادر احمد میومد و تو رو توی این وضع میدید، ده برابر بدتر از من برخورد میکرد؟!! تو رو سالم تحویل دادن، حالا سیگاری تحویل بگیرن!!؟؟؟ عیب نداره؛ تو برو شکایت منو بکن، منم میگم سیگار کشیدی. اون خودش بین ما تصمیم میگیره؛ اما من باهات میخوام معامله کنم.
- چه معاملهای؟
تو به احمد نگو، منم نمیگم سیگار کشیدی.
سرش را به نشانه تایید تکان داد.
در همین حین، یکی آمد پیش احمد.
- برادر احمد، ماشین حاضره.
- چی؟ تو خود برادر احمدی؟
پسرک بغضش ترکید و زد زیر گریه.
- چرا بهم نگفتی خود برادر احمدی؟؟
پرید بغل احمد و همدیگر را در آغوش کشیدند. احمد محکم او را به سینه خود چسباند و در حالیکه نوازشش میکرد:
- تو عزیز ما هستی. منو حلال کن. دست خودم نبود. تو امانتی دست ما. اگه سیگاری بشی و برگردی، اونوقت پدر مادرت میگن اینم سوغات جبههشون!!!...قول بده دیگه نفهمم و نشنوم جایی سیگار کشیده باشی! باشه؟
پسرک درحالیکه هنوز میگریست:
- غلط کردم! بیجا کردم! بازم منو بزن. من دیگه دست به سیگار نمیزنم!
☆
♡
● به روایت سعید طاهریان مندرج در کتاب خواندنی و ارزشمند #میخواهم_با_تو_باشم با اختصار و تخلیص از صفحات ۷۰ و ۷۱.
☆
♡
#احمد_متوسلیان
#حاج_احمد_متوسلیان
#جاویدالاثر_حاج_احمد_متوسلیان
#متوسلیان
#حاجی_متوسلیان 💕🌸💕
#
#راز_غیب_شدن
« هر بار که بچه ها به #عملیات می رفتند، #حاج_احمد تا یکی، دو ساعت پیدایش نبود. بارها از خودم می پرسیدم که کجا ممکن است برود؟ یک بار که قرار بود بچه ها عملیات کنند، تصمیم گرفتم این بار تعقیبش کنم. ماشین تدارکات، گوشۀ #قرارگاه ، رو به روی درِ خروجی توقف کرده بود. صبر کردم تا لحظۀ مناسب برسد، بعد رفتم و زیر آن دراز کشیدم.
حالا دیگر #حاج_احمد هر طرف می رفت، در دیدِ من بود. لحظۀ آخر، دورِ گردنِ تک تکِ بچه ها دست انداخت و با آنان #خداحافظی کرد. صدایش می آمد که می گفت: «برادرا! یادتون باشه، #تکبیر هاتون نباید یه #الله_اکبر ساده و بی فایده باشه، سعی کنین هر تکبیرتون به اندازهی یک #لشکر عمل کنه.»
بالاخره بچه ها حرکت کردند و رفتند. چشم از #حاجی برنمی داشتم. داخل اتاق رفت و چند دقیقۀ بعد برگشت و پای پیاده از قرارگاه بیرون رفت. دنبالش راه افتادم، طوری که متوجه من نشود. از دامنۀ کوهی که مُشرِف به قرارگاه بود، بالا رفت و من متعجب به دنبال او می رفتم.
پشت صخره ای پنهان شدم٬ #حاج_احمد کنار جوی آبی که از سر کوه پایین می آمد، دو زانو نشست، آستین ها را بالا زد و #وضو گرفت. بعد یک سنگ کوچک از داخل آب برداشت و به داخل غار کوچکی که همان جا بود، رفت. منتظر ماندم تا ببینم چه کار می کند. بعد از چند لحظه، صدای #دعا و #گریه #حاج_احمد که با صوت حزینی به درگاه خدا التماس می کرد، بلند شد:
« #خدایا ! تو درکمینِ ستمکارانی، از تو می خوام به حق آبروی مولایم، این #بسیجیان عاشق رو در پناه خودت حفظ کنی. »
📔 منبع : کتاب #میخواهم_با_تو_باشم ، صفحه ۶۵
#حاج_احمد_متوسلیان
#احمد_متوسلیان
#متوسلیان
#جاویدالاثر_حاج_احمد_متوسلیان
#باز_نشر