💦💦💦💦💦💦💦💦💦
داستان١۶١
🔴 #زود_قضاوت_نکنیم!
✍خانم معلمی تعریف میکردکه: در مدرسه ابتدایی بودم،
مدتی بود تعدادی از بچهها را برای یک سرود آماده میکردم.
به نیت اینکه آخر سال مراسمی گرفته شود برایشان.
روز مراسم بچهها را آوردم و مرتبشان کردم پدر و مادرها هم دعوت بودند.
موقع اجرای سرود ناگهان دختری از جمع جدا شد و بجای خواندن سرود شروع کرد به حرکت جلوی جمع.
دست و پا تکان میداد و خودش رو عقب جلو میکرد و حرکات عجیبی انجام میداد.
بچهها هم سرود را میخواندند و ریز میخندیدند، کمی مانده بود بخاطر خندهشان هرچه ریسیده بودم پنبه شود.
با خود گفتم چرا این بچه این کار رو میکنه،
چرا شرم نمیکنه از رفتارش؟
این که قبلش بچه زرنگ و عاقلی بود!!
رفتم روبرویش، بهش اشاراتی کردم، هیچی نمیفهمید به قدری عصبانیام کرده بود که آب دهانم را نمیتوانستم قورت دهم.
خونسردی خود را حفظ کردم، آرام رفتم سراغش و دستش را گرفتم، خودش را از دستم رها کرد و رفت آن طرفتر و دوباره شروع کرد!
فضا پر از خنده حاضران شده بود. مدیر هم رنگش عوض شده بود، از عصبانیت و شرم عرقهایش سرازیر بود.
از صندلیش بلند شد و آمد کنارم، سرش را نزدیک کرد و گفت:
فقط این مراسم تمام شود، ببین با این بچه چکار کنم؟
اخراجش میکنم.
مادر این دختر هم که نزدیک من بود بسیار پرشور میخندید و کف میزد،
دخترک هم با تشویق مادر گرمتر از پیش شده بود.
همین که سرود تمام شد پریدم بالای سن و بازوی بچه را گرفتم و گفتم:
چرا اینجوری کردی؟!
چرا با رفقایت سرود را نخواندی؟!
دخترک جواب داد:
آخر مادرم اینجاست،
برای مادرم اینکار را میکردم!!
گفتم آخر ندید بَدید همه مثل تو مادر یا پدرشان اینجاست، چرا آنها اینچنین نمیکنند و خود را لوس نمیکنند؟!
خواستم بکشمش پایین که گفت: خانم معلّم صبر کنید بذارید مادرم متوجه نشه،
خودم توضیح میدم؛ مادر من مثل بقیه مادرها نیست، مادر من "ناشنوا" است،
چیزی نمیشنود و من با آن حرکاتم شادی و کلمات زیبای سرود را برایش ترجمه میکردم.
تا او هم مثل بقیه مادران این شادی را حس کند!
این کار من رقص و پایکوبی نبود، این زبان اشاره است،
زبان ناشنواهاست همین که این حرفها را زد انگار مرا برق گرفت، دست خودم نبود با صدای بلند گریستم،
و دختر را محکم بغل کردم!!
آفرین دخترم!
فضای مراسم پر شد از پچپچ و درگوشی حرف زدن و...
تا اینکه همه موضوع را فهمیدند،، نه تنها من که هرکس آنجا بود از اولیا و معلمان همه را گریاند!!
از همه جالبتر اینکه مدیر آمد و عنوان دانشآموز نمونه را به او عطا کرد!!!
با مادرش دست همدیگر را گرفتند و رفتند،
گاهی جلوتر از مادرش میرفت و برای مادرش جست و خیز میکرد #تا_مادرش_را_شاد_کند.
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
@dastanayekhobanerozegar
#نثار تمامی مادران ومعلمین سرزمینم #صلوات
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#داستان١٨٩
#حکایت_پادشاه_و_اعدام_نجار
پادشاه به نجارش گفت:
فردا اعدامت میکنم،آن شب نتوانست بخوابد.
همسرش گفت:
”مانند هرشب بخواب، پروردگارت یگانه است و درهای گشا یش بسیار ”
کلام همسرش آرامشی بردلش ایجاد کرد و چشمانش سنگین شدوخوابید
صبح صدای پای سربازان را شنید
،چهره اش دگرگون شد و با ناامیدی،
پشیمانی وافسوس به همسرش نگاه کردکه :
دریغاباورت کردم بادست لرزان در را باز کرد ودستانش را جلوبرد تا سربازان زنجیرکنند.
دو سرباز باتعجب گفتند:
پادشاه مرده و از تو می خواهیم تابوتی برایش بسازی،چهره نجار برقی زد و نگاهی از روی عذرخواهی به همسرش انداخت،
همسرش لبخندی زد وگفت:
“مانند هرشب آرام بخواب،زیرا پروردگار یکتا هست و درهای گشایش بسیارند ”
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
#نثار سلامتی امیدواران مسلمان
#صلوات
┅═✼🍃🌷🍃✼═┅
کانال
#داستانای_خوبان_روزگار
#در_ایتا
@dastanayekhobanerozegar
🌹🍀🌺🍀🌹🍀🌹🍀🌹
💐🌸🌺🌼🌼🌼🌼🌺🌸💐
#داستان١٩١
#ازدواج_سلیمان_با_بلقیس
در دوران فرمانروایی
#حضرت_سلیمان_ع در شام، بلقیس ملکه ی سبا در یمن حکومت میکرد.
هیأتی از جانب سلیمان به یمن رفتند و عظمت و توان قدرت سپاه سلیمان ع را به ملکه ی سبا گزارش دادند.
ملکه ی سبا با فراست دریافت که ناچار باید تسلیم فرمان سلیمان ع که فرمان حق و توحید است گردد و برای حفظ لشگر و سلامتی خود، هیچ راهی جز پیوستن به امت سلیمان ندارد.
بدین جهت،
با گروهی از بزرگان و اشراف قوم خود به سوی شام حرکت کردند تا از نزدیک تحقیق بیشتری را انجام دهند.
وقتی که سلیمان ع از آمدن بلقیس و همراهان به طرف شام اطلاع یافت،
به حاضران فرمود:
کدام یک از شما توانایی دارد، پیش از آنکه آنان به اینجا بیایند، تخت ملکه ی سبا را برای من بیاورد.
عفریتی از جن
(یکی از گردنکشان جنیان)
گفت:
- من آن را نزد تو میآورم، پیش از آنکه از مجلس برخیزی
سلیمان گفت:
- من میخواهم کار از این زودتر انجام گیرد.
آصف بن برخیا گفت:
. من آن تخت را قبل از آن که چشم بر هم زنی، نزد تو خواهم آورد.
لحظه ای نگذشت که سلیمان تخت بلقیس را در کنار خود دید و بی درنگ به ستایش و شکر خدا پرداخت.
سپس سلیمان دستور داد تا تخت را جا به جا نموده،
اندکی تغییر دهند و هنگامی که بلقیس وارد شد از او بپرسند،
آیا این تخت او است یا نه؟
ببینید چه جواب میدهد.
طولی نکشید بلقیس و همراهانش به حضور سلیمان رسیدند. شخصی به تخت او اشاره کرد و به بلقیس گفت:
- آیا تخت تو این گونه است؟بلقیس باکمال زیرکی در جواب گفت:
- گویا خود آن تخت است.
بلقیس متوجه شد که تخت خود اوست و از طریق غیرعادی جلوتر از او به آنجا آورده شده،
لذا تسلیم حق شد و آیین حضرت سلیمان را پذیرفت.
او قبلا نیز نشانههایی از حقانیت نبوت سلیمان را دریافته بود.
به هر حال، به آیین سلیمان ع پیوست و به نقل مشهور با سلیمان ازدواج کرد و
هر دو در ارشاد مردم به سوی یکتا پرستی کوشیدند
. [۱]
----------
[۱]: بحار، ج ۱۴، ص ۱۱۱
┅═✼🍃🌷🍃✼═┅
کانال
#داستانای_خوبان_روزگار
#در_ایتا
@dastanayekhobanerozegar
#نثار روح انبیاء الهی
#صلوات
#داستان٢١٨
#یک_داستان_یک_پند
✍تاجری را شاگردش از انبار او دزدی کرد.
تاجر شاگرد را صدا کرد و از او توضیح خواست.
شاگرد از ترس و شرم در پاسخ از این شاخه به آن شاخه پرید.
تاجر برای شرمگین نشدن بیشترش به او گفت:
گم شو!
تاجر را دوست مؤمنی بود که این صحنه را میدید.
تاجر گفت:
به او گفتم گم شو،
چون نخواستم دست و پای خود را بیشتر گم کرده و شرمنده شود.
دوست مؤمن گفت:
بدان به کسی که از ترس تو دست و پای خویش گم کند و خود را به خاطر خطایی که کرده در خود گم کرده باشد،
گفتن «گم شو» احسان و نیکی نیست.
قَوْلٌ مَعْرُوفٌ وَمَغْفِرَةٌ خَيْرٌ مِنْ صَدَقَةٍ يَتْبَعُهَا أَذًى
(263 - بقره)
(فقیر سائل را به) زبان خوش و طلب آمرزش (رد کردن) بهتر است از صدقهای که پی آن آزار کنند.
اگر به کسی نیکی نکنیم بهتر از آن است که کار نیکی برایش انجام دهیم و بر سرش منت گذاریم.
به عنوان مثال، قرضی به کسی بدهیم و منت بر سرش بگذاریم.
اگر نمیتوانیم قرض بدهیم و تاب تحمل از دست رفتن پولمان را نداریم از همان ابتدابهتراست
#با_زبان_نیک_عذرخواهی_کنیم.
┄┅┅┅┅❁💚❁┅┅┅┅┄
┅═✼🍃🌷🍃✼═┅
@dastanayekhobanerozegar
#نثار انسانهای شریف و با اخلاق اسلامی
#صلوات
✾📚 📚✾
#داستان٢۶١
⭕️ رفتیم جنوب،
رفیق خوزستانی ما را برد خرمشهر روی بهمنشیر قایقسواری.
از او پرسیدم که:
آیا اینجا صیادی هم دارد؟
گفت:
آره اما قدیمیهای خرمشهر ماهی بهمنشیر را نمیخورند.
پرسیدم:
چرا؟
گفت :
چون اینجا #خیلی_از_بچههای #مدافع_خرمشهر_شهید_شدهاند و
#پیکرشان_زیر_این_آب_طعمه
#ماهیها_شده؛ به حرمت اون شهدا....
#شهدا
#بهمنشیر
#صلوات
💢 #کانال
#داستانای_خوبان_روزگار
✅ #نثار
عموم ایثارگران وجانبازان
پدران ومادرانشان
#دهانتان_را_معطر_کنید_با #صلوات_بر_محمد_وآل_محمدص
اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ
┅═✼🍃🌷🍃✼═┅
کانال
#داستانای_خوبان_روزگار
@dastanayekhobanerozegar
#داستان٢٧۴
🎆 گفت:
میشه ساعت ۴ صبح بیدارم کنی تا داروهام رو بخورم؟
ساعت ۴ صبح بیدارش کردم، تشکر کرد و بلند شد از سنگر رفت بیرون.
بیست الی بیستوپنج دقیقه گذشت، اما نیومد!
نگرانش شدم، رفتم دنبالش و دیدم یه قبر کنده و نمازشب میخونه و زار زار گریه میکنه!
بهش گفتم:
مرد حسابی تو که منو نصفجون کردی،
میخواستی نمازشب بخونی چرا به دروغ گفتی مریضم و میخوام داروهام رو بخورم؟!
برگشت و گفت:
خدا شاهده من مریضم،
چشمای من مریضه،
دلم مریضه،
من ۱۶ سالمه،
چشام مریضه،
چون توی این ۱۶ سال #امام_زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) رو ندیده؛
دلم مریضه بعد از ۱۶ سال هنوز نتونستم با خدا خوب ارتباط برقرار کنم؛
گوشام مریضه،
هنوز نتونستم یه صدای الهی بشنوم!
🌷 #ﺷﻬﯿﺪ_عباس_ﺻﺎﺣﺐﺍﻟﺰﻣﺎﻧﯽ🌷
🌠#نثار
عموم شهدا وایثارگران وجانبازان
پدران ومادرانشان و
همسران و فرزندانشان
#دهانتان_را_معطر_کنید_با #صلوات_بر_محمد_وآل_محمدص
اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ
┅═✼🍃🌷🍃✼═┅
کانال
#داستانای_خوبان_روزگار
@dastanayekhobanerozegar
هدایت شده از شهید علیرضا فرجزاده
27.4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
محمدرضا فرج زاده:
#الجار_ثم_الدار
یکی ازشاهکارهای حاج مهدی رسولی ( #فرزند_شهید)
این نماهنگ #مادر_غمخوار هستش.
حتما مشاهده بفرمایید
#سالروزشهادت_حضرت_زهرا
#سلام_الله_علیها
#بر_عموم_فاطمیون_تسلیت_باد
#نثار
#حضرت_زهرا_سلام_الله_علیها
وعموم فاطمیون و علویون در طول تاریخ شیعه #صلوات_بر_محمد_وآل_محمدص
اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ
#بیاد_شهید_علیرضا_فرج_زاده
وپدر مرحومش،
#کربلایی_حاج_هوشنگ_فرج_زاده
┅═✼🍃🌷🍃✼═┅
@shahid_farajzade
#داستان۵١۳
#آیتالله_العظمی_مرعشی_نجفی میفرمودند:
محضر #آمیرزا_جواد_آقای_ملکی_تبریزی- اعلی اللّه مقامه الشّریف- بودم، کسی آمد و به ایشان گفت:
آقا!
من به نسخهای که برای شب خیزی به من دادید،
ه مو به مو عمل کردم امّا موفّق نمیشوم.
آیه آخر سوره کهف را خواندهام، دعایی را که دادهاید، خواندهام، صدقه هم فرمودید دادم، همه کار کردم امّا موفق نشدم.
آقا فرمودند:
گوشَت را جلو بیاور تا چیزی در گوشَت بگویم.
چیزی به او گفتند که دیدیم سرخ شد و عقب نشست.
بعد فرمودند:
این را انجام بده،
درست میشود!
#آیتالله_العظمی_مرعشی_نجفی فرمودند:
بعدها که آن شخص پیش من آمد، خودش برایم گفت:
آن روز آقا فرمودند:
تو چند روز است که در منزل بد اخلاقی میکنی و با همسر و بچّه هایت قهری،
با این حال می خواهی خدای متعال باز توفیق شب خیزی به تو بدهد؟!
هیهات!
این ها که هیچ، اگر #خضر نبی هم تعلیمی به تو بدهد، توفیقِ شب خیزی نخواهی داشت!
#نجفی
▶️
#نثار
روح علما ومراجع شیعه
#صلوات
@dastanayekhobanerozegar
#کانال
#داستانای_خوبان_روزگار