eitaa logo
کشکول مذهبی محراب
367 دنبال‌کننده
2.9هزار عکس
725 ویدیو
25 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
✴️ شنبه 👈 29 آذر 1399 👈 4 جمادی الاول 1442👈 19 دسامبر 2020 🕌 مناسبت های دینی و اسلامی . 🌙⭐️ احکام دینی و اسلامی . ❇️ امروز روز شایسته ای است برای امور زیر : ✅ خواستگاری و عقد و ازدواج . ✅ آغاز بنایی و خشت بنا نهادن . ✅ صلح و آشتی دادن . ✅ زراعت و امور کشاورزی . ✅ و داد و ستد و تجارت نیک است . 👶 زایمان مناسب و نوزادش شایسته و دوست داشتنی خواهد شد . ان شاء الله 🤕 بیمار امروز زود شفا یابد . ان شاءالله 🚖 مسافرت : مسافرت خوف حادثه دارد و درصورت ضرورت همراه صدقه باشد . 🔭 احکام و اختیارات نجومی. 🌓 این روز از نظر نجومی روز مناسبی برای امور زیر است : ✳️ امور کشاورزی . ✳️ ختنه و نام گذاری فرزند . ✳️ درختکاری . ✳️ شرکت زدن . ✳️ ومعامله خانه نیک است . 🔲 این اختیارات تنها یک سوم مطالب سررسید همسران است بقیه امور را در تقویم مطالعه بفرمایید. 💇💇‍♂ اصلاح سر و صورت طبق روایات، (سر و صورت) در این روز از ماه قمری ، باعث غم و اندوه است . 💉💉 حجامت خون دادن فصد زالو انداختن خون_دادن یا در این روز از ماه قمری ، سبب درد سر می شود . 💅 ناخن گرفتن شنبه برای ، روز مناسبی نیست و طبق روایات ممکن است موجب بیماری در انگشتان دست گردد. 👚👕دوخت و دوز. شنبه برای بریدن و دوختن، روز مناسبی نیست آن لباس تا زمانی که بر تن آن شخص باشد موجب مریضی و بیماری اوست . 🙏🏻 وقت در روز شنبه: از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۰ و بعداز اذان ظهر تا ساعت ۱۶ عصر. 📿 ذکر روز شنبه : یارب العالمین ۱۰۰ مرتبه 📿 ذکر بعد از نماز صبح ۱۰۶۰ مرتبه که موجب غنی و بی نیاز شدن میگردد . 💠 ️روز شنبه طبق روایات متعلق است به (ص). سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد. 📚 منبع مطالب: تقويم همسران نوشته ی حبيب الله تقيان انتشارات حسنین قم تلفن 09032516300 0253 77 47 297 0912353 2816 📛📛📛📛📛📛📛📛 ارسال و انتقال این پست بدون ادرس و لینک گروه شرعا حرام است 📛📛📛📛📛📛📛📛 @taghvimehamsaran 🌍 eitaa.com/kashkoolmazhabimehrab
📖 تقویم شیعه ☀️ امروز: شمسی: شنبه - ۲۹ آذر ۱۳۹۹ میلادی: Saturday - 19 December 2020 قمری: السبت، 3 جماد أول 1442 🌹 امروز متعلق است به: 🔸پبامبر گرامی اسلام حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله وسلّم 💠 اذکار روز: - یا رَبَّ الْعالَمین (100 مرتبه) - یا حی یا قیوم (1000 مرتبه) - يا غني (1060 مرتبه) برای غنی گردیدن ❇️ وقایع مهم شیعه: 🔹امروز مناسبتی نداریم 📆 روزشمار: ▪️2 روز تا ولادت حضرت زینب سلام الله علیها ▪️10 روز تا شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها (روایت 75روز) ▪️30 روز تا شهادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها (روایت 95روز) ▪️40 روز تا وفات حضرت ام البنین سلام الله علیها ▪️47 روز تا ولادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها 🌍 eitaa.com/kashkoolmazhabimehrab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از کشکول مذهبی محراب
8.19M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥| 🔸دعای هفتم صحیفه سجادیه ➕حاج محمود کریمی ⌚️مدت: "۴۲:'۴ 🌍 eitaa.com/kashkoolmazhabimehrab
کشکول مذهبی محراب
💠 شرح #دعای_هفتم صحیفه سجادیه (۲۳) ۲۲)وَ لَا تَشْغَلْنِي بِالاهْتِمَامِ عَنْ تَعَاهُدِ فُرُوضِكَ
💠شرح صحیفه سجادیه (۲۴) ۲۳) فَقَدْ ضِقْتُ لِمَا نَزَلَ بِي يَا رَبِّ ذَرْعاً، 🔹 ضقتُ: در تنگنا قرار گرفته ام. 🔸 نزل بی: بر من فرود آمده، اشاره به این که حوادث پیش آمده به صورت ناگهانی بوده و به گونه ای نبوده که بشود از آنها جلوگیری کرد. 🔹 ذرعا: طاقت و توان. 🔸 در این فراز از دعا امام سجاد علیه السلام به درگاه الهی عرضه می دارد: به جهت مشکلات و سختی هایی که بر من فرود آمده، به شدت در تنگنا قرار گرفته ام به گونه ای که طاقت و توانم کم شده است. 🌍 eitaa.com/kashkoolmazhabimehrab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷 راه حفظ دین و دنیا و دفع بلا 🌺 و قَالَ (ع): سُوسُوا إِيمَانَكُمْ بِالصَّدَقَةِ وَ حَصِّنُوا أَمْوَالَكُمْ بِالزَّكَاةِ وَ ادْفَعُوا أَمْوَاجَ الْبَلَاءِ بِالدُّعَاء. 🌸 امیرالمؤمنین(ع) فرمود: ▫️ایمانتان را با صدقه اصلاح کنید. ▫️اموالتان را با زکات حفظ کنید. ▫️امواج بلا را با دعا از خود دور کنید. 📚 نهج البلاغه(صبحی صالح)، ص۴۹۵ 🌍 eitaa.com/kashkoolmazhabimehrab
❓ دعای ما به کجا می رود؟ ✍ از روایات استفاده می شود که هیچ دعایی بی اثر نیست. هر دعایی در دنیا و آخرت تأثیر مناسب خود را دارد، پس در واقع هر دعائی به اجابت می رسد، اما گونه های استجابت آن مختلف است. 🌺 امام سجاد(ع) می فرماید: "دعای مؤمن یکی از سه فایده را دارد: یا برای او ذخیره می گردد یا در دنیا برآورده می شود یا بلایی را که می خواست به او برسد،‌ از وی بر می گرداند".(1) اگر کسی بداند خداوند در عوض عدم اجابت دعا در دنیا، چه پاداشی برای او در آخرت در نظر گرفته است، هرگز نا‌ امید نمی شد. 🌸 امام صادق(ع) می فرماید: روز قیامت خداوند متعال می فرماید: ای بنده ی من!‌ تو مرا خواندی و من اجابتت را به تأخیر انداختم. اکنون ثواب و پاداش تو چنین و چنان است. پس مؤمن آرزو می کند که کاش هیچ دعایی از او در دنیا اجابت نمی شد.(2) 📚منبع: 1 . تحف العقول، ص 202. 2 . همان، ج 2، ص 20. 🌍 eitaa.com/kashkoolmazhabimehrab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کشکول مذهبی محراب
♡﷽♡ #قــاب_خــاتـــم #قسمت_86 •┈┈••✾•☕️🍭☕️•✾••┈┈• زنگ عمارت رو زدم صدای باز شدن در که اومد نفس ع
♡﷽♡ •┈┈••✾•☕️🍭☕️•✾••┈┈• منم خودمو به ادامه کارم مشغول کردم ولی بغض خفم میکرد خب منو نمیخواد قبول! عشق من یک طرفست قبول! ولی چرا اینجوری باهام رفتار میکنه همه اینجا منچ تحقیر میکنن هر کس یه جور... باز صدای قدم هایی میومد که معلوم داره از بالای پله ها به پایین میاد واز صدای تق تقِ کفشش معلوم بود که جهان تاجه. از جلو اشپزخانه بی توجه رد شد وخودشو به مبلا رسوند. سرکی کشیدم دیدم احسان سرشو بین دستاش گرفته وجهان تاج بالاسرش ایستاده و حرف که نه غر میزنه که چرا لباساش رو عوض نکرده والان مهمونا میرسن احسان در جواب غرغرای جهان تاج سرشو بالا اورد و با خشم کنترل شده ای گفت: _ لباسم خوبه بعدم خانم شریف پرستار شماست نه خدمتکار این خونه.... مابرای پرستاری بهش پول میدیم. جهان تاج:مگه چی شده! حالا توچرا مدافع حقوق اون شدی خودش به اندازه کافی زبون داره! صدای نچ نچ ممتدی از پشت سرم شنیدم بله پروانه بود وداشت به خاطر گوش واستادنم چشم غره ام میرفت. گفت: مثل اینکه دفعه قبلی یادت رفته چه بلایی سرت اومد! شکلکی براش دراوردم وگفتم: خب کار بعدی چیه؟ پروانه هم لیوانا رو گذاشت جلوم وگفت: لبه هاش رو عسل بریز برای تزیین فقط تو خود لیوان نریزه! لبخندی زدم و گفتم: امر دیگه؟ ـ اگه چیز دیگه ای یادم اومد میگم بهت پررویی حوالش کردم و مشغول کاری که گفته بود شدم... ✨✨✨ مهمونا یکی یکی اومدن پریا انقدر زیبا شده بود که چشم هرکسی رو به سمت خودش میکشوند. اما دریغ از یک نگاه که احسان به این دختر بکنه! خب ناخود آگاه خوشحال بودم از این قضیه.... پروانه اشاره ای به سینی شربتا کرد وگفت الان وقتشه! نفس عمیقی کشیدم وسینی رودست گرفتم. اول از بالای مجلس و بزرگان مجلس که خانم اتفاقا صدر مجلسم نشسته بود شروع کردم! سعی کردم لرزش دستمو کنترل کنم. وهمزمان با چشمام همه چی رو رصدکنم داشتن از هر دری صحبت میکردن. حرفاشون خب به درد من نمیخورد یا خانوادگی بود یا مربوط به پولدارا وما معمولیا از اینا چیزی نمیفهمیدیم. دیگه تقریبا رسیده بودم به ته سالن خم شدم و روبه خانم گفتم: بفرمایید با حرکت چشم بهم فهموند که نمیخوره تو دلم گفتم به درک! دونه‌دونه سعی میکردم با خوشرویی تعارفشون کنم. ظاهرشون ناخودآگاه به چشم می اومد... ماشاءالله همه از دم مارک فقط بعضا جووناشون جلف شده بود تیپشون. بوی عطر وادکلن های گرونشون فضاروبرداشته بود. تو رفتارهمشون انگار غرور ونگاه از بالا به پایینی بود که منو خیلی اذیت میکرد! هرچه به احسان نزدیک تر میشدم دستام بیشتر میلرزید بالاخره بهش رسیدم تمام تلاشمو کردم که صدام از لرزش بیفته. ولی بازم بالرزش واضحی تو دستام وصدام گفتم: بفرمایید آقا. سرشو که بالا اوردلرزش دستام چند برابر شد. احسان سری تکان داد و همونطور که نشسته بود دستشو گرفت زیر سینی که از لرزشش کم بشه. از خجالت حتما سرخ شده بودم ببخشیدی زیر لب گفتم احسان شربتش رو برداشت. داشتم سالن رو به مقصد اشپزخانه ترک میکردم که صدای خانم رو شنیدم که بلند و با ذوقی در صدا میگفت: بگذریم از این حرفای همیشگی... بریم سر اصل مطلب این مجلس... 🌍 eitaa.com/kashkoolmazhabimehrab
♡﷽♡ •┈┈••✾•☕️🍭☕️•✾••┈┈• نا خودآگاه مکثی کردم و به عقب برگشتم... سکوت جمع وفراگرفته بود وهمه منتظر بودند احسان مستقیم تو صورت مادرش نگاه میکرد واز استرس با نوک کفشش روی زمین ضرب گرفته بود.. سنگینی نگاهی رو احساس کردم، که نگاهم روی صورت جهان تاج قفل شد که با خشم نگاهم میکرد سریع خودمو جمع وجور کردم وبه دو به سمت اشپزخانه رفتم دل تو دلم نبود.... میدونستم احسان منو دوست نداره و سهم من نیست اما نمیدونم چرا دلم اروم نمیگرفت هنوز دلم گیر بود... هنوز درگیر اینده احسان بودم... و درگیر اینده خودم بعد از ازدواجش... سینی رو باعجله گذاشتم روی میز وگوشمو برای حرفاشون تیز کردم. جهان تاج: من و جهانگیر همیشه علاقه داشتیم و داریم که احسان و پریا جانم به هم برسن... قبل از اینکه ادامه ی حرفش رو بزنه یهو صداش بلند شد وبا تحکم گفت: احسان بشین! فهمیدم که احسان قصد رفتن داشته اروم تر ادامه داد: پریا از همه نظر بهترینه و البته احسان منم چیزی ازش کم نداره.... من‌مطمئنم که حتما و فقط باهم خوشبخت میشن... و با ذوقی که به وضوح‌تو صداش پیدا بود ادامه داد نه داداش؟ اما به جای صدای برادر خانم، صدای احسان بلند شد که رنگ صداش انگار ترکیبی از عصبانیت وغم بود.... _مامان کاش قبل از اینکه برام خواستگاری میکردی نظر منم میخواستی! خانم که معلوم بود از آبروریزی احتمالی وحشت کرده با تحکم بیشتری خواست ختم قائله کنه: _جلسه ی امروز خواستگاری نیست! امروز رسما نامزد میشید... احسان: نه قربونت برم ایندفعه دیگه نه دایی جان دختردایی! من از شما بدی ندیدم ولی واقعیتش اینه که ما به درد هم نمیخوریم ونمیتونیم باهم ازدواج کنیم وقرار هم نیست که این کار صورت بگیره تمام! ببخشید ارامی گفت وبعد صدای قدم هاش وبعد چند ثانیه صدای بسته شدن محکم در به گوش رسید! لحظاتی جمع در سکوت مطلق بود که جهان تاج با فریاد صدام کرد. دیبااا بیا کمک کن میخوام برم تو اتاقم با عجله اومدم ودستشو گرفتم از عصبانیت دستاش میلرزید وزیرلب میگفت پسره خیره سر! نمیزارم زندگی خودت و پریا روخراب کنی. صدای همهمه ی جمع بلند شد و پچ‌پچ ها شروع شد! رو تخت که دراز کشید گفت: به جمع بگو مهمونی تعطیله این خبرم جایی درز نکنه! در وبستم وسریع پایین رفتم وهمین حرف وبه پروانه گفتم که به جمع منتقل کنه مهمونی کم کم جمع شد و سالن‌خالی از مهمون شد... من مونده بودم وپروانه خانم که بالا تو اتاق خودش بود واین عمارت بی روح.... میترسیدم حتی برم واجازه مرخصی بگیرم. از اونطرف دلم شور احسان ومیزد که با این حالش از عمارت زده بود بیرون. دلشوره و انتظار داشت حالمو بد میکرد شروع کردم به قدم زدن تو اشپزخانه منتظر بودم ساعت قرصای خانم بشه وبعدبرم اجازه مرخصی روهم بگیرم یهو صدای پروانه رشته افکارمو پاره کرد: واااای دختر بیا بشین سرگیجه گرفتم ـ پروان ولم کن حالم خوب نیس پروانه: با اینکاری که احسان خان کرد کی حالش خوبه تو این عمارت... اخه پسر بگو ایراد این دختر کجاست! چرا انقدر سرتق بازی در میاری چرا... پریدم وسط حرفش وگفتم : واااااا پروان! گفت: چیه؟! مگه دروغ میگم باشه ازدواج نکنه فقط بگه چرا نمیخواد؟ سریع جواب دادم: گفت که بهم نمیخورن به نظرم راستم میگه پروانه از حمایت من چشماش چهارتا شده بود و داشت نگاهم میکرد.... تازه فهمیدم چه سوتی دادم. سریع سعی کردم بحث وعوض کنم: اممم اصلا به ماچه چه خیری از اهالی این عمارت دیدیم که حرص و جوششونو ما بخوریم والا! نگاه مشکوکی بهم انداخت وبلند شد ظرفای دورو برو جمع کرد وگذاشت تو ظرفشویی پروانه: به هرحال ما داریم از سفره اینا روزی میخوریم. مکثی کرد وهمینطور که داشت ظرفا رو کفی میکرد صورتشو به سمت من برگرداند و ابروهاشو بالا داد وگفت: مشکوک میزنیا! با دستپاچگی ساعت دستمو چک کردم وسریع مثل فنر از جا پریدم ـ اوخ اوخ دیر شد اون سینی رو بده مشکوک چیه بابا ماها انقدر سمن داریم که یاسمن توش گمه والا! سینی اب وقرصارو اماده و لباسمو صاف کردم با لحن مسخره ای رو به پروانه گفتم: ما که رفتیم... پروانه خندید وگفت: خداشفات بده دختر سریع از اون جوی که خودم درست کرده بودم که لعنت بر خودم باد جیم زدم و خودمو به پشت در اتاق خانم رساندم. خدا خدا میکردم خواب نباشه تقه اهسته ای زدم با صدایی که هنوز عصبانیت توش بود گفت: بیا تو سینی و گذاشتم روی میز که صداشو شنیدم مرخصی! 🌍 eitaa.com/kashkoolmazhabimehrab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا