کشکول مذهبی محراب
⏪ تفسیر سوره ی یس، آیه 55 ☀️ إِنَّ أَصْحَابَ الْجَنَّةِ الْیَوْمَ فِی شُغُلٍ فَاکِهُونَ 🌟 بی شک اه
⏪ تفسیر سوره ی یس، آیه 56-57
☀️ هُمْ وَأَزْوَاجُهُمْ فِی ظِلاَلٍ عَلَی الْأَرَآئِکَ مُتَّکِئُونَ
☀️ لَهُمْ فِیهَا فَاکِهَةٌ وَلَهُم مَّا یَدَّعُونَ
🌟 آنان و همسرانشان در زیر سایهها بر تختهای زینتی تکیه میزنند.
🌟 در آن جا (هر گونه) میوه برای آنان مهیّا است و هر آن چه بخواهند برایشان موجود است.
💠پیام ها💠
✅1- در بهشت، تنهایی نیست. «هم و ازواجهم»
✅ 2- مسکن بهشتی آرامش بخش است. «فی ظلال علی الارائک»
✅ 3- نشستن بر تخت و صندلی، به نشستن روی زمین برتری دارد. «علی الارائک متّکئون»
✅ 4- در بهشت بهترین تغذیه است. و هر چه بخواهند موجود است. «لهم فیها فاکهة و....»
📚 تفسیر نور/ جلد 7
🌍 @kashkoolmazhabimehrab
💠وقایع روز نوزدهم محرّم الحرام سال ۶۱ق.
♻️ حركت كاروان اسيران كربلا از كوفه به طرف شام
✍ يزيد ملعون در جواب نامه عبيدالله بن زياد به او دستور داد تا كاروان اُسراي كربلا را به همراه سرهاي مطهر شهدا به شام بفرستد.از اين رو در روز نوزدهم محرم سال 61 هـ .ق. اين كاروان از كوفه به طرف شام حركت كرد. البته برخي نقل كردهانـد كه ابن زياد زن هاي غير هاشميه در كاروان اُسرا را با شفاعت اقوامشان آزاد کرد و فقط زنهاي هاشميه براي اسارت به شام برده شدند.
📚 الوقایع الحوادث، ج4، ص114.
🌍 @kashkoolmazhabimehrab
کشکول مذهبی محراب
🔹 🔹🔹 🔹🌙🔹 🔹🌙🌙🔹 🔹🌙🌙🌙🔹 ❣بِــــسْمِ اللہِ الرَّحـــمانِ الرَّحــــیم❣ ✨ #قـدیـــــــس✨ #قسمت_شصت_ام
🔶
🔶🔶
🔶🔺🔶
🔶🔺🔺🔶
🔶🔺🔺🔺🔶
❣بِــــسْمِ اللہِ الرَّحـــمانِ الرَّحــــیم❣
✨ #قـدیـــــــس✨
#قسمت_شصت_و_یکم
نویســـنده: #ابراهیم_حسن_بیگے
ابــو موســے ڪه از خشــم سرخ شده بود گفـت:
حــال تو هم چــون حــال سگــے است ڪه اگر بر او حملـــه ڪنند، دهانـــش را باز مےڪند و زبان خود را بیرون مےآورد و اگر رهایش مےڪند.
عمـــرو عـــاص گفت:
وضــع تو نیز مانند الاغــے است ڪه ڪتاب هایـے بر پشت او بــاشد.
در آن هنگــام، نظــم جلســه به هم ریخــت.
مــن ڪه نزدیڪ عمـــروعــاص بودم، برخاستم و تازیانـــه اے به ســـر او زدم.
عبـــدالله فرزند عمـــرو عـــاص تازیانـــه را به زور از مــن گرفت و مختصـــرے درگیرے بین ما و آن ها پیش آمــد.
بـا پایــان یافتــن سخنــان شريــح، همه سڪوت ڪردند.
علــے خواسـت حرفــے بزند، اما پیــش از او یڪے از یارانــش سعیــد بـن قیــس فریــــاد زد و گفت:
اگر آن ها بر درستڪـارے اجتمــاع ڪرده بودند، چیزے به حال ما نمےافزودند، چه رسـد ڪه بر #ضلالــت و گواهــے اتفــاق ڪردند.
نظــر آنــان بر ما الزام آور نیســت و امروز به همان وضـع هستیم ڪه قبلا بودیم و جنگ با آن ها را ادامــه مےدهیم.
همهمـه و همســـویے با سعیــد بن قيــس بالا گرفت.
شعارهایے بر رد حڪمیت داده شد.
علـــے آنان را به #سڪــــوت فرا خواند و گفت:
سوگنــد به خدایــے ڪه دانــه را شڪافت و جهــان را آفریــد، اگر حضـور فراوان بیعــت ڪنندگان نبــود و یــاران، حجــت را بر من تمام نمےڪردند و اگر خداونــد از علمـا عهــد و پیمــان نگرفتــه بود ڪه در برابــر شڪمبارگــے ستمگران و گرسنگــے مظلومـــان سڪوت نڪنند، مهـار شتـــر خلافـــت را بر ڪوهان آن انداخته و رهایــش مےساختم و آخــر خلافــت را به ڪاســه ے اول آن سیـــراب مےڪردم.
آنگـــاه مےدیدید ڪه دنیــاے شما در نـــزد من از آب بینــے بزغالـــه اے بے ارزش تــر است.
من هرگـــز حريــص خلافــت نبــوده و نیستم و اگر همیــن امـروز بیعـــت خــود را از من بردارید عطـاے خلعــت خلافــت را بر لقــاے آن مےبخشم و در ڪنجے آرام مےنشینم.
ڪنــاره گیـــرے مـــن، چونــان حضـرت موســے برابــر ساحـــران اســـت ڪه به خویــش بیمناڪ نبــود، تــرس او ایــن بود ڪه مبـــادا جاهـــلان پیــروز شوند و دولـــت گمراهـــان حاڪم گردش امروز ما و شمـــا بر سر دو راهــے حـــق و باطـــل قـــرار داریـــم.
آن ڪسے ڪه به وجــود آب اطمینـــان دارد، تشنه نمےماند.
مــردے از ڪــوفیــان با صـــداے بلنــد گفت:
اما شما امــام و ولــے ما هستید و رأے آنــان خللـــے در اراده ے ما به وجـــود نخواهــد آورد.
اگر مایــل باشیـــد ما مےتوانیم یڪ بار دیگر به جنگ شاميـــان برویـــم و معاویــه را به اطاعـــت از حق مجبـــور سازیم.
امام پاسخ داد:
شما اے مـــردم ڪــوفه!
بدن هایتان در ڪنار هم، اما افڪار و خواست هاے شما پراڪنده است.
در خانــه هایتان ڪه نشسته اید، شعـــارهاے تند سر مےدهد، اما در روز نبـــرد مےگویید:
اے جنــگ از ما دور شو! و فرار مےڪنید.
بهانـــه هاے ناجوانمردانـــه مےآورید.
چون بدهڪــاران خواهــان مهلــت مے شوید و براے مبارزه سستــے مےڪنید.
🌍 @kashkoolmazhabimehrab
🔶
🔶🔶
🔶🔺🔶
🔶🔺🔺🔶
🔶🔺🔺🔺🔶
❣بِــــسْمِ اللہِ الرَّحـــمانِ الرَّحــــیم❣
✨ #قـدیـــــــس✨
#قسمت_شصت_و_دوم
نویســـنده: #ابراهیم_حسن_بیگے
بدانیــد ڪه افراد ضعیــف و ناتـــوان، هرگز نمے تواننــد ظلــم و ستــم را دور ڪنند و حــق، جــز با #تـــلاش و #ڪوشش به دست نمےآید.
آیا ســـزاوار اسـت ڪه شعـار دهید و عمــــل #نڪنیــد؟
مــن در جنـگ با معاویــه شمــا مـردم ڪوفه را آزمــودم و اینڪ امیــد ندارم تا به ڪمڪ شما به جنـــگ شاميـــان بروم ڪه آنان در دفــــاع از #ڪــفر، از شمـــا در دفــاع از حـق مقــاوم ترند.
سخنـــان امــام، ڪوفیان را به #سڪــوت واداشت.
حال ڪه جنگ به پایـــان رسیده بود، و حڪمیت نیز گره اے نگشوده بود، مــردم در ڪوفه گرفتار زندگــے بودند و معاویـــه در شـــام سرمســت از این پیروزے، فڪر مےڪرد ڪه چگونه مےتواند ڪوفه را از چنگ علــے در آورد و بر مسند خلافت تڪیـــه زند.
***
ڪشیش از مقابـــل مجسمــه ے مریــم مقدس گذشت.
دڪمــه هاے پالتـــوے بلند مشڪے اش باز بود.
شال سبــزے روے گردنش انداختــه بود.
به آهستگے قـــدم بر مےداشت و به دو مـرد ژنده پوش ڪه جلوے در ڪلیسا ایستاده بودند، نگــاه مےڪرد.
مــردان با دیــدن او چند قدمــے جلو آمدند، با تڪان دادن سر سلام ڪردند و مردے ڪه مسن تر بود و ته ریش جو گندمــے داشت، گفت:
پــدر، ما را آندریــان ویتالیویـــج فرستاده، گفت شما ڪارمان دارید.
ڪشیش یادش آمد ڪه دیشــب به دوستش آندریـان ویتالیویچ زنگ زده و از او خواسته بود دو نفر از ڪارگران رستورانش را براے نظافت و مرتب ڪردن ڪلیسا بفرستد.
ڪشیش بــه آن دو لبـخند زد و گفت: «
بلـه!
بلـه!
با من بیابیــد.
ڪشیش ڪلید انداخت و در را باز ڪرد.
هرم گرمــاے شوفاژهاے روشــن سالن، به صورت هایشان خــورد.
ڪشیش در را بسـت، پالتویـش را در آورد و روے جالباسے ڪنار در آویخــت و رو به آن ها گفت:
مےبینید ڪه بایــد چه کار کنید؛ همه چیز به هم ریختــه است ...
بیایید جلوتـــر تا بگویــم از ڪجا باید شروع ڪرد.
مردهــا با تعجــب به محــراب به هـــم ریختــه نگاه مےڪردند.
مــرد ریش جوگندمــے گفت:
اینجا چه خبــر اسـت پــدر؟
چرا همــه چیــز به هم ریخــت است؟
🌍 @kashkoolmazhabimehrab
⚜
⚜⚜
⚜💠⚜
⚜💠💠⚜
⚜💠💠💠⚜
❣بِــــسْمِ اللہِ الرَّحـــمانِ الرَّحــــیم❣
✨ #قـدیـــــــس✨
#قسمت_شصت_و_سوم
نویســـنده: #ابراهیم_حسن_بیگے
ڪشیش گفت:
سارقیـــن به این جا دستبرد زده اند.
هر دو مــرد روے سینــه هایشــان #صلیــب ڪشیدند.
مــرد ریـش جوگندمــے ڪه حالا چشم هایش گرد و خطوط روے پیشانــے اش عمیق تر شده بود، گفت:
یــا #مریــــم مقدس!
#سرقـــــــــــــــــت؟!
آن هم از ڪلیــــــــسا؟؟
ببیند چه دوره و زمانه اے شده است.
ڪشیش گفت:
#ایـــمان ڪه نباشد، ڪسے از خدا نمےترسد پسرم.
بعد با دست به آن ها اشاره ڪرد و گفت:
ڪارتان را از اینجا شروع ڪنید، بعد بیایید داخل دفتر...
همین طور نایستید...
سرقت از #خانــه هاے مـردم، گناهش ڪمتر از سرقــت از ڪلیسا نیست...
شروع ڪنید بچه ها.
و این را گفت و راه افتاد به طرف دفتر ڪارش.
خودش مےتوانست اوراق به هم پاشیده ے ڪشوے میزش را مرتــب ڪند.
نشست روے صندلــے.
دسته اے از اوراق را به دســت گرفت و به آن ها نگاه ڪرد و مرتبشان ڪرد.
به فڪر مرد تاجیڪ افتاد و آن دو مرد روس ڪه قاتلان او بودند و او به خاطر ڪتاب قدیمـے نمے توانست حرفــے به پلیس بزند.
عذاب وجـدان، چیزے بود ڪه ڪشیش را آزار مے داد.
همین طور توے فڪر تاجیڪ و آن دو جوان روسے بود ڪه ڪسے به او ســلام داد.
سرش را بلنــد ڪرد، از #تــرس به خــود لرزید.
در طول زندگـــے طولانــے اش از هیچ چیز و هیچ ڪــس نترسیده بود؛ حتــے در روزهای جنگ داخلے بیروت، ترس به او راه نیافته بود، اما حالا با دیدن دو جوان #روس ڪه در چهار چوب در ایستاده بودند، ترس همه ے وجودش را گرفته بـود.
یڪــے از آن دو، زیــپ ڪاپشنش را پایین داد و در حالــے ڪه با دست استخوانــے اش ڪارد حمایـــل شده در ڪمربندش را نشان مےداد، گفت:
پــدر!
ما با شما ڪارے داریم؛ یڪ ڪار ڪوچڪ!
بعد با سر و چشـــم و ابــرو به ڪشیش فهماند ڪه باید حرف او را جدے بگیرد.
ڪشیش ناے برخاستن نداشت.
رنگش پری ــده بود.
نمے توانســت تصمیــم بگیــرد چه ڪند.
گرفتار چنــان استیصالــے شده بود ڪه حتــے صداــے ڪارگر ریــش جوگندمــے هم او را به خود نیاورد.
مــرد، پشــت دو جــوان روس ایستاده بود و از پشت شانــه ے آن ها سرڪ مےڪشید.
فڪر ڪرد ڪشیش صدایش را نشنیده است.
با دست زد بـه ڪتف یڪے از دو جوان و گفت:
بروید ڪنار ببینم!
راه را چرا بستــه اید؟
از بین آن ها گذشت و جلوے ڪشیش ایستاد.
رنگ پریده ے ڪشیش و چشــم هاے از حدقــه بیرون زده اش مــرد را نگـران ڪرد.
پرسید:
چه شده پدر؟
حالتان خوب نیست؟
مےخواهید برایتان آبے چیزے بیاورم؟
ڪشیش نگاه بےرمقش را به مرد دوخت.
لب هایش آرام تڪان خوردن اما صدایــے از دهانش بیــرون نیامد.
مــرد ریــش جوگندمے به طرف ڪشیش خم شد، اما دستــے از پشت یقه اش را گرفت و به عقب ڪشید و گفت:
بروید سر ڪارتان!
ما خودمان مواظب پدر هستیم.
🌍 @kashkoolmazhabimehrab
⚜
⚜⚜
⚜💠⚜
⚜💠💠⚜
⚜💠💠💠⚜
❣بِــــسْمِ اللہِ الرَّحـــمانِ الرَّحــــیم❣
✨ #قـدیـــــــس✨
#قسمت_شصت_و_چهارم
نویســـنده: #ابراهیم_حسن_بیگے
مرد ریش جوگندمــے برگشت و به جوانــے ڪه با او حرف زده بود، نگاه ڪرد.
جوان لبخندے بر لب داشت ڪه با چهره ے عصبــے و ترسناڪش تناسبــے نداشت.
مرد ریش جوگندمــے ڪه عادت نداشت روے دستورے ڪه به او مےدهند نه بیاورد، از اتاق بیرون رفت.
ڪشیش توانست نفســے بڪشد و ڪمــے از آن شڪ سنگین اولیه بیرون بیاید.
آرام لب هایش را جنباند و گفت:
شما ڪے هستید؟
با من چه ڪار دارید؟
یڪے از جوان ها جلوتر رفت و دیگرے در را بست.
مــن مے خواهم به گناهانم اعتراف ڪنم و شاید هم شما؛ فرقے نمےڪند، هر دوے ما گناهڪار هستیم.
ڪشیش گفت:
مےبینید ڪه اوضاع اینجا آشفتــه و به هم ریخته است.
برویــد و عصــر برگردید.
مرد یقه ے قباے ڪشیش را به دســت گرفت و او را به طرف خود ڪشید. سرش را به صورت ڪشیش نزدیڪ ڪرد؛ طورے ڪه بوے مشروبــے ڪه خورده بود، به بینــے ڪشیش خورد:
- بگو آن ڪتاب قدیمــے ڪجاست؟
ڪشیش مچ دست مرد را گرفت، آن را از يقه ے خود دور ڪرد و گفت:
نمے دانم شما دارید از چه حرف مےزنید.
مرد گفت:
خیلــے هم خوب مےفهمــے ما چه مےگوییم.
آن ڪتاب قدیمــے را رد ڪن بیاید!
#لقمــه اے نیست ڪه از گلوے تو پایین رود.
ڪشیش روے سینه اش صلیــب ڪشید، سعے ڪرد آرامشش را به دست آورد و با اعتماد به نفس صحبت ڪند:
- از چه ڪتابــے صحبت مےڪنے فرزندم؟
من اصلا شما را نمے شناسم و نمي دانم درباره ے چه ڪتــابے حرف مےزنید.
لطفا واضح تر صحبت ڪنید، شاید بتوانم ڪمڪتان ڪنم.
مرد جوان گفت:
ببینید آقا، ما حــال و حوصلـه ے بازے موش و گربه را نداریم، صبرمان هم ڪم است.
آمده ایم ڪتاب قدیمـے را برداریم و ببریم.
ڪشیش گفت:
من البته در ڪتابخانه ام ڪتاب هاے زیادے دارم.
منظور شما ڪدام ڪتاب قدیمــے است؟
مرد جوان با تحڪم بیشترے گفت:
دارے وقت ما را تلف مےڪنے پیر خرفت!
منظورم را خوب ميفهمے و مےدانــے از ڪدام ڪتاب حرف مےزنم؛ همان ڪتابـے ڪه آن روز آن مرد تاجیڪ آورد و داد دستت.
- ببینید پسرم!
من جاے پدر شما هستم، پس درست صحبت ڪنید و عصبـے نشوید.
🌍 @kashkoolmazhabimehrab
💚
💚💚
💚💦💚
💚💦💦💚
💚💦💦💦💚
❣بِــــسْمِ اللہِ الرَّحـــمانِ الرَّحــــیم❣
✨ #قـدیـــــــس✨
#قسمت_شصت_و_پنجم
نویســـنده: #ابراهیم_حسن_بیگے
- من نیامده ام اینجا تا به موعظه های تو گوش بدهم.
یک کلام بگو کتاب را به ما می دهی یا نه؟
- دارید وقت مرا تلف می کنید.
من از کتابی که می گویید اطلاعی ندارم.
- بسیار خوب.
۲۶ ساعت به تو فرصت می دهیم تا با زبان خوش کتاب را بیاوری؛ در غیر این صورت، همان بلایی را به سرت می آوریم که به سر دوست تاجیکت آوریم.
- مرا تهدید به قتل می کنید؟
خجالت نمی کشید؟
بروید بیرون و الا پلیس را خبر می کنم.
- بسیار خوب!
پس خودت این طور خواستی...
ما می رویم و دو روز دیگر برمی گردیم، اگر به پلیس حرفی بزنی و یا کتاب را به ماندهی، خودت و کلیسا را با هم آتش می زنیم.
حال خود دانی.
هر دو از اتاق بیرون رفتند.
کشیش صدای یکی از آن ها را شنید که گفت:
خداحافظ پدر!
به زودی می بینیمتان.
کشیش عرق پیشانی اش را پاک کرد.
لحظه به آنچه رخ داده بود فکر کرد.
مرد ریش جوگندمی وارد اتاق شد و گفت:
شما حالتان خوب است پدر؟
کشیش جواب نداد.
مرد ادامه داد:
این دو جوان چه آدمهای بی ادبی بودند!
به قیافه شان هم نمی خورد اهل کلیسا و این جور جاها باشند.
کشیش از جا بلند شد، از اتاق بیرون رفت.
و در حالی که به طرف در خروجی حرکت می کرد، رو به مرد ریش جوگندمی گفت:
من کاری دارم که می روم و زود برمی گردم.
اگر کسی سراغ مرا گرفت، بگویید امروز کلیسا تعطیل است و مراسم اعتراف هم نداریم.
پالتویش را از جا رختی برداشت و پوشید.
تصمیمی گرفته بود که در انجام آن هیچ تردیدی ندانست؛ باید ظرف کمتر از ۲۶ ساعت مسکو را ترک می کرد، به بیروت میرفت و مدتی در آنجا می ماند تا آب ها از آسیاب بیفتد.
خرید دو بلیط برای بیروت در کوتاه ترین زمان ممکن، فقط با پرواز امارات امکان پذیر بود.
بلیط ها را گرفت تا فردا شب از طریق دوبی به بیروت بروند.
وقتی به کلیسا بازگشت، ساعت از دوازده ظهر گذشته بود.
کارگرها همه جا را مرتب کرده بودند.
مرد ریش جوگندمی می گفت:
اگر کار دیگری ندارید، مرخص می شویم.
ادامه دارد ...
🌍 @kashkoolmazhabimehrab
🌏🌕تقویم نجومی اسلامی🌕🌍
✴️ یکشنبه 👈 هشتم مهر ۹۷
👈 ۳۰ سپتامبر ۲۰۱۸ 👈 ۲۰ محرم الحرام ۱۴۴۰
✴️ روز بزرگداشت شاعر بزرگ، مولوی
✅ این روز ، روز مناسبی برای امور زیر است:
🔘 انجام کارهای مهم
🔘 نقل و انتقال منزل
🔘 سنگ بنا گذاشتن
🔘 شروع کارها
❤ #مباشرت در این یکشنبه شب ، امید است حافظ قرآن شود و راضی به قسمت خدا باشد.
⚫️ طبق روایات، #اصلاح_مو (سر و صورت) در این روز از ماه قمری، موجب ایمن شدن از بلا میگردد.
🔴 #خون_دادن یا #حجامت در این روز، از ماه قمری ، موجب سلامتی بدن و فصاحت گفتار میگردد.
🔵 یکشنبه برای #گرفتن_ناخن، روز مبارک و مناسبی نیست و طبق روایات ممکن است موجب بی برکتی در زندگی گردد.
👕 یکشنبه برای بریدن، دوختن ، خریدن و پوشیدن #لباس_نو روز مناسبی نیست . طبق روایات موجب غم واندوه و حزن شده و برای شخص، مبارک نخواهد بود.
✴️️ وقت #استخاره در روز یکشنبه: از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۲ و بعداز ساعت ۱۶ عصر تا مغرب.
❇️️ ذکر روز یکشنبه : یا ذالجلال والاکرام ۱۰۰ مرتبه
✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۴۸۹ مرتبه #یافتاح که موجب فتح و نصرت یافتن میگردد .
💠 ️روز یکشنبه طبق روایات متعلق است به #حضرت_علی_علیه_السلام و #فاطمه_زهرا_سلام_الله_علیها . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد.
🌸ززندگیتون شاد🌸
📚 منابع مطالب ما:
📔حلیة المتقین
🗓 مجموعه تقویم های نجومی معتبر
📖 مفاتیح الجنان
🗒تقویم جامع رضوی
📗 بحارالانوار و...
🌍 @kashkoolmazhabimehrab
کشکول مذهبی محراب
⏪ تفسیر سوره ی یس، آیه 56-57 ☀️ هُمْ وَأَزْوَاجُهُمْ فِی ظِلاَلٍ عَلَی الْأَرَآئِکَ مُتَّکِئُونَ ☀️
⏪ تفسیر سوره ی یس، آیه 58
☀️ سَلاَمٌ قَوْلاً مِّن رَّبٍّ رَّحِیمٍ
🌟 سلام، سخن پروردگار مهربان به آنان است.
💠نکته ها💠
✅1- در بهشت از هر سو سلام است؛
✅ 2- خداوند به آنان سلام می کند: «سلام قولا من ربّ رحیم»
✅ 3- فرشتگان سلام می کنند: «والملائکة یدخلون علیهم من کلّ باب سلام علیکم»*رعد، 24.*
✅ 4- اهل بهشت نیز به یکدیگر سلام میکنند. «تحیّتهم فیها سلام»*یونس، 10.*
📚 تفسیر نور/جلد 7
🌍 @kashkoolmazhabimehrab
کشکول مذهبی محراب
💚 💚💚 💚💦💚 💚💦💦💚 💚💦💦💦💚 ❣بِــــسْمِ اللہِ الرَّحـــمانِ الرَّحــــیم❣ ✨ #قـدیـــــــس✨ #قسمت_شصت_و_پن
💚
💚💚
💚💦💚
💚💦💦💚
💚💦💦💦💚
❣بِــــسْمِ اللہِ الرَّحـــمانِ الرَّحــــیم❣
✨ #قـدیـــــــس✨
#قسمت_شصت_و_ششم
نویســـنده: #ابراهیم_حسن_بیگے
کشیش دست به جیب قبایش کرد و گفت:
همه چیز خوب و مرتب است.
دستتان درد نکند.
بعد کیف پولش را بیرون آورد، دو اسکناس پنجاه روبلی از آن برداشت و به طرف آنها گرفت.
مرد ریش جوگندمی گفت:
نه پدرا ما از آندریان ویتالیویچ حقوق می گیریم.
اگر هم کارگر آزاد بودیم، باز از شما پولی نمی گرفتیم.
کشیش اسکناس ها را توی جیب مرد ریش جوگندمی گذاشت و گفت:
می خواهم به شما انعام بدهم.
مرد ریش جوگندمی گفت:
پس پدر برای ما دعا کنید.
کشیش تبسمی کرد و گفت:
بله دعایتان می کنم.
کشیش از وقتی که در فرودگاه مسکو، توی هواپیما نشست.
همه استرس ها و نگرانی هایش را فراموش کرد و برای دقایقی به پشتی صندلی تکیه داد و چشم هایش را بست.
همسرش اما، از دیروز که همه ی وقایع را شنید گرفتار چنان دلشورهای شد که فورا چمدانش را بست و امادهی سفر شد.
به کشیش هم اجازه نداد که از منزل خارج شود تا
زمانی که سوار تاکسی شدند و به فرودگاه رفتند.
فکر می کرد همه چیز خیر گذشته است و می تواند یکی دو ماهی را با خیال راحت در من پسرش سر کند.
هم از سرمای مسکو در امان باشد و هم از خطری که تهدیدش می کرد، بگریزد.
بیروت برای کشیش و همسرش شهر خاطره ها بود؛ خاطرات شیرین جوانی و ازدواج و خاطرات تلخ روزهای جنگ داخلی و کشته شدن آنوشای کوچولو که هشت سال بیشتر نداشت.
عصر در فرودگاه بیروت، سرگنی به استقبالشان آمد و آن ها را با ماشین بنز مشکی که راننده ی عرب پشت فرمانش نشسته بود، به منزل لوکس و ویلایی خود در منطقه ی مسیحی نشینی برد که رو به دریا ساخته شده بود.
وقتی در حیاط کنار استخر می ایستادی و به نوک کوه نگاهی می کردی، می توانستی مجسمه حضرت مریم را از لابه لای درختان سرسبزی که کلیسای مریم عذرا را احاطه کرده بود ببینی.
کشیش و ایرینا، عروسشان بالا و نوه شان آنوشا را در آغوش گرفتند.
سرگئی به میز و صندلی هایی که کنار استخر روی چمن حیاط چیده بودند، اشاره کرد و گفت:
بنشینید، لابد حسابی خسته اید.
عصرانه ای میخوریم و بعد حرف هایمان را می زنیم.
کشیش به راننده ی عرب نگاه کرد که داشت چمدان و ساک دستی ایرینا را از پشت ماشین پایین می آورد.
سرگئی به راننده گفت که چمدان ها را ببرد به داخل ساختمان و وسایل عصرانه را بیاورد.
کشیش بین پسر و عروسش نشست و آنوشا صندلی اش را چسباند به صندلی ایرینا تا مادر بزرگ موهای طلایی او را نوازش کند.
کشیش نفس بلندی کشید و گفت:
عجب هوایی دارد این بیروت!
پاییزش هم طعم بهار می دهد.
🌍 @kashkoolmazhabimehrab
💚
💚💚
💚💦💚
💚💦💦💚
💚💦💦💦💚
❣بِــــسْمِ اللہِ الرَّحـــمانِ الرَّحــــیم❣
✨ #قـدیـــــــس✨
#قسمت_شصت_و_هفتم
نویســـنده: #ابراهیم_حسن_بیگے
ایریــنا گفت:
ڪــاش هیچ وقت از بیــروت بیرون نمی رفتیم. سرماے روسیـــه استخوان شڪــــن است.
يـــولا لبخندے زد و گفت:
هنوز هم دیر نشده؛ بیروت شهـــر اول شماست.
می توانید همین جا بمانید.
ما هم از تنهایـــے در مےآییم.
سرگئـــے رو به ڪشیش پرسید:
خوب پـــدر!
توے تلفـــن گفتید ڪه یڪ نسخـــه ے بسیار قدیـــمــے و منحصــر به فــرد پیدا ڪرده اید...
چـے بـــود ماجرایـش؟
قبــل از این ڪه ڪشیش پاســخ بدهد، ایریــنا گفت:
جریانش این است ڪه آن ڪتاب، ڪم مانده بود پدرت را به ڪشتن بدهــد!
دلیل ایـن ڪـه ما الان اینجاییـم در واقــع این اسـت ڪه از #خطـر فــــرار ڪرده ایم.
سرگئــے و یــــولا با تعجب به ڪشیش نگــاه ڪردند.
سرگئـــے پرسید:
مامـان چــــه مےگوید؟!
چه خطــرے پیش آمده بـود؟
ماجــرا چیسـت؟
قبـل از این ڪه ؤشیش جوابش را بدهد، مـــرد راننـده با سینــے چاے نزدیڪ شد و سینــے را روے میـز گذاشت.
ڪشیش فنجانــے چــاے برداشت و آن را به بینــے اش نزدیڪ ؤـرد، عطــــر آن را بوییـد و گفـت:
ماجرایش مفصـــل است؛ الان حوصله ے گفتنش را نــدارم.
ما مدتــے اینجا مےمانیم تا هم اوضــاع آرام شود و هم مــن درباره ے موضوع آن ڪتاب تحقیقاتم را ڪامل ڪنم.
البتـــه اگر هم آن اتفــاق در مسڪو پیش نیامده بود، باز مجبــور بودم مدتــے به بیــروت بیایم و تحقیقاتــم را ادامـه بدهم.
بــولا ڪه داشت فنجان هاے چــاے را روے میــز مےچید، گفت:
قدمتان روے چشــم پـدر...
حتما این ڪتاب قدیمــے موضوعش درباره ے من و سرگئــے است.
همه خندیدند جز آنوشــا ڪه گفت:
پس من چــے مــامــان؟
درباره ے مــن نیسـت؟
🌍 @kashkoolmazhabimehrab
⚜
⚜⚜
⚜🔹⚜
⚜🔹🔹⚜
⚜🔹🔹🔹⚜
❣بِــــسْمِ اللہِ الرَّحـــمانِ الرَّحــــیم❣
✨ #قـدیـــــــس✨
#قسمت_شصت_و_هشتم
نویســـنده: #ابراهیم_حسن_بیگے
ڪشیش لبخندے زد و رو به آنوشــا گفت:
اتفاقا فقط درباره توسـت...
بزرگ ڪه شدے، مےدهم خودت بخــوانے
سرگئــے پرسید:
چے هست موضوع این ڪتـاب؟
ڪشیش گفت:
درباره ے یڪے از #قدیســــان مسلمان به نام #علــــے است.
سرگئــے گفت:
همین علــے ڪه امام مسلمانان اســت؟
فڪر ڪنم درباره ے او ڪتاب هاے زیــادے نوشتـه باشند.
ڪشیش گفت:
بلـه، به همیــن دلیــل لبنــان همـان جایــے است ڪه مےتوانم درباره ے علــے تحقیق ڪنم.
این نسخه ے خطــے ڪه دست مـن است، مربوط به قــرن 6 میــلادے است؛ یڪے از قدیمــے ترین ڪتاب هایـے است ڪه به دست ما رسیده.
سرگئــے گفت:
حالا این ڪتاب چگونــه به دست شمـا رسیـد؟
تا حالا ڪجا بـوده است؟
قبـل از این ڪه ڪشیش جوابش را بدهد، ایرینا گفت:
الان وقتتان را با این حرف ها تلف نڪنید.
يــولا با تڪان دادن سـر حرف او را تأیید ڪرد و گفت:
بلـه، فرصـت براے صحبت ڪردن درباره ے ڪتـاب زیـاد است.
حالا چایتان را بخوریـد ڪه سـرد نشود.
راننده ے عـرب دیــس شیرینـے و ظرف میوه را روي میز گذاشت.
ڪشیش رو به سرگئـے گفت:
فردا باید به ملاقات دوستم جـــرج جـــــرداق بروم.
اگر راننده فرصــت دارد مرا برساند.
سرگئــے گفت:
مشڪلــے نیست؛ فقط امشب زنگ بزن و قرار بگـذار.
***
راننده پیچیــد توے محله ے «حمـراء، که محلـه ے قدیمــے مسیحــے نشیــن بیــروت بود.
توے خیابان امیــن مشرق، جلوے آپارتمان ایستاد و رو به ڪشیش گفت:
رسیدیم.
همین جاست.
ڪشیش آنقدر حواسش پرت بود ڪه نه متوجه شد ماشین ایستاده و نه صداے راننده را شنید.
راننده این بار به طرفش خم شد و بلندتر گفت:
رسیدیم آقا.
این جاست.
ڪشیش به خود آمد، به راننده زل زد و پرسید:
بلــه؟
با مـن بودید؟
راننده گفت:
بلـه، عرض ڪردم رسیدیم؛ آپارتمان آقاے جرج جرداق این جاست.
ڪشیش گفت:
بلـه معذرت مےخواهم.
حواسم نبود.
داشتم به موضوعــے فڪر مےڪردم.
راننده گفت:
من این جا منتظر شما مےمانم.
ڪشیش در ماشین را باز ڪرد و قبل از این ڪه خارج شود، گفت:
البتــه ممڪن است ڪمــے طول بڪشد...
مےخواهے برو، ڪارم ڪه تمام شد زنگ مےزنم.
🌍 @kashkoolmazhabimehrab
⚜
⚜⚜
⚜🔹⚜
⚜🔹🔹⚜
⚜🔹🔹🔹⚜
❣بِــــسْمِ اللہِ الرَّحـــمانِ الرَّحــــیم❣
✨ #قـدیـــــــس✨
#قسمت_شصت_و_نهم
نویســـنده: #ابراهیم_حسن_بیگے
راننده گفت:
نه قربـان، آقـاے سرگئــے گفتند چند ساعتــے ڪه ڪار دارید، منتظر شما باشم.
ڪشیش از ماشین خارج شد، نگاهــے به ساختمان قدیمــے انداخت و زنگ شماره ي دو را فشار داد.
لحظه اے بعد در باز شد.
جــرج گفته بود پلــه ها را بگیر و بیا طبقه ي دوم.
راه پلــه بوے نم مےداد.
چند پلــه اے ڪه بالا رفت، به نفس نفس افتاد.
نـرده ے چوبــے ڪنار پلـه ها ڪمــے لق میزد و اطمینانــے براے چسبیــدن به آن و بالا ڪشیدن خود نبود.
وقتیپــے چشمش به در رنگ و رو رفته ي واحـد ۲ افتـاد، روے آخریــن پله ایستاد تا نفســے تازه ڪند.
در باز شد و جــرج جــرداق، سر ڪم مویش را از لاے آن بیــرون آورد و گفت:
آه جنـاب میخائیـل!
خوش آمدیـد!
بعد در را ڪاملا گشود و از مقابل چارچوب آن ڪنار رفت.
ڪشیش ڪفشش را در آورد، دست جرج را ڪه براے احوال پرســے دراز شده بود گرفت و فشرد و گفت:
چقدر پیــر و فرتــوت شده اے جــرج!
جرج خندید و گفت:
البته خوب است نگاهــے به خودت در آیینه بیندازے ڪه هیچ تناسبــے بین آن سر ڪم مو و ریــش بلندت دیده نمے شود!
بعد دست هایــش را باز ڪرد و ڪشیش را در آغوش گرفت و گفت:
بیا تـو.
بیا بنشین پدر ایــوانف.
خوش آمــدے.
ڪشیش قبـل از این ڪه قدمــے به جــلو بردارد، نگاهــے از تعجــب به سالن انداخت ڪه بیشتر به یڪ انبار ڪتاب شبیه بود.
دو طرف از دیوارها، از ڪف تا نزدیڪ سقف ڪتـاب چیده شده بود.
روے طاقچــه ے پنجره، ڪف سالن، روے ڪاناپه و روے میز عسلــے چوبــے، پر از ڪتاب بود.
جرج ڪه ڪشیش را متعجب و خیره دید گفت:
نگران نباش پــدر!
جایــے برای نشستن ما دو پیــرمــرد پیدا مےشود.
بعد خودش روے صندلــے پایه فلزے چرمــے نشست و صندلــے چوبــے لهستانی را به ڪشیش نشان داد و گفت:
قبل از این ڪه بیایی، صندلے ات را مرتب ڪردم و ڪتاب ها را از رویش برداشتم...
بیا بنشین، بیا پـدر.
ڪشیش روے صندلــے لهستانــي نشست و گفت:
از سر و وضـع این نبـود با تو در این جا زندگــے ڪند! خانـه پیداست ڪه تنها زندگــے مےڪنے.
هر چند اگر زنــے هم داشتــے، حاضر نبود با تـو در این جـا زندگــے ڪند!
جرج خندیــد و گفت:
آفرین پــدر!
درست زدے به خــال!
چون زنــم ماه ها است ڪه ترڪم ڪرده رفته خانه ے اقوامش.
مےگفت ڪتـاب ها، هووے او هستند؛ لذا مرا با همسرانـم در این حرمسـرا تنهــا گذاشت و رفـت.
بعد، انگشت دست هایش را در هم گره زد و گفت: از این حرف ها بگذریم...
🌍 @kashkoolmazhabimehrab
⚜
⚜⚜
⚜🔹⚜
⚜🔹🔹⚜
⚜🔹🔹🔹⚜
❣بِــــسْمِ اللہِ الرَّحـــمانِ الرَّحــــیم❣
✨ #قـدیـــــــس✨
#قسمت_هفتاد_ام
نویســـنده: #ابراهیم_حسن_بیگے
چند روز پیــش ڪه از مسڪو زنگ زدے و گفتیـے یڪ ڪتاب قدیمــے پیدا ڪرده اے، ڪنجڪاو بـودم آن را ببینـم.
بخصـوص ڪه گفتـے موضوعش درباره ے علــے است.
حالا حرف بزن ڪه از چاے و پذیرایــے هم خبـرے نیست.
ڪشیش چشـم از ڪتاب ها برداشت و گفت:
من اگر در بیـروت ڪلیسایـے داشتم، چند نفر از مؤمنـان را مےفرستادم به منزلت تا براے رضاے خدا، دستـے به سر و گوش همسرانـت بڪشند و تعداد زیادے از آن ها را دور بریزند.
جرج گفت:
حضرت ایوانــف!
همان امام علــے ڪه تو براے صحبت درباره اش پیش من آمده اے در جلسه اے به ما مےگوید:
چون نشانــه هاے نعمت پروردگار آشڪار شد، ناسپاس ها را از خود دور سازید.
این ڪتاب ها نعمت هاے پروردگارند، پدر.
ڪشیش گفت:
چه جمله ے زیبایــے بود این ڪلام علــے... و چه قدر هم شبیـــه یڪے از جملات عیســے مسیــح است.
جرج گفت:
ڪلام همه ے پیامبـران و عدالـت خواهان جهان، #شبیـه ڪلام امام علــے است.
براے همین است ڪه من نام ڪتابم را گذاشته ام:
امام علــے صداے #عدالـــــــــت انسان.
ڪشیش گفت:
براے همین امروز پیش تو هستم؛ تا درباره ے علــے بیشتر بدانم.
جرج گفت:
براے شناخت علـــے، باید به وجدان خودت مراجعــه ڪنــے در و #تعصب مسیحیـت را از خودت دور ڪنے.
علــے را با هیچ ڪس قیاس نڪنے مگر با #خــودش.
ڪشیش به چشـم هاے جرج خیره شد و پرسید:
اول به مـن بگویید چگونـه با علــے آشنا شدید و چه شـد ڪه درباره ے او ڪتاب ها نوشتید؟
در حالے ڪه شما یڪ #مسیـحـے هستید؟
ادامه دارد ...
🌍 @kashkoolmazhabimehrab
🗓تقویم نجومی اسلامی 🗓
✴️ دوشنبه 👈 نهم مهر ماه ۹۷
👈 اول اکتبر ۲۰۱۸ 👈 ۲۱ محرم الحرام ۱۴۴۰
✔️روز جهانی سالمندان
✔️روز همدردی با کودکان فلسطینی
✅ این روز ، روز مناسبی برای امور زیر است:
🔘 انجام امور مهم
🔘 نقل و انتقال منزل
❤️ فرزند حاصل از #مباشرت در این دوشنبه شب (دوشنبه که شب شد) دهانی خوشبو دارد، دل رحیم و جوانمرد است و زبانش از غیبت و بهتان پاک باشد. (وشهادت در راه خدا نصیبش گردد.) انشاالله
⚫️ طبق روایات، #اصلاح_مو (سر و صورت) در این روز از ماه قمری ، موجب دولت یافتن است.
🔴 #خون_دادن یا #حجامت در این روز از ماه قمری، موجب قوت و شجاعت و روشنی دل، ذکر شده است.
🔵 دوشنبه برای #گرفتن_ناخن، روز مناسبی است و برکات خوبی دارد.
👕 دوشنبه برای بریدن، دوختن ، خریدن و پوشیدن #لباس_نو روز بسیار مناسبی است و آن لباس موجب برکت میشود.
✴️️ وقت #استخاره در روز دوشنبه: از طلوع فجر تا طلوع آفتاب و بعداز ساعت ۱۰ تا ساعت ۱۲ ظهر و از ساعت ۱۶ عصر تا عشای آخر( وقت خوابیدن)
❇️️ ذکر روز دوشنبه : یا قاضی الحاجات ۱۰۰ مرتبه
✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۱۲۹ مرتبه #یا لطیف که موجب یافتن مال کثیر میگردد .
💠 ️روز دوشنبه طبق روایات متعلق است به #حضرت_امام_حسن_علیه_السلام و #امام_حسین_علیه_السلام . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد.
🌸ززندگیتون شاد🌸
📚 منابع مطالب ما:
📔حلیة المتقین
🗓 مجموعه تقویم های نجومی معتبر
📖 مفاتیح الجنان
🗒تقویم جامع رضوی
📗 بحارالانوار و...
🌍 @kashkoolmazhabimehrab
کشکول مذهبی محراب
⏪ تفسیر سوره ی یس، آیه 58 ☀️ سَلاَمٌ قَوْلاً مِّن رَّبٍّ رَّحِیمٍ 🌟 سلام، سخن پروردگار مهربان به آ
⏪ تفسیر سوره ی یس، آیه 59-60
☀️ وَامْتَازُواْ الْیَوْمَ أَیُّهَا الْمُجْرِمُونَ
☀️ أَلَمْ أَعْهَدْ إِلَیْکُمْ یَا بَنِی آدَمَ أَن لَّا تَعْبُدُواْ الشَّیْطَانَ إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُّبِینٌ
🌟 و (گفته می شود) ای گناهکاران و مجرمین! امروز (از نیکوکاران) جدا شوید.
🌟 ای فرزندان آدم! مگر با شما پیمان نبستم که شیطان را اطاعت نکنید که همانا او برای شما دشمنی آشکار است.
💠پیام ها💠
✅1- قیامت روز فیصله و جدایی است. «وامتازوا الیوم»
✅ 2- خداوند (از طریق انبیا، عقل و فطرت) از انسان پیمان گرفته است. «ألم اعهد الیکم»
✅ 3- شیطان پدر شما را فریب داد و شما فرزندان کسی هستید که اطاعت شیطان کرد. «یا بنی آدم... لا تعبدوا الشیطان»
✅ 4- انسان، از دو حال خارج نیست، یا بنده خداست یا بنده شیطان. «لا تعبدوا الشیطان... اعبدونی»
✅ 5 - دشمن بودن شیطان آشکار است. «عدوّ مبین»
📚 تفسیر نور/ جلد 7
🌍 @kashkoolmazhabimehrab
#احکام_تیمم
🔰 #احکام و کیفیت #تیمم
♻️در هفت مورد، به جاى #وضو و #غسل بايد تيمم كرد:
🔸1 - پيدا نكردن آب
🔸2 - مشقت بيش از حد
🔸3 - ترس از ضرر
🔸4 - نياز به آب براى حفظ جان
🔸5 - نياز به آب براى تطهير
🔸6 - نداشتن آب مباح
🔸7 - نداشتن وقت براى وضو يا غسل
♻️چيزهايى كه تيمم بر آنها #صحيح است:
🔹تيمم به خاك ، ريگ ، كلوخ و سنگ ، اگر پاك باشند، صحيح است .
🔹به آجر و كوزه قبل از پخته شدن نيز صحيح است . تيمم بر سنگ گچ و سنگ و سنگ آهك قبل از پخته شدن ، صحيح است .
🔵دستور تيمم
♻️در تيمم ، چهار چيز #واجب است :
💠اول : #نيت
💠دوم : زدن تمام كف دو دست ، با هم ، بر چيزى كه تيمم به آن صحيح است و بنابر #احتياط_واجب ، همراه با ضربه باشد و گذاشتن دو دست بر زمين كافى نيست
💠سوم : كشيدن كف هر دو دست به تمام پيشانى و دو طرف آن ، از جايى كه موى سر مى رويد تا ابروها و بالاى بينى و بنابراحتياط واجب بايد دستها روى ابروها هم كشيده شود
💠چهارم : كشيدن كف دست چپ به تمام پشت دست راست و بعد از آن كشيدن كف دست راست به تمام پشت دست چپ .
♻️ احكام_تيمم
✨تيمم بدل از غسل و بدل از وضو، با هم فرقى ندارند، ولى #احتياط_مستحب است در تيمم بدل از غسل ، بلكه در هر تيممى ، بعد از مسح پيشانى ، يك بار ديگر كف دستها را به زمين بزند و پشت دستها را به همين صورتى كه گفته شد، با كف دست ديگر مسح كند.
✨پيشانى و پشت دستها را بايد از بالا به پايين مسح كند و كارهاى آن را بايد پشت سر هم بجا آورد.
✨انسان بايد براى تيمم ، انگشتر را از دست بيرون آورد و اگر در پيشانى يا پشت دستها يا در كف دستها، مانعى باشد،مثلاً چيزى به آنها چسبيده باشد، بايد بر طرف كند.
---------------------
🌍 @kashkoolmazhabimehrab
کشکول مذهبی محراب
⚜ ⚜⚜ ⚜🔹⚜ ⚜🔹🔹⚜ ⚜🔹🔹🔹⚜ ❣بِــــسْمِ اللہِ الرَّحـــمانِ الرَّحــــیم❣ ✨ #قـدیـــــــس✨ #قسمت_هفتاد_ام
🔹
🔹🔹
🔹🍁🔹
🔹🍁🍁🔹
🔹🍁🍁🍁🔹
❣بِــــسْمِ اللہِ الرَّحـــمانِ الرَّحــــیم❣
✨ #قـدیـــــــس✨
#قسمت-هفتاد_و_یکم
نویســـنده: #ابراهیم_حسن_بیگے
جــــرج لبخندے زد و پاســخ داد:
مےدانستم این سئـوال را خواهـــے پرسید؛ مثل همه ے مسیحــے ها و نیز مسلمانان ڪه اولین سؤالشان همین است.
من در نوجوانــے با علــے آشنا شدم؛ اول توسط برادرم فؤاد ڪه شاعـر و زبـان شنـاس بزرگــے بود.
جالــب است بدانــے ڪه پدر سنگ تراشم روے سر در خانه مــان سنــگ نوشتــه اے نصب ڪرده بود ڪه روے آن نوشتــه شده بود:
لافتـــے الا علــے، لاسیــف الا ذوالفقــار.
همه ے اعضــاے خانواده ے ما شیفتــه ے علــے بودنــد و من از ۱۲ سالگــے، زیر نظر برادرم خوانـــدن نهـج البلاغه را شــروع ڪردم؛ همان ڪتابــے ڪه در تلفن گفتم، سخنــان و نامــه هاے علــے اسـت و ڪتاب بسیــار فوق العاده اے اسـت ڪه بیشتـر به ڪتاب هاے مقـدس دینــے شبیـه اسـت.
نهج البلاغـه مرا با اقیانوســے به نــام علــے آشنــا ڪرد و تا به امـروز هرگـز از جاذبـه ے او رهایـے #نیافتـه ام.
جوانـے ۲۸ سالـه بـودم ڪه ڪتـاب امام علــے صداے عدالـت #انسـان را نوشتـم و جالب تر این ڪه در ڪشور لبنــان ڪه نیمــے از آنـان مسلمـان هستند، نتوانستـم هزینــه ے چاپ ڪتاب را تهیــه ڪنم تا این ڪه یڪے از دوستان ڪشیشم، هزینــه چاپ ڪتاب را پرداخت ڪرد.
من امروز اگر «اوناسیـس» هم بـودم، به اندازه اے ڪه امروز از برڪت نام علـے در #آرامشــم، خوشبخــت نبودم؛ چرا ڪه علــے بزرگترین ثروت جهـــان یعنــے نگاه درست به هستــے و زندگــے را به من آموخــت.
جــرج پشتـش را به صندلــے تڪیه داد و گفت:
امام علــے مےگوید #سخنــے بگویید تا شناخته شوید؛ زیرا ڪه انســان، در زیـر زبـان خود پنهـان است.
حالا تو سخـن بگو و از زیر زبانـت بیرون بیا.
وقتــے خندید، دندان هاے سفیــد و درشتش آشڪار شد.
ڪشیش با اینڪه سئوالات زیادے درباره ے جرج و شناختش از علــے داشت، فڪر ڪرد بهتر است نخست پاسـخ او را بدهــد و بعد سؤالاتش را بپرسید:
یڪ نسخه ے خطــے بسیار قدیمــے به دست آورده ام ڪه مطالــب آن مربوط به قرن ششـم میلادے به بعد است.
در واقــع ڪشڪولــے است از آن زمان تا قرن ها بعد.
اولیــن نوشته ها ڪه روے ڪاغذ پاپیروس مصرے نوشته شده، متعلــق به مردے است به نام عمــروعــاص ڪه هم عصــر علــے بوده است.
جــرج حرف او را قطع ڪرد و گفت:
عمروعاص را خـوب مے شناسم؛ استـــاد ماڪیاول خودمــان است، اما بعیـد است از او دسـت خطـے باقـے مانده باشد...
تو مطمئنــے؟
ڪشیش گفت:
فڪر ڪنم بلــه.
ماجـراے جنگ صفــین را پیش از آغـازش نقــل مےڪند.
دست خط بعدے متعلق به مرد دیگرے است ڪه او هم در جنـــگ حضور داشتــه و با مطالعــه ے یادداشت هاے عمــروعــاص، ماجراے صفین را پے مے گیــرد.
🌍 @kashkoolmazhabimehrab
🔹
🔹🔹
🔹🍁🔹
🔹🍁🍁🔹
🔹🍁🍁🍁🔹
❣بِــــسْمِ اللہِ الرَّحـــمانِ الرَّحــــیم❣
✨ #قـدیـــــــس✨
#قسمت_هفتاد_و_دوم
نویســـنده: #ابراهیم_حسن_بیگے
جــرج گفت:
جنــگ صفیــن یڪے از عجیــب تریـن #محاربــه های تاریــخ است.
حتما وقایعــش را خوانده اے؛ میدانــے علــے اگر همان روز اول حملــه را آغاز مےڪرد، پیروزی اش قطعــے بود، اما علــے پیروزے واقعــے را نــه حفـــظ قــدرت و برترے، بلڪــه در نجــات مردم از گمراهــے و ضلالــت مے دانست.
حتـے وقتــے در دو قدمــے پیروزے قرار گرفت، در مقابــل آن دسته از یارانـش ڪه اصرار به قبــول حڪمیت دروغین داشتنـد، با شدت عمـل نڪرد.
او مے توانست تعدادے از فتنه گران داخل سپاهـش را بڪشد و غائله را ختـــم ڪند.
چیزے ڪه علــے را از سایــر رهبــران دینــے و سیاســے جدا مےڪند، همین خصلت اوست ڪه اهل بگیـــر و ببند و ڪشت و ڪشتار نیست؛ که همه ے حاڪمان دیروز و امروز، اقتــدار و دوام حکپڪومت خود را در ڪشتن و زندانــے ڪردن مخالفان خـود مےدانند.
بعـد بدون ایـن ڪه از جا بلند شـود، دست دراز کپڪرد و ڪتاب هایــے ڪه در ڪنارش چیده شده بود، ڪتابی برداشت و در حالے ڪ آن را ورق مے زد، گفت:
این ڪتاب نهـج البلاغـه اسـت.
من آنقـدر خوانده ام ڪه بیشتر مطالبش را از حفظـم.
من این ڪتاب را به تو هدیــه مے دهم تا تحقیق درباره ے علــے را با مطالعـه ے این ڪتاب شروع ڪنے...
بلــه این جاست؛ او در نامـه اے به یڪے از یارانــش ڪه او را به فرماندارے مصــر منسوب ڪرده، مطالبــے مے نویسد ڪه در واقع منشور حڪومت اوسـت این جا را بشنو...
سرش را بلنــد ڪرد، عینڪش را به چشم زد و از بالاے عینڪ به ڪشیش نگاه ڪرد و گفت:
این نامــه زمانــے نوشته شده ڪه دنیاے مسیحیــت و یهودیــت، در بربریــت ڪامل بودند.
سپـس سـرش را روے ڪتاب خم کرد و گفت:
نامه اش بسیــار طولانــي است، من فقطط چند فرازش را مے خوانم:
اے مالڪ، مهربانــے با مردم را پوشش دل خویـش قرار ده و با همـه دوست و مهـربان بـاش. مبادا همچون حیــوان شڪارے باشــے ڪه خوردن آنان را غنیمـت دانــے؛ زیرا مــردم دو دستــه اند؛ دسته اے #بـــرادر دینــے تو و دستــه یےدیگر همانند تو در #آفرینــش یڪسانند.
اگر گناهــے از آنــان سر مےزند و یا علــت هایـے بر آنـان عـارض مےشود یا خواستـه و ناخواسته، اشتباهــے مرتڪب مے گردند، آنــان را ببخشـاے و بر آنـان #آسـان گیـر، آن گونه ڪه دوست دارے خـــدا تورا ببخشاید و بر تو آســان گیــرد.
بر بخشش دیگــران پشیمــان مباش و از ڪیفر ڪردن متخلفان شادے مڪن و از خشمــے ڪه مے توانــے از آن رها گردے شتاب نداشتـه باش.
به مردم نگــو به من #فرمـان داده اند و من نیز فرمــان مےدهم ڪه این گونه خودبزرگ بینــے، دل را #فاســــد و دیـن را پژمرده و موجــب زوال نعمت هاست و اگر با مقــام و قدرتــے ڪه دارے، دچــار تڪبر یا خود بزرگ بینــے شدے به بزرگے حڪومـت پروردگارت ڪه برتر از توست بنگر ڪه تو را از سرڪشے نجــات مے دهد و تند روے تو را فرو مے نشاند و عقل و اندیشــه ات را به جایگــاه اصلــے باز مےگرداند.
🌍 @kashkoolmazhabimehrab
🔹
🔹🔹
🔹🍁🔹
🔹🍁🍁🔹
🔹🍁🍁🍁🔹
❣بِــــسْمِ اللہِ الرَّحـــمانِ الرَّحــــیم❣
✨ #قـدیـــــــس✨
#قسمت-هفتاد_و_سوم
نویســـنده: #ابراهیم_حسن_بیگے
بپرهیـــز ڪه خـود را در بزرگــے همانند خداوند پندارے.
خداونـد، هر سرڪشــے را خــوار مےسازد و هر خودپسندے را بے ارزش مےڪند.
با خــدا و با مـردم و با خویشاونـدان نزدیڪ و با افرادے از رعیــت ڪه آنـان را دوست دارے، #انصـاف را رعایـت ڪن ڪه اگر چنین نڪنے، ستـم روا داشتـه اے و ڪسـے ڪه به بندگـان خـدا ستــم ڪند، خــدا به جــاے بندگانـش، دشمـن او خواهـد بود و آن را که خدا دشمن شود، کسی او را نپذیرد تا آنگـاه ڪه باز گردد و #توبـه ڪند و چیزے چون ستـم ڪاری، نعمت خـدا را دگرگون نمےڪند ڪه خــدا دعــاے ستمدیدگان را مےشود و در ڪمین ستمڪاران است.
ڪشیش با دقت به جرج نگاه مےڪرد و به سخنانش گوش مےداد ڪه با هیجان سرش را روے ڪتاب خـم ڪرده بود و مطالبــے مےخواند ڪه به نظـر او فراتـر از منشـور حقـوق بشر بود:
از #خونریزے بپرهیــز و از ریختـن خون ناحق پروا ڪن؛ ڪه هیــچ چیــز همانند خـون ناحـق، #ڪيفر الهــے را نزدیڪ و مجازات را بزرگ نمےڪند و #نابودے نعمت ها را سرعــت مےبخشد و زوال حڪومت را نزدیڪ نمےگرداند و در روز قیامت، خداے سبحــان قبـل از رسیدگــے اعمال بندگان، نسبت به خون هاے ناحـق ریختـه شده، داورے خواهد ڪرد.
پس با ریختن خون حــرام، حڪومت خود را تقویت مڪن زیرا خون ناحق پایه هاے حڪومتت را سست مےڪند و بنیاد آن را بر مے ڪند و به دیگرے منتقل مےسازد.
و تو نه در نزد مــن ونه در پیشگـاه خداوند، عذرے در خـون ناحـق نخواهــے داشت؛ چرا ڪه ڪیفر آن #قصــاص است و از آن گریزے نیست.
مبادا هرگـز دچار #خودپسندے گردے و به خــوبـے هاے خــود اطمیــنان ڪنـے و ستایــش دیگــران را دوســت داشتــه باشــے که این ها از بهتــرین فرصت هاے شیطــان براے هجــوم آوردن بـه توسـت.
🌍 @kashkoolmazhabimehrab
🍃
🍃🍃
🍃✨🍃
🍃✨✨🍃
🍃✨✨✨🍃
❣بِــــسْمِ اللہِ الرَّحـــمانِ الرَّحــــیم❣
✨ #قـدیـــــــس✨
#قسمت-هفتاد_و_چهارم
نویســـنده: #ابراهیم_حسن_بیگے
مبــادا با خدمــت هایــے ڪه انجام داده اي، بر مــردم #منـت بگذارے یا آنچه را انجام داده اے #بــــزرگ بشمارے یا مردم را وعده اے داده سپس خلف وعده نمایــے منت نهادن، پـاداش نیڪوڪاری را از بین مےبرد و ڪاری را بزرگ شمــردن نــور #حــق را خامــوش مے گرداند و خلاف وعــده عمــل ڪردن، خشـم خــدا و مردم را بر مےانگیزاند ڪه خــداے بزرگ فرمود:
#دشمنــے بزرگ در نــزد خــدا آن است ڪه بگویید و بـه آن #عمــل نڪنید...
باد غــرورت، جوشـش خشمــت، تجــاوز دستـت و تنــدے زبانــت را در #اختیار خـود گیــر و با پرهیـز از شتـاب زدگــے و فرو خوردن خشــم، خـود را آرامـش ده تا خشـم فرو نشینـد و اختیار نفـس در دسـت تو باشـد و تو بر نفس خود مسلط نخواهــے شد مگر با یاد فراوان قیامـت و بازگشت به سوے خدا.
جـرج سرش را از روے ڪتـاب بلند ڪرد، عینڪش را برداشت و گفت:
تو چنیــن ڪلامــے را درباره ے احتــرام به مردم از سوے حاڪمان، از زبــان ڪدام پیامبرے شنیده اے؟
سخنانـے ڪه متأسفانـه در بین حاڪـمان خریدارے ندارد.
ڪشیش گفت:
خیلــے دلــم مےخواهد بدانـم مــردے با چنین سخـن گهربارے ڪه بوده است؟
شرح زندگــے اش، چگونــه زیستنـش و اینڪه چه جایگاهــے در دیـن اسـلام دارد...
جــرج گفت:
خـوب اسـت ڪه با شـرح حـال و زندگــے علــے آشنا شوے اما آنچــه ڪه بیشتر از هر چیزے باید درباره ے او بدانید #تفڪرات اوسـت؛ به خصــوص ڪه براے تو ڪه ڪشیشــے و به موعظــه هاے تو نیازمندنـد.
بایــد از خودمــان بپرسیـم:
آیا زميــن در تاریــخ بشـر، فقـط گهواره مــردے چون عیســے مسیــح بـوده است؟
🌍 @kashkoolmazhabimehrab
🍃
🍃🍃
🍃✨🍃
🍃✨✨🍃
🍃✨✨✨🍃
❣بِــــسْمِ اللہِ الرَّحـــمانِ الرَّحــــیم❣
✨ #قـدیـــــــس✨
#قسمت_هفتاد_و_پنجم
نویســـنده: #ابراهیم_حسن_بیگے
امیــران بسیارے بر روے زمیــن زندگــے مےڪرده اند؛ اما علــے اگر نگوییـم بالاتـر، ڪمتر از عیســے مسیــح و دیگر پیامبران الهــے نیست، شناخـت این افـراد و موعظـه درباره آن ها، مےتواند روح تشنه ے بشــر امـروز را سیــراب ڪند و من خوشحالـم ڪه تو امـروز به واسطـه ے یڪ مشت نوشته هاے قدیمــے، دلـت به سوے علــے پر ڪشیده است.
ڪشیش گفت:
مسألــه براے مـن، یڪ مشـت نوشتـه هاے قدیمــے نیسـت؛ من نسـخ خطــي زیادے دارم ڪه حتــے برخــے از آن ها را مطالعــه هم نڪرده ام.
شایـد ایـن ڪتاب هـم بایـد مےرفت توے قفســه ے ڪتـاب هاے قدیمــے ام، اما آنچــه مرا به موضوع علاقــه منـد ڪرد، دیــدن یڪ رؤیا بود، رویایــے ڪه در آن عیسـے مسیحــے، ڪودڪے را به مـن داد و از مــن خواسـت تا از او مراقبـت ڪنم. بعـد از آن بود ڪـه به دنبـال یافتـن رابطـه ے عیســے مسیـح و آن ڪودڪ، با این ڪتاب و موضوع آن بودم.
جــرج با هیجـان گفت:
شڪ نڪن ڪه این ڪودڪ همــان علــے است ڪه عیســے مسیــح شناخـت او و پرورش افڪـار و اندیشــه هایش را به تو محـول ڪرده است تا بر پیکر انسانیت یک بار دیگر خون تازه ای دمیده شود؟
ڪارے ڪه سال ها پیـش من انجام دادم و حالا نوبت توسـت.
ڪشیش نگاهــے به انبوه ڪتاب هاے جــرج انداخـت و گفت:
برخــے از ڪتـاب هایـت را ڪه درباره ے علــے است به من امانـت بده تا در مدتــے ڪه در بیروت هستم، آن ها را مطالعــه ڪنم.
جرج گفت:
با ڪمال میـل این ڪار را خواهم ڪرد.
نویسندگانــے چون طــه حسيـن و عبدالفتـاح عبدالمقصـود ڪه هر دو مصرے هستند، درباره ے علــے ڪتاب هاے خوبــے نوشته اند؛ مخصوصا اگر علاقــه مند به دانستن حوادث دوران حڪومت علــے هستــے، ڪتاب ۱۰ جلدے عبــدالمقصـود را بخـوان...
این ڪتاب ها را مے دهم ببرے، هر پنج جلد ڪتاب خودم را نیز مےدهم و لازم نیسـت هیچ ڪدام از آن ها را به من برگردانـے.
ولــے اگر روزي درباره ے علــے ڪتاب نوشتــے، یڪ نسخه از آن را به من اهـدا ڪن ڪه تشنه ي خوانــدن ڪتـاب هاے خوب و دندان گیر درباره ے علــے هستم.
ڪشیــش لبخند زد و گفـت:
شاید ڪتابــے هم بنویسم، اما نمے توانم از حالا دندان گیـر بودنـش را تضمیــن ڪنم؛ آن هم براے ڪســے چون تو ڪه با علــے بزرگ شده اے و به ڪهولت رسیده اے.
جــرج آهــے ڪشید و گفت:
دعا ڪن حالا ڪه با علــے پیر شده ام، با علــے نیـز بمیـرم.
ادامه دارد ...
🌍 @kashkoolmazhabimehrab
🌏🌕تقویم نجومی اسلامی🌕🌍
✴️ سه شنبه 👈 دهم مهر ۹۷
👈 ۲ اکتبر ۲۰۱۸ 👈 ۲۲ محرم الحرام ۱۴۴۰
⚫️ وفات شیخ طوسی
✅ این روز ، روز مناسبی برای امور زیر است:
🔘امور حفر چاه یا آبرسانی
🔘 آغاز تجارت و شرکت
🔘 سفر
🔘 انجام امور کشاورزی
❤️🚫 سه شنبه شب طبق روایات (سه شنبه که شب شد) مباشرت ، برای فرزند دار شدن خوب نیست و کراهت دارد.
⚫️ طبق روایات، #اصلاح_مو (سر و صورت) در این روز ماه قمری ، باعث بی پولی میگردد.
🔴 #خون_دادن یا #حجامت در این روز از ماه قمری ، از هفتاد عارضه جلوگیری کرده و باعث قوت دل انسان میگردد.
🔵 سه شنبه برای #گرفتن_ناخن، روز مناسبی نیست و از این کار پرهیز شود.
👕 سه شنبه برای بریدن، دوختن ، خریدن و پوشیدن #لباس_نو روز مناسبی نیست و شخص، از آن لباس خیری نخواهد دید.
( به روایتی آن لباس یا در آتش میسوزد یا سرقت شود و یا شخص، در آن لباس مرگش فرا رسد.)
✴️️ وقت #استخاره در روز سه شنبه: از ساعت ۱۰ صبح تا ساعت ۱۲ ظهر و بعداز ساعت ۱۶ عصر تا عشای آخر( وقت خوابیدن)
❇️️ ذکر روز سه شنبه : یا ارحم الراحمین ۱۰۰ مرتبه
✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۹۰۳ مرتبه #یاقابض که موجب رسیدن به آرزوها میگردد .
💠 ️روز سه شنبه طبق روایات متعلق است به #حضرت_امام_سجاد_علیه_السلام و #امام_باقر_علیه_السلام و #امام_صادق_علیه_السلام سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد.
🌸ززندگیتون شاد🌸
📚 منابع مطالب ما:
📔حلیة المتقین
🗓 مجموعه تقویم های نجومی معتبر
📖 مفاتیح الجنان
🗒تقویم جامع رضوی
📗 بحارالانوار و...
🌍 @kashkoolmazhabimehrab
کشکول مذهبی محراب
⏪ تفسیر سوره ی یس، آیه 59-60 ☀️ وَامْتَازُواْ الْیَوْمَ أَیُّهَا الْمُجْرِمُونَ ☀️ أَلَمْ أَعْهَدْ
⏪ تفسیر سوره ی یس، آیه 61-62
☀️ وَأَنِ اعْبُدُونِی هَذَا صِرَاطٌ مُّسْتَقِیمٌ
☀️ وَلَقَدْ أَضَلَّ مِنکُمْ جِبِلًّا کَثِیراً أَفَلَمْ تَکُونُواْ تَعْقِلُونَ
🌟 و تنها مرا بپرستید، که راه مستقیم همین است.
🌟 امّا شیطان گروه زیادی از شما را گمراه کرد، پس چرا تعقّل نمی کردید؟
💠پیام ها💠
✅1- راه مستقیم که هر شبانه روز در نماز از خدا می خواهیم، همان اطاعت از او و عبادت اوست. «اُعبدونی هذا صراط مستقیم»
✅ 2- از سرنوشت فریب خوردگان عبرت بگیرید. «اضلّ... جِبّلاً کثیراً انّکم تکونوا تعقلون»
✅ 3 - اندیشه در سرنوشت تلخ قربانیان فریب شیطان، راه نجات از وسوسه ها و دام های اوست. «أفلا تکونوا تعقلون»
📚 تفسیر نور/ جلد 7
🌍 @kashkoolmazhabimehrab
🔘احکام شادی در ایام شهادت #معصومین (ع)
💬حکم کلی خوردن تخمه چه در ایام سوگواری و چه در ایام شادی چیست؟ آیا خوردن تخمه #مکروه است؟
📝پاسخ
دلیل خاصی در این مورد که تخمه شکستن در ایام شهادت معصومین(ع) اشکال داشته باشد وارد نشده به نظر می رسد این گونه مسائل عرفی باشد. چنانچه کارهایی از قبیل تخمه شکستن عرفا مناسب با سرور و شادی می باشد شایسته است که در ایام سوگواری معصومین(ع) به جهت تعظیم شعائر دینی از آن پرهیز شود. ولى سزاوار است که شیعیان و مسلمانان غیرتمند، سعى کنند از تخمه شکستن در مراسم عزاداری معصومین علیهم السلام اجتناب کنند؛ چرا که امام صادق(ع) مىفرماید: خداوند شیعیان ما را رحمت کند که در شادى ما شاد و در ایام حزن ما محزون هستند .
💬سئوال: برپایی مجلس عقد یا عروسی در ایام لیالی شهادت ائمه معصومین(علیهم السلام) و راه اندازی کاروان های شادی که موجب هتک حرمت این ایام و مناسبت ها می شود چه حکمی دارد؟
📝پاسخ
حضرت آیة الله خامنه ای(مدظله):
اگر موجب توهین و هتک باشد اجتناب لازم است.
حضرت آیة الله بهجت(ره):
در صورت صدق عنوان هتک، حکم آن نزد متشرعه واضح است.
حضرت آیة الله مکارم شیرازی(مدظله):
در فرض مسئله حرام است.
حضرت آیة الله صافی گلپایگانی(مدظله):
این گونه حرکات مناسب دوستان اهل بیت (علیهم السلام) نیست، مومنین باید از آن بپرهیزند.
حضرت آیة الله سیستانی(مدظله):
جایز نیست.
حضرت آیة الله تبریزی(ره):
تزویج و عقد و عروسی در ایام سوگواری ائمه معصومین(علیهم السلام) برکتی ندارد و راه انداختن کاروان شادی در کوچه و خیابان در آن ایام جایز نیست و همین در غیر ایام سوگواری هم که معرض فساد است جایز نیست.
➿منبع: کتاب "مسائل جدید از دیدگاه علما و مراجع"
☑️در پایان این روایت از امام رضا(ع) ذکر میشود:
امام رضا (علیهالسلام) به ریان بن شبیب می فرمایند: «یابن شبیب، إن سرك أن تكون معنا فی الدرجات العلى من الجنان فاحزن لحزننا وافرح لفرحنا». اگر دوست داری كه در بهشت همراه ما باشی، به هنگام حزن ما، اندوهگین باش و به وقت شادمانی ما شاد باش. (شیخ صدوق، عیون اخبار الرضا (علیهالسلام)، ج 2 ص 269)
_____________________
جهت فراگیری احکام، لطفا به اشتراک گذارید.
🌍 @kashkoolmazhabimehrab
کشکول مذهبی محراب
🍃 🍃🍃 🍃✨🍃 🍃✨✨🍃 🍃✨✨✨🍃 ❣بِــــسْمِ اللہِ الرَّحـــمانِ الرَّحــــیم❣ ✨ #قـدیـــــــس✨ #قسمت_هفتاد_و_
🍃
🍃🍃
🍃✨🍃
🍃✨✨🍃
🍃✨✨✨🍃
❣بِــــسْمِ اللہِ الرَّحـــمانِ الرَّحــــیم❣
✨ #قـدیـــــــس✨
#قسمت_هفتاد_و_ششم
نویســـنده: #ابراهیم_حسن_بیگے
منــزل ویلایــے و بزرگ سرگئــے، آنقدر اتاق داشت ڪه #ڪشیش بتواند یڪے از اتاق ها را در اختیار بگیــرد و مطالعاتـش را ادامـه دهد.
ڪتاب هاے اهدایــے جــرج جـرداق را گذاشته بود تو قفسـه و منتظـر فرصتــے بود تا آن ها را بخواند.
ولعــے ڪه براے خوانــدن ڪتاب ها داشت، سبب نمےشد تا #نسخه ے خطــے با ارزش را در اولویت مطالعاتـش قرار ندهـد.
ڪاغذهاے پاپیــروس مصرے و پوستــے را ڪه خوانده بـود، در ڪشوے میز ڪارش قرار داد
و باقــے اوراق را گذاشـت روے میـز و عینڪش را به چشم زد تا قبـل از نهار، بخش هایــے از آن ها را بخواند.
بعداز ظــهر استراحتـے ڪند و دوباره تا پاســي از شب بے وقفـه بخوانـد تا فرصـت ها را از دسـت ندهـد
و قبـل از بازگشتـن به #مسڪو، مطالعاتش را درباره علــے به پایـان برساند.
دست خط این بخـش از ڪتاب، عربــے و بسیار خوانا نوشتـه شده بود ڪه حدود سے صفحه اے مےشد و تاریـخ آن، مربوط به اواسـط قـرن هشتم #میلادے بود.
شروع ڪرد به خوانـدن:
بسم الله الرحمن الرحیم.
از بنده ے خـدا زیــد بــن وهــب، ڪاتب درب امیــر عبدالرحمن حاڪم قرطابـه در #اندلـس، تحریـر مےشود بخشــے از تاریــخ اسلام و وقایع آن، تا به نص صریح #قرآن، پند و #عبرتـــے باشد براے آیندگان.
و اما بعد، علــت ڪتابت این مرقومـه؛
روزے امیـر عبدالرحمـن مــرا فــرا خواند
و برگ هایے از دست نوشته ے عمــروعــاص و مردڪے از اهالــے #ڪـوفه را بـه مـن داد و فرمـود
تا آن ها را بخوانم و سره از ناسـره باز ستانـم و خود نیز مرقومه ای بر آن ڪتابت ڪنم
و حقایقـے را ڪه از آن دوران مے دانم، بر این نوشـته ها بیفزایــم.
🌍 @kashkoolmazhabimehrab
🔷
🔸🔷
🔸🔸🔷
🔸🔸🔸🔷
🔸🔸🔸🔸🔷
❣بِــــسْمِ اللہِ الرَّحـــمانِ الرَّحــــیم❣
✨ #قـدیـــــــس✨
#قسمت_هفتاد_و_هفتم
نویســـنده: #ابراهیم_حسن_بیگے
نخسـت درود مي فرستم بر حاڪم عادل و دادگر بنےامیه، امیـر عبدالرحمـن و بر اجداد او معاویـه و ابوسفیـان و لعـن و نفریـن می فرستم بر عمـروعـاص ملعـون ڪه دست نوشته هایش، سراسر دروغ و نیرنـگ اسـت.
او ڪسے است ڪه در دوران خلیفه ے سوم، عليه خلیفــه به مبــارزه برخاسـت و مـردم را بر ضـد او شوراند و بعد هم به خون خواهــے او قیــام ڪرد و خود را چــون ڪسے نشان داد ڪه براے گرفتن انتقــام خون عثمـان، به جهـاد برخاستـه است.
هر چند او براے گرفتن حڪمرانــے مصـر، در ڪنار معاویــه قرار گرفت و به او ڪمڪ هاے زیادے رساند، اما این دلیـل نمےشود ڪه چهره ي سیــاه او را در تاریـخ سفیـد ڪنیم.
من شڪے ندارم ڪه علــے در قتل عثمان نقشــے نداشت، اما برخــے از یارانش ڪه از صحابـــه ے رسول الله هم بودنـد، بر خلیفـه #حســادت مے ورزیدند و با او راه ستیــز و دشمنــے در پیش گرفتند؛ ڪه ابوذر غفارے و عمــار یاسـر، دو تـن از آنان بودند ڪه قصــد داشتند #فتنــه اے بزرگ را عليه خلیفه راهبرے ڪنند ڪه عثمان با درایــت، چشم فتنــه را ڪور ڪرد و ابـوذر را به تبعيــد فرستاد تا در آنجا مــرد و فراموش شد.
او مـرد گستاخــے بود ڪه بارها علیه خلیفه ے مسلمین سخــن راند و حتــے گستاخــے را به جایــے رساند ڪه در مسجــد در مقابــل دیدگان صدها تن از جا برخاست و رو به عثمان گفت:
تو بدعــت گذار بدے در دیــن خدا بودے!
ثروت ها اندوختــے، ڪاخ ها ساختـے، بستگان و خاندانـت را در مصـدر مهـم تریـن ڪارها گماردے.
دستان و یــاران لایــق پیامبــر را از خـود و از حڪومت دور ساختــے و آن ها را با تهمـت و افتـرا منزوے نمودے و آن ها را خارجــے شان خواندے و لایــق خلافــت نیستــے و ...
اراجیفــے از این دست ڪه خلیفه نیز او را به سزاے #گفتـــارش رسانـد.
هر چند عـده اے از جملــه علــے بر خلیفه خرده گرفتند ڪه ابوذر از صحابــه ے بزرگ رسول الله بود و چرا به دلــیل #انتقــاد از حؤومت، او را نواختـے و تبعیـدش ساختــے، و عثمان استدلال مےڪرد ڪه صحابــه و از #خــواص بودن، امتیازے نیســـت؛ همــان گونه ڪه پسر نوح از دیـن پدر بیرون رفت و به سزاے اعمالش رسید و ابوذر، همان راهــے را رفت ڪه پسر نوح رفت.
درود بر خلیفـه اے ڪه از دین برگشتگـان و مخالفان حڪومت دینــے، #ترحـــم نمےڪرد؛ حتــے اگر از صحابه ے رسول خــدا باشند.
معاویــه نیز با همیــن روش با معترضیـن و مخالفانـش برخورد مےڪرد ڪه اگر چنین نبود، حڪومتش آن همه به درازا نمےڪشید.
اما علــے رویه اے خلاف عثمان و معاویه داشت و #انتقــاد مخالفانش را #حـق آنان مےدانست؛ لذا حڪومتش بیش از ۵ سال دوام نیاورد و همان مخالفـــان، او را از میــان برداشتند.
🌍 @kashkoolmazhabimehrab
🔷
🔸🔷
🔸🔸🔷
🔸🔸🔸🔷
🔸🔸🔸🔸🔷
❣بِــــسْمِ اللہِ الرَّحـــمانِ الرَّحــــیم❣
✨ #قـدیـــــــس✨
#قسمت_هفتاد_و_هشتم
نویســـنده: #ابراهیم_حسن_بیگے
در زندگــے علــے ڪـه جست و جـو ڪنیم، بسیــارے از ایــن مـوارد را خواهیــم دیـد ڪه مـن به یڪے از آن ها اشاره مےڪنم و در مےگذرم.
در میدان صفیـن، هنگامــے ڪه براے بـاران خویـش سخـن مےگفت، مردے از اصحـاب از جـا برخاسـت و با گفتـارے به #مـدح و ستایش علــے پرداخت، اما او آن مـرد را سرزنش ڪرد و گفت:
بے گمان از پسـت تریــن حالـت هاے زمامداران جامعـه در نگـاه مـردم، ایـن است ڪـه بدیـن گمان متهـم شوند ڪه دوستدار ستایشند و مدیریت و ڪشوردارے شان بر #ڪبرورزے بنا یافتـه است.
به راستــے ڪه من خوش ندارم ڪه این پندار در ذهنتان راه یابـد ڪه به چاپلوســے گراییده ام و شنیــدن ثناے خویش را دوست دارم.
من با سپـاس از خداوند، چنین نیستم؛ اما اگر چنیـن نیز بـودم، آن را به عنوان خاڪساری در برابر خداوند سبحان وا مے نهادم.
آرے چه بســا ڪه مردمان پس از درگیرے پیروزمندانـه، از ستایـش، شیریـن ڪام شوند.
ولــے مـن از شما مےخواهم ڪه اگر احیانا توانستــه ام در پیشگاه خـدا و شما، بخشــے از حقوقـے را ڪه به دیگران دارم بپردازم و از عهده ے وظایف واجبـــے ڪه ناگریـــز از انجام دادن آنم، برآیم، مرا با مــدح و ثنــــاے نیڪــــو نستانید و بدان سان ڪه رسم سخــن گفتن با #جبـــاران تاریــــخ است، با من سخــن مگویید و آنچنــان ڪه از زورمندان دژخوے پروا مےڪنند، از من #فاصلــه مےگیرید.
و با تــرس با مــن نیامیزید و چنیـن مپنداریـد ڪه اگر با من سخن حقــے گفته شود، مرا گـران مےآید.
وقتــے ڪـه عثمــان به قتـــل رسید، اقبال علـــے گشوده شد؛ زیرا بسیارے از صحابـــه و بزرگان و مردم به او روے آوردند تا با او بیعت ڪننـد.
اما علـــے در ڪمال ناباورے، تڪیه زدن بر تخت #خلافـت را نپذیرفـت.
بزرگانــے چون طلحـــه و زبیـــر و عمـار و مالـڪ اشتــر به نزدش رفتند تا شاید او را قانع ڪند ڪه خلافت را بپذیرد؛ به او گفتند:
اے علــــــے!
ما امـــروز ڪسے را بدین امر از تو #مستحـــق تر با سابقـــه تر، و به رســول الله نزدیڪ تر نمے یابیم.
🌍 @kashkoolmazhabimehrab
🔹
🔹🔹
🔹🍁🔹
🔹🍁🍁🔹
🔹🍁🍁🍁🔹
❣بِــــسْمِ اللہِ الرَّحـــمانِ الرَّحــــیم❣
✨ #قـدیـــــــس✨
#قسمت_هفتاد_و_نهم
نویســـنده: #ابراهیم_حسن_بیگے
تــو انســانے هستــے ڪه در درون ڪعبه به دنیا آمدے، در دامـــــان پیامبر بزرگ شدے، اولین ڪســے هستــے ڪه اسـلام آوردے و دوش به دوش.
پیامبــر در تمــام جنــگ ها با رشــادت جنگیدے.
بر ڪســے پوشیــده نیسـت ڪه خلافت، حق توسـت و تو سال ها این حــق را جستجو نڪردے و حال جز تو بر ڪسے این خلعت #بـرازنده نیست.
اما علـــے در جواب آن ها گفت:
مرا به حال خــود واگذارید؛ زیرا من #وزیــر باشم، بهتر از آن است ڪه #امیــــر باشم.
بار دیگر اصـرار ڪردند ڪه تو مورد قبول ما هستے، اجازه بده تا با تو بیعت ڪنیم.
باز علـے نپذیرفت و پاسخ داد:
مرا به امر شما نیازے نیست.
من با شما هستم.
هر ڪس را ڪه انتخاب ڪردید، من بر او رضایت مےدهم.
اما در نهایت با اصرار زیاد مردمــے ڪه چند روز در مقابل منزلش اجتماع ڪرده بودند، خلافت را پذیرفت و گفت:
خواست شما را اجابــت مےڪنم به شرطــے ڪه بر طبق قرآن، سنت پیامبر و آن چه خودم تشخیص مےدهم، رفتار ڪنم.
پس در مسجـــد جمع شوید؛ زیرا بیعــت من، مخفیانــه نیست و جز با رضایــت مسلمانان، آن هم در ملا عام و جماعت مردم، نخواهد بود.
در مسجــد از منبر بالا رفت رو به جمعیتــے انبوه نظر انداخت ڪه چون شالوده هایــے از سرب ريخته شده، تمام صحن مسجــد و محوطه ے اطراف آن را پر ڪرده بودند.
همه ے نفس ها در سینه حبــس بود.
علــے با صداے محڪم و بلند گفت:
آنچه مے گویم به عهده مے گیرم و به آن پایبندم.
ڪسـے ڪه عبرت ها براے او آشڪار شود و از عذاب آن پند گیرد.
تقوا و خویشتن دارے، او را از سقــوط در شبهات نگه مےدارد.
آگـــــــــاه باشید!
تیره روزے ها و آزمایش ها همانند زمان بعثت پیامبــــر بار دیگر به شما روے آورده.
سوگند به خدایــے ڪه پیامبر را به حق مبعوث ڪرد، #سخـــت آزمایش مےشوید چون دانـــــه اے که در #غربــــال ریزند، یا غذایــے ڪه در دیگ گذارند، به هم خواهید ریخت و زیر و رو خواهید شد تا آن ڪه پایین به بالا و بالا به پایین رود.
آنان ڪه سابقه اے در اســلام داشتند و تاڪنون منزوے بودند، بر سر ڪار مےآیند و آن ها ڪه به ناحق پیشــے گرفتند عقب زده خواهند شد.
به خدا سوگنـــــد ڪلمه اے از حـــــق را نپوشاندم.
هیچ گاه دروغــــے نگفته ام.
از روز نخســــت به این مقام و چنین روزے #خبـــــر داده شده بودم.
آگـــاه باشید ڪه همانا گناهان، چون مرڪب هاے بد رفتارند ڪه سواران خود را عنان رهاشده در آتش دوزخ مےاندازند!
آگاه باشیــد همانا تقوے، چونان مرڪب هاے فرمانبردارے است ڪه سواران خود را عنان بردست وارد بهشـت جاویــدان مےڪنند!
حق و باطـــل همیشه در پیڪارند و براے هر ڪدام، طرفدارانـــے است. اگر باطل پیروز شود، جاے شگفتــے نیست؛ از دیر باز چنین بوده و اگر طرفداران حق اندڪند، چه بسا روزے فراوان گردند و پیروز شوند.
🌍 @kashkoolmazhabimehrab
🔹
🔹🔹
🔹🍁🔹
🔹🍁🍁🔹
🔹🍁🍁🍁🔹
❣بِــــسْمِ اللہِ الرَّحـــمانِ الرَّحــــیم❣
✨ #قـدیـــــــس✨
#قسمت_هشتاد
نویســـنده: #ابراهیم_حسن_بیگے
اے مــــردم!
مـن یڪــے از افــراد شما هستـم؛ نفع من نفـع شما و ضـرر مــن ضــرر شماست.
مــن شما را به راه و روش پیامبــر تان به پیش مے بـــرم و حڪمــــے را در میان شما اجرا مےڪنـم ڪه بدان مأمورم.
آگــــــاه باشیــــــــد!
در گذشتــه هر زمینـــے ڪه به ڪســے به تیـول داده شده باشد یا هر مالــے را از مــال خــدا بخشیده باشند، به بیــت المال باز مےگردانم.
هیــــچ چیزے #حـــــق را #باطــــل نمےڪند.
اگر ببینم ڪه زنــان با آن مال ها ازدواج ڪرده اند و ڪنیزڪان به مالڪيــت در آمده اند و در شهــــرها پخش گردیــده اند، همه را بر مےگردانم.
اے مــــــــردم!
آیا اگر از افــرادے از شما ڪه دنیــا آنان را در خود #غــرق ڪرده زمین و املاڪـــے تصاحـــب ڪـرده اند، نهـــرهایے شڪافتـه اند، چار پایانــے در زیر ڪنیزڪانـــے در بردارند، چیزهایــے را ڪه در آن ها غوطــه ورند از آنــان بگیـرم به حقــــوق حقه ے خودشــان باز گردانم، فردا نمي گویید پســـر ابے طالب ما را از حقـــوق خود محــروم ڪرد؟
#آگــــــــاه باشیــد!
ڪسانـــے از مهاجریـــن و انصـــار از اصحاب رسول خــدا ڪه به خاطر همنشینــے با پیامبر، خود را برتر از دیگران مےداند، باید برترے اش را فرداے قیامــــت در پیشگاه خدا مطــرح ڪند و اجر و ثوابش به عهده ے خداســت.
بدانید هرڪس ڪه دعــطوت خدا و رسولش را اجابت ڪرد و به دیــن ما وارد شد، مستوجب برخوردارے از حقـــوق و حــدود اســلام است.
شما همگــــے بنده ے خــدا هستید، مال هم مال خداست؛ لذا دارایــے ها به تساوے در میان شما تقسیم مےشود.
هیچ ڪس در مورد مال، به دیگران برترے ندارد و برترے هرڪس در نزد خدا، #تقــــواے اوست.
علــــے تصمیم خود را عملـــے ساخت؛ تمام اراضــے و املاڪــے را ڪه عثمان تیول برخــے از اعضاے خانــواده و دوستان و بستگانش ڪرده بود، مصــادره نمود.
به جستجو پرداخت تا هر درهم و دینارے را ڪه در راء خلاف و در غیر راه مستحقانش بذل شده بود گرفت و به بیت المال بازگردانید.
بسیارے از حاڪمان را ڪه ثروتــے اندوخته بودند و ڪاخ ها بنا ڪرده بودند، از حڪومت عزل ڪرد.
به طلحــه و زبیر ڪه به امیــد گرفتن اماراتــے با علـــے بیعت ڪرده بودند بهایــــے نداد و آن ها جنگ جمـــل را در بصـــره به راه انداختند.
ادامـــه دارد ...
🌍 @kashkoolmazhabimehrab