کانون غرب شناسی و اندیشۀاسلامی
🔴 #انقلاب_کوپرنیکوسی [کوپرنیکی] #کانت و لوازم آن در فلسفه از جمله مفاهیم بسیار مهم که میتوان در د
شناخت تألیفی پیشینی کانت، از جنس علم حضوری و نیز تقدم علم حضوری بر علم حصولی نیست، بلکه این مسأله را باید در سپهر #انقلاب_کوپرنیکوسی کانت ملاحظه نمود. همانطور که در کوپرنیک شاهدیم که محوریت از زمین به خورشید انتقال مییابد، لذا در چرخش کانتی نیز محوریت از #نفسالامر_امور_به_انسان_به_مثابه
#سوژه منتقل میشود؛ و سوژه همانند خورشید با نور خود که در فاهمه است، امور را متشخص و متعین میسازد، این خودانگیختگی سوژه در فاهمه است که بنیاد امور و نفسالامر است. از این رو، آگاهی سوژه، مساوق وجود است؛ و این امر غیر از انسان در حکمت متعالیه است که در فقر وجودی به سر برده و عینالربط وجود حقیقی است. آگاهی نیز از آنِ بسیطالحقیقهای است که عین و علم را محقق میسازد. حکمت متعالیه، علم را مساوق وجود میداند، مقصود از آن، علم و وجود انسانی نیست، بلکه منظور علم و وجود حقیقی است؛ و نه وجود مجازی.
مقصود کانت نیز از اصطلاح استعلایی، عبارت است از امکانات ذاتی موجودی که نحوهی وجودش، متناهی است؛ و سوژه استعلایی همان نحوهی وجود متناهی است. کانت از ماهیت سوژه صحبت نمیکند، بلکه #سوژه_را_از_حیث_نحوهی_وجودش در #کانون توجه قرار می دهد.
نحوهی وجود سوژه، همان امکانات ناب و محض آن؛ و به تعبیر دیگر، همان شرایط استعلایی است که شناخت یقینی تحت آن شرایط امکانپذیر است. نحوهی وجود متناهی یا سوژه استعلایی نیز مقتضی دریافت اشیاء در زمان و مکان است. دانسته شد که بنیاد مکان نیز زمان است؛ و #زمان_کانتی_نیز_مفهوم_فطری_نیست_و_مجعول_انسان_است، به دلیل وضعیت تناهی که از آن برخوردار است. این توضیحات، از لوازم چرخش کانتی است که #همهی_امور_بر_بنیاد_من_به_مثابهٔ_موجود_متناهی_استوار_است.
@philosophyofsocialscience
@KanooneQarbshenasiAndisheIslami
🔹دستورالعمل اصلی #روشنگری این بود: سیادت و سلطه انسان، که موجودی فردی و عاقل است، بر همه امور. در این دستورالعمل دو رکن اصلی مفروض است: (۱) سیادت اومانیته و (۲) استقلال عقل.
بر اساس همین تلقی بود که #کانت از یک سو فرد انسان را نظر به اومانیتهای که دارد غایت تلقی میکرد، و از سوی دیگر جوهره روشنگری را در استقلال عقل میدانست و بر عدم وابستگی فرد انسان به هر چیزی غیر از عقل تأکید داشت؛ اولین رکن این دستورالعمل محوریت بخشیدن و اولویت دادن به انسانیت است؛ و نهاد این انسانیت که همان سوژه انسان بود، باید عملا بر همه چیز مسلط شود و آن ها را به اختیار درآورد. بنابراین شعار اصلی روشنگری که عبارت از پیشرفت بود عبارت میشد از همین که سوژه تسلط بر اشیاء و امور پیدا کند و به لحاظ عقلی بتواند آن ها را در مهار خود در آورده و در جهت اهداف مورد نظر خویش بکار گیرد.
🔸#اومانیته برای روشنگری امری انتزاعی و ماورایی نبود که مثلا موجودی الهی است یا مصداق اشرف مخلوقات است، بلکه همان است که در فرد فرد انسانها مشخص شده، لذا فلاسفه روشنگری اهمیت انسان را در تفرد و فرد (اندیویدوال) بودن آن میدانستند، یعنی اگر انسان بودن اهمیت دارد، نه به این دلیل است که انسان به معنی کلی انتزاعی است، چون انسان به معنی انتزاعی فایده عملی ندارد، بلکه انسانیت از آن جهت که متفرد به فرد فرد و و متشخص در افراد است اهمیت می یابد، لذا در انسان بودن ، فرد بودن محوریت دارد، چون فرد است که اومانیته با آن منفرد ورمتشخص و متحقق شده است. پس فرد اصالت و اهمیت دارد.
🔹این استقلال فرد و آزادی رأی و بی قیم بودن عقل البته به معنی منزوی شدن فرد نبود، زیرا هیچ فردی نمیتواند بدون اجتماع زندگی کند. پیوند انسان با اجتماع تاریخی است و در همین نسبتهای تاریخی است که بینش فرد تحکیم و تقویت میشود. بنابراین جایگاه تاریخ در اندیشه روشنگری تثبیت شده بود. به همین دلیل، برخی جوهره روشنگری را در این میدانستند که انسان باید در بستر تاریخی مجددا بازنگری و تفسیر شود، و حتی چنین میفهمیدند که باید نسبت فرد انسان را با تاریخ نسبت یک عضو با ارگانیسم آن دانست.
🔸 در این دوران اموری مانند گناه و بخشش دیگر مثل گذشته از لحاظ دینی و اخلاقی مورد بحث نیستند و موعظه افراد اولویت و حتی برای بسیاری موضوعیت ندارند، بلکه بیشتر تجربههای فردی و خاطرات شخصی اولویت دارند و مورد توجه اند؛ این تجارب و خاطرات که در عین حال بر نوعی نوآوری در تاریخنگاری و روایت وقایع هم مبتنی است در بعضی موارد صورت نقل داستان و رمان نویسی هم می یافت؛ در این دوران، توجه به افراد خاصی که رستگار شده اند، بیشتر از خود رستگاری نوع انسان، به عنوان یک مقوله کلی (و دینی و اخلاقی) اهمیت دارد و به آن توجه شده است. هر گونه روابطی که عقل انسان در آن مدخلیت نداشته باشد در این دوران بیاعتبار و بیارزش است و لذا نقش اجتماعی عقل انسان اهمیت و بلکه محوریت مییابد و لوازم آن مانند دوستیابی بجای ازدواج اهمیت بیشتری مییابند؛در این دوران انسان به عنوان #سوژه و موجود متفكر تعریف میگردید و وجوه دیگر انسان و عالم تحت الشعاع آن قرار میگرفت. با این تعریف وجه تمایز روشنگری مشخص میشود. در روشنگری اولویت و اولیت از آن فرد از حیث فردیت بوده، چنان که در روشنگری فرانسوی می بینیم. بنا به دستورالعمل روشنگری سوژه انسانی در صدد تصرف هر چیز و ابژه کردن آن است. بدیهی است که بنابراین هر چیز در محدوده و جایگاه کلی عقل انسان معنی می یافت.
✍#دکتر_محمود_خاتمی
❇️ / کتاب مدخل فلسفه روشنگری/ علم