پیامبر اکرم (ص ) :
هرکس بعد از نمازها سوره توحید را بخواند پنج چیز نصیبش می شود:
۱-رزقش زیاد
۲-عمرش طولانی
۳-خیر دنیا وآخرت
۴-آرامش
۵-دعایش مستجاب میشود
باید به فرمایشات پیامبر و ائمه ایمان واقعی داشته باشیم سوره توحید خواندنش کاری نداره ولی خیلی ثمرات داره
کانال خاطرات شهدایی.🌷🌷
...به نام آنکه شهید را زنده آفرید و به یاد آنکه شهادت را زندگی کرد... #وقتی_عشق_را_سر_بریدند
وارد اتاق می شوم ..
خواهر کوچکت مرا در بغل میگیرد و بدون معطلی رهایم می کند....
و بعد با دست به اتاق روبه رویی اشاره می کندو می گوید:داداش اونجاس...منتظره ؛
گریه امانش را می بردو با تندی از اتاق خارج میشود...
همه تنهایم میگذارند...
قدم هایم را آرام بر روی سرزمین نقش و نگاره های فرش اتاق فرو می برم تا به اتاق می رسم....
تا بوتی زیبا در میان انبوه گلهای قرمز در میان هاله ای از آفتاب خود نمایی می کند....
بغض به گلویم هجوم می آورد ....
بوی تو می آید...
پرچم روی تابوت را با دستانی لرزان کنار می زنم....مشتاق دیدار چشم هایت هستم..اما....
سرت را انگار به غرامت برده اند....
یاد آن سفر کربلا یمان می افتم....یعنی سرت را جاگذاشته ای! یعنی امام حسین (ع)
اینقدر به دعایت اهمیت داده است که مانند خودش تو را برای خدا خواسته است..؟؟
دستم را روی کفنت می کشم دستانت را پیدا می کنم......
هنوز هم گرمند.....آخ...چقدر دلم برای دستان مهربانت تنگ شده است.....
یعنی دیگر نمی توانم دستانت را...
آرام سرم را بر بروی قلبت می گذارم و بعد می گویم:عزیز دل فاطمه سرت را جا گذاشتی...اشکالی ندارد..تو بدون سر هم زیبایی..
مرد بی سر من....
~♡~♡~♡~♡~
حالا چند سالی از آسمانی شدنت می گذرد...
تمام اعضای بدنت را خوب یادم است...
اما ...آنچه که از بین همه و در همه حال جلوی چشمانم هست....
چشمانت است....
همان اسلحه های فرماندهی ات...
چقدر دلم برای آن آسمان مشکی مردمک هایت تنگ شده است....
#دریای_شور_انگیز_چشمان_تو_اینجاست
#آنجا_که_باید_دل_به_دریا_زد_همین_جاست
_♥_♥_♥_♥_
نویسنده: #انار_بانو
لطفا بدون نام نویسنده کپی نکنید....
پیگرد الهی دارد
نذر روی کبود مادرم زهرا (س) صلوات
...به نام آنکه شهید را زنده آفرید و به یاد آنکه شهادت را زندگی کرد...
#وقتی_عشق_را_سر_بریدند
#قسمت_3
دوسال است که از سفرمان میگذرد..
آن کربلا بهترین سفر عمرم شد و ما خداروشکر به خوبی و خوشی رفتیم و آمدیم..
اما...
تو یک ماهی است که به سوریه رفته ای؛
بلاخره کار خودت را کردی و رفتی برای دفاع از حرم عمه جانت زینب (س)...
چند روز پیش زنگ زدی و گفتی که پانزدهم
می آیی...
و..خوشحالی از این بالاتر که امروز پانزدهم است؟!
#غم_هجران_یار_به_سر_آمد
خانه تمیز تمیز است؛همه جا برق میزند.
خودم هم همان لباس صورتی که گلهای سفید داشت و دامنی که سفید بود و گلهای صورتی داشت و جوراب های بلند سفیدم را
پوشیده ام...فقط
خدا کند که بیایی...
~♡~♡~♡~♡~
ساعت هشت پانزدهم بهمن ماه است..
کاسه ء آب آماده است ، گلهای محمدی آرام در آب به خوابی عمیق فرو رفته اند..و اسفند دارد خودش به دور خودش میچرخد..
ومن.. با لبخندی کم رنگ و چشمانی غمگین..
و چادری که از بس روی سرم کشیده ام ؛
حالا خسته از کش مکش های من روی شانه هایم آرام استراحت می کند...
و تو که..نیامدی.....
چشمانم را روی هم فرو میبرم
و بغضم را وحشیانه در گلویم میچپانم..تو را جان مادرت زهرا (س) بیا و نگذار،
تاریخ بشود شانزدهم بهمن ماه...
نا گهان چشمانت یادم می آیند و بعد این آیه در ذهنم جرقه میزند {اذن الله یحب الذین یقاتلون فی سبیله حقا کانهم بنیان مرصوص} چقدر این آیه برازندهء توست..
~♡~♡~♡~
حالا صبح شده است و من هنوز کاسه ء آب در دستم است و تمام چادرم بوی گلهای محمدی را در ریه هایش فرو برده است...
و....فاجعه از این بزرگ تر که الان دقیقا..صبح روز شانزدهم بهمن..است؟...
مثل دیوانه ها شده ام، کاسهء آب را روی میز آینه میگذارم و با حالتی که نمی دانم اسمش چیست..از در اتاق بیرون می آیم؛
سطل کنار حیات را برمی دارم و تا آرنج دستم را در آب هایی که حالا از سردی هوا منجمد شده اند فرو می برم...
تمام دستم گز گز می کند ، اما من دیوانه وار سطل را از یخ پر می کنم .
و بعد آنها را روی زمین خشک و بی روح حیات رها می کنم...
....صدای بر خورد یخ ها با زمین موی تنم را سیخ می کند ؛ اما مهم نیست..مهم این است تو بیایی و خدایی نکرده حیات آب و جارو نباشد...
نمی دانم دیوانه شده ام یا نه، اما حسی مرا در آغوش دیوانگی حول می دهد...
جارو را از کنار شمعدانی های روی پله برمی دارم و تند تند ریشه های خشکش را روی زمین می کشم....
ناگهان........
_♥️_♥️_♥️_♥️_
#ادامه_دارد...
نویسنده: #انار_بانو
لطفا بدون نام کپی نکنید...
پیگرد الهی دارد..
نذر روی کبود مادرم زهرا (س) صلوات♥️
...به نام آنکه شهید را زنده آفرید و به یاد آنکه شهادت را زندگی کرد...
#وقتی_عشق_را_سر_بریدند
#قسمت_آخر
...جارو را از کنار شمعدانی های روی پله بر می دارم و تند تند ریشه های خشکش را روی زمین می کشم....
ناگهان...
طاقتم تمام می شود و خودم را روی زمین سرد رها می کنم ...
نای بلند شدن ندارم ..؛ همین که سردی زمین به مغزم می رسد یادم می آید که چه شده...
اشک هایم در چشمانم حلقه می زنند و...گریه بند آخر دلم را پاره می کند....
حالا تمام گلهای لباسم دارند مرا آرام میکنند؛
حتی گنجشک لب حوض هم دارد برایم آواز می خواند، اما من......
~♡~♡~♡~♡~
دو روز است نه جایی رفته ام و نه کسی به دنبالم آمده است اما.....
صدای زنگ در خانه می آید؛ چادرم را روی سرم می کشم و کاسه ء آب را از کنار آینه برمی دارم....دمپایی های آبی رنگم را پایم می کنم و بدو بدو به سمت در خانه پرواز می کنم ؛ بوی تو می آید...می دانم
می پرم در را باز می کنم و با نیش باز و ذوق فراوان بلافاصله کاسه ء آب را رویت خالی می کنم..اما......
این که تو نیستی؛ این حسین است برادرت..
خجالت زده چادرم را روی صورتم می کشم و با منگ و منگ می گویم:ببخشید....فک...ر کر..دم ...مص..ط..فی ..است
برادرت که حالا تمام پیرهن طوسی رنگش خیس شده است شبیه خودت تبسمی می کند و می گوید: بپوشید که برویم خانه ء بابا ؛ مصطفی آنجاست...
چشمانم از ذوق برق می زنند و روبه برادرت می گویم:الان میام ...
با خوشحالی داخل اتاق می روم و لباس سفید و روسری سفیدم را می پوشم..آخر برای آمدنت باید جشن گرفت..
~♡~♡~♡~♡~
جلوی در خانه تان می رسیم؛ من هنوز ماشین نایستاده خودم را در آغوش خیابان پرت می کنم و بدو بدو داخل خانه می شوم...
لبخندم کنار لبم خشکش میزند
اینجا همه چیز بوی غم میدهد....غمی که...
مادرت گریه می کند، خواهر بزرگ ترت مدام مرا با نگرانی نگاه می کند..
و پدرت که آرام لب پله ها نشسته است .... تا مرا می بیند با لبخندی ساختگی رو به من می گوید:عروس جان؛ سلام بابا، اومدی؟!
بدون معطلی و با صدای بلند رو به اتاق میگوید:خانمش آمد اتاق را خلوت کنید..
من هنوز در بهتم...
تو که آمده ای پس چرا همه ناراحتند؟!..
از کنار شمعدانی های روی پله می گذرم و بعد
#ســـلام_روزتون بخیر😍
تقـــدیم به ســـاحت مقـــدس قطب عالــم امڪان #حضـــرتصـاحـبالــزمان
【عجل الله فرجه】
السَّلامُ علیڪَ یا بقیَّةَ اللهِ یا اباصالحَ المَهدے یاخلیفةَ الرَّحمن و یاشریڪَ القرآن ایُّها الاِمامَ الاِنسُ و الجّانّ
سیِّدے و مَولاے الاَمان الاَمان الاَمان
⊰❀⊱و #سـلامبرسـالارشهیـــدان
اَلسَّلامُ عَلَيْڪَ يا اَباعَبْدِاللَّهِ وَ عَلَے الاَْرْواحِ الَّتے حَلَّتْ بِفِناَّئِڪَ عَلَيْڪَ مِنّے سَلامُ اللَّهِ [اَبَداً] ما بَقيتُ وَ بَقِےَ اللَّيْلُ وَ النَّهارُ وَ لاجَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّے لِزِيارَتِڪُمْ
اَلسَّلامُ عَلَے الْحُسَيْنِ وَ عَلے عَلِےِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَ عَلے اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَ عَلے اَصْحابِ الْحُسَيْـــن
🕊زیارتنامه ی شهدا🕊
السَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ،فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم🌹🌱🌹🌱
#شادی_روح_شهدا_صلوات
اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم
یادی هم کنیم از شهید فتنه88، شهید مهدی رضایی🌹
سومین سالگرد شهادت مهدی، در منزلشان هیات داشتیم.
روضه #حضرت_زهرا سلام الله علیها خواندم🏴 و گریزی هم به روضه امام #حسن مجتبی علیه السلام زدم و این شعر معروف: « اخر یه روز شیعه برات حرم میسازه » را خواندم. 💚
ناگهان صدای ناله و فریاد یکی از دوستان بلند شد !...
فردا با من تماس گرفت و گفت حتما باید ببینمت، کار واجبی باهات دارم. بعد از احوال پرسی علت ناله زدنش را پرسیدم.⁉️
گفت:« شب قبل از مراسم خواب مهدی را دیده بودم. در خواب به او گفتم: خبر داری فردا شب درخانه شما برنامه داریم؟
مهدی گفت: بله، میدونم .
گفتم: خودت هم هستی؟
مهدی گفت: اگر روضه خوان، شعر « اخر یه روز شیعه برات ... » را خواند بدان من در مجلسم ... »💔
مهدی خیلی #امام_حسنی بود ...😔
#شهید_مهدی_رضایی🌹
شادی روحش صلوات🕊
➖🔝🍂اللّهمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج🍂🔝➖