کشکول مذهبی محراب
♡﷽♡ #قــاب_خــاتـــم #قسمت_14 •┈┈••✾•☕️🍭☕️•✾••┈┈• استاد پرتو مچم رو برای بار سوم گرفت ... مدام سع
♡﷽♡
#قــاب_خــاتـــم
#قسمت_15
•┈┈••✾•☕️🍭☕️•✾••┈┈•
با اجازه ای گفتم و وارد اتاق استاد شدم
به جز خودش شخص دیگـہ ای هم در اتاق بود که حدس میزدم همکار دانشجو باشه...
روی مبل های اداری روبه روی صندلی استاد نشستم و سرمو پایین انداختم،
حالم خوب نبود،دلشوره ی بدی داشتم...
احساس میکردم چند نفر تو دلم رخت میشورن...
استاد روبه پسر جوونی که تو اتاق حضور داشت گفت:آقای یاوری میشه من چند لحظه با این خانم تنها صحبت کنم؟
پسر بی معطلی بله استادی گفت و از جا بلند شد...
استاد تشکر کرد و منتظر شد که خارج شـہ:
-بی زحمت درم ببند...
و بعد صدای بسته شدن آروم در سکوت اتاق و شکست...
چند لحظه ای به همین منوال گذشت که سرمو بلند کردم و دیدم استاد دستاشو و روی سینه حلقه کرد و بود و داشت نگاهم میکرد...
حس خوبی نداشتم...
داشتم با انگشت های دستم بازی میکردم کـہ استاد شروع به حرف زدن کرد:
-خانم شریف میتونم بپرسم چـہ مشکلی برات پیش اومده؟
سرمو بلند کردم گنگ و پر تعجب گفتم:
-مشکـل؟چـہ مشکلی استاد؟؟
نفسش و پر صدا بیرون داد و گفت:
-منم میخوام همینو بدونم!
میخوام بدونم چه مشکلی پیش اومده که شاگردی که سرکلاس از تدریس من ایراد میگرفت حالا چش شده که حتی متوجه نمیشه من چی میگم سرکلاس؟
لبخند نصف و نیمه ای زدم وگفتم:
+مشکلی نیست استاد...من فقط کمی ذهنم درگیره...همین!
-خانم شریف من از باقی اساتید هم سوال کردم
تو کلاسای اونا بدتری!
حالا من که سختگیرم وضعت اینه چه برسه استادایی که براشون مهم نیست و ...
دوست داشتم هرچه زودتر این بحث تموم بشه حتی اگه منجر به اخراج و حذفم از کلاس
بشهـ که استاد گفت:
-ببین شریف،من همه چی رو میدونم...
اما میخوام از زبون خودت بشنوم
متعجب گفتم:
-چی رو میدونید؟
-درباره ی بیماری مادرت و مشغول بودنای اخیرت...
اخم کردم،تند و نا خودآگاه...
حس آدمی و داشتم که راز های مگوش برملا شده...
تنهاکسی که از این موضوع خبر داشت طناز بود!
اما قبل اینکه حرفی بزنم و واکنشی نشون بدم استاد گفت:
-خیلی به دوستت اصرار کردم که بگه چته!
راضی نشد که نشد
آخرش مجبور شدم تهدیدش کنم به حذف از کلاس و ارجاعش به کمیته انظباتی البته با کلی دلیل الکی!
اون بنده ی خدام یه کلمه گفت که مادرت مریضه و دنبال کار میکردی...
چقدر از طناز ممنون بودم کـہ مستقیم نگفته بود که دنبال پـول برای عمل مامان میگردم...
که استاد گفت:
-خب نمیخوای خودت توضیح بدی کہ مشکلت چیه؟؟شاید بتونم کمکت کنم؟؟
چــہ توضیحی میتونستم بدم واقعا...
بهش میگفتم که یک ماهه لنگ ۷ میلیون پولم و
بعد از کلی به این درو واون در زدن هنوزم جور نشده!
زبونم رو روی لبم کشیدم و گفتم: چیز مهمی نیست استاد فقط...
حرفم رو قطع کرد:
-فقط به پول احتیاج داری و دنبال کار میگردی درسته؟!
#ادامـہ_دارد
🖋#بانومیم
🌍 eitaa.com/kashkoolmazhabimehrab