eitaa logo
کانال خاطرات شهدایی.🌷🌷
285 دنبال‌کننده
8.1هزار عکس
2.7هزار ویدیو
58 فایل
شهدا را به خاک نسپارید به یاد بسپارید شهادت چشمه آب حیات است که شهید ازآن می نوشد و جاودانه می ماند با معرفی کردن کانال مارو دراین راه یاری کنید.....🌷🌷 https://eitaa.com/katrat👈ایدی کانال
مشاهده در ایتا
دانلود
💝🕊💝🕊💝🕊💝 قسمت۱۱ *═✧❁﷽❁✧═* آن ها هم بعد از روضه,مسخره بازی شان.. سرجایش بود👌 شروع کردندبه خواندن شعرِ《رفتندیاران چابک سواران...‌》 چشمش برق می زد😍گفت:(توهمونی که دلم💝 می خواست,کاش منم همونی شم که تودلت💝 می خواد.‌) مدام زیرلب می گفت: 《شکرکه جورشد,شکرکه همونی که می خواستم شکرت? شکرکه همه چیزطبق میلیم جلومی رود,شکر🙏) موقع امضای سندازدواج دستم می لرزید, مگرتمامی داشت😒 شنیده بودم بایدخیلی امضابزنی,ولی باورم نمی شد. تااین حدامضاهامثل هم درنمی آمد😳 زیرزیرکی می خندید☺️:(چرادستت می لرزد!?)نگاه کن!همه امضاهاکچه کوله شده!بعدازمراسم عقد💞,رفتم آرایشگاه. قرارشدخودش بیایددنبالم. دهان خانواده اش بازمانده بود😱که چطورزیرباررفته بیایدآتلیه. اصلاًخوشش😬 نمی آمد. وقتی دیدمن دوست دارم کوتاه آمد. ولی وقتی آمدآنجاقصه عوض شد. سه چهارساعت⌚️ بیشترنبودکه باهم محرم شده بودیم. یخم بازنشده بود,راحت نبودم🙈 خانم عکاس 📸برایش جالب بودکه یک آدم مذهبی باآن ظاهر, این قدرمسخره بازی درمی آوردکه درعکس هابخندم☺️ همان شب🏙 رفتیم زیارت شهدای🌷 گمنام دانشگاه آزاد. پشت فرمان بلندبلند🗣می خواند:《دست من وتونیست اگرنوکرش شدیم/خیلی حسین زحمت ماراکشیده است.😍》کنارقبورشهدا🌷شروع کردبه خواندن زیارت عاشوراودعای توسل. یادروزهایی افتادم که بابچه هاآمدیم اینجاواوهمیشه خدااینجاپلاس بود. بودنش بساط شوخی رافراهم می کردکه( این بازاومده سراغ ارث پدرش😏) سفره خاطراتش رابازکردکه به این شهدا🌷متوسل شده یکی راپیداکنندکه پای کارش باشد. حتی آمده وازآن هاخواسته بتواندراضی ام کند,به ازدواج . می گفت قبل ازاینکه قضیه ازدواجمان مطرح شود,خیلی ازدوستانش می آمدندودرباره ی من ازاومشورت می خواستند. حتی به اوگفته بودندکه برایشان ازمن خواستگاری کند. غش غش می خندید😁 که( اگه می گفتم دخترمناسبی نیست بعداً به خودم می گفتن پس چراخودت گرفتیش⁉️) اگه هم می گفتم برای خودم می خوام که معلوم نبودتوبله بگی) حتی گفت:(اگه اسلام دست وپام رانبسته بود,دلم میخواست شمارویه کتک مفصل بزنم.) آن کَل کَل های قبل ازدواج شدندبه شوخی وبذله گویی آن شب هرچه شهیدگمنام درشهربود,زیارت کردیم. فردای روزعقدرفتیم خونه خاله مادرش,آنجاهم یک سرماجراوصل شدبه شهادت🌷همسرشهیدبود. شهیدموحدین. روزبعدازعقدنرفتم امتحان بدم. محمدحسین هم ظهرش امتحان داشت. بااعتمادبه نفس درس نخونده رفت سرجلسه قبل ازامتحان نشسته بودپای یکی ازرفیقاش که کل درس رادرده دقیقه⏳ برایش بگوید. جالب اینکه آن درس راپاس کرد😳 قبل ازامتحان زنگ زد📞که: (دارم میام ببینمت) گفتم:بروامتحان بده که خراب نشه. پشت گوشی خندید😅:(که اتفاقاً میام که امتحانم خراب نشه!) آمدگوشه حیاط ایستاده چنددقیقه ای باهم صحبت کردیم. دوباره این جمله راتکرارکرد:(توهمونی که دلم خواست. کاش منم همونی باشم که تودلت می خواد😍) رفت🚶 که بعدامتحان زودبرگردد. ೋ💠🌀💠ೋ 👈 ادامه دارد... 🔜👉
🍃🌸🍃 ❤️ ســلام بـر تـو چقدر زیبـاسـت چہ ڪـسي را مي‌شود همـاننـد تـو دوسـت داشت و جـواب چـہ ڪسي آنـقدر شـیریڹ اسـت... 🌼🍃
زَبانِ دِل ڪھ گفتَنے نیست! تو بخوان یڪ دلِ تنگـ|💔|.. دلے ڪھ دارَد دِق میڪُنَد(: همین... ... 🕊اَلسَّلٰامُ عَلَیْکَ یٰا اَبٰا عَبْدِ اللهِ ، وَعَلَى الْاَرْوٰاحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِنٰائِکَ ، عَلَیْکَ مِنّى سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقیتُ وَبَقِىَ اللَّیْلُ وَ النَّهٰارُ ، وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِیٰارَتِکُمْ ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ ، وَعَلٰى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ ، وَعَلىٰ اَوْلادِ الْحُسَیْنِ ، وَعَلىٰ اَصْحٰابِ الْحُسَیْن
★حــورا★: 💠نحوه شهادت شهید محمداسدی 🔶همرزمان پاکستانی شهید از دوربین 🎥پیکر چند شهید را بین نیروهای خودی و   مشاهده میکنند و به جانشین محمد میگویند‼️ که در همان لحظه شهید بزرگوار سر میرسند و میگویند مادران این چشم به راه فرزندانشانند 🔷او میرود که شهدا را با چند نفر دیگر که داوطلب ✋میشوند برگردانند که در نزدیکی پیکر شهدا کمین میخورند و به شهادت میرسند  و این شهید هم چشم انتظار فرزندش میماند و بعد از یک سال چشم انتظاری در نهایت پیکر پاکش را در مشهد تشییع و به میسپارند. 🔶در زمان حضور طولانی مدت(حدود شش ماه) در به همرزمش گفته بود:دلم ❤️برای خانواده و پدر و مادر و برادران و خواهرانم تنگ شده است ولی غیرتم اجازه رفتن به را به من نمیدهد و از حضرت زینب (س) خجالت میکشم 😥که او را تنها بگذارم ، 🔷اگر او را بگذارم در آن دنیا جوابی برای حضرت علی(ع) ندارم که بدهم 😔و من پوتینهایم را جفت کرده ام و اصلا به مرخصی نمیروم ❌یا باید تمام شود و ما به پیروزی کامل برسیم و یا اینکه من به برسم🕊 🌷
دانلود آهنگ جدید سید مجید بنی فاطمه بنام منو دریاب.mp3
4.9M
🎤🎤 سید مجید بنی فاطمه ❤️ من و دریاب #امام_رضا # جدید
🌷: ❣ محمد در آخرین پیامک ، برایم نوشته بود : « هرجا باشم عاشقتـم ایران باشم یا خارج ، هرجا باشم عاشقتـم...» می‌گفت همسرِ سادات داشتن هم خوب است و هم سخت ...! فکر اینکه همسرت دختر حضرت‌ زهرا (س) است ، اجازه بدرفتاری را به آدم نمی‌ دهد و از طرفی قدم‌هایش برڪت زندگی است.» محمد خیلی خوش اخلاق بود ، واقعا اگر بگویم اخم او را ندیدم گزافه نیست ، حتی وقتی در معراج شهدا برای آخرین‌ بار او را دیدم همان لبخندِ زیبا و همیشگی را روی لب داشت ... خدا را شڪر می‌ڪنم که محمد من هم "شهید" شد چون او شهادت را دوست داشت خیلی شهادت را دوست داشت ... ✍ به نقل از همسر شهید اجتماع بزرگ عاشقان شهادت 🌹🍃🍃
💝🕊💝🕊💝🕊💝 قسمت۱۲ *═✧❁﷽❁✧═* تولدش روز بعد از عقدمان💞 بود.هدیه 🎁خریده بودم.پیراهن👕, کمربند, ادکلن, نمی دانم چقدر شد. ولی به خاطر دارم چون می خواستم خیلی مایه بگذارم😏 همه را مارک دار خریدم وجیبم خالی شد. بعد از ناهار ,یک دفعه باکیک🎂 وچند تا شمع رفتم داخل اتاق.شوکه شد😱خندید: (تولد منه? تولد توئه? اصلاً کی به کیه?) وقتی کادو بهش دادم گفت: (چرا سه تا?) خندیدم☺️ که (دوست داشتم.) نگاهی به مارک پیراهن انداخت وطوری که توی ذوقم نزده باشد ,به شوخی گفت: (اگه ساده ترم می خریدی ,به جایی برنمی خورد☺️) یک پیس ادکلن را زد کف دستش معلوم بود خیلی از بوش خوشش آمده: (لازم نکرده فرانسوی باشد . مهم اینه که خوش بو باشه.) برای کمربند چرم دورو هم حرفی نزد. آخر سر خندید☺️ که (بهتر نبود خشکه💵 حساب می کردی می دادم هیئت?) سر جلسه امتحان , بچه ها با چشم و ابرو به من تبریک می گفتند. صبرشان نبود بیایم بیرون تا ببینند باچه کسی ازدواج کرده ام. جیغی کشیدند, شبیه همان جیغ خودم🙊 وقتی که خانم ایوبی گفت: (محمد خانی آمده خواستگاری شما⁉️) گفتند:( مارو دست انداختی ?) هرچه قسم و آیه خوردم باورشان نشد. به من زنگ📞 زد آمده نزدیک دانشگاه. پشت سرم آمدند که ببینند راست می گویم یا شوخی می کنم. نزدیک در دانشگاه گفتم: (ایناها! باور کردین? اون جا منتظرمه.) گفتند:(نه,تا سوار موتورش🏍 نشی, باور نمی کنیم😍) وقتی نشستم پشت سرش ,پرسید:(این همه لشکر کشی برای چیه?) (همین طور که به چشم های بابا قوری بچه ها می خندیدم😁, گفتم: اومدن ببینن واقعاً تو شوهرمی یا نه❗️ البته آن موتور تریل معروفش را نداشت. کلاً موتور هیئت بود. عاشق موتور سواری بودم😍 ولی بلد نبودم چطور باید با حجاب کامل بشینم روی موتور. خانم های هیئت یادم دادند. راستش تاقبل ازدواج سوارنشده بودم❌ چند بار با اصرار, دایی ام مجبور کرده بودم که من را بنشاند ترک موتور🏍,همین. باهم رفتیم خانه دانشجویی اش در یک زیر زمینی که باور نمی کردی خانه دانشجویی باشد, بیشتر به حسینیه شبیه بود. ولی از حق نگذریم, خیلی کثیف بود😬 ِآنقدر آنجا هیئت گرفته بودند و غذا پخته بودند که از در و دیوارش لکه و چرک می بارید. تازه می گفت: (به خاطر تو اینجا ر و تمییز کرده م!) گوشه ی یکی از اتاق ها یک عالمه جوراب تلنبار شده بود☹️ معلوم نبود, کدوم لنگه برای کدوم است. فکر کنم اشتراکی می پوشیدند. اتاق هاپر بود از کتیبه های محرم و عکس شهدا🌷 از این کارش خوشم آمد😍 بابت اشکال وشمایل ومتن کارت عروسی ,خیلی بالا پایین کرد. خیلی از کارت ها را دیدیم,پسندش نمی شد❌ نهایتاً رسیدبه یک جمله از حضرت آقا با دست خط خودشان✅ بسم الله الرحمن الرحیم همسری شما جوانان عزیزم😍 را که پیوند دل ها و جسم ها و سرنوشت هاست. صمیمانه به همه ی شما فرزندان عزیزم تبریک می گویم. سید علی خامنه ای. ─═ई ✨🔮✨ई═─ 👈 ادامه دارد... 🔜👉
🌷خادم الشهدا 🌷: ❣ محمد در آخرین پیامک ، برایم نوشته بود : « هرجا باشم عاشقتـم ایران باشم یا خارج ، هرجا باشم عاشقتـم...» می‌گفت همسرِ سادات داشتن هم خوب است و هم سخت ...! فکر اینکه همسرت دختر حضرت‌ زهرا (س) است ، اجازه بدرفتاری را به آدم نمی‌ دهد و از طرفی قدم‌هایش برڪت زندگی است.» محمد خیلی خوش اخلاق بود ، واقعا اگر بگویم اخم او را ندیدم گزافه نیست ، حتی وقتی در معراج شهدا برای آخرین‌ بار او را دیدم همان لبخندِ زیبا و همیشگی را روی لب داشت ... خدا را شڪر می‌ڪنم که محمد من هم "شهید" شد چون او شهادت را دوست داشت خیلی شهادت را دوست داشت ... ✍ به نقل از همسر شهید 🍃
امام علی(ع) فرمودند: { افضل العباده العفاف } بالاترین عبادت ها (هم برای مرد؛ هم برای زن)داشتن عفاف است. 📒| منبع: الکافی
💢 امیدوار باشید نه آرزومند! تفاوت انسان #امیدوار با انسان #آرزومند 🌱🌱🌱
بخشی از زندگینامه #۱۹خرداد در نخستین روز بهار سال ۱۳۴۶ در اهواز متولد شد خانواده وی به دلیل شغل پدر ازدیار سیستان و بلوچستان به مرکز خوزستان مهاجرت کرده بودند در ۱۴ سالگی او و خانواده در غم از دست دادن پدر به سوگ نشستند و بار سنگین تامین مخارج زندگی و جانشینی نقش پدر برای برادران و خواهران کوچکش بر دوش ناصر نوجوان سنگینی می کرد. این شرایط او را واداشت در کنار تحصیل مشغول به کار شود تقید به نماز اول وقت و مسائل شرعی توصیه همیشگی به اهل خانه و نزدیکان بودپس از پایان تحصیلات دبیرستان وارد خدمت سربازی شد و در آنجا به دلیل متصف بودن به صفات پسندیده ای چون صداقت است اخلاق و تقوا مورد توجه مسئولین وزارت امور خارجه قرار گرفت پس از پایان خدمت در سال ۱۳۶۹ استخدام وزارت خارجه درآمد در این میان اشتغال به کار مانع از ادامه تحصیل نشد و در رشته کارشناسی جغرافیا ادامه تحصیل داد شهید ریگی پس از چند سال خدمت مخلصانه در تهران به عنوان مامور سابق سرکنسولگری جمهوری اسلامی ایران در مزار شریف عازم افغانستان شد در مدت خدمت در افغانستان منشأ خدمات بزرگی در آن سرزمین بود 🌷
🌹سلام آقای من 💥قیامتی است آمدنت که عمری است با خیالش هزار بار آمدنت را تجربه کردم 🍃کاش یادم بماند دیدارت، دلِ سپید میخواهد 🍃کاش یادم بماند برای آمدنت توشه ای بردارم 🌹اللهم عجل لولیک الفرج🌹