شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت817 گذر از طوفان✨ دستم رو روی پیشونیم گذاشتم چرخیدم و روی لب تخ
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
#پارت818
گذر از طوفان✨
با توقف ماشین چشم هام رو باز کردم با ماشینی که کنار ماشین فروغی توقف کرده بود روبرو شدم
امروز از اون روزهای بود که به هر چهار راهی رسیدیم چراغ قرمز شد
دوباره چشم هام رو بستم ،همزمان با حرکت ماشین صدای فروغی بلند شد
_نورا یه در مانگاه جلوتره ماشین رو پارک کنم بریم
نفسم رو باحرص بیرون فرستادم
_وای نه ،میرسم خونه قرصم رو میخورم خوب میشم
_آخه
کلافه تر از قبل توی حرفش پریدم
_آخه نداره دیگه
زیرلب گفت
_باشه
خدا کنه دیگه ترافیک نباشه زودتر برسم خونه کنار بخاری دراز بکشم بخوابم
بخاطر کم شدن سرعت فروغی سرم رو از روی شیشه برداشتم و گفتم
_میخوای توقف کنی؟
ماشین رو جلوی فروشگاهی پارک کرد
_مگه نگفتی به نیلو قول دادی شکلات داغ براش بخری
کیفش رو برداشت در ماشین رو باز کرد
_نمیخواد یه روز دیگه براش میخرم
_زود میام بچه س منتظره
چرا بهش گفتم به نیلو قول دادم
بعد از گذشت بیست دقیقه بایه پلاستیک بزرگ پر از خرید از فروشگاه بیرون اومد
چرا این همه خرید کرده حوصله خودمم ندارم چطوری این پلاستیک رو حمل کنم
در ماشین رو باز کرد خرید هارو عقب گذاشت و سوار شد
_این همه خوراکی چرا خریدی یه بسته شکلات داغ کافی بود
_لبخندریزی گوشه لبش نشست یه پلاستیکه یه طوری میگی این همه انگار با گونی خرید هارو آوردم
نزدیک خونه آژانس برات میگیرم چون نمیزاری تا جلوی در برسونمت ولی خودم پشت سر ماشین میام
بین حرف زدنش نفسی کشید و گفت
_نورا حالت خوب نشد یا بهتر نشدی زنگ میزنی بهم
وسط حرفش پریدم
_که چی بشه ؟مگه من میزارم بیای در خونه منو ببری دکتر
_حتما یه فکری میکنم فقط هر وقت زنگ زدم جواب بده
_پام برسه داخل خونه میخوام بگیرم بخوابم پس زنگ نزن چون گوشی رو روی سکوت میزارم
نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ"
✨براساس واقعیت✨
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪
https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649
.
.
🌸💫
🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫
سلام کشتی امن نجات نوکرها
سلام ای تو حیات و ممات نوکرها
سلام شاه دو عالم، سلام اربابم
سلام بر تو شد از واجبات نوکرها
#صلی_الله_علیک_یا_ابا_عبدالله
#شـــهــــیــدانـــه
@karbala_ya_hosein
AUD-20210812-WA0021.mp3
1.22M
دعای عهد با صدای دلنشین استاد فرهمند🌿"
اللهم ارنۍ الطلعھ الرشیده و الغره الحمیده . . خدایا آن جمال با رشادت و پیشانی ستودھ را به من بنمایان🌼.
+ عھدۍتازھکنیم^^؟
#دعای_عهد
#شـــهــــیــدانـــه
@karbala_ya_hosein
عزیزان از #پنج هزار تا #ده یا #بیست هزار
یا علی بگید به نیت اهل بیت و شهدا واریز بزنید بدهی این خانواده رو پرداخت کنیم
مطمئن باشید برکتش به زندگیتون برمیگرده
بزنید روی شماره کارت کپی میشه
گروه جهادیحضرتمادر
5892107046105584اگر برای شماره گروه جهادی حضرت مادر واریز نشد به این کارت واریز بزنید محمدی
5894631547765255دوستان رسید رو برای ادمین بفرستید مبالغ با کمک دیگه قاطی نشه @Karbala15 اجرتون با حضرت زهرا(س) https://eitaa.com/joinchat/317063367C46e6a1462c
شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت818 گذر از طوفان✨ با توقف ماشین چشم هام رو باز کردم با ماشینی ک
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
#پارت819
گذر از طوفان✨
شعله بخاری رو زیادش کردم دراز کشیدم پتو رو روی سرم کشیدم و چشم هام رو بستم
صدای نورا گفتن عمه با تکون خوردن شونه م از خواب بیدارم کرد
با عمه که نگران بهم خیره شده بود روبرو شدم پتو رو تند از روم کنار زد دستش رو دراز کرد شعله بخاری رو کم کرد با نگرانی گفت
_ترانه عمه خوبی؟
عرق های روی پیشونیم رو با آستین لباسم پاک کردم سرم رو تکون دادم
_اتاق رو چرا مثل سونا کردی؟سردته؟پتورو کشیدی روی سرت خیس عرق شدی
_برگشتم خونه سرد بود الان دارم از گرما بخار میشم
_نمیشه پنجره روهم باز کنم گرمای اتاق بره بیرون ،سرما میخوری
نشستم موهای چسبیده به کنارهای صورتم رو کنار زدم
_میخوام برم دوش بگیرم الان پنجره رو باز میکنم بعد میرم
_پس تو برو حموم من خودم پنجره رو باز میکنم قبل از اینکه برگردی داخل اتاق میبندمش اومدی سردت نشه
_دستتون دردنکنه
سمت کمد رفتم لباس و حوله برداشتم
_حوله رو بزار برات گرمش کنم صدام کن میارمش
_نه عمه داخل حموم سرد نیست
در اتاق رو باز کردم و بیرون رفتم بابا با دیدنم تکیه ش رو از تخت برداشت
_خوبی باباجان سر دردت خوب شد؟
سعی کردم لبخند بزنم
_بله بابا جون
_میخوای بریم دکتر
سرم رو روبه بالا تکون دادم
نه بابا نگران نباشید دارو هامو خوردم بهتر شدم
مهربون نگاه کرد
_خداروشکر عزیزم
سمت حموم رفتم لباس وحوله م رو روی رخت آویز انداختم
نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ"
✨براساس واقعیت✨
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪
https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649
.
.
🌸💫
🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫
شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت819 گذر از طوفان✨ شعله بخاری رو زیادش کردم دراز کشیدم پتو رو رو
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
#پارت820
گذر از طوفان✨
سشوار رو روشن کردم قبل از اینکه به موهام نزدیکش کنم ناز بانو داخل اومد وطلبکار گفت
_خاموش کن اینو حرف دارم
سشوار رو خاموش کردم و جلوی آینه گذاشتم
_بفرما
_فردا میخوای بری مدرسه ؟
_بله چطور مگه؟
_مگه بعد از تموم شدن امتحان ها چند روز تعطیل نمیکنن
_نه چرا تعطیل کنن؟
_پس چرا ناهید تعطیله؟میخوای به بهانه مدرسه رفتن کجا بری؟
خدایا این همه آدم توی دنیاته چرا این شده زن بابای من
_ناهید دانشگاه میره مدرسه که نمیره بعدشم بخوام جایی برم به بابام میگم نه تو
_مگه میشه روز بعد آخرین امتحان بگن بیاید مدرسه،چند روزی میخوام با خواهرم و خانم های مسجدشون برم مشهد نرو مدرسه مواظب نیلو و بابات باش نرگس هم اگر بغلی نبود جاش میذاشتم
ابرو هام رو بالا انداختم
_میخوای بری مشهد نیلو رو نبری؟
_آره نذر کردم نیلو رو ببرم که نه میشه برم زیارت نه خرید هر وقت حاجی خوب شد همراهم بود نیلو رو هم میبرم
پوزخندی زدم و گفتم
_هفته پیش کی بود سر وصدا راه انداخته بود پول نداریم الان برای خرید مشهد پول هست؟
ابروهاشو توی هم کشید و گفت
_این فضولی ها به تو نیومده خانواده م که نمرده ن بهم قرض دادن
ناخواست خنده م گرفت و چند باری زیر لب گفتم
_عجب عجب
گلوم رو صاف کردم
_اولا من از خدامه مدرسه مون یک هفته تعطیل بشه خستگی این چند وقت امتحانا از تنم بیرون بره ولی تعطیل نیست بعدشم بجز مدرسه من سر کارم نهایتش بتونم شبها مواظب نیلو باشم یا باخودت ببرش یا یه فکر دیگه ای بکن
با اخم گفت
_خب یه هفته سر کار نرو
نگاه چپ چپی بهش انداختم
_اون وقت تو میخوای داروهای بابام رو بخری؟ یا قسط هارو پس بدی ؟یا برای خونه خرید کنی ؟یا خانواده محترمت همه رو حساب میکنن و این ماه به مشکل بر نمیخوریم
از جوابی که شنید حرصش گرفت و با عصبانیت گفت
_من اصلا چرا با تو حرف میزنم به خود حاجی میگم یه فکری بکنه
بی توجه به حرفش سشوار روشن کردم و مشغول خشک کردن موهام شدم
نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ"
✨براساس واقعیت✨
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪
https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649
.
.
🌸💫
🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫
سلام کشتی امن نجات نوکرها
سلام ای تو حیات و ممات نوکرها
سلام شاه دو عالم، سلام اربابم
سلام بر تو شد از واجبات نوکرها
#صلی_الله_علیک_یا_ابا_عبدالله
#شـــهــــیــدانـــه
@karbala_ya_hosein
AUD-20210812-WA0021.mp3
1.22M
دعای عهد با صدای دلنشین استاد فرهمند🌿"
اللهم ارنۍ الطلعھ الرشیده و الغره الحمیده . . خدایا آن جمال با رشادت و پیشانی ستودھ را به من بنمایان🌼.
+ عھدۍتازھکنیم^^؟
#دعای_عهد
#شـــهــــیــدانـــه
@karbala_ya_hosein
شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت820 گذر از طوفان✨ سشوار رو روشن کردم قبل از اینکه به موهام نزدی
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
#پارت821
گذر از طوفان✨
در اتاق بایگانی رو باز کردم پشت سر پریسا داخل رفتم خواستم در رو ببندم که عمو کریم با روزنامه و شیشه پاک کن توی چهار چوب در ظاهر شد
_سلام
هر دوتا باهم جواب دادیم از جلوی در کنار رفتم داخل اومد
_خانم خادمی گفتن اتاق یه ماهیه گرد گیری نشده
برید داخل سالن بشینید کارم تموم بشه میگم برگردید
پریسا انگشتش رو روی میز کشید و گفت
_چه خاکی هم جمع شده ،عمو خوب شد زود اومدید اگر مینشستیم روی صندلی ها سرتا پا خاکی میشیدم
از اتاق بیرون رفتیم روی مبل های گوشه سالن نشستیم خانم خادمی سینی به دست سمتمون اومد
_تا کار عمو کریم تموم میشه یه چایی و شیرینی بخورید
لبخندی زدم
_ممنون ولی فعلا نهار نخوردیم بعدش چایی میخوریم
_برای نهار امروز ماکارونی درست کردم دیدم زیاده آوردم شرکت گفتم شاید بچه ها بخورن الان میرم براتون گرم میکنم میارم
پریسا کیفش رو روی پاش گذاشت و سریع گفت
_دستتون درد نکنه زحمت نیفتید ساندویچ از خونه برای نهار آوردیم
کیفش رو باز کرد دوتا ساندویچ با چند لقمه بسته بندی شده رو بیرون آورد و نشون خانم خادمی داد
_بفرمایید
لبخندی زد
_نوش جانتون مادر چند دقیقه پیش نهار خوردم،پس چایی رو ببرم برای خانم شفقت و خوشنام بعد از نهار براتون میارم
هر دوتا لبخند زدیم وتشکر کردیم
ساندویچی که پریسا برام آورده بود رو باز کردم
شروع به خوردن کردم با صدای بسته شدن در شرکت نگاه هر دوتامون سمت در رفت طاها وطاهر سمت بعد از سلام وخسته نباشید گفتن به کارمندا سمت اتاق مدیریت اومدن بخاطر حضورمون داخل سالن جا خوردن لقمه ای که داخل دهنم بود رو قورت دادم به محض نزدیک شدنشون هردو تا از روی مبل بلند شدیم سلام کردیم دوتا برادر جوابمون دادن طاهر گفت
_رسیدن بخیر، چرا اینجا نشستید؟
پریسا گلوش رو صاف کرد
_ممنون ،عمو کریم گفتن داخل سالن باشیم اتاق رو گرد گیری کنن
باتعجب رو به طاها گفت
_یه ماه اتاق بایگانی نظافت نشده؟مگه کلید یدک پیش خودت نیست؟
_کلید بود ولی گفتیم تا برگشت خانم نیکجو و خجسته کسی داخل اتاق نره بهتره
پریسا پلاستیکی که لقمه ها داخلش بود رو برداشت و بازش کرد و تعارف کرد
هر دوتا از لقمه ها برداشتن و تشکر کردن سمت اتاق مدیریت رفتن چند دقیقه ای نگذشته بود که در اتاق مدیریت باز شد طیب و طاهر بیرون اومدن طیب بعد از از سلام احوال پرسی خواست که داخل اتاق بریم
پریسا ساندویچ رو داخل پلاستیک گذاشت و کنار گوشم گفت
_چه نهاری خوردیم باید صبر میکردیم بریم داخل اتاق بعد بخوریم تو برو ببین طیب چی میخواد بگه منم ساندویچ هارو جمع کنم میام
_باشه
طاهر سمت آبدارخونه رفت پشت سر طیب داخل اتاق مدیریت رفتم
چند تا پرونده از روی میز برداشت اشاره کرد جلو تر برم شروع به توضیح دادن کرد
_میتونید تا سه روز دیگه این پرونده هارو کامل کنید و تحویل بدید؟
پوشه هارو ازش گرفتم نگاهی بهشون انداختم
_نمیدونم صبرکنید خانم خجسته بیاد ببینم نظرشون چیه چون یه قسمت از کار ثبتشون باید انجام بدن
سرش رو تکون داد و باشه ای گفت
_بفرمایید بشینید تا خانم خجسته میاد
_ممنون راحتم
طاها از اتاقی که درش داخل اتاق مدیریت بود بیرون اومد لبخندی زد و جلو اومد
_حالت خوبه؟
سرم رو پایین انداختم و آروم گفتم
_بله
_برای دو هفته دیگه نوبت دکتر برات گرفتم میریم پیش فوق تخصصی که معرفیش کردن
_ممنون ولی فعلا از داروهای قبلیم میخورم شاید دیگه دکترلازم نباشه
طیب با صدای پایینی گفت
_این خانم دکتر خیلی تعریف از کارش میکنن یه بار برید ببینیم وضع معده تون بهتر میشه
بازم طیب رو در جریان گذاشته با اینکه ازش خجالت میکشم ولی بودنش و مواظبت و حرف هاش به طاها حس خوبیه بهم میده
نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ"
✨براساس واقعیت✨
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪
https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649
.
.
🌸💫
🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫