.💠تکریم همسر و خانواده از دیدگاه امام رضا علیه السلام 💠
✍ در اسلام خانواده، نقش بسیار مهمی را ایفا می کند و اسلام توجه ویژه ای به کانون خانواده دارد. چرا که صلاح و فساد جامعه به این بنا وابسته است. ارزش و اهمیت والای رفتار صحیح با اعضای خانواده در کلام و سیره عملی اهل بیت(علیهم السلام) به خوبی نمایان است. به عنوان نمونه توصیه ها و رفتارهای عملی امام رضا(علیه السلام) در این باره، می تواند الگوه و چراغ راه هدایت، برای همه مردم در تمام اعصار باشد.
🌟امام رضا (علیه السلام) در مورد جایگاه و مقام کسانی که در دنیا به تکریم همسر وخانواده، وخوش رفتاری و نیکوکاری در قبال آن ها می پردازند، می فرمایند:
🌺 «أَقْرَبُکُمْ مِنِّی مَجْلِساً یَوْمَ الْقِیَامَةِ أَحْسَنُکُمْ خُلُقاً وَ خَیْرُکُمْ لِأَهْلِهِ»؛ (۱)
🌷 نزدیکترین شما به من از نظر مقام در روز قیامت، کسی است که خوش اخلاق باشد و به خانواده خود نیکی نماید.
🌹 و در روایت دیگر با اسناد نقل شده امام رضا(ع)فرمود كه پيامبر خدا(ص) فرموده:
بهترين مردم از نظر ايمان، خوشخوىترين و مهربانترين آنها نسبت به خانوادهاش مىباشد.و من مهربانترين شما به خانوادهام هستم.
🌷 وَ بِإِسْنَادِهِ قَالَ قَالَ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ: أَحْسَنُ اَلنَّاسِ إِيمَاناً أَحْسَنُهُمْ خُلُقاً - وَ أَلْطَفُهُمْ بِأَهْلِهِ وَ أَنَا أَلْطَفُكُمْ بِأَهْلِي.(۲)
📚 (۱) عیون اخبار الرضا(ع)، ج۲، ص۳۸.
(۲) صحيفة الإمام الرضا عليه السلام، ج ۱، ص ۶۷.
🌍 eitaa.com/kashkoolmazhabimehrab
#خاطرات_امیرمومنان_علیه_السلام
✍ بازنویسی تاریخ زندگی امیرمومنان علیه السلام بصورت داستانی از زبان ایشان
🌹 #قسمت اول : «ایام کودکی»
🔰 [من علی فرزند ابوطالب و فاطمه بنت اسد در روز سیزدهم رجب سال 30 عام الفیل در مکه و درون خانه کعبه متولد شدم. پدرم چندین فرزند داشت و در معشیت در تنگنا بود تا اینکه خویشان نزدیک به یاری شتافتند و هرکدام سرپرستی یکی از فرزندان را به عهده گرفتند. از آن میان رسول خدا مرا برگزیدند تا در کنارشان زندگی کنم.
رسول خدا پسری نداشتند اما تقدیر الهی چنان بود که از من چونان پدری مهربان نگهداری کنند و در رشد وتربیت من تمام مهر عطوفت پدرانه را به کار گیرند تا آنجاکه:]
🔻مرا در دامان خویش می نشاندند و در آغوش می گرفتند و در بستر مخصوص خود جای می دادند... بوی خوش آن حضرت به مشامم می رسید. حتی گاه غذا را لقمه لقمه در دهانم می گذاشتند. هرگز دروغ و خطایی در گفتار و رفتار من مشاهده نکردند...
🔻[من نیز همانند رسول خدا که در تکفل خداوند و تحت تربیت فرشته اش در راه کرامت و راستی و اخلاق نیکو بود] من نیز همواره با رسول خدا بودم همچون فرزندی که همیشه کنار مادر است...
رسول خدا هر سال چند ماهی را در غار حراء سپری می کردند... و در طول این مدت جز من کسی ایشان را ملاقات نمی کرد...
🔻....بعد از وفات پدرم ابوطالب، حضرت اجازه ندادند طعم یتیمی را بچشم و محبت های ایشان به من و خانواده ام کافی بود تا کمبودی احساس نکنیم. اما این همه سخن نیست ؛ بلکه بهره های معنوی و علمی که از رسول خدا برده ام و جایگاه والایی از این رهگذر نزد خدا یافته ام فراتر از آن است که بتوانم بیان کنم .
📗 کتاب علی از زبان علی
↩️ ادامه دارد...
..........علی از زبان علی..........
#نهج_البلاغه
#نهضت_جهانی_نهج_البلاغه_خوانی
🌹 @baalitamahdimeybod
کشکول مذهبی محراب
♡﷽♡ #قــاب_خــاتـــم #قسمت156 •┈┈••✾•☕️🍭☕️•✾••┈┈• احسان از صبح تا حالا که ساعت کم کم به یک نزد
♡﷽♡
#قــاب_خــاتـــم
#قسمت_157
•┈┈••✾•☕️🍭☕️•✾••┈┈•
سر دردم کم کم آروم تر میشد و فکرم یواش یواش به سمتِ دیبا و دلبری هاش پرواز میکرد و درست زمانی که عقربه های ساعتِ روی دیوار برای رسیدن به ساعتِ سه با هم مسابقه گذاشته بودن در حالی که با کشیدنِ پرده ها هوای اتاق هم کمی تاریک شده بود ، کمکم به خواب رفتم و ذهنم آروم شد ...
چشم باز کردم و اینبار با دیدنِ تاریکیِ فضایی که در اون قرار داشتم به سرعت گوشی رو روشن کردم و بعد کلید لامپ رو زدم
چه خوابِ عمیق و لذت بخشی
انگار یکسال بود نخوابیده بودم
دستها رو به دو طرف کشیدم و کش و قوسی به بدنم دادم که روی مبلِ راحتی حسابی کرخت شده بود
خمیازهء کشداری کشیدم که حسنِ ختامِ عبور از مرزِ خواب به بیداری بود
نگاهم روی ساعت نشست و با فهمیدنِ اینکه دقیقاً سه ساعت خوابیدم آه از نهادم بلند شد
هر روز قبل از ساعت شیش به خونه میرسیدم و حالا یک ساعت از اون تایم گذشته و من هنوز حرکت نکردم
با دیدنِ گوشی که هنوز از دسترس خارج بود لعنتی به حواسِ پرتِ خودم فرستادم و به سرعت به حالتِ عادی برش گردوندم
بلافاصله چند پیامکِ تماس ناموفق روی گوشی ظاهر شد که بین ساعت یک تا دو بود !
همه از دیبا بود !
خدای من یعنی چه اتفاقی افتاده ؟
دلواپسی به دلم چنگ انداخت
شمارهء تلفنِ همراهشو گرفتم و پیچیدنِ صدای تلخ
ِ " دستگاه مشترک مورد نظر خاموش میباشد " استرسم رو چند برابر کرد
سابقه نداشت خاموش باشه
حتماً شارژ تموم کرده
آره خودشه ... بیخودی نگرانم
حتماً اونم تا حالا حسابی نگرانم شده
ولی چرا از خونه زنگ نزده بود ؟
شمارهء خونه رو در حالی گرفتم که کیف و کُت به دست در حالِ خارج شدن از دفترم بودم
یه بوق .... دو بوق ..... سه بوق .... چهار بوق .... پنج بوق .....
و بالاخره جواب داد
اما نه دیبا بلکه بر خلافِ همیشه مادر گوشی رو برداشت
کاری که در صورتِ حضورِ شخصِ دیگه ای در عمارت هرگز انجام نمیداد
- مامان !
اتفاقی افتاده ؟
- علیک سلام
قبلاً مودب تر بودی !
زن گرفتی فهم و شعورتو لولو خورد ؟ یا عشق و عاشقی از یادت بُرد ؟
ای بابا !
حالا کلاس اخلاق برام راه انداخته بود
- ببخشید
سلام
دیبا کجاست ؟ گوشیش خاموشه !
چرا شما جواب دادید ؟
- چی بگم والا ؟ اللهُ اَعلم
- یعنی چی مادر من ؟
درست بگید ببینم چی شده ؟
کجاست که گوشیش هم خاموشه ؟
- اختیار زنت دستِ خودتم نیست مگه دستِ منه که از جا و مکانش خبر داشته باشم ؟
والا ظهر که شاد و شنگول ، آرا بیرا کرده بود و با باد و فیسان از درِ عمارت رفت بیرون منو آدم حساب نکرد تا بگه کجا داره میره واسه دلبری !
- مامان !!!!
صدام به فریاد بیشتر شبیه بود
- مامان و ....
به جای شاخ و شونه کشیدن واسه من پاشو بیا اینجا ببینم
به جمیله قول دادم تا یه ساعت دیگه برم خونشون
تو هم بیا ببین حالا که گوشیشو واست خاموش کرده ، یادداشتی چیزی نذاشته تا ازش با خبر باشی ؟
گوشی خاموش بود ...
دلم به هزار و یک راهِ خوب و بد رفته بود ...
حرفهای مامان سوهان روحم شده و این سوء ظنِ راه پیدا کرده به قلبم دیگه شاهکار جدیدِ حاصل از این اتفاق بود !
#الههبانو
#ادامهدارد
🌍 eitaa.com/kashkoolmazhabimehrab
♡﷽♡
#قــاب_خــاتـــم
#قسمت_158
•┈┈••✾•☕️🍭☕️•✾••┈┈•
هوا دیگه کاملاً تاریک شده بود
یک ساعتی از اذان گذشته و من با یادآوریِ روزهء خورده شدهء امروز کلافه تر شده بودم
اصلاً حواسم نبود
دخترهء سر به هوا یه اشارهء کوتاه هم نکرد تا روزَمو نخورم
بعد از رسوندنِ مامان به خونهء خاله جمیله که خیلی هم از عمارت فاصله نداشت برگشتم
برگشتم به خونه ای که در تاریکی و سکوت فرو رفته بود و بیشتر از زندگی ، بوی مرگ میداد
حرفهای مامان بیشتر از همیشه اعصابمو تحریک کرده بود
همچنان گوشیِ دیبا خاموش بود و من با عِلم به قلبِ ناکوکِ مادرش جرات نمیکردم تماس بگیرم و سراغشو از اونها بگیرم
امشب شیطان هم همپای لحظه هام شده بود و قصد نداشت منو رها کنه
حرفهای مامان دائم در سرم چرخ می خورد و ذهنمو به سمتِ گناهکار بودنِ دیبا سوق میداد
بجای اینکه بعد از چند ساعت بی خبری نگرانش باشم ، بیشتر در ذهنم به دنبالِ محکوم کردنش می گشتم
نگاهی به ساعتِ دورِ مُچم انداختم
چاره ای نبود
باید صبر میکردم
لااقل یکی دو ساعت دیگه
گرسنه بودم ...
عصبی بودم
نگران بودم ....
بدبین و دلخور شده بودم
حالِ بدی داشتم
دست و پا زدن بینِ اعتماد و بی اعتمادی بدترین احساسِ عالم بود !
و من امشب عجیب در دستانِ این احساسِ نو ظهور اسیر بودم و راهِ فراری نداشتم
اتاق ، بی حضورِ دیبا به من دهن کجی می کرد
نگاهی به تابلوی روی دیوار انداختم
سَرَکی به کشوی لباسهاش کشیدم
از روی میز رژ لبِ زرشکی رو برداشتم و اسمشو روی آینهء میز آرایش نوشتم
دیبای من !
حریرِ زیبای آفرینش ...
مهربون ترین مخلوقِ خدا ...
یه لحظه گُمانی در دلم گذشت که نکنه حرفهای مامان بی ربط نباشه
نکنه از دیشب و بعد از دیدنِ اون همه پسرای خوش بَر و رو که توی تالار بودن ، نسبت به من بی میل شده باشه ؟
نکنه ؟
لااله الا الله
خدایا به خودت پناه میارم از شَر شیطان
کاملاً بی اراده بودم در برابرِ دستی که به سمتِ کشو رفت
کلید انداخت و قفلشو باز کرد
بستهء سیگاری که مدتها بود به فراموشی سپرده بودم برداشت و ....
با ساعت روی دیوار قهر کردم
به گوشی هم توجه ندارم درست مثلِ ساعتِ روی مُچم
لبهء پنجره ای که با لجبازی به روی باغ بسته بودم پُر شده از فیلترهای به آخر رسیدهء سیگار
مگه یه بسته سیگار بیشتر از بیست نخ داره ؟
چند بسته کشیدم ؟ چند تا ؟
تاریکیِ اتاق را به روشنیِ چراغ ترجیح دادم
بزرگترین حُسنِ بودنِ این اتاق در طبقهء دومِ عمارت همین بود
اینکه با چراغهای روشنِ درِ پارکینگ به کوچه کاملاً اِشراف داشتم
سکوتِ خونه و تاریکیِ مَحض ، اونقدر تمرکزم رو بالا برده بود که از همین فاصله حتی تونستم به راحتی حرفهایی که دیبا به رانندهء اون پرایدِ شخصی میزد لب خونی کنم
ولی چیزی که قلبمو آتش زد همون دستی بود که با لبخند برای مردک تکان داد
یعنی من و زندگیم به اندازهء اون رانندهء پراید برات ارزش نداشتیم بی وجدانِ بی حیا ؟
#الههبانو
#ادامهدارد
🌍 eitaa.com/kashkoolmazhabimehrab
✴️ شنبه 👈18 بهمن 1399
👈 23 جمادی الثانی 1442👈 6 فوریه 2021
🕌 مناسبت های دینی و اسلامی.
🏴وفات مرحوم محقق حلی (ره)176 قمری.
🌙⭐️ احکام دینی و اسلامی .
❇️روز مبارک و شایسته ای برای امور زیر است:
✅جابجا شدن و نقل و انتقال.
✅انتقال و بردن جهاز عروس.
✅انواع تجارت ها.
✅دیدار بزرگان سیاست و رؤسا.
✅خواستگاری عقد و عروسی.
✅و اقدام برای سایر حوائج خوب است.
👶 زایمان مناسب و نوزادی که در این روز به دنیا بیاید زیبا خوشرو و زندگی اسوده ای خواهد داشت. ان شاء الله.
🤕 بیمار امروز زود شفا یابد . ان شاءالله
🚖 مسافرت : مسافرت خوب و خیر و مال همراه دارد .
🔭 احکام و اختیارات نجومی .
🌓 این روز از نظر نجومی روز مناسبی برای امور زیر است:
✳️ امور بازرگانی و تجاری.
✳️شروع به کار و فعالیت .
✳️ آغاز شغل و حرفه .
✳️ختنه نوزاد.
✳️ جابجایی مغازه و خانه و مکان.
✳️ و آغاز تعلیم و تعلم نیک است.
📛 ولی برای فروش جواهرات.
📛فروش حیوان.
📛و قرض و وام گرفتن و دادن خوب نیست.
🔲 این اختیارات تنها یک سوم مطالب سررسید همسران است بقیه امور را در تقویم مطالعه بفرمایید .
👩❤️👨 حکم انعقاد نطفه و مباشرت .
👩❤️👨 امشب:( شب یکشنبه) حدیث یا دستورخاصی وارد نشده است .
💇💇♂ اصلاح سر و صورت
طبق روایات، #اصلاح_مو (سر و صورت) در این روز از ماه قمری ، باعث حزن و اندوه است .
💉💉 حجامت خون دادن فصد زالو انداختن خون_دادن یا #حجامت در این روز از ماه قمری ، سبب فرج و نشاط می شود .
😴😴 تعبیر خواب امشب:خواب و رویایی که شب یکشنبه دیده شود تعبیرش از ایه 24 سوره مبارکه"نور "
یوم تشهد علیهم السنتهم و ایدیهم...
و از مفهوم و معنای آن استفاده میشود که خواب بینده را با شخصی دعوا یا خصومتی پیش اید و دلیل و شاهد بیاورد و بر وی غلبه کند.ان شاء الله شما مطلب خود را بر آن قیاس کنید.
💅 ناخن گرفتن
شنبه برای #گرفتن_ناخن، روز مناسبی نیست و طبق روایات ممکن است موجب بیماری در انگشتان دست گردد.
👚👕دوخت و دوز.
شنبه برای بریدن و دوختن،#لباس_نو روز مناسبی نیست آن لباس تا زمانی که بر تن آن شخص باشد موجب مریضی و بیماری اوست.
🙏🏻 وقت #استخاره در روز شنبه: از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۰ و بعداز اذان ظهر تا ساعت ۱۶ عصر.
📿 ذکر روز شنبه : یارب العالمین ۱۰۰ مرتبه
📿 ذکر بعد از نماز صبح ۱۰۶۰ مرتبه #یاغنی که موجب غنی و بی نیاز شدن میگردد .
💠 ️روز شنبه طبق روایات متعلق است به #حضرت_رسول_اکرم_(ص). سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد.
📚 منبع مطالب:
تقويم همسران نوشته ی حبيب الله تقيان
انتشارات حسنین قم تلفن
09032516300
0253 77 47 297
0912353 2816
📛📛📛📛📛📛📛📛
ارسال و انتقال این پست بدون ادرس و لینک گروه شرعا حرام است
📛📛📛📛📛📛📛📛
@taghvimehmsaran
🌍 eitaa.com/kashkoolmazhabimehrab
📖 تقویم شیعه
☀️ امروز:
شمسی: شنبه - ۱۸ بهمن ۱۳۹۹
میلادی: Saturday - 06 February 2021
قمری: السبت، 23 جماد ثاني 1442
🌹 امروز متعلق است به:
🔸پبامبر گرامی اسلام حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله وسلّم
💠 اذکار روز:
- یا رَبَّ الْعالَمین (100 مرتبه)
- یا حی یا قیوم (1000 مرتبه)
- يا غني (1060 مرتبه) برای غنی گردیدن
❇️ وقایع مهم شیعه:
🔹امروز مناسبتی نداریم
📆 روزشمار:
▪️6 روز تا وفات حضرت ام کلثوم علیها السلام
▪️7 روز تا ولادت امام باقر علیه السلام
▪️9 روز تا شهادت امام هادی علیه السلام
▪️16 روز تا ولادت امام جواد و حضرت علی اصغر علیهما اسلام
▪️19 روز تا ولادت امیرالمومنین حضرت علی علیه السلام
🌍 eitaa.com/kashkoolmazhabimehrab
🕋 اوقات شرعی به افق یزد
🗓 شنبه ۱۸ بهمن ماه ۱۳۹۹
🕌 اذان صبح : ساعت َ۵:۲۱
🌅طلوع آفتاب: ساعت َ۶:۴۲
🕌 اذان ظهر: ساعت َ۱۲:۰۷
🌄 غروب افتاب: ساعت َ۱۷:۳۱
🕌 اذان مغرب: ساعت َ۱۷:۴۹
🌃 نیمه شب شرعی: ساعت َ۲۳:۲۶
🌍 eitaa.com/kashkoolmazhabimehrab
کشکول مذهبی محراب
#خاطرات_امیرمومنان_علیه_السلام ✍ بازنویسی تاریخ زندگی امیرمومنان علیه السلام بصورت داستانی از زبان
#خاطرات_امیرمومنان_علیه_السلام
✍ بازنویسی تاریخ زندگی امیرمومنان علیه السلام بصورت داستانی از زبان ایشان
🌹#قسمت دوم: «نخستین ایمان آورنده به رسول خدا»
🔻[دوران کودکی را در کنار پیامبر پشت سر گذاشتم و دوره نوجوانی را تجربه می کردم که خدای متعال آن بزرگوار را در چهل سالگی برای پیامبری برگزید]
🔻....آن روز ها من در میان خاندان پیامبر جوان ترین بودم و پیوسته در خدمت آن بزرگوار بودم. رسول خدا همه خاندان عبد المطلب را به توحید و پذیرش رسالت خود دعوت کردند اما آنان روی برتافتند و رسالت وی را انکار کردند و به انکار نیز بسنده نکردند و روی در روی ایشان ایستادند و از سر دشمنی با ایشان مقابله کردند و هرگونه رفت و آمد و مودت را از ایشان دریغ کردند.
🔻وقتی نزدیکترین خویشان آن حضرت این گونه با وی رفتار کردند گروه های دیگر نیز تاب این دعوت را نداشته و اندیشه خود را به کار نمی گرفتند تا حقیقت پیام ایشان را درک کنند و پذیرش این دعوت برایشان سنگین بود.
در چنین وضعیتی من به تنهایی و بی درنگ فردای روز بعثت، با شور شوق دعوت و اطاعت ایشان را پذیرفتم و چنان به حقانیت ایشان یقین داشتم که کمترین تردیدی در قلبم نداشتم. سه سال با رسول خدا و خدیجه که او نیز با جان و دل دعوت رسول خدا را پذیرفته بود همراه بودم و باهم نماز می خواندیم.
🔻در آن روز های آغازین که اسلام هنوز به هیچ خانه ای راه نیافته بود من در خانه پیامبر نور وحی را مشاهده و عطر نبوت را استشمام می کردم. هنگامی که وحی بر پیامبر نازل می شد، ناله شیطان را می شنیدم لذا از رسول خدا می پرسیدم این ناله چیست؟ فرمودند این ناله شیطان است، او از زمانی که دریافت بر من وحی می شود، مأیوس شده است از اینکه مردم از او فرمان برداری کنند. و در ادامه فرمودند: «آنچه من می شنوم؛ تو نیز می شنوی و آنچه من می بینم، تو نیز می بینی، اما تو پیامبر نیستی و یاور من هستی و راه خیر را طی خواهی کرد».
🔻در همان روز های نخست بعثت روزی در کنار رسول خدا مشغول عبادت بودم و هردو به سجده رفته بودیم، پدرم ابوطالب وارد شد و مارا در حال عبادت مشاهده کرد، با شگفتی گفت: حواست را جمع کن و با تمام وجودت پسر عمویت را یاری کن. مبادا او را تنها گذاری و از همراهی او دریغ کنی. پدرم با این سخنان مرا به همیاری و همراهی رسول خدا حمایت و تشویق کرد.
📚منابع:
1.الخصال، ج2، ص366
2. الاختصاص، ص165
3. ارشاد القلوب، ج2، ص 344
4. نهج البلاغه، خطبه 192
5. نهج البلاغه؛ خطبه 131
📘 کتاب علی از زبان علی علیه السلام
↩️ادامه دارد...
.........علی از زبان علی.........
#نهج_البلاغه
#نهضت_جهانی_نهج_البلاغه_خوانی
🌹 @baalitamahdimeybod
💠 چهار خصلتی که رضایت خدا را در پی دارد.
🌷امام سجاد علیه السلام:
چهار خصلت است که در هرکس باشد، ایمانش کامل، گناهانش بخشوده خواهد بود و در حالتی خداوند را ملاقات می کند که از او راضی و خوشنود است:
1️⃣ كسى كه به خاطر خدا به آنچه كه در برابر مردم تعهد كرده است وفا كند.
2️⃣ و راستگویی و صداقت با مردم،
3️⃣ و از هر كارى كه نزد خدا و مردم قبيح است شرم نمايد،
4️⃣ و اخلاقش با خانوادهاش نيكو باشد.
🌹قالَ عَلِيُّ بْنُ اَلْحُسَيْنِ عَلَيْهِمَا السَّلاَمُ: أَرْبَعٌ مَنْ كُنَّ فِيهِ كَمَلَ إِسْلاَمُهُ وَ مُحِّصَتْ عَنْهُ ذُنُوبُهُ وَ لَقِيَ رَبَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ وَ هُوَ عَنْهُ رَاضٍ مَنْ وَفَى لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ بِمَا يَجْعَلُ عَلَى نَفْسِهِ لِلنَّاسِ وَ صَدَقَ لِسَانُهُ مَعَ اَلنَّاسِ وَ اِسْتَحْيَا مِنْ كُلِّ قَبِيحٍ عِنْدَ اَللَّهِ وَ عِنْدَ اَلنَّاسِ وَ حَسُنَ خُلُقُهُ مَعَ أَهْلِهِ.
📚خصال، ج 1، ص 222.
🌍 eitaa.com/kashkoolmazhabimehrab
کشکول مذهبی محراب
♡﷽♡ #قــاب_خــاتـــم #قسمت_158 •┈┈••✾•☕️🍭☕️•✾••┈┈• هوا دیگه کاملاً تاریک شده بود یک ساعتی از
♡﷽♡
#قــاب_خــاتـــم
#قسمت_159
•┈┈••✾•☕️🍭☕️•✾••┈┈•
دیبا
ساعت از یک ظهر گذشته و من بعد از بی پاسخ موندن پنج تماسی که با احسان گرفته بودم ، عصبی و کلافه طول و عرض اتاقو طی می کردم
نمیدونم تاثیر تغییرات هورمونی بدنم بود یا بی توجهی احسان که احساس می کردم از دیشب و بعد از حرفهای مادرش نصیبم شده
بعد از کلی بالا و پایین کردن در نهایت ساعت دو شد و من تصمیم گرفتم تنهایی برم پیش مامان و دنیا ....
فوقش تا غروب برمی گشتم و افطار هم در کنار احسان بودم دیگه
جهان تاج داخل اتاقش بود و من نمی فهمیدم این آدم توی اون اتاق دلگیر نمیپوسه بس که تنهایی و سکوت رو به خودش تحمیل میکنه ؟
- پروان ....
- جانم ؟
مشغول شستن ظرفهای ناهار بود و من که دیگه تحمل این خونه و سکوت و سکونش رو نداشتم بهش گفتم چه برنامه ای دارم
- ببین چند بار زنگ زدم به احسان ولی در دسترس نبود ...
من یه سر میرم پیش مامان و دنیا تا غروب هم بر میگردم ...
یه زحمت میکشی یه چیز ساده واسه افطار بزاری که تا بیام ممکنه نرسم چیزی درست کنم
- باشه ولی ناراحت نشه ؟
- خب تا بیاد هستی دیگه ..
بهش بگو ، البته خودم بهش پیامک هم میدم
- باشه فدات شم برو ...
مراقب خودت باش
- باشه عزیزم ...
بازم ببخش که زحمت خودمو انداختم رو دوشت
- نه بابا ....
این چه حرفیه ؟ برو خوش باش
- پس فعلاً
- به سلامت
رفتم و ندیدم گوشه ای از این خانه موشی حساب کارهایم را به دست جهان تاج میدهد تا با همان نفرتی که از من داشت تیشه برداشته و به جان ریشه های اعتماد بین من و احسان بیفتد !
خیابونا مثل همیشه شلوغ بود و ترافیک رفیق و همدم لحظه به لحظهء مردم این شهر !
بالاخره یک ساعت بعد رسیدم به خونه ای که با حضور مامان بوی بهشت می داد ...
کاش زودتر از اینها سر زده بهشون سر میزدم تا ببینم چیزی رو که از من مخفی میکردن
دستم روی زنگ بود که در با شتاب باز شد و دنیا که برای خارج شدن از خونه عجله داشت پرت شد توی بغلم اونم چی ؟ با چشمهای اشکی !
- آب... آبجی !
- چی شده دنیا ؟ چرا گریه میکنی ؟
- مامان ... مامان
به سرعت وارد حیاط شدم و سراسیمه خودمو پرت کردم داخل پذیرایی
مامان در حالی که صورتش از فشار سرخ شده بود و دستشو روی قلبش گذاشته بود ، با چشمهای بسته صورتشو جمع میکرد
انگار حتی فرصت نکرده بود روی زمین دراز بکشه ...
جوری در خودش مچاله شده بود که دلم با دیدنش فرو ریخت ...
این چینی بند زده توان تحمل فشار روحی رو نداشت و من نمیدونم چی باعث شده بود تا بعد از مدتها دوباره به این روز بیفته
- چی شده قربونت برم ؟ دراز بکش مامانم
ریزش اشکهام دست خودم نبود ...
تحمل هرچیزی برام راحت تر از دیدن این حال و روز مادرم بود
- چکار کردی با خودت ؟
دنیا ! یه مشت قند بریز تو آب بیار ببینم
خواهر ترسیده ام به سرعت به سمت آشپزخونه رفت و مامان که انگار با شنیدن صدام انرژی دوباره ای به دست آورده بود چشماشو باز کرد و سعی کرد حالشو بهتر از اونچه بود نشون بده
- تو کی اومدی ؟ من خوبم نترس
- الهی همیشه خوب باشی فدات شم ... ولی چی شد یهو اینجوری شدی ؟ ... اصلاً نمیخواد چیز ی بگی ...
بریم ... بریم بیمارستان ؟
- نه مادر ... خوبم .. الان خیلی بهترم
آب قند رو از دستای کوچیک و لرزون دنیا گرفتم و بوسه ای روی سرش نشوندم ...
خیلی ترسیده بود و مشخص بود برای کمک گرفتن از همسایه ها اونجور سراسیمه از خونه پریده بود بیرون
- نترس آبجی گلم ... مامان خوبه .... وقتی تو اینقدر هواشو داری خوب میشه
بی صدا و آرام کنار مامان نشست و دستشو به دست گرفت ....
دنیا از من هم تنها تر بود ...
- این وقت ظهر چرا اومدی ؟ پس احسان کو ؟
- سر کار بود ....
دلم خلی هواتونو کرده بود گفتم بیام یه سر بزنم و تا افطار برگردم
- وا ... یعنی چی این حرف دختر خوب ...
پاشو یه چیزی بار بزار دور هم باشیم ... احسانم خودم زنگ میزنم تا بیاد
کاش مامان به حرفم توجهی نمیکرد و با او تماس میگرفت
- نه مامان ...
در دسترس نیست ....
مهم دیدن شما بود دیگه ...
غذا که همه جا هست
دوساعتی که در این خانهء پر مهر بودم با شیرین زبانی های دنیا و محبتهای بی دریغ مامان چنان با شتاب گذشت که به کل از یاد بردم قرار بود با احسان تماس بگیرم ...
جالب اینجا بود که او هم هیچ تماسی با من نگرفته بود ...
دلخور بودم که چرا بعد از دیدن تماسهای من جواب نداده ...
#الههبانو
#ادامهدارد
🌍 eitaa.com/kashkoolmazhabimehrab
♡﷽♡
#قــاب_خــاتـــم
#قسمت_160
•┈┈••✾•☕️🍭☕️•✾••┈┈•
خوبیِ روزهای گرم و طولانیِ تابستان به این بود که دیرتر به غروب میرسیدیم و این یعنی هنوز یکساعتی وقت بود تا به عمارت برسم البته اگه این ترافیکِ مزخرف و تموم نشدنی اجازه میداد
امروز انگار خورشید هم برای اینکه زودتر غروب کنه و جای خودشو به ماه بده عجله داشت
بدترین قسمت ماجرا ، خاموش شدن گوشیم بود !
نمیدونستم از کِی خاموش شده چون از لحظهء خروج از عمارت حواسم نبود تا چِک کنم و ببینم چقدر شارژ داره
حالا نه میتونستم با احسان تماس بگیرم و بابت دیر رسیدنم قبل از اینکه نگران بشه ، توضیحی قابلِ قبول بدم و نه پروانه رو باخبر کنم و بپرسم بهش اطلاع داده یا نه !
حالِ خراب مامان باعث شد حسابی از زندگیِ خودم غافل بمونم
آقا یدالله رانندهء آشنا و بداخلاقِ ماشینِ شخصی بود که به اجبار دربست گرفته بودم
رادیوشو روشن کرده بود و با بلند شدنِ صدای اذان صدای اونم به غُرزدن بلند شد ...
انگار تازه یادش اومده بود مسیری که داره میره اونقدر طولانی هست که تا یک ساعت بعد از اذان هم به خونهء خودش نمیرسه !
دلم حسابی به شور افتاده بود
اولین بار بود بی اطلاعِ احسان اومده بودم بیرون و نمیدونستم حالا با خودش چه فکری می کنه
حالم اصلاً خوب نبود
امروز اولین روزی بود که معذور بودم و نتونسته بودم روزه بگیرم ....
احسان خبر نداشت که اگه میدونست حسابی دعوام میکرد چرا با این حال از خونه زدم بیرون !
با یادآودیِ دلسوزیهایی که می کرد و اینکه در همه حال ، هوای خودم و سلامتیم رو داشت کمی آروم گرفتم
حتماً بابتِ اتفاقاتی که ناخواسته افتاده و باعثِ این بی خبری شده بود با من مُدارا میکرد
احسان مردِ مغرور ، سخت گیر ، حساس و بی اندازه مهربونی بود که حتی اخمش هم برام با ارزش و دوست داشتنی بود چه برسه به محبت های خاصِّ خودش !
خودم از برنامهء امروزم راضی بودم
اگر چه با توجه با کارهایی که از صبح همراه با پروانه انجام دادم و شوکِ حاصل از دیدنِ حالِ مامان حالا دیگه کمر درد امانم رو بریده بود ولی همین که از حالِ مامان با خبر شدم می ارزید به این حالِ خراب
- رسیدیم خانوم شریف
دو اسکناسِ ده هزار تومانی که از ابتدای مسیر با او طِی کرده بودم به سمتش گرفتم و بعد از تشکری کوتاه طبقِ عادت با لبخندی روی لب پیاده شدم و دستی هم براش تکون دادم !
- ممنون ....
نماز روزتون هم قبول باشه
- به سلامت
اعصاب نداشت انگار !
بد اخلاق ...
خوبه میدونه مسلمونی ، قبل از نماز و روزه به اخلاقِ نیکو داشتنه ولی با بنده های خدا اینجوری اخم و تَخم میکنه
#الههبانو
#ادامهدارد
🌍 eitaa.com/kashkoolmazhabimehrab
✴️ یکشنبه 👈 19 بهمن 1399
👈24 جمادی الثانی 1442👈 7 فوریه 2021
🏛 مناسبت های دینی و اسلامی .
✈️ روز نیروی هوایی .
🌙🌟 احکام دینی و اسلامی .
📛 دیدار ها خوب نیست و ثمر ندارد .
👼 زایمان خوب نیست .
✈️ مسافرت : مسافرت خوب نیست و خوف حادثه دارد در صورت ضرورت همراه صدقه باشد .
🔭 احکام نجوم .
🌗 امروز برای امور زیر خوب است .
✳️ امور بازرگانی و تجارت .
✳️شروع به کارها و فعالیت و اغاز شغل.
✳️شرکت زدن و امور مشارکتی .
✳️ ختنه نوزاد .
✳️ جابجایی و نقل و انتقال .
✳️ و آغاز تعلیم و تعلم نیک است.
📛 ولی فروش جواهرات .
📛 فروش حیوان .
📛 و قرض و وام خوب نیست .
🔲 این مطالب تنها یک سوم اختیارات سررسید تقویم همسران است بقیه امور را در تقویم مطالعه بفرمایید.
💑مباشرت و مجامعت.مباشرت امشب (شب دوشنبه)،فرزند به قسمت و تقدیرش راضی باشد .
⚫️ طبق روایات، #اصلاح_مو (سر و صورت) در این روز از ماه قمری ، اصلاح امور می شود .
💉🌡حجامت خون دادن فصد و زالو انداختن #خون_دادن یا #حجامت #فصد#زالو انداختن در این روز، از ماه قمری ، باعث دفع صفرا می شود .
😴😴تعبیر خواب
خوابی که شب " دوشنبه " دیده شود طبق آیه ی 25 سوره مبارکه " فرقان" است .
و یوم تشقق السماء بالغمام و نزل الملائکه تنزیلا ....
و چنین استفاده میشود که خواب بیننده را امری ناخوش و خصومت و گفت و گویی ناشایسته ببیند صدقه بدهد تا رفع بلا شود . ان شاءالله و به این صورت مطلب خود رو قیاس کنید......
💅 ناخن گرفتن
یکشنبه برای #گرفتن_ناخن، روز مبارک و مناسبی نیست و طبق روایات ممکن است موجب بی برکتی در زندگی گردد.
👕👚 دوخت و دوز
یکشنبه برای بریدن و دوختن #لباس_نو روز مناسبی نیست . طبق روایات موجب غم واندوه و حزن شده و برای شخص، مبارک نخواهد بود.
✴️️ وقت #استخاره در روز یکشنبه: از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۲ و بعداز ساعت ۱۶ عصر تا مغرب.
❇️️ ذکر روز یکشنبه : یا ذالجلال والاکرام ۱۰۰ مرتبه
✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۴۸۹ مرتبه #یافتاح که موجب فتح و نصرت یافتن میگردد .
💠 ️روز یکشنبه طبق روایات متعلق است به #حضرت_علی_علیه_السلام و #فاطمه_زهرا_سلام_الله_علیها . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد.
🌸به امیدپرورش نسلی مهدوی ان شاءالله🌸
📚 منابع مطالب
کتاب تقویم همسران
نوشته حبیب الله تقیان
انتشارات حسنین علیهما السلام
قم
پاساژ قدس زیر زمین پلاک 24
تلفن
09032516300
025 37 747 297
09123532816
📛📛📛📛📛📛📛📛📛📛📛
📩 این مطلب را برای دوستانتان حتما با لینک ارسال کنید مطلب بدون لینک شرعا حرام و ممنوع میباشد
📛📛📛📛📛📛📛📛📛📛📛
@taghvimehmsaran
🌍 eitaa.com/kashkoolmazhabimehrab
📖 تقویم شیعه
☀️ امروز:
شمسی: یکشنبه - ۱۹ بهمن ۱۳۹۹
میلادی: Sunday - 07 February 2021
قمری: الأحد، 24 جماد ثاني 1442
🌹 امروز متعلق است به:
🔸مولی الموحدین امیر المومنین حضرت علی بن ابیطالب علیهما السّلام
🔸(عصمة الله الكبري حضرت فاطمة زهرا سلام الله عليها)
💠 اذکار روز:
- یا ذَالْجَلالِ وَالْاِكْرام (100 مرتبه)
- ایاک نعبد و ایاک نستعین (1000 مرتبه)
- یا فتاح (489 مرتبه) برای فتح و نصرت
❇️ وقایع مهم شیعه:
🔹امروز مناسبتی نداریم
📆 روزشمار:
▪️5 روز تا وفات حضرت ام کلثوم علیها السلام
▪️6 روز تا ولادت امام باقر علیه السلام
▪️8 روز تا شهادت امام هادی علیه السلام
▪️15 روز تا ولادت امام جواد و حضرت علی اصغر علیهما اسلام
▪️18 روز تا ولادت امیرالمومنین حضرت علی علیه السلام
🌍 eitaa.com/kashkoolmazhabimehrab
🕋 اوقات شرعی به افق یزد
🗓 یکشنبه ۱۹ بهمن ماه ۱۳۹۹
🕌 اذان صبح : ساعت َ۵:۲۰
🌅طلوع آفتاب: ساعت َ۶:۴۲
🕌 اذان ظهر: ساعت َ۱۲:۰۷
🌄 غروب افتاب: ساعت َ۱۷:۳۲
🕌 اذان مغرب: ساعت َ۱۷:۵۰
🌃 نیمه شب شرعی: ساعت َ۲۳:۲۶
🌍 eitaa.com/kashkoolmazhabimehrab
🌺 رسول اکرم صلى الله عليه و آله:
🌷 إنَّ أولَى الناسِ بِاللّهِ و برسولِهِ مَن بَدَأ بِالسلامِ .
نزديكترين مردم به خدا و رسول او كسى است كه آغازگر سلام باشد .
📚 بحارالانوار، ج73، ص12، ح50
🌍 eitaa.com/kashkoolmazhabimehrab
💠 شعار «سلام»💠
💦 یکی از شعارهای ما که مورد تهدید و خطر قرار گرفته است «سلام» است. اسلام دین صفا و صلح و خیر است، دین اخوت و برادری است. به همدیگر که میرسیم سلام میکنیم، یعنی من برادر تو هستم و تو برادر من هستی و من برای تو سلامتی و تندرستی را آرزو و دعا میکنم.
✅ در اسلام افشای سلام یعنی بلند سلام کردن سنت است، که پیغمبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم ) فرمود:
🌺 در معراج مقامات خیلی عالی را دیدم، سؤال کردم برای کیست؟ گفتند برای کسانی که اطعام طعام میکنند، دیگران را سیر میکنند، و دیگر اینکه بلند سلام میکنند، و سوم اینکه در شبها در حالی که دیگران در خوابند بپا میخیزند و نماز میخوانند.
✅ در سیره رسول خدا شنیدهاید که هیچ کس در همه عمر نتوانست بر پیغمبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) سبقت به سلام بگیرد. هرکسی که پیدا میشد، قبل از اینکه او سلام کند پیغمبر به او سلام میکرد.
📚 شهید مطهری، پانزده گفتار، ص 160-162
🌍 eitaa.com/kashkoolmazhabimehrab
کشکول مذهبی محراب
♡﷽♡ #قــاب_خــاتـــم #قسمت_160 •┈┈••✾•☕️🍭☕️•✾••┈┈• خوبیِ روزهای گرم و طولانیِ تابستان به این بو
♡﷽♡
#قــاب_خــاتـــم
#قسمت_161
•┈┈••✾•☕️🍭☕️•✾••┈┈•
باغ ، تاریک به نظر میومد و بر خلافِ چراغهای کوچه و بالای درِ عمارت که روشن و پُر نور بود ، احساس کردم خونه تاریکه
کلید نداشتم
زنگ زدم و در بعد از چند ثانیه بی پرسشی باز شد !
هنوز با تاریکیِ رُعب آورِ باغ که باعث میشد سایهء عمارت به شکلِ هولناکی روی دیوارها خودنمایی کنه کنار نیومده بودم
آروم و پاورچین در حالی که دائم سَرَم به دو سمت حرکت میکرد تا از نبودنِ ارواح و اَجِنه مطمئن بشم به سمتِ ساختمانِ عمارت رفتم
ای بابا !
چرا امشب این جا تاریکه ...
ظُلَمات بود
درِ ورودی رو باز کردم و بلافاصله بعد از قدم گذاشتن به پذیرایی کلیدِ برق را زدم و نور مهمانِ عمارت شد
آخیش !
راحت شدم ...
راستی راستی داشتم قبضِ روح میشدم
خدا پدر و مادرِ اونی که برق و لامپو اختراع کرد با هم بیامرزه
سکوت ِ عجیبی حکمفرما بود
نکنه ....
نکنه برای جهان تاج اتفاقی افتاده باشه ؟!
اگر چه خیلی وقت بود از شدّتِ دلخوری و نارضایتی پیشِ خودم بی پسوندِ خانم و فقط به اسمِ کوچیک صداش میزدم ولی خدا خودش شاهد بود ، سَرِ سوزنی دلم راضی به ناراحتی و یا آسیب دیدنش نبود
با عجله پله ها رو دو تا یکی کردم و نفس نفس زنان خودمو به اتاقش رسوندم
بدون در زدن و با شتاب وارد شدم ولی دیدنِ تاریکیِ اتاق و پُر از خالی بودنش ، تازه به من فهموند اصلاً خونه نیست !
نکنه حالش بد شده و احسان اونو برده بیمارستان ؟
قبل از اتاقِ خودمون به سمتِ گوشی تلفنِ خونه رفتم تا اول با احسان تماس بگیرم
کلید های تلفن رو به سرعت فشار دادم و در انتظار شنیدنِ صدای بوقِ آزاد سکوت کردم
یک مرتبه با بلند شدنِ صدا از داخلِ اتاقِ خودمون شوکه شدم
خدای من !
احسان خونه بود ؟
پس چرا صداش در نمیومد ؟
گوشی رو گذاشتم سرجاش و به سمت اتاق دویدم
شرایطِ مساعدی نداشتم
نه روحم آرامش داشت و نه جسمم
استرس در وجودم بیداد می کرد و گرچه روزه نبودم ولی کمر درد و گرسنگی حالا که یکساعتی هم از زمانِ افطار گذشته بود حسابی انژیمو تحلیل برده بود و فقط دلم میخواست همین جا روی زمین ولو بشم و از درد بزنم زیرِ گریه
دستگیره کشیده و در باز شد
باز شدنِ در همانا و خارج شدنِ دودِ غلیظی که تنفس رو برام سخت می کرد وحسابی غافلگیرم کرده بود همانا !
در تاریک روشنِ اتاق سایهء مردی خودنمایی میکرد که ایستاده پشتِ پنجرهء بستهء اتاق در گرمای کلافه کنندهء خونه ای که حتی کولرش روشن نشده بود ، سیگار دود میکرد و من با حیرت برای اولین بار به درخششِ فتیلهء سیگاری نگاه می کردم که کم کم به آخر می رسید و در ذهنم این سوال تکرار میشد که
" این دودِ غلیظ و خفه کننده نتیجهء چند نخ سیگار دود کردنه ؟ "
- بالاخره آهوی گریز پا از راه رسید !
#الههبانو
#ادامهدارد
🌍 eitaa.com/kashkoolmazhabimehrab
♡﷽♡
#قــاب_خــاتـــم
#قسمت_162
•┈┈••✾•☕️🍭☕️•✾••┈┈•
احسان
به سرعت به سالن رفتم و بعد از به صدا در اومدنِ آیفون بی هیچ حرفی درو باز کردم
ایجا دیگه جای حرف و سخن نبود
حرفها رو امشب ....
داخلِ اون اتاق ...
روی اون تخت ....
با برخوردی که لیاقتشو داشت ، بهش میزدم
به اتاق برگشتم و درو بستم
دوباره پنجره و من و یک نخِ سیگار !
آروم آروم به سمتِ ساختمون اومد
معلوم بود ترسیده
نمیدونم چرا اینقدر خبیث شده بودم که حتی از این ترسِ نشسته در حرکاتش راضی بودم و تلاشی برای از بین بردنش نکردم
سکوتِ من و صدای قدمهای دیبا که نزدیک میشد و سیگاری که دود میکرد و دود میکرد و دور میکرد
صدای درِ اتاق مامان که از باز شدنش متعحب شدم و سیگاری که داشت به انتها میرسید
اینبار صدای زنگ گوشیِ همراهم که بعد از دوبار لرزیدن قطع شد و فتیلهء سیگاری که سرخِ سرخ بود و در دلِ تاریکی میدرخشید
دستگیرهء در کشیده شد
نگاهم هنوز به باغِ تاریک و دلهره آور بود
حضورشو در چهارچوبِ درِ اتاق احساس میکردم ولی کوچکترین تمایلی برای تغییرِ مسیرِ نگاهم به سمتش نداشتم
هر لحظه با سوختنِ سیگارِ بینِ انگشتانم ، زبانه های خشم و غضب هم در وجودم شعله میکشید و ذره ذره اختیارِ عقلم رو به دست میگرفت
- بالاخره آهوی گریز پا از راه رسید !
برگشتم
پرتو های نور از داخلِ سالن به اتاق میتابید و من دختری رو در مقابلم میدیدم که ترس از برخوردم ، باعث شده بود سکوت کنه ، گرچه لبهاش باز و بسته میشدند ولی دریغ از کلمه ای یا اعترافی و یا حتی اعتراضی !
یک قدم .... دو قدم .... سه قدم
- گفته بودم احترام یا اعتبار یا آبرومو هدف قرار بدی ، بجای نوازش ، یه کاری میکنم که تا عمر داری نشونهء انتقامِ احسان روی بدنت بمونه ؟
#الههبانو
#ادامهدارد
🌍 eitaa.com/kashkoolmazhabimehrab