فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‼️ #احکام_وسواس/ قسمت هشتم
🔷س 4242: آیا احکام وسواس بین تمام مراجع مشترک است یا اختلاف نظر وجود دارد؟
و آیا توهم وسواس هم همین احکام را دارد؟
🌍 eitaa.com/kashkoolmazhabimehrab
✴️ جمعه 👈14 شهریور 1399
👈15محرم الحرام 1442👈4 سپتامبر 2020
🏛مناسبت های دینی واسلامی .
🐪فرستادن سرهای مطهر شهداء همراه اهل بیت علیهم السلام به سوی شام .
🐪حرکت معاویه با 83 هزار نیرو به طرف صفین برای جنگ با علی علیه السلام .
🌹ولادت سید بن طاووس (۵۸۶ ه.ق).
⚫️ وفات حضرت آدم علیه السلام .
🌙⭐️امور دینی و اسلامی .
❇️روز خوب و خوش یمنی است برای :
✅ عقد و ازدواج .
✅آغاز نویسندگی و نگارش مقاله پایان نامه و کتاب.
✅ و تجارت و داد و ستد .
✈️مسافرت خوب است بعد از ظهر اغاز شود.
👶برای زایمان خوب نیست .
🔭 احکام و اختیارات نجومی.
🌗این روز از نظر نجومی روز مناسبی برای امور زیر است .
✳️آغاز معالجه .
✳️ملاقات های سیاسی .
✳️و ختنه کردن نوزاد نیک است.
🔲این مطالب تنها یک سوم مطالب سررسید همسران است اختیارات بیشتر را در تقویم بخوانید.
💑 انعقاد نطفه و مباشرت
👩❤️👩امروز....
#مباشرت مکروه و فرزند حاصل از آن ممکن است جن زده شود .
💑امشب..
برای #مباشرت در جمعه شب (شب شنبه ) برای صحت و سلامتی جسم خوب است .
💇💇♂ اصلاح سر و صورت طبق روایات، #اصلاح_مو (سر و صورت) سبب سرور و شادی است.
💉حجامت خون دادن فصد و زالو انداختن....
#خون_دادن یا #حجامت، زالو انداختن موجب قولنج است.
✂️ ناخن گرفتن
جمعه برای #گرفتن_ناخن، روز بسیار خوبیست و مستحب نیز هست. روزی را زیاد ، فقر را برطرف ، عمر را زیاد و سلامتی آورد.
👕👚 دوخت و دوز.
جمعه برای بریدن و دوختن، #لباس_نو روز بسیار مبارکیست و باعث برکت در زندگی و طول عمر میشود.
✴️️ وقت استخاره
در روز جمعه از اذان صبح تا طلوع آفتاب و بعد از زوال ظهر تا ساعت ۱۶ عصر خوب است
❇️️ ذکر روز جمعه
اللّهم صلّ علی محمّد وآل محمّد وعجّل فرجهم ۱۰۰ مرتبه
✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۲۵۶ مرتبه #یانور موجب عزیز شدن در چشم خلایق میگردد .
💠 ️روز جمعه طبق روایات متعلق است به #حجة_ابن_الحسن_عسکری_عج . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد
🌸زندگیتون مهدوی 🌸
📚 منابع مطالب
تقویم همسران
نوشته حبیب الله تقیان
انتشارات حسنین علیهما السلام
قم:
پاساژ قدس زیر زمین پلاک 24
تلفن
09032516300
025 377 47 297
0912 353 28 16
📩 این مطلب را برای دوستانتان حتما همراه با لینک ارسال کنید.
📛📛📛📛📛📛📛📛
مطلب با حذف لینک ممنوع و حرام است
📛📛📛📛📛📛📛📛
@taghvimehmsaran
🌍 eitaa.com/kashkoolmazhabimehrab
🕋 اوقات شرعی به افق یزد
🗓 جمعه ۱۴ شهریور ماه ۱۳۹۹
🕌 اذان صبح : ساعت َ۵:۰۸
🌅طلوع آفتاب: ساعت َ۶:۳۰
🕌 اذان ظهر: ساعت َ۱۲:۵۱
🌄 غروب افتاب: ساعت َ۱۹:۱۳
🕌 اذان مغرب: ساعت َ۱۹:۳۰
🌃 نیمه شب شرعی: ساعت َ۰۰:۱۰
🌍 eitaa.com/kashkoolmazhabimehrab
📖 تقویم شیعه
☀️ امروز:
شمسی: جمعه - ۱۴ شهریور ۱۳۹۹
میلادی: Friday - 04 September 2020
قمری: الجمعة، 15 محرم 1442
🌹 امروز متعلق است به:
🔸صاحب العصر و الزمان حضرت حجة بن الحسن العسكري عليهما السّلام
💠 اذکار روز:
- اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ (100 مرتبه)
- یا ذاالجلال و الاکرام (1000 مرتبه)
- یا نور (256 مرتبه) برای عزیز شدن
❇️ وقایع مهم شیعه:
🔹ارسال سرهای شهدای کربلا به شام، 61ه-ق
📆 روزشمار:
▪️10 روز تا شهادت امام سجاد علیه السلام
▪️20 روز تا شهادت حضرت رقیه خاتون سلام الله علیها
▪️35 روز تا اربعین حسینی
▪️43 روز تا شهادت حضرت رسول و امام حسن علیهما السلام
▪️44 روز تا شهادت امام رضا علیه السلام
🌍 eitaa.com/kashkoolmazhabimehrab
💠وقایع روز پانزدهم ماه محرمالحرام سال ۶۱ ه.ق💠
✍ در روز پانزدهم محرمالحرام سال ۶۱ ه.ق عبیدالله بن زیاد با ارسال نامه ای به یزید بن معاویه، از نحوه برخورد با اهل حرم امام حسین (علیه السلام) کسب تکلیف نمود .
✅ بنابر اقوالی در این روز، به دستور عبیدالله بن زیاد، سرهای مطهر شهدای کربلا توسط ماموران ابن زیاد، از کوفه به سمت شام حرکت داده شدند.
📗 وقایع الایام، ص۲۸۱.
🌍 eitaa.com/kashkoolmazhabimehrab
کشکول مذهبی محراب
🦋💌🦋💌🦋💌🦋💌🦋💌🦋 پـــــنـاه🍃 #قسمت_33 بر می گردد و نگاهم می کند دستش را دراز و آغوش باز می کند مثل ماه
🦋💌🦋💌🦋💌🦋💌🦋💌🦋
پـــــنـاه🍃
#قسمت_35
_چی میگی پوریا ؟
+مگه نگفتی خودت باخبری ...
_بهزاد کدوم گوری بوده ؟
+تهران کار داشت .با بابا حرف زده بوده ، اومد آدرس دانشگاهتو گرفت قرار شد بیاد ببینه اوضاعت خوبه یا نه
_بیخود کرد اون بی دست و پا رو چه به مفتش من شدن ؟
+آبجی ،اینایی که می گفت راست بود
مستاصل تر از این نبوده ام در اتاق را می بندم و تکیه می دهم می پرسم
_چیا گفت ؟
+گفت گفت تو رو با یه پسره دیده بعد کلاست
_خب ؟
+گفت باهاش رفتی کافی شاپ ، گفت دو بار تو ماشین همون بودی بگو بخند می کردی ...
لبم را گاز می گیرم ، پوریا انگار جان می کند و حرف می زند مثلا که نه ، حتما غیرتی شده !
+بخدا من باروم نشد ، مامان افسانه دعواش کرد گفت حتما اشتباه دیدی یا همکلاسیش بوده
_هه مطمئنی مامان افسانت پیاز داغشو زیاد نکرده ؟!
+آره ، اصلا با بابا سر همین دعواش شد گفت چرا واسه دختری که خودش سایه بالا سر داره ، پدر و برادر داره یکی دیگه رو علم و بیرق می کنی و می فرستی خبر بگیره ازش
نیشخند می زنم افسانه و این حرفها !
_بابا چی گفت ؟
+گفت بهزاد صاف و سادست ، من بهش اعتماد دارم تازه نمی خوام بفرستمش آمار دخترمو بگیره ! داره میره تهرون پی کارش خب یه احوالی هم از دخترخاله ش می پرسه
_اولا که من دخترخالش نیستم چون اصلا مامان خدابیامرزم خواهر نداشت و مامان تو هیچ نسبتی جز زن بابایی باهام نداره دوما پسرخالت غلط کرد اومد فضولی و خبرچینی ، یه تار مو از سر بابا کم بشه من می دونم و اونو دروغاش ! بهش بگو پناه پیغام داده یه آشی برات بپزم که وجب وجب روغن داشته باشه ...
گوشی را قطع می کنم و نفس حبس شده ام را بیرون می فرستم یعنی من را با کیان دیده بوده ؟ چقدر سرک کشیده و تا کجاها که دنبالم نیامده!
لعنتی همیشه خرمگس معرکه بوده و هست ...
تازه می فهمم کنایه های پدر را در مورد آزادی و دوری
وای بر من ! دلم سیر و سرکه می شود هم برای حال خرابش و هم از ترس چیزهایی که به گوشش رسیده و هم از هول و ولای چیزهایی که ممکن است پیش بیاید !
بی صبر بالا رفتن و فکر کردن به بدبختی های تازه از راه رسیده ام هستم . سرسری با فرشته و حاج خانوم خداحافظی می کنم. فرشته قبل از بیرون رفتن کتابی به دستم می دهد و می گوید
"جواب خیلی از سوالای اون روزت توش هست ، بخون آرومت می کنه "
می گیرم و تشکر می کنم . کتاب را پرت می کنم گوشه ی اتاق ،گوشی ام را به شارژ می زنم و خودم چنبره می زنم روی مبل دلم می خواست الان بیمارستان بودم .
یاد صحبت های پوریا که می افتم خنده ام می گیرد . افسانه و حامی من شدن ؟! دایه ی بهتر از مادر شده و برای من آدم فرستاده ...
بهزاد کی و کجا بود که من ندیدمش؟! هرچه بیشتر به عمق داستان فکر می کنم حالم بد و بدتر می شود ...
پناه می برم به موبایلم . همین که روشنش می کنم چند پیام می رسد ، یکی از لاله هست و دوتا از طرف پارسا . حتی در این شرایط هم دیدن اسمش خوشحالم می کند ! با ذوق پیام را باز می کنم و از دیدن شعری که انگار دقیقا حرف دل خودم هست کپ می کنم
"ای کاش کسی باشدو کابوس که دیدی
در گوش تو آرام بگوید خبری نیست"
چه کسی بهتر از او برای درددل کردن و کسب تکلیف ؟!
✍ الـهــــام تــیــمــورے
ادامه دارد...
🌍 eitaa.com/kashkoolmazhabimehrab
🦋💌🦋💌🦋💌🦋💌🦋💌🦋
پـــــنـاه🍃
#قسمت_36
روبه روی پارسا پشت میز نشسته ام. سیگارش را آتش می زند و می گوید :
_گوشم با تواه بگو
+از کجا بگم ؟
_هرجا و هرچی که باعث شده این شکل و قیافه ای بشی
انقدر پرم که فقط می خواهم خودم را خالی کنم نگاهم روی شیشه های رنگی پنجره خیره می ماند و زبانم به حرف می آید :
+از وقتی یادم میاد غصه ی قلب مریض بابا و درد بی درمونی رو خوردم که ناغافل افتاده بود به جون مامان بیچارم خیلی بچه بودم که تنها سرگرمیم شده بود سرسره بازی روی سنگ های مرمر کف مطب دکترا و درمانگاه ها بیشتر از بوی پیازداغ و سبزی خورد شده ، بوی تند الکل و داروهای مامان بود که توی خونه و دماغ من می پیچید
مریض بود که من به دنیا اومدم ، می گفت تو پناه من شدی تو که هستی تو که می خندی دردام یادم میره دلم می سوزه وقتی یادم میاد چقدر درد می کشید .
شبا برام از فردا می گفت ، از روزایی که قرار بود بازم با هم شب کنیم ... نمی دونم شاید به خودش امیدواری می داد که فردا هم زنده می مونه !
اما خب ، آدم چه می دونه دو دقیقه ی بعدش چی میشه ! بالاخره رسید وقتی که من منتظرش نبودم یه روز که دیگه مامان شبش رو ندید ، تمام زندگیم زیر و رو شد شدم مثل نهالی که هنوز قد نکشیده تبر خورده یه چیزی شد عقده و گره شده موند بیخ گلوم .
بی مادری کم دردی نبود برای منی که جز صبوری ها و خنده ی پر دردش چیزی ندیده بودم حتی عزیزم نمی تونست جای خالیش رو برام پر کنه با مهربونی هاش بی قراری هام بابا رو بی قرار کرده بود خودشم حال و اوضاع خوبی نداشت ...
یکی دوسال تحمل کردم و تحمل کرد اما بعدش گفت زندگی ای که زن توش نباشه همین آشه و همین کاسه می دیدم که عزیز هم یه جاهایی کم میاره ، بابا هم دست تنهاست ، منم قوز بالا قوزم !
می فهمیدم که یه جای خالی پررنگ هست که همه رو اذیت می کنه اما منم بدتر می کردم
به خیالم مامان فقط مال من بوده و غم نبودنش روی دل خودم بود که سنگینی می کرد بچه بودم خب ! حتی وقتی که افسانه دست تو دست بابام با یه عروسک پر زرق و برق اومد خونه هم بچه بودم هنوز
ولی از همون روز ، از همون لحظه که اولین لبخند آبکیش رو دیدم فهمیدم این نیست اونی که من می خواستم از زندگی . پووووف اما دیر شده بود ! افسانه رو خود عزیز انتخاب کرده بود . باهاش عهد و شرط کرده بود که به دختره دخترم باید مثل اولاد خودت برسی ، عزیز می گفت بچه از داغ مادره که یتیم میشه نه پدر !
خلاصه افسانه اومد درست وسط زندگی و دنیای کودکانه ی من بسط نشست . شد همه کاره ی پناه بدبخت ! همه چیز بد بود اما از موقعی که عزیز مرد بدتر شد. دیگه نمی تونستم بند خونه ای باشم که صبح تا شب فقط خودم بودم و یه زن غریبه ...
لجمو در می آورد ، مدام خبرچینی منو پیش بابا می کرد . سر بیدار شدن نماز صبح تو خونه یجور غوغا به پا می کرد ، سر قضا نشدن نماز مغرب یجور دیگه .
می گفت تو به بابات نرفتی که اینطوری خدانشناسی !
دلمو می سوزند تا قبل از اون همیشه کنار عزیز سجاده پهن می کردم ، اما همین که دیدم روی نماز و خدا و پیغمبر حساسه همه رو بوسیدم گذاشتم کنار می خواستم بچزونمش !
+صبر کن پناه ! قصه حسین کرد می گی برای من ؟
انگار کسی به شیشه ی خاطراتم سنگ می زند و ناغافل خوردم می کند . دوباره بر می گردم به فضای دود گرفته ی کافی شاپ و حواسم جمع پارسا می شود .
اشک های روی گونه ام را پاک می کنم و می گویم :
_خودت گفتی بگم
+آره اما نه از عنفوان طفولیتت! یه کلمه بگو امروز چی شده که آشوب شدی نفسم را فوت می کنم بیرون ، چرا توقع داشتم پای درددل بیست و چند ساله ام بنشیند ؟! شانه ای بالا می اندازم و می گویم :
_منو با کیان دیدن
+کیا ؟
_پسر خاله ی ناتنیم ، یعنی خواستگار قبلیم
+خب ؟
_خب ! رفته صاف گذاشته کف دست بابام
+نمی فهمم
_رفته گفته من با یه پسره میام و میرم ، که تو کافی شاپ دیدم و هزارتا چیز دیگه !
+منو گرفتی ؟
متعجب نگاهش می کنم
_یعنی چی ؟
+اینایی که گفتی کجاش عجیب بود ، بگو داستان اصلی چیه !
_یعنی اگه به تو بگن خواهرت رو با یکی دیدن برات طبیعیه ؟!
+من خواهر ندارم اما اگه داشتم و با کسی دوست نمی شد برام طبیعی نبود
انگار توقع چنین جوابی ندارم که شوکه می شوم !
✍ الـهــــام تــیــمــورے
ادامه دارد...
🌍 eitaa.com/kashkoolmazhabimehrab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‼️ #احکام_وسواس/ قسمت نهم
🔷س 4245: معیار یقین و اطمینان برای طهارت اشیاء چیست؟ در نجاست اشیاء چطور؟
🌍 eitaa.com/kashkoolmazhabimehrab
✴️ شنبه👈15 شهریور 1399
👈16 محرم الحرام 1442👈5 سپتامبر 2020
🕌 مناسبت های دینی واسلامی .
🕋تعیین بیت المقدس به عنوان قبله مسلمانان سال اول بعثت.
🌙⭐️احکام دینی و اسلامی.
📛صدقه صبحگاهی رفع نحوست است .
📛از جا به جایی و نقل و انتقال پرهیز شود.
📛واز ملاقات با روسا پرهیز شود .
👶مناسب زایمان و نوزادش عاقل و عابد می شود . ان شاءالله
🤕بیمار امروز زود شفا یابد ان شاءالله.
🚖 مسافرت : همراه صدقه باشد.
🔭🌗 احکام و اختیارات نجومی.
✳️شکار و صید و دام گذاری .
✳️ آغاز معالجه و درمان.
✳️ملاقات های سیاسی .
✳️و ختنه کردن نوزاد نیک است .
🔲این اختیارات تنها یک سوم مطالب سررسید همسران است بقیه امور را در تقویم مطالعه بفرمایید.
💑 امشب ..
برای مباشرت (شب یکشنبه ) برای صحت و سلامتی جسم خوب است .
💇💇♂ اصلاح سر و صورت
طبق روایات، #اصلاح_مو (سر و صورت) در این روز از ماه قمری ، سبب حزن و اندوه می شود .
💉💉 حجامت خون دادن فصد زالو انداختن خون_دادن یا #حجامت در این روز از ماه قمری، باعث فرح و نشاط می شود.
💅 ناخن گرفتن
شنبه برای #گرفتن_ناخن، روز مناسبی نیست و طبق روایات ممکن است موجب بیماری در انگشتان دست گردد.
👚👕دوخت و دوز.
شنبه برای بریدن و دوختن،#لباس_نو روز مناسبی نیست آن لباس تا زمانی که بر تن آن شخص باشد موجب مریضی و بیماری اوست.
🙏🏻 وقت #استخاره در روز شنبه: از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۰ و بعداز اذان ظهر تا ساعت ۱۶ عصر.
📿ذکر روز شنبه : یارب العالمین ۱۰۰ مرتبه
📿 ذکر بعد از نماز صبح ۱۰۶۰ مرتبه #یاغنی که موجب غنی و بی نیاز شدن میگردد .
💠 ️روز شنبه طبق روایات متعلق است به #حضرت_رسول_اکرم_(ص). سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد.
📚 منبع مطالب:
تقويم همسران
نوشته ی حبيب الله تقيان
انتشارات حسنین قم
تلفن
09032516300
0253 77 47 297
0912353 2816
📛📛📛📛📛📛📛📛
ارسال و انتقال این پست بدون ادرس و لینک گروه شرعا حرام است
📛📛📛📛📛📛📛📛
@taghvimehmsaran
🌍 eitaa.com/kashkoolmazhabimehrab
🕋 اوقات شرعی به افق یزد
🗓 شنبه ۱۵ شهریور ماه ۱۳۹۹
🕌 اذان صبح : ساعت َ۵:۰۸
🌅طلوع آفتاب: ساعت َ۶:۳۱
🕌 اذان ظهر: ساعت َ۱۲:۵۱
🌄 غروب افتاب: ساعت َ۱۹:۱۱
🕌 اذان مغرب: ساعت َ۱۹:۲۹
🌃 نیمه شب شرعی: ساعت َ۰۰:۱۰
🌍 eitaa.com/kashkoolmazhabimehrab
📖 تقویم شیعه
☀️ امروز:
شمسی: شنبه - ۱۵ شهریور ۱۳۹۹
میلادی: Saturday - 05 September 2020
قمری: السبت، 16 محرم 1442
🌹 امروز متعلق است به:
🔸پبامبر گرامی اسلام حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله وسلّم
💠 اذکار روز:
- یا رَبَّ الْعالَمین (100 مرتبه)
- یا حی یا قیوم (1000 مرتبه)
- يا غني (1060 مرتبه) برای غنی گردیدن
❇️ وقایع مهم شیعه:
🔹امروز مناسبتی نداریم
📆 روزشمار:
▪️9 روز تا شهادت امام سجاد علیه السلام
▪️19 روز تا شهادت حضرت رقیه خاتون سلام الله علیها
▪️34 روز تا اربعین حسینی
▪️42 روز تا شهادت حضرت رسول و امام حسن علیهما السلام
▪️43 روز تا شهادت امام رضا علیه السلام
🌍 eitaa.com/kashkoolmazhabimehrab
✨پاداش شاد کردن دیگران در قیامت✨
🌷 امام صادق (ع) فرمودند:
چون خداوند مؤمن را از قبرش درآورد تمثالى با او خارج شود که در جلوی او راه مى رود
و هرگاه مؤمن یکى از صحنههاى ترسناک روز قیامت را ببیند آن تمثال به او گوید: نترس و غم به خود راه مده…
مؤمن به او گوید تو کیستى؟
تمثال گوید: من همان شادى و سُرورى هستم که در دنیا به برادر مؤمنت رساندى.
🔷 قال الصادق علیهالسلام:
إذا بَعَثَ اللّهُ المؤمنَ مِن قَبرِهِ خَرَجَ مَعهُ مِثالٌ یَقدُمُ أمامَهُ ، کُلَّما رَأى المؤمنُ هَوْلاً مِن أهوالِ یَومِ القِیامَهِ قالَ لَهُ المِثالُ : لا تَفزَعْ ولا تَحزَنْ … فیقولُ لَهُ المؤمنُ : … مَن أنتَ ؟ فیقولُ : أنا السُّرورُ الذی کُنتَ أدخَلتَ على أخیکَ المؤمِنِ.
📕 اصول کافی، جلد ۲، صفحه ۱۹۰
🌍 eitaa.com/kashkoolmazhabimehrab
کشکول مذهبی محراب
🦋💌🦋💌🦋💌🦋💌🦋💌🦋 پـــــنـاه🍃 #قسمت_35 _چی میگی پوریا ؟ +مگه نگفتی خودت باخبری ... _بهزاد کدوم گوری بود
🦋💌🦋💌🦋💌🦋💌🦋💌🦋
پـــــنـاه🍃
#قسمت_37
_منظورت
+منظورم واضحه پناه!هر دختر و پسری می تونن باهم دوست باشن اما خب شرط داره
_چه شرطی؟
+به حقوق هم احترام بذارن و به اسم وابسته شدن آویزون نشن!الان مدل دوستی ها اصلا متفاوته هیچ حسی هیچ عشقی هیچ عمقی نیست.همه چیز مثل کف دسته طرف میاد با تو دوست میشه خودشم میگه که به من وابسته نشو .این اوج آزادی و احترام متقابله! یجور توافق دو طرفه که به بچه بازی های الکی ختم نمیشه و خیالت رو آسوده می کنه می فهمی چی میگم؟
_نه ...
دستی به موهای بالا زده اش می کشد و تکیه می دهد به صندلی چوبی
+احتمالا مغزت هنوز هنگه
_اوهوم،شاید
+خب ببین در واقع این داستانی که پسرعموت ...
_پسرخاله ی ناتنی
+حالا همون،دیده و رفته و تعریف کرده چیز تاپ و جدیدی نیست!اصلا مگه میشه بابات فکر کنه دختری که روشن فکره و توی سن شماست و تو تهران داره دانشگاه میره بعد کلاس سرشو بندازه پایینو مستقیم بیاد بره خوابگاه؟...خوابگاه میری دیگه نه؟
_نه،مستاجرم
+عجب!
_خانواده ی من مذهبین آقا پارسا.این چیزا براشون بی آبروییه
می خندد و می گوید:
+بیخیال پناه.بی آبرویی مال دزدا و کلاهبردارا و اختلاس گراست!نه تو که فقط دنبال روابط اجتماعی سالمی و چندتا سوشال فرند خوب می خوای که اوقاتت رو باهاشون بی دغدغه سپری کنی حداقل تو مخت رو با این چیزای آبکی شستشو نده
_ببین،ممکنه من حرفتو بفهمم اما اونا نه!بابام قلبش ناراحته،گیج شدم،نمی دونم چیکار کنم
+زنگ بزن ...حاشا کن!دیوار حاشا بلنده، نه؟
_آخه...
چشمک می زند و می گوید:
+همیشه هوچی گری جواب میده
به این فکر می کنم که خیلی هم بد نمی گوید.هر وقت که بیشتر جیغ و داد می کردم،افسانه زودتر ساکت می شد و عقب نشینی می کرد!
دستم را زیر چانه ام می زنم و به فنجان نیم خورده ی قهوه ام نگاه می کنم
_اصلا از تلخیش خوشم نمیاد
هنوز دهانم را نبسته ام که ناغافل شوکه ام می کند گرمای دستی که خیمه می زند به دست مشت شده ی روی میز مانده ام.هیچ حرکتی نمی توانم بکنم،انگار همه چیز کشدار شده.قلبم بیشتر از هر وقتی می کوبد.
+تلخیش به مذاقت خوش نمیاد چون خودت شیرینی
آهسته می خندد و دستش را پس می کشد.صدای خنده اش توی سرم می پیچد.مثل سکته زده ها خشک شده ام،نمی فهمم چرا !نمی فهمم ناراحتم یا بی تفاوت! نمی فهمم خواب بود یا واقعیت...اما با حرفی
که می زند مطمئن می شوم خواب نبوده ماتت برده پناه؟چیه نکنه واقعا پاستوریزه ای و به حریم شخصیت اهانت کردم؟ یاد حرف های افسانه می افتم"انقدر سیم کارت عوض می کنی و دو روز با این و دو روز با اون دوست میشی که چی؟چی می خوای از جون این پسرای تازه پشت لب سبزه شده که هنوز فرق مردی و نامردی رو نمی دونن پناه؟بخدا پشیمون میشی...
یکی از اینا اگه بهت وفا کرد بیا تف بنداز تو صورت من...ول کن پناه این سربه هوا بودن های دو روزه رو،بچسب به درس و زندگی و خونه و بابات.یه کاری کن بابای مریضت پس فردا بتونه تو این محل سرشو بالا بگیره،پسرای بیست و دو سه ساله ی امروزی یه سر دارنو هزار سودا،تو یکی از اون هزار سودایی.بخدا بهشون رو بدی جفت پا می پرن وسط حد و حریمت.ببین کی گفتمو گوش نکردی"
دستم را می کشم و زیر میز پنهان می کنم.هنوز درگیرم با این حس جدیدی که میان آسمان و زمین گیرم انداخته.
می دونی از چیت بیشتر خوشم میاد؟
دستم را باید بشورم!نگاهش می کنم،لبخند کجی میزند
+اینکه واقعا پاستوریزه ای !
✍ الـهــــام تــیــمــورے
ادامه دارد...
🌍 eitaa.com/kashkoolmazhabimehrab
🦋💌🦋💌🦋💌🦋💌🦋💌🦋
پـــــنـاه🍃
#قسمت_38
تند می شوم و می گویم :
_حرکت جالبی نبود
+چه حرکتی؟
_قصدت فقط مسخره کردن من بود نه؟
+نه،دلیلی برای مسخره شدن نیست.اما تو این شهر و این جامعه بخوای انقدر نازک نارنجی باشی کلاهت پس معرکست همرنگ جماعت باش
بلند می شوم و کیفم را بر می دارم.دوست دارم خودم را به آن راه بزنم... نمی خواهم سوژه بشوم!
_خب،مرسی بابت همه چیز،من باید برم
+نمی فهممت
_هان؟
+این گیج بازیات رو،ولی خب هر آدمی یه لمی داره
_چه لمی؟کدوم گیج بازی؟
+یه چیزی با یه چیزی جور درنمیاد پناه!میشه برام توضیح بدی که روشن بشم؟
_خب؟
+تو که با من و کیان قرار می ذاری ،تو که میای پارتی،تو که تیپ و آرایش به روزی داری و ادعای شبیه ما بودن رو می کنی چرا موقع دست دادن میشی مثل راهبه و قدیسه ها؟داریم چنین چیزی اصلا؟
سکوت می کنم عمیق و طولانی.جوابی دارم؟نه او هم انگار مصرانه منتظر پاسخ است که سکوت را نمی شکند.
می دانم که نمی شود با این تیپ و قیافه بود و تظاهر به باحیا بودن هم کرد!چیزی که پدرم بارها گفته بود!
حق داشتند اگر مسخره ام می کردند یا برایشان باورپذیر نبودم اما
+ولش کن،برسونمت؟
_نه ...خودم میرم ممنون پارسا
+اوکی،فعلا
_فعلا
حتی بلند نمی شود تا بدرقه کند!از کافی شاپ بیرون می زنم.خودم هم می فهمم که گیجم،حس می کنم هم کیان و هم پارسا را مسخره کرده ام.
دبیرستانی هم که بودم دقیقا دچار همین خود درگیری مزخرف شده بودم.وقتی یکبار با یکی از پسرهایی که تازه شماره داده بود،با هزار ترس و لرز توی پارک قرار گذاشتم و او هنگام خداحافظی ناغافل و فقط برای چند ثانیه دستم را گرفت.
دلم هری ریخت و بعد از چند لحظه با صدای کسی به خودم آمدم.
بهزاد همان موقع ها هم مثل کنه دنبالم بود و مثل لولوی سرخرمنی که از همه ی دنیا بی آزارتر بود و ترسوتر ، فقط سایه ی اضافه بود و بس !
انقدر شوکه شده بودم که تنها ری اکشنم فرار کردن بود از ترس اینکه بهزاد ندیده باشد.
اما هنوز قشرقی که آن شب بابا راه انداخت را به یاد دارم...بهزاد کار خودش را کرده بود و من تا مدت ها علاوه بر سرکوفت شنیدن و زیر نظر بودن مدام، تحریم هم شده بودم
انقدر بی دست و پا بود که حتی با پسرک دعوا هم نکرده بود!همیشه ی خدا حرصم را در می آورد...
حالا دوباره حرف بهزاد بود و بعد از چندسال اتفاقی مشابه!
وارد ایستگاه مترو می شوم،چشمم که به آب سردکن سفید کنار سالن می افتد خوشحال می شوم.دستم را زیر آب سرد می گیرم و محکم می شورم و انقدر نگه می دارم که سرخ می شود.
نفس راحتی می کشم و با گوشه ی مانتو خشک می کنمش .
✍ الـهــــام تــیــمــورے
ادامه دارد...
🌍 eitaa.com/kashkoolmazhabimehrab