eitaa logo
کشکول مذهبی محراب
367 دنبال‌کننده
2.9هزار عکس
726 ویدیو
25 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
کشکول مذهبی محراب
♡﷽♡ #قــاب_خــاتـــم #قسمت_94 •┈┈••✾•☕️🍭☕️•✾••┈┈• حرفی برای گفتن نداشتم یعنی داشتم نمیتونستم حرف
♡﷽♡ •┈┈••✾•☕️🍭☕️•✾••┈┈• زودتر درامده بودم چون باید با اتوبوس میامدم نباید دیر میرسیدم. تکه ی مسیر هم پیاده روی داشت هواهم سرد بود. صدای خش خش برگ های پاییزی رو زیر پام حس میکردم من چه قدر این صدارو دوست داشتم انگار برگ ها با ادم حرف میزنن نگاهی به ساعتم کردم پس این اتوبوس کِی می اید؟ ** هعی نگاه ادرس میکردم وهعی نگاه به کافه خالی وبسته ای که روبروم بود کلافه شده بودم. این استرس کنجکاوی که چیکارم داره؟ چرا اینجا بسته هست؟ داشتم دیوونه میشدم. جمعیت از کنارم رد میشد تصمیم گرفتم تا دیر نشده برگردم عمارت! که دیدم بدو بدو یک نفر از داخل،در بسته ی کافه رو باز کرد: بفرمایید خانم خیلی معطل شدید؟ ببخشید ـ خواهش میکنم چرا کافه بسته هست؟ مردی که حالا حدس میزدم کافه دار هست گفت: حالا شما بفرمایید داخل براتون توضیح میدم. واقعیتش ترس و شک وتردیدی وجودم رو گرفته بود دستام رو تو بغلم گرفتم گفتم: نه همین جاخوبه همین جا منتظر میمانم کافه دار: نهههه احسان سفارش کردن بیاید داخل گفته خودش تو ترافیک مانده الان هاست که برسه خواهش میکنم بفرمایید داخل مثل اینکه از شنیدن اسم احسان خیالم راحت شده باشه باشه ای گفتم و کافه دار از جلوی در کنار رفت وارد که شدم در را بست سریع ادامه داد احسان گفته امروز کافه دربست در اختیارش باشه راحت باشید بفرمایید سر ان میز بنشینید چیزی میل دارین براتون بیارم؟ ـ نه خیلی ممنون از روی پا ایستادن خسته شده بودم با قدم های بلند خودم را به تنها میزی که با شاخه گل رزی تزیین شده بود، رساندم نشستم و عطرگل رو بااعماق وجودم استشمام کردم. حالا وقت داشتم کافه رو خوب نگاه کنم وشاید با اینکار ازافکار وسوال های بی جواب راحت بشم. در کل کافه دنج و قشنگی بود تماما طرح چوب و قهوه ای تیره کار شده بود میزها کرم رنگ بودند. وصندلی ها شبیه تکه از تنه درخت بودند کافه خیلی گرم ودلنشین بود. در کافه وافکار خودم غرق بودم که به در کافه تقه ای خورد. قلبم دیوانه وار میتپید صدای گوشی کافه دار به صدا دراومد وبا سرعت خودش رو به در رساند احسان وارد شد و کافه دار را در اغوش گرفت. یک پچ پچ هایی کردن که کافه دار با دست به میزی که من پشتش نشسته بودم اشاره کرد سرم را پایین گرفته بودم انگار نمیتوانستم سرم رو بالا بیارم وبهش نگاه کنم. درحالی که هنوز نفس نفس میزد نشست بعد مکث کوتاهی گفت: سلام ببخشید دیر شد تو ترافیک مانده بودم وبا دست به دوستش اشاره کرد که بره داخل. دوستش که رفت ادامه داد شما بهترید خانم شریف؟ ـ نیازی به اینکارا نبود کافه رو کلا اجاره کردید الان هم که کافه دار رو فرستادید بره هرامری داشتید تو عمارت هم میتونستید بگید و انقدر عرق میریختم که پیش خودم گفتم چند لحظه دیگه اب میشم کلا! احسان: اولا کافه برای دوستمه ومشکلی نیست دوما لطفا انقدر معذب نباشید منم اعتقادات شمارو دارم و میفهمم محرم ، نامحرمی رو پس زیاد مقدمه چینی نمیکنم فقط میخواستم خیلی کوتاه باهم یک صحبت کنیم سکوت کرده بودم نفس عمیقی کشید وعرق رو پیشانی اش رو پاک کرد و زیر لب زمزمه کرد: بسم الله الرحمان الرحیم 🌍 eitaa.com/kashkoolmazhabimehrab
♡﷽♡ •┈┈••✾•☕️🍭☕️•✾••┈┈• مکثی کرد نفس عمیقی کشید خب خب شما تا حدودی در جریان ماجرای زندگی من هستید. اینم خبر دارید که من قرار نیست با دخترداییم ازدواج کنم مکث طولانی کرد قلبم داشت میومد توحلقم ـ خب الان من چیکار میتونم براتون بکنم؟ احسان: ببخشید یه کم بهم مهلت بدید تا بتونم حرف بزنم باز عرق پیشانیش رو پاک کرد نگاهش رو به نوک کفشش دوخته بود ادامه داد: بله میگفتم به مادر گفتم من کس دیگه ای رو میخوام و بهم یک هفته مهلت دادن که معرفیش کنم باز سکوت کرد با دستاش داشت بازی میکرد نفس عمیقی کشید تا بتونه حرف بزنه احسان: خب،همینجوری هم اون فرد رو انتخاب نکردم یک شناخت هایی به دست اوردم و... وباز سکوت که داشت کلافه ام میکرد احسان: خب اینارو بعدا هم میشه گفت اصل داستان اینه که... یعنی من گفتم شما بیاید که... بگم اونی که قراره به مادرم معرفی کنم شمایید مثل خنگ ها گفتم: چرا معرفی کنید؟ سرش رو بالا اورد وبا تعجب بهم نگاه کرد ویه جوری ملتمسانه داشت با نگاهش میگفت که من همین حرفا رو هم جون کندم تا گفتم نخواه که اصلش رو دوباره تکرار کنم بعد یک سکوت وچشم خوانی اصلا باور نمیشد چه اتفاقی افتاده گفتم:یعنی شما... یعنی من... احسان که داشت اب میشد گفت: بله نمیدونستم باید چیکار کنم نمیخواستم به هیچی فکر کنم فقط میدونستم که نباید الان اینجا بمونم سریع بلند شدم وکیفم و انداختم رو شانه م سری تکان دادم وبا عجله از در کافه خارج شدم باد سردی که اومد باعث شد یکم به خودم بیام چی شد چند لحظه پیش؟ احسان از من خواستگاری کرد؟ غیر مستقیم گفت منو میخواد؟ یعنی چی؟ اصلا امکان نداره خوابم یا بیدار؟ حرفای احسان تو ذهنم میچرخید اتفاقات عمارت چند بار ناجی من شده بود از دزدیدن کیفم تا وقتی به خاطر اسیب دستم منو برد بیمارستان تا وقتی میخواست منو با سرو وضع خیسم ببره خونه اون احوال پرسیش اون... الان نمیدونستم خوشحال باشم یا ناراحت؟ یعنی واقعا اونم منو دوست داره؟ یا برای فرار از مشکلش...؟! حالا قراره چه اتفاقی بیفته؟ اصلا امکان نداره جهان تاج راضی به این ازدواج بشه امکان نداره امیدواری به این موضوع اشتباهه... به خودم که اومدم دیدم هوا تاریک شده ومن همچنان تو خیابان ها دارم به سمت مقصد نامعلومی میچرخم مقصد نامعلوم... مثل اینده ام؟! 🌍 eitaa.com/kashkoolmazhabimehrab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✴️ جمعه 👈 5 دی 1399 👈 10 جمادی الاول 1442👈 25 دسامبر 2020 🏛مناسبت های دینی و اسلامی . 🌹 میلاد حضرت عیسی مسیح علیه السلام . 🗡 شروع جنگ جمل با جنگ افروزی عایشه طلحه و زبیر " ۳۶ ه.ق " . 🔥 قتل خسرو پرویز شاه ایران به دست پسرش شیرویه در اثر دعای پیامبر " ص" حضرت دعا کرد خداوند شکمش را پاره کند چنان که نامه من را پاره کرد . " ۷ ه.ق " ‌ 🦺 تحویل پیراهن ابراهیم خلیل علیه السلام به حضرت زینب علیها السلام توسط حضرت زهرا علیها السلام که روز عاشورا تحویل امام حسین علیه السلام بدهد این واقعه سه روز قبل از شهادت حضرت بوده است . 🌙⭐️ امور دینی و اسلامی . ❇️ امروز روز مبارک و شایسته ای است برای امور زیر : ✅ تجارت و داد و ستد . ✅ امور زراعی و کشاورزی . ✅ نویسندگی . ✅ پیمان و قرارداد نوشتن . ✅ و حسابرسی اموال خوب است . 📛 برای دیدار سیاسیون خوب نیست . ✈️مسافرت : مسافرت خوب و مفید است فقط بعدازظهر انجام شود . 👶 برای زایمان خوب و نوزادش پاک دامن و باحیا و صبور خواهد شد . ان شاء الله 🔭 احکام و اختیارات نجومی : 🌗 این روز از نظر نجومی روز مناسبی است و برای امور زیر نیک است. ✳️ خواستگاری و عقد و ازدواج . ✳️ جابه جایی و نقل و انتقال . ✳️ رفتن به تفریحات سالم . ✳️ خرید جواهرات . ✳️ و آغاز بنایی و خشت بنانهادن نیک است . 🔲 این مطالب تنها یک سوم مطالب سررسید همسران است اختیارات بیشتر را در تقویم بخوانید. 💑 انعقاد نطفه و مباشرت 👩‍❤️‍👩 مباشرت امروز....# فرزند پس از وقت فضیلت نماز عصر دانشمندی معروف و با شهرت جهانی گردد . ان شاء الله . 👩‍❤️‍👨 امشب : امشب ( شب شنبه ) ، مباشرت برای سلامتی سودمند است . 💇💇‍♂ اصلاح سر و صورت طبق روایات ، (سر و صورت) ، باعث عزت و احترام خواهد شد . 💉حجامت خون دادن فصد و زالو انداختن.... یا ، زالو انداختن باعث درد و الم است . ✂️ ناخن گرفتن جمعه برای ، روز بسیار خوبیست و مستحب نیز هست. روزی را زیاد ، فقر را برطرف ، عمر را زیاد و سلامتی آورد. 👕👚 دوخت و دوز. جمعه برای بریدن و دوختن، روز بسیار مبارکیست و باعث برکت در زندگی و طول عمر میشود. ✴️️ وقت استخاره در روز جمعه از اذان صبح تا طلوع آفتاب و بعد از زوال ظهر تا ساعت ۱۶ عصر خوب است ❇️️ ذکر روز جمعه اللّهم صلّ علی محمّد وآل محمّد وعجّل فرجهم ۱۰۰ مرتبه ✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۲۵۶ مرتبه موجب عزیز شدن در چشم خلایق میگردد . 💠 ️روز جمعه طبق روایات متعلق است به . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد 🌸زندگیتون مهدوی 🌸 📚 منابع مطالب تقویم همسران نوشته حبیب الله تقیان انتشارات حسنین علیهما السلام قم: پاساژ قدس زیر زمین پلاک 24 تلفن 09032516300 025 377 47 297 0912 353 28 16 📩 این مطلب را برای دوستانتان حتما همراه با‌ لینک ارسال کنید. 📛📛📛📛📛📛📛📛 مطلب با حذف لینک ممنوع و حرام است 📛📛📛📛📛📛📛📛 @taghvimehmsaran 🌍 eitaa.com/kashkoolmazhabimehrab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کشکول مذهبی محراب
♡﷽♡ #قــاب_خــاتـــم #قسمت_96 •┈┈••✾•☕️🍭☕️•✾••┈┈• مکثی کرد نفس عمیقی کشید خب خب شما تا حدودی در
♡﷽♡ •┈┈••✾•☕️🍭☕️•✾••┈┈• در خونه رو باز کردم و بالاخره تن خستمو داخل انداختم مامان تو پله ها نگران نشسته بود با دیدنم سریع بلند شد. مامان: کجا بودی دختر جون به لب شدم چرا گوشیو برنمیداری؟؟؟ ـ ببخشید بی صدا بوده مامان: خب چی شده بگو چرا انقدر پریشونی؟ حوصله نقش بازی کردن نداشتم ـ مامان فکرم درگیره خستم ولی قول میدم همه چیز و بگم ولی الان نه جون دیبا نگران نباش دیگه ازجلوی در کنار رفت تا برم داخل چادرم رو دراوردم و روی جالباسی انداختم ازفکر کردن های بی نتیجه خسته بودم فقط میخواستم بخوابم ـ مامان، یه قرص میتونی بهم بدی که سریع بخوابم؟ مامان متعجب داشت نگاهم میکرد ـ مامان همچیو میگم فقط امشب بخوابم خواهش میکنم مامان رفت تو اشپزخانه ویه قرص واب واسم اورد لبخندی به روش زدم قرص رو خوردم تو رخت خوابم همچنانکه داشتم به صورت دنیا نگاه میکردم که مثل فرشته ها خوابش برده بود. چشمام سنگین شد ودیگه هیچی نفهمیدم. با صدای آلارم گوشیم بیدار شدم نمیخواستم به اون عمارت برم اما چاره ای هم نداشتم! من تو اون عمارت به دید جهان تاج و بقیه فقط یک خدمتکار بودم نه چیز دیگه... مامان نشسته خوابش برده بود دلم براش میسوخت که انقدر نگرانش میکنم. همانطور که چادرم رو روی سرم می انداختم بوسه ی ارامی به سرش زدم ولی اونقدر ارام که بیدار نشه ـ حلالم کن مامان وارام با گوشه چادرم نمِ چشممو گرفتم با یاعلی بلند شدم و از در خانه بیرون رفتم. باز دوباره روبروی این عمارت کذایی بودم. با این تفاوت که فهمیدم عشقم به احسان دو طرفه هست ولی نافرجام! زنگ عمارت رو زدم و وارد شدم لبخندی به روی خسته پروانه زدم ـ سلام خسته نباشی پروانه: سلام رفیق خوش امدی زود لباس بپوش بیا که دلم پوسید تا تو بیای و باهم حرف بزنیم چشمکی براش زدم و رفتم تو اتاق درحال کمک کردن به پروانه بودم وظرفایی که کفی کرده بود رو داشتم اب میکشیدم، که صدای زنگ پیامک گوشیم اومد. پیش خودم گفتم احتمالا تبلیغاتیه وقتی کارم تمام شد دستم رو با رو خشک کردم و رفتم سر وقت گوشی! پیامک از شماره ناشناسی که زیادم برام ناشناس نبود... با دستان لرزان بازش کردم هنوز پیام قبلیش که منو دعوت به کافه کرده بود روی گوشیم بود. ارام ارام شروع کردم به خواندن پیامش: سلام خانم شریف میدونم شوکه شدین اما من فرصت زیادی ندارم اجازه دارم شمارو به مامانم معرفی کنم؟ 🌍 eitaa.com/kashkoolmazhabimehrab
♡﷽♡ •┈┈••✾•☕️🍭☕️•✾••┈┈• نفس عمیقی کشیدم وانگشتانم برای تایپ روی گوشی رفتن: باید فکر کنم بهم فرصت بدین. سرم رو گذاشتم روی میز باید عقلانی فکر کنم نه عاشقانه... ـ پروانه کاری نداری من برم تو اتاق دراز بکشم؟ پروانه: نه عزیز برو باید میرفتم نیاز به فکر داشت رفتم تو اتاق ودراز کشیدم اره من دوستش دارم اونم دوستم داره خب این مسئله مهمی هم هست... اما اینجا منو همه خاندان به عنوان خدمتکار میشناسن وعمرا جهان تاج قبول کنه وحتی به دلیل اختلاف طبقاتی مامان خودمم قبول نمبکنه ممکنه اگه قبول کنم تا اخر عمر تحقیر بشم ممکنه حتی احسانم تحقیر بشه به نظرم احسان خیلی اذیت میشه از این ازدواج میخواد بایک ادم پایین تر خودش خدمتکار خانه شون ازدواج کنه امکان داره حتی از کل خانواده طرد بشه من اگه واقعا عاشقم... دستام رو بردم زیر سرم یک فکر مثل پتک میخورد تو سرم :نکنه احسان به خاطر اینکه تا این یک هفته اش تمام نشده یک کسی رو معرفی کنه من دم دستش بودم دست گذاشته رو من؟ اما سعی کردم رو خودم کنترل داشته باشم وخوب فکر کنم ـ نه خب کافیه اراده کنه که دختر دم دستش باشه بعدم مگه مجبوره دست بگذاره رو دختری که انقدر این انتخابش دردسر داشته باشه بعدم یه نشانه هایی از علاقه به من تو رفتار وگفتارش مشخص بود خب چیکار کنم؟ چی جواب بدم؟ چی درسته چی غلط؟ میخواستم یک جوری فرار کنم از این تصمیم گیری سخت... ولی چاره ای نبود و باید تا انتهاش میرفتم ـ من اگه عاشقم نباید احسان رو فقط برای خودم بخوام... صدای پروانه بلند شد: دیبا! وقت قرصای خانمه ـ امدم پروان سریع بلند شدم پروانه سینی قرص هارو با لبخند تحویلم داد. پله هارو طی کردم وپشت در اتاق جهان تاج رسیدم تقه ای زدم. جهان تاج: بیا تو! روی تختش بود وداشت کتاب میخواند حتی منو نگاهم نکرد ـ بفرمایید خانم وقت داروهاتونه جهان تاج: میدونم تمرکزمو بهم نزن سینی رو بگذار و برو سینی رو گذاشتم و رفتم ولی چشمام نم گرفت و به تصمیمم مطمئن شدم جهان تاج منو حتی ادم هم حساب نمیکنه. رفتم پایین گوشیمو برداشتم از اشپزخانه و رفتم تو سالن پذیرایی دستام کامل میلریزید وبه خاطر اشکام، چشمام هم خوب نمیدید باید پا میگذاشتم رو دلم پیام به احسان دادم ـ جواب من منفی هست لطفا دیگه سوالی ازم نکنید ازتون خواهش میکنم 🌍 eitaa.com/kashkoolmazhabimehrab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✴️ شنبه 👈 6 دی 1399 👈 11 جمادی الاول 1442👈 26 دسامبر 2020 🕌 مناسبت های دینی و اسلامی . 🔘ولادت خواجه نصیرالدین طوسی(597 هجری) 🌙⭐️ احکام دینی و اسلامی . ❇️ امروز روز خوبی است برای امور زیر : ✅ مسافرت. ✅ معامله و تجارت و داد و ستد . ✅ قرض و وام دادن و گرفتن . ✅ زراعت و امور کشاورزی . ✅آغاز بنایی و ساخت و ساز. ✅شکار و صید و دام گذاری. ✅مناظره و گفتگو. ✅و شروع به کار و شغل نیک است . 👶 زایمان مناسب و نوزادش روزی دار و عمری طولانی دارد . ان شاء الله 🤕 بیمار امروز زود شفا یابد . ان شاءالله 🚖 مسافرت : مسافرت بسیار خوب است. 🔭 احکام و اختیارات نجومی. 🌓 این روز از نظر نجومی روز مناسبی برای امور زیر است : ✳️ خرید ملک و زمین . ✳️ جابجایی و نقل و انتقال. ✳️ درختکاری . ✳️ شرکت زدن و مشارکت. ✳️ملاقات و دیدار با دوستان. ✳️خواستگاری عقد و عروسی. ✳️ارسال کالاهای تجاری. ✳️خرید طلا و جواهرات. ✳️ و رفتن به تفریحات نیک است . 🔲 این اختیارات تنها یک سوم مطالب سررسید همسران است بقیه امور را در تقویم مطالعه بفرمایید. 👩‍❤️‍👨 حکم انعقاد نطفه و مباشرت. 👩‍❤️‍👨 امشب:( شب یکشنبه) مباشرت برای سلامی سودمند است. 💇💇‍♂ اصلاح سر و صورت طبق روایات، (سر و صورت) در این روز از ماه قمری ، باعث غم و اندوه است . 💉💉 حجامت خون دادن فصد زالو انداختن خون_دادن یا در این روز از ماه قمری ، سبب اختلال در مغز می شود . 💅 ناخن گرفتن شنبه برای ، روز مناسبی نیست و طبق روایات ممکن است موجب بیماری در انگشتان دست گردد. 👚👕دوخت و دوز. شنبه برای بریدن و دوختن، روز مناسبی نیست آن لباس تا زمانی که بر تن آن شخص باشد موجب مریضی و بیماری اوست. 🙏🏻 وقت در روز شنبه: از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۰ و بعداز اذان ظهر تا ساعت ۱۶ عصر. 📿 ذکر روز شنبه : یارب العالمین ۱۰۰ مرتبه 📿 ذکر بعد از نماز صبح ۱۰۶۰ مرتبه که موجب غنی و بی نیاز شدن میگردد . 💠 ️روز شنبه طبق روایات متعلق است به (ص). سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد. 📚 منبع مطالب: تقويم همسران نوشته ی حبيب الله تقيان انتشارات حسنین قم تلفن 09032516300 0253 77 47 297 0912353 2816 📛📛📛📛📛📛📛📛 ارسال و انتقال این پست بدون ادرس و لینک گروه شرعا حرام است 📛📛📛📛📛📛📛📛 @taghvimehmsaran 🌍 eitaa.com/kashkoolmazhabimehrab
🕋 اوقات شرعی به افق یزد 🗓 شنبه ۰۶ دی ماه ۱۳۹۹ 🕌 اذان صبح : ساعت َ۵:۲۵ 🌅طلوع آفتاب: ساعت َ۶:۵۱ 🕌 اذان ظهر: ساعت َ۱۱:۵۳ 🌄 غروب افتاب: ساعت َ۱۶:۵۶ 🕌 اذان مغرب: ساعت َ۱۷:۱۵ 🌃 نیمه شب شرعی: ساعت َ۲۳:۱۰ 🌍 eitaa.com/kashkoolmazhabimehrab
📖 تقویم شیعه ☀️ امروز: شمسی: شنبه - ۰۶ دی ۱۳۹۹ میلادی: Saturday - 26 December 2020 قمری: السبت، 11 جماد أول 1442 🌹 امروز متعلق است به: 🔸پبامبر گرامی اسلام حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله وسلّم 💠 اذکار روز: - یا رَبَّ الْعالَمین (100 مرتبه) - یا حی یا قیوم (1000 مرتبه) - يا غني (1060 مرتبه) برای غنی گردیدن ❇️ وقایع مهم شیعه: 🔹امروز مناسبتی نداریم 📆 روزشمار: ▪️2 روز تا شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها (روایت 75روز) ▪️22 روز تا شهادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها (روایت 95روز) ▪️32 روز تا وفات حضرت ام البنین سلام الله علیها ▪️39 روز تا ولادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها ▪️48 روز تا وفات حضرت ام کلثوم علیها السلام 🌍 eitaa.com/kashkoolmazhabimehrab