49.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 #توبه ی عرق فروش
🎤 #سخنرانی حجت الاسلام #مومنی
--------------------------
ڪشکول_معنوی👇🔰
🆔️➻ @kashkoolmanavi ◆ ™
✍ #نکته :
اگر انسان كشت نكند و چيزي در مزرعه «خود» ذخيره ننمايد و «اتصالي» برقرار نكند همه چيز را از دست داده است.
--------------------------
ڪشکول_معنوی👇🔰
🆔️➻ @kashkoolmanavi ◆ ™
حاج حسین یکتا .mp3
8.14M
🔊 #پادکست| خودمون نخواستیم که شهید نشدیم
🎙به روایت حاج حسین یکتا
#شهدا_شرمنده_ایم
--------------------------
ڪشکول_معنوی👇🔰
🆔️➻ @kashkoolmanavi ◆ ™
✍ #تـلنگــر ↯↯
🌸✨(جبران گناه)✨🌸
💙عالم ربانی مرحوم آخوند ملا علی معصومی همدانی می فرمود:
🕊🚶وقتے با پای خود معصیتی انجام دادی،بارفتن به مسجد و مجالس حسینے علیه السلام، #گناه آن را جبران کن.
🕊👀اگر با چشم خود گناهی کردی با #قرآن خواندن وگریه از خوف الهی ویا گریه بر مصائب اهل بیت علیهم السلام ،آن گناه را جبران کن.
🕊👂اگر با گوش خود گناهی کردی،باشنیدن فضائل ائمه اطهار مخصوصا فضائل امیرالمومنین علیهم السلام گناه آن را جبران کن.
--------------------------
ڪشکول_معنوی👇🔰
🆔️➻ @kashkoolmanavi ◆ ™
📜 #کلام_بزرگان
🔷 حجةالاسلام مؤمنی:
کلید ورود به وادی #بندگی این است که انسان به بدن خود سختی بدهد. سختی بیدار شدن در دل شب برای #نماز_شب، سختی #گناه نکردن و حتی به آن فکر هم نکردن.
--------------------------
ڪشکول_معنوی👇🔰
🆔️➻ @kashkoolmanavi ◆ ™
ye shab delam gerefteh bod.mp3
2M
#مناجات مهدوی
یه شب دلم گرفته بود یاصاحب الزمان😭
🎤باصدای گرم حاج مجتبیٰ رمضانی
پیشنهاد دانلود👌
#کلیپ_صوت_مهدوی
#امام_زمان(عج)
💽🎤💽🎤💽🎤💽
--------------------------
ڪشکول_معنوی👇🔰
🆔️➻ @kashkoolmanavi ◆ ™
♨️ ماجرای جنیان و حضور سرسفره امام حسن عسکری (ع)♨️
يکي از اصحاب به نام #جعفر بن محمد حکايت کند:
روزي به همراه علي بن #عبيدالله خدمت حضرت ابومحمد، امام حسن #عسکري عليه السلام رسيديم، چند نفر ديگر هم در حضور #حضرت بودند و در جلوي امام عليه السلام درخت خرمائي بود و با آن که فصل خرما نبود، ليکن آن درخت، خرماهاي بسياري داشت.
پس از لحظاتي سفرهاي گسترانيدند و حضرت فرمود: دست هايتان را #بشوئيد و نام خدا را بر زبان جاري کنيد و مشغول خوردن #طعام شويد.
ولي کسي جلو نيامد و دست به سمت غذاهائي که در #سفره چيده بودند، دراز نشد و همه منتظر بودند که ميزبان - يعني؛ امام حسن #عسکري عليه السلام - مشغول شود.
بعد از آن، حضرت به من #خطاب نمود و فرمود: اي ابوجعفر! از طعام مؤمنين ميل کن، همانا که اين طعام براي شماها حلال مي باشد.
و سپس افزود: علت آن که من قبل از شما ميهمانان، مشغول خوردن غذا نشدم، اين است که چون #تعدادي جن از برادران شما در کنار شما حضور دارند و من خواستم شما قبل از #ديگران شروع کنيد؛
و گرنه من خود شروع مي کنم.
و چون امام عليه السلام دست #مبارک خود را به سمت غذا دراز نمود، ديگران هم مشغول شدند.
در ضمن اين که مشغول خوردن غذا و خرما بوديم، متوجه #شديم که در کنار ما غذا برداشته ميشود و ظرف غذا خالي مي گردد، اما کسي و دستي را نمي ديديم.
من با خود گفتم: اگر امام عليه السلام بخواهد، تواند #کاري کند که ما جنيان را ببينيم، همان طوري که آنها ما را مشاهده ميکنند.
و چون حضرت متوجه افکار من و ديگران شد، دست #مبارک خود را بر صورت ما کشيد و سدي بين ما و جنيان به وجود آمد، سپس #دستي ديگر بر چشمهاي ما کشيد که به راحتي جنيان را مي ديديم.
در اين هنگام، خواستيم که بلند شويم و با آنها مصافحه و #معانقه کنيم، امام عليه السلام مانع شد و به تمام افراد اظهار نمود:
احترام سفره و طعام از هر چيزي مهمتر است، صبر نمائيد تا #هنگامي که غذا تمام شد و سفره را جمع کردند، برادران شما حضور دارند و هر چه خواستيد انجام دهيد.
ولي موقعي که دقيق آنها را نگاه و بررسي کرديم که بسيار #ضعيف و لاغر اندام بودند و اشک از گوشه هاي چشمشان سرازير بود و با #يکديگر آهسته زمزمه داشتند.
به خدمت حضرت #عرض کرديم: يا ابن رسول الله! آيا جنيان هميشه به اين حالت هستند؟
فرمود: خير، آنها همانند شما انسانها همه گونه هستند و حالتهاي #مختلفي دارند، اين هائي که در کنار شما نشسته اند، زاهد و قانع مي باشند و هيچ غذائي نمي خورند و آبي نمي آشامند، مگر با# اذن و اجازه ي پيغمبر يا امام عليهم السلام، چون که ايشان در #همه ي امور تابع و مطيع حجت خدا و امام خود خواهند بود و...
بعد از صحبتهاي #مفصلي، امام عليه السلام دست خود را بر چشمهاي ما نهاد و پس از آن ديگر نتوانستيم جنيان را تماشا کنيم.
سپس بر چنين توفيقي که نصيب ما شد و توفيق يافتيم که در چنين مجلسي و نيز بر سر چنين #سفره و طعامي در محضر مبارک امام و حجت خدا شرکت کنيم، شکر و #سپاس خداوند متعال را به جا آورديم و آن را يکي از #معجزه ها و نشانه هاي #امامت دانستيم [1] .
1- هداية الكبرى حضينى : ص 333.
منبع📚
چهل داستان و چهل حدیث از امام حسن عسگری علیه السلام،عبدالله صالحی،ص43-46.
👇👇🇯🇴🇮🇳 👇👇
@KASHKOOLMANAVI
❣ #سلام_امام_زمانم ❣
#امام_مهدی(عج)
امیدی برای همه ی بن بست ها⛔️
ای #مــــرد همــیشـه جــوان
کدام روز سپید☀️ از پشت کوه های #مکّه می آیی؟؟
کدام #صبح صادق، خورشید را به کوچه های تنگ کاهگلی می آوری⁉️
آخر ای آفتـ☀️ـاب روشن اطمینان
نـام #تـو آواز پر جبرئیـل است
در گوش هوش زمان....
هزار سال است که #هر_صبح
دلتنگ💔 آدینه برای ظهور تو #ندبه میخوانیم
و با هزاران امید میگوییم
آیــا #صبح_فرج نزدیک نیست؟؟؟😔
#الّلهُمَّ_عَجِّلْ_لِوَلِیِّکَ_الْفَرَجْ 🌸🍃
--------------------------
ڪشکول_معنوی👇🔰
🆔️➻ @kashkoolmanavi ◆ ™
عرض سلام و ادب و احترام خدمت مخاطبین گرامی کانال کشکول معنوی
با توجه به درخواست بعضی از اعضاء کانال
ان شاالله از امروز هر صبح دومین پست روزانه کانال رو به
#رمان های_مذهبی تو کانال مون اختصاص میدیم
برای شروع با یکی از رمان های خوبی که تو حوزه جبهه مقاومت نوشته شده با نام
. #تنها_میان_داعش
شروع می کنیم.
لطفا ما رو از نظرات خودتون بی بهره نذارید🙏🌸
لیست رمان هایی که به تدریج تو کانال بارگذاری میشن هم تو همین پست با ویرایش کم کم اضافه خواهیم کرد🌸🌹
#تنها_میان_داعش
https://eitaa.com/kashkoolmanavi/22443
رمان #تنها_میان_داعش
لینک قسمتهای مختلف که بارگذاری میشه رو با ویرایش تو این پست اضافه میکنیم تا دسترسی بزرگواران به مطالب راحت تر باشه🌸🌹
قسمت 01
https://eitaa.com/kashkoolmanavi/22445
قسمت 02
https://eitaa.com/kashkoolmanavi/22491
قسمت 03
https://eitaa.com/kashkoolmanavi/22544
قسمت 04
https://eitaa.com/kashkoolmanavi/22563
قسمت 05
https://eitaa.com/kashkoolmanavi/22593
قسمت 06
https://eitaa.com/kashkoolmanavi/22659
قسمت 07
https://eitaa.com/kashkoolmanavi/22682
قسمت 08
https://eitaa.com/kashkoolmanavi/22724
قسمت 09
https://eitaa.com/kashkoolmanavi/22790
قسمت 10
https://eitaa.com/kashkoolmanavi/22855
قسمت 11
https://eitaa.com/kashkoolmanavi/22910
قسمت 12
https://eitaa.com/kashkoolmanavi/22964
قسمت 13
https://eitaa.com/kashkoolmanavi/22993
قسمت 14
https://eitaa.com/kashkoolmanavi/23031
قسمت 15
https://eitaa.com/kashkoolmanavi/23078
قسمت 16
https://eitaa.com/kashkoolmanavi/23131
قسمت 17
https://eitaa.com/kashkoolmanavi/23181
قسمت 18
https://eitaa.com/kashkoolmanavi/23242
قسمت 19
https://eitaa.com/kashkoolmanavi/23296
قسمت 20
https://eitaa.com/kashkoolmanavi/23351
قسمت 21
https://eitaa.com/kashkoolmanavi/23397
قسمت 22
https://eitaa.com/kashkoolmanavi/23457
قسمت 23
https://eitaa.com/kashkoolmanavi/23516
قسمت 24
https://eitaa.com/kashkoolmanavi/23573
قسمت 25
https://eitaa.com/kashkoolmanavi/23637
قسمت 26
https://eitaa.com/kashkoolmanavi/23698
قسمت 27
https://eitaa.com/kashkoolmanavi/23777
قسمت 28
https://eitaa.com/kashkoolmanavi/23839
قسمت 29
https://eitaa.com/kashkoolmanavi/23898
قسمت 30
https://eitaa.com/kashkoolmanavi/23954
قسمت 31
https://eitaa.com/kashkoolmanavi/24001
قسمت 32
https://eitaa.com/kashkoolmanavi/24053
قسمت 33
https://eitaa.com/kashkoolmanavi/24107
قسمت 34
https://eitaa.com/kashkoolmanavi/24196
قسمت 35
https://eitaa.com/kashkoolmanavi/24257
قسمت اول
#تنها_میان_داعش 👇👇👇
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_اول
💠 وسعت سرسبز باغ در گرمای دلچسب غروب، تماشاخانهای بود که هر چشمی را نوازش میداد. خورشید پس از یک روز آتشبازی در این روزهای گرم آخر #بهار، رخساره در بستر آسمان کشیده و خستگی یک روز بلند بهاری را خمیازه میکشید.
دست خودم نبود که این روزها در قاب این صحنه سِحرانگیز، تنها صورت زیبای او را میدیدم! حتی بادی که از میان برگ سبز درختان و شاخه های نخل ها رد میشد، عطر #عشق او را در هوا رها میکرد و همین عطر، هر غروب دلتنگم میکرد!
💠 دلتنگ لحن گرمش، نگاه عاشقش، صدای مهربان و خنده های شیرینش! چقدر این لحظات تنگ غروب سخت میگذشت تا شب شود و او برگردد و انگار همین باد، نغمه دلتنگیام را به گوشش رسانده بود که زنگ موبایلم به صدا درآمد.
همانطور که روی حصیر کف ایوان نشسته بودم، دست دراز کردم و گوشی را از گوشه حصیر برداشتم. بعد از یک دنیا عاشقی، دیگر میدانستم اوست که خانه قلبم را دقّالباب میکند و بیآنکه شماره را ببینم، دلبرانه پاسخ دادم :«بله؟»
💠 با نگاهم همچنان در پهنه سبز و زیبای باغ میچرخیدم و در برابر چشمانم، چشمانش را تجسم میکردم تا پاسخم را بدهد که صدایی خشن، خماری عشق را از سرم پراند :«الو...»
هر آنچه در خانه خیالم ساخته بودم، شکست. نگاهم به نقطهای خیره ماند، خودم را جمع کردم و این بار با صدایی محکم پرسیدم :«بله؟»
💠 تا فرصتی که بخواهد پاسخ بدهد، به سرعت گوشی را از کنار صورتم پایین آورده و شماره را چک کردم، ناشناس بود. دوباره گوشی را کنار گوشم بردم و شنیدم با همان صدای زمخت و لحن خشن تکرار میکند :«الو... الو...»
از حالت تهاجمی صدایش، کمی ترسیدم و خواستم پاسخی بدهم که خودش با عصبانیت پرسید :«منو میشناسی؟؟؟»
💠 ذهنم را متمرکز کردم، اما واقعاً صدایش برایم آشنا نبود که مردّد پاسخ دادم :«نه!» و او بلافاصه و با صدایی بلندتر پرسید :«مگه تو نرجس نیستی؟؟؟»
از اینکه اسمم را میدانست، حدس زدم از آشنایان است اما چرا انقدر عصبانی بود که دوباره با حالتی معصومانه پاسخ دادم :«بله، من نرجسم، اما شما رو نمی شناسم!» که صدایش از آسمان خراش خشونت به زیر آمد و با خندهای نمکین نجوا کرد :«ولی من که تو رو خیلی خوب میشناسم عزیزم!» و دوباره همان خندههای شیرینش گوشم را پُر کرد.
💠 دوباره مثل روزهای اول مَحرم شدنمان دلم لرزید که او در لرزاندن دل من بهشدت مهارت داشت.
چشمانم را نمیدید، اما از همین پشت تلفن برایش پشت چشم نازک کردم و با لحنی غرق ناز پاسخ دادم :«از همون اول که گوشی زنگ خورد، فهمیدم تویی!» با شیطنت به میان حرفم آمد و گفت :«اما بعد گول خوردی!» و فرصت نداد از رکب #عاشقانهای که خورده بودم دفاع کنم و دوباره با خنده سر به سرم گذاشت :«من همیشه تو رو گول میزنم! همون روز اولم گولت زدم که عاشقم شدی!» و همین حال و هوای عاشقیمان در گرمای #عراق، مثل شربت بود؛ شیرین و خنک!
💠 خبر داد سر کوچه رسیده و تا لحظاتی دیگر به خانه می آید که با دستپاچگی گوشی را قطع کردم تا برای دیدارش مهیا شوم.
از همان روی ایوان وارد اتاق شدم و او دستبردار نبود که دوباره پیامگیر گوشی به صدا درآمد. در لحظات نزدیک مغرب نور چندانی به داخل نمی تابید و در همان تاریکی، قفل گوشی را باز کردم که دیدم باز هم شماره غریبه است.
💠 دیگر فریب شیطنتش را نمیخوردم که با خندهای که صورتم را پُر کرده بود پیامش را باز کردم و دیدم نوشته است :«من هنوز دوستت دارم، فقط کافیه بهم بگی تو هم دوستم داری! اونوقت اگه عمو و پسرعموت تو آسمونا هم قایمت کنن، میام و با خودم میبرمت! ـ عَدنان ـ »
برای لحظاتی احساس کردم در خلائی در حال خفگی هستم که حالا من شوهر داشتم و نمیدانستم عدنان از جانم چه می خواهد؟...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
--------------------------
ڪشکول_معنوی👇🔰
🆔️➻ @kashkoolmanavi ◆ ™
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📖 #درمحضرقرآن
✍حاج اسماعیل دولابی
می فرمودند: (ذکر)«انا لله و انا الیه راجعون» مثل اسم عبور است. همه غمها را باطل میکند و همه راه بندانهای به سوی خدا را باز میکند.
📖کتاب؛در محضر افلاکیان ✍امام کاظم علیه السلام:
🌹اِصبِر عَلى طاعَةِ اللّه، وَاصبِر عَن مَعاصِى اللّه؛ فَإنَّمَا الدُّنیا ساعَةٌ، فَما مَضى مِنها فَلَیسَ تَجِدُ لَهُ سُرورا وَلا حُزنا، وَما لَم یَأتِ مِنها فَلَیسَ تَعرِفُهُ، فَاصبِر عَلى تِلکَ السّاعَةِ الَّتى أنتَ فیها فَکَأَنَّکَ قَدِ اغتَبَطتَ.
✔بر طاعت خدا صبر کن
و در ترک معاصى او شکیبا باش؛
زیرا دنیا لحظه اى بیش نیست. آنچه گذشته جاى شادى و غم ندارد و از آنچه نیامده نیز خبرى ندارى. پس لحظه اى را که در آن به سر مى برى، صبور باش چنان که گویى خوشبخت و خوشحالى. 📖بحارالأنوار، ج. ۷۵، ص. ۳۱۱، ح. ۱
--------------------------
ڪشکول_معنوی👇🔰
🆔️➻ @kashkoolmanavi ◆ ™
📮نشردهید،رسانه قرآن وعترت باشید📡
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️ یا مهدی (عج) جان العجل بابا🙌
ای که از کوچه پاییزی ما با خبری😔
ما کجا گل بفروشیم که از ما بخری😭
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج_الساعه
❤️🌹
السلام علیک #یااباصالح_المهدی
#امام_زمان
👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
╔══ ⚘ ═══ ⚘ ══╗
eitaa.com/joinchat/2471428100C37c31cf7b3
╚══ ⚘ ═══ ⚘ ══╝
4_5771909259495213057.mp3
4.85M
🍃🌺 السلام علیک یا ابا صالح المهدی
#امام_زمان
💔دلم برای دیدنت آقا،
چه بیقراره😔
💔دوباره نیستی
و چشام همش به انتظاره
🎧 محمد سلیمانی
🌹اللهم عجل لولیک الفرج
#غروب_جمعه
--------------------------
ڪشکول_معنوی👇🔰
🆔️➻ @kashkoolmanavi ◆ ™
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
میلاد #امام_زمان علیه السلام
🎬همه شهر به چاه افتادند
🎤مصطفی #صابر_خراسانی
#سرود
--------------------------
ڪشکول_معنوی👇🔰
🆔️➻ @kashkoolmanavi ◆ ™
⚰ #یاد_مرگ
#امام_زینالعابدین -علیهالسلام:
... اللَّهُمَّ يَا كَافِىَ الْفَرْدِ الضَّعِيفِ، وَ وَاقِىَ الْأَمْرِ الْمَخُوفِ، أَفْرَدَتْنِى الْخَطَايَا فَلا صَاحِبَ مَعِى، وَ ضَعُفْتُ عَنْ غَضَبِكَ فَلا مُؤَيِّدَ لِى، وَ أَشْرَفْتُ عَلَى خَوْفِ لِقَائِكَ فَلا مُسَكِّنَ لِرَوْعَتِى
📖 اى خداوند! اى کارساز مردم بى کس و ناتوان! اى سنگر حوادث سهمناک، به سبب گناهان تنها مانده ام و کسى یاور من نیست، طاقت خشم تو ندارم و کسى پشتیبان من نیست. بیم مرگ و هول دیدار تو بر من چیره شده، دل من مى طپد و هیچ تسلیدهی نیست که طپش دل مرا آرام سازد.
📚 #صحیفه_سجادیه - دعای بیست ویکم؛ دعا در وقت رویدادهای اندوه بار
--------------------------
ڪشکول_معنوی👇🔰
🆔️➻ @kashkoolmanavi ◆ ™
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#مناجات و درد دل با #امام_زمان در #غروب_جمعه ی دلگیر دیگری 😔😔
🌿سماواتی🌿
#اللّهمَ_عَجِّل_لِوَلیکَ_الفَرَج
--------------------------
ڪشکول_معنوی👇🔰
🆔️➻ @kashkoolmanavi ◆ ™
آقا جان
ای #امام_زمان
این #جمعه هم گذشت و دیر شد قرارمان ....
پس کی می آیی ؟؟؟؟
به قول مرحوم آقاسی:
به خوبا سر میزنی مگه ما بدا دل نداریم ....
السلام علیک #یاأباصالح_المهدی
#غروب_جمعه
--------------------------
ڪشکول_معنوی👇🔰
🆔️➻ @kashkoolmanavi ◆ ™
📜 #درمحضراهل_بیت
امیرالمؤمنین علیه السلام
🔷بهترين برادر تو كسى است كه به سوى كارهاى نيك بشتابد و تو را نيز به سوى آن بكشاند و به نيكوكارى فرمانت دهد و در انجام دادن آن، يارى ات كند .
غررالحکم ؛5021
--------------------------
ڪشکول_معنوی👇🔰
🆔️➻ @kashkoolmanavi ◆ ™
📮نشر دهید، رسانه قرآن و عترت باشید 📡
گنج سعادت.mp3
3.37M
✅حجت الاسلام #عالی
🔻گنج سعادت #نماز_شب
--------------------------
ڪشکول_معنوی👇🔰
🆔️➻ @kashkoolmanavi ◆ ™
سوال ریاضی یک یهودی از امام علی علیه السلام
شخصى یهودی به حضور امام على (ع ) آمد و پرسید: «عددى را به دست من بده كه قابل قسمت بر 1،2،3،4،5،6،7،8،9باشد بى آنكه باقى بیاورد.» امام على (ع ) بى درنگ به او فرمود: «اضرب ایّام اسبوعك فى ایّام سنتك » (روزهاى هفته را بر روزهاى یكسال خودت ضرب كن كه حاصل ضرب آن، قابل قسمت بر همه اعداد مذكور (بدون باقیمانده) خواهد بود. سؤال كننده هفت را در 360 (سال قمری)ضرب كرد حاصل ضرب آن 2520 شد، این عدد را بر 2،3،4،5،6،7،8،9، 1تقسیم كرد، دید بر همه این اعداد قابل قسمت است بدون آنكه باقى بیاورد.
👇👇🇯🇴🇮🇳 👇👇
@KASHKOOLMANAVI
﷽ #سلام_امام_زمانم 🌹
از هجر تو بی قرار بودن تا کی؟
بازیچه ی روزگــار بودن تا کی؟
ترسم که چراغ عمر گردد خاموش!
دور از تو به انتــظار بودن تا کی؟
🍃اللهم عجل لولیک الفرج🍃
🌺تعجیل در #ظهورش صلوات 🌺
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
🍃🌷 @KASHKOOLMANAVI 🌷🍃
🕋 کشکول معنوی 🕋 ▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️ #امام_زمان مذهبی
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_اول 💠 وسعت سرسبز باغ در گرمای دلچسب غروب، تماشاخانهای بود که هر چشمی را
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_دوم
💠 در تاریکی و تنهایی اتاق، خشکم زده و خیره به نام عدنان، هرآنچه از او در خاطرم مانده بود، روی سرم خراب شد.
حدود یک ماه پیش، در همین باغ، در همین خانه برای نخستین بار بود که او را میدیدم.
💠 وقتی از همین اتاق قدم به ایوان گذاشتم تا برای میهمان عمو چای ببرم که نگاه خیره و ناپاکش چشمانم را پُر کرد، طوری که نگاهم از #خجالت پشت پلکهایم پنهان شد. کنار عمو ایستاده و پول پیش خرید بار انگور را حساب میکرد.
عمو همیشه از روستاهای اطراف #آمِرلی مشتری داشت و مرتب در باغ رفت و آمد میکردند اما این جوان را تا آن روز ندیده بودم.
💠 مردی لاغر و قدبلند، با صورتی بهشدت سبزه که زیر خط باریکی از ریش و سبیل، تیرهتر به نظر میرسید. چشمان گودرفتهاش مثل دو تیلّه کوچک سیاه برق میزد و احساس میکردم با همین نگاه شرّش برایم چشمک میزند.
از #شرمی که همه وجودم را پوشانده بود، چند قدمی عقبتر ایستادم و سینی را جلو بردم تا عمو از دستم بگیرد. سرم همچنان پایین بود، اما سنگینی حضورش آزارم میداد که هنوز عمو سینی را از دستم نگرفته، از تله نگاه تیزش گریختم.
💠 از چهارسالگی که پدر و مادرم به جرم #تشیّع و به اتهام شرکت در تظاهراتی علیه #صدام اعدام شدند، من و برادرم عباس در این خانه بزرگ شده و عمو و زنعمو برایمان عین پدر و مادر بودند. روی همین حساب بود که تا به اتاق برگشتم، زنعمو مادرانه نگاهم کرد و حرف دلم را خواند :«چیه نور چشمم؟ چرا رنگت پریده؟»
رنگ صورتم را نمیدیدم اما از پنجه چشمانی که لحظاتی پیش پرده صورتم را پاره کرده بود، خوب میفهمیدم حالم به هم ریخته است. زن عمو همچنان منتظر پاسخی نگاهم میکرد که چند قدمی جلوتر رفتم. کنارش نشستم و با صدایی گرفته اعتراض کردم :«این کیه امروز اومده؟»
💠 زنعمو همانطورکه به پشتی تکیه زده بود، گردن کشید تا از پنجرههای قدی اتاق، داخل حیاط را ببیند و همزمان پاسخ داد :«پسر ابوسیفِ، مث اینکه باباش مریض شده این میاد واسه حساب کتاب.» و فهمید علت حال خرابم در همین پاسخ پنهان شده که با هوشمندی پیشنهاد داد :«نهار رو خودم براشون میبرم عزیزم!»
خجالت میکشیدم اعتراف کنم که در سکوتم فرو رفتم اما خوب میدانستم زیبایی این دختر #ترکمن شیعه، افسار چشمانش را آن هم مقابل عمویم، اینچنین پاره کرده است.
💠 تلخی نگاه تندش تا شب با من بود تا چند روز بعد که دوباره به سراغم آمد. صبح زود برای جمع کردن لباسها به حیاط پشتی رفتم، در وزش شدید باد و گرد و خاکی که تقریباً چشمم را بسته بود، لباسها را در بغلم گرفتم و بهسرعت به سمت ساختمان برگشتم که مقابم ظاهر شد.
لب پله ایوان به ظاهر به انتظار عمو نشسته بود و تا مرا دید با نگاهی که نمیتوانست کنترلش کند، بلند شد. شال کوچکم سر و صورتم را به درستی نمیپوشاند که من اصلاً انتظار دیدن #نامحرمی را در این صبح زود در حیاطمان نداشتم.
💠 دستانی که پر از لباس بود، بادی که شالم را بیشتر به هم میزد و چشمان هیزی که فرصت تماشایم را لحظه ای از دست نمیداد.
با لبخندی زشت سلام کرد و من فقط به دنبال حفظ #حیا و #حجابم بودم که با یک دست تلاش میکردم خودم را پشت لباسهای در آغوشم پنهان کنم و با دست دیگر شالم را از هر طرف میکشیدم تا سر و صورتم را بیشتر بپوشاند.
💠 آشکارا مقابل پله ایوان ایستاده بود تا راهم را سد کرده و معطلم کند و بیپروا براندازم میکرد. در خانه خودمان اسیر هرزگی این مرد #اجنبی شده بودم، نه میتوانستم کنارش بزنم نه رویش را داشتم که صدایم را بلند کنم.
دیگر چارهای نداشتم، به سرعت چرخیدم و با قدمهایی که از هم پیشی میگرفتند تا حیاط پشتی تقریباً دویدم و باورم نمیشد دنبالم بیاید!
💠 دسته لباسها را روی طناب ریختم و همانطور که پشتم به صورت نحسش بود، خودم را با بند رخت و لباسها مشغول کردم بلکه دست از سرم بردارد، اما دستبردار نبود که صدای چندشآورش را شنیدم :«من عدنان هستم، پسر ابوسیف. تو دختر ابوعلی هستی؟»
دلم میخواست با همین دستانم که از عصبانیت گُر گرفته بود، آتشش بزنم و نمیتوانستم که همه خشمم را با مچاله کردن لباسهای روی طناب خالی میکردم و او همچنان زبان میریخت :«امروز که داشتم میومدم اینجا، همش تو فکرت بودم! آخه دیشب خوابت رو می دیدم!»
💠 شدت طپش قلبم را دیگر نه در قفسه سینه که در همه بدنم احساس میکردم و این کابوس تمامی نداشت که با نجاستی که از چاه دهانش بیرون میریخت، حالم را به هم زد :«دیشب تو خوابم خیلی قشنگ بودی، اما امروز که دوباره دیدمت، از تو خوابم قشنگتری!»
نزدیک شدنش را از پشت سر بهوضوح حس میکردم که نفسم در سینه بند آمد...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
--------------------------
ڪشکول_معنوی👇🔰
🆔️➻ @kashkoolmanavi ◆ ™