🍁#رمان_خــــواب_هـــای_آشــفــتــه🍁
#قسمت_پنجاه_و_ششم
چند روزی گذشت تا راضی شدم آزمایش دی ان ای بدهم. تا جواب آزمایش بیاید، هر روز می آمد دیدنم و برایم از خودم می گفت:
تازه شدی مثل قبلنا اونوقتا که هنوز زبون باز نکرده بودی، از نگاهت میفهمیدم چی میخوای، میفهمیدم کی سردته کی گرمته کی گرسنه اته کی آب میخوای...
بعد با بغض ادامه داد: یه بار تب داشتم شب نفهمیدم کی خوابم برد. بابات میگفت تمام شب دور اتاق چرخوندت بلکه آروم بشی ولی تو یه بند گریه میکردی منم کوره آتیش بودم و نیمه هوشیار! فرداش که حالم بهتر شد.
تو باهام قهر کرده بودی، بابات میگفت من زیادی بزرگت میکنم. میگفت بچه هفت ماهه چی میدونه قهر چیه! ولی من میدونستم تو باهام قهر کردی، شیرنمی خوردی بغلت که میکردم.
دستای تپل و نرمتو که میذاشتم روی صورتم، میزدی زیر گریه و تا زمین نمیذاشتمت گریه ات بند نمی اومد.
الانم ....حق داری ازم ناراحت باشی ولی باهام قهر نباش دخترم! اون سال که گمشدی تا یه ماه با بابات ویلون کوچه و خیابون بودیم.
همه جا رو زیرو رو کردیم پیش پلیس رفتیم پرونده تشکیل دادیم حتی...بیمارستانا و...سردخونه ها رو گشتیم، ولی تو نبودی! خدا میدونه تو این سالا چی کشیدم....
و گریه فرصت حرف زدن را از او گرفت.
روزی که به اصرار مادرم همه باهم رفتیم و جواب آزمایش را گرفتیم یادم هست.
ساکت بودم. چشمهای خیسم در آیینه بارانی نگاهش دردهایم را فریاد میزد. جواب مثبت را که شنید، دیگر نتوانست سرپایش بماند. نشست روی زمین.
روسری سیاهش را روی صورتش کشید و سرش را به لبه تخت تکیه داد و بلند بلند گریه کرد.
خانم عظیمی بی طاقت شد و گفت: یا صاحب صبر، گمشده تو پیدا کردی بلاخره!
پدرم آمد کنارم دست انداخت دور شانه ام و سرم را به شانه های مردانه اش تکیه داد، و آهسته گفت: منو ببخش بابایی...
بی صدا گریه کردم. چقدر در تمام این سالها بودنش را کم داشتم!
🍁#رمان_خــــواب_هـــای_آشــفــتــه🍁
#قسمت_پنجاه_و_هفتم
اوضاع خیابانها آرام تر شده بود. چند ماهی از رفتن ابراهیم میگذشت و من هنوز نمی توانستم فرآموشش کنم.
اصلا مگر میشود عشق را از یاد برد؟! هرچند او از تو سراغی نگیرد.... دل آشفته بودم و نگران، با پدر و مادرم میخواستیم از تهران برویم.
قرار شد زندگی را در شهرستان زادگاه پدری ام از سربگیریم. اما من هنوز به آمدن ابراهیم امید داشتم. اگر از اینجا میرفتم دیگر نمی توانست پیدایم کند.
اصلا چرا خبری از او نشده بود؟ مگر یک مأموریت چقدر طول می کشد؟ حال شهر که دارد خوب میشود پس چرا او نمی آید؟!
فکری به سرم زد خواستم دندانهایم را همین تهران درست کنیم بلکه بتوانم برای دلم وقت بخرم. شاید در این مدت معجزه ای بشود. قبول کردند. تمام مدت از امام حسین(ع) میخواستم ابراهیم را به من برگرداند، سالم و سلامت و همانطور عاشق!
یک هفته بعد از اتاق دکتر دندان پزشک بیرون می آمدم که صدای زنگدار و نحس آشنایی در گوشم پیچید: باید حجابشونو بردارن...
چرخیدم سمت صدا، از گوشی موبایل یک دختر جوان می آمد. نگاه خشمگینم را که دید، ترسید و می خواست صفحه موبایلش را ببندد که چنگ زدم گوشی اش را گرفتم. رفتارم دست خودم نبود.
همان صدا بود. مسی همان خبرنگار عوضی که برای گوگو کلیپ جور میکرد...
هیچ وقت صورتش را ندیده بودم اما صدایش مثل برداشتن سر از روی یک زخم عمیق و کهنه وجودم را سوزاند.
حالا رفته بود خارج با آن موهای وزدار و نگاه نفرت انگیزش میخواست باز جیب هایش را پر از دلار کند چه ارزشی برایش داشت که به خاطرش اینجا عده ای به بدبختی بیفتند!
مادرم جلو آمد و گوشی را به صاحبش پس داد و عذر خواهی کرد. در دلم گفتم: ابراهیم کجایی تا بگویم هویت مسی علینژاد پلید را فهمیدم..
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥 روزی که بهشت برای بعضی از بهشتیها، جهنـّــم میشه!
کلید بهشت🔑🌹🕊
༺◍⃟🥀჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
@kelidebeheshte
༺◍⃟🥀჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
#حدیث #تلنگر
🔰چه کسانی خودشان را مسخره می کنند؟
❤ امام رضا علیه السّلام:
🔻هفت چیز جنبه مسخره دارد:
1⃣ کسی که با زبانش استغفرالله بگوید ولی در دل از گناهی که کرده پشیمان نباشد خودش را مسخره کرده
2⃣ کسی که از خدا توفیق کار خیر طلب کند ولی تلاش و کوششی نداشته باشد خود را مسخره کرده
3⃣ کسی که از خدا بهشت بخواهد و در انجام عبادات صبر نکند و در ترک معاصی صبر نداشته باشد خود را مسخره کرده
4⃣ کسی که از آتش جهنم به خدا پناه برد ولی از لذت گناه دست بر ندارد خودش را مسخره کرده
5⃣ آنکس که یاد مرگ کند و از آن ترس داشته باشد ولی خود را برای مرگ آماده نکند ( یعنی اعمال خیر انجام ندهد و از گناهانش استغفار نکند) خودش را مسخره کرده
6⃣ کسی که خدا را یاد کند و مشتاق دیدار او باشد ولی در گناهان اصرار ورزد خود را مسخره کرده
7⃣ کسی که بدون توبه از خدا طلب عفو و بخشش کند، خودش را مسخره کرده است.
کلید بهشت🔑🌹🕊
༺◍⃟🥀჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
@kelidebeheshte
༺◍⃟🥀჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎙 حجتالاسلام رفیعی
💢 عوامل فشار قبر؟!
🔸کوتاه و شنیدنی👌
کلید بهشت🔑🌹🕊
༺◍⃟🥀჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
@kelidebeheshte
༺◍⃟🥀჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
امام زمان رو دوست داری؟.mp3
9.61M
🎧#صوتی #امام_زمان
🎙استاد پناهیان
🔸امام زمان رو دوست داری؟!
👌بسیار شنیدنی و تأثیرگذار
کلید بهشت🔑🌹🕊
༺◍⃟🥀჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
@kelidebeheshte
༺◍⃟🥀჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
#نمازشب🌷
🌻نماز شب 11 رکعت است🌻
💛 4 نماز دو رکعتی 👈🏻 به نیت نافله شب
🧡 مثل نماز صبح
💛 دو رکعت 👈🏻 به نیت شفع
🧡 رکعت اول: حمد ➕ هر سوره ای
(یا: توحید ➕ ناس)
🧡 رکعت دوم: حمد ➕ هر سوره ای
(یا: توحید ➕ فلق)
💛یک رکعت 👈🏻 به نیت وتر
🧡 حمد ➕ هر سوره ای
( یا: 3 بار توحید ➕ فلق ➕ ناس)
💓 مستحبات قنوت نماز وتر 💓
💟 استغفار 👈🏻 70 مرتبه
💫 استغفرالله ربی و اتوب الیه💫
💟 استغفار برای 40 مومن
💫اللّهمَّ اغْفِر (فلانی) 👈🏻 مثال: اللهم اغفر لِمحمد
💟 عفو 👈🏻 300 مرتبه
💫الهی الْعَفْو💫
💟 7 مرتبه ذکر پایین
💫 اللهم هٰذا مَقامُ الْعائِذِ بِکَ مِنَ النّار💫
💟 گفتن ذکر پایین
💫 ربِّ اغْفِرْلی وَارْحَمْنی وَ تُبْ عَلَیَّ اِنَّکَ اَنتَ التَّوابُ الْغَفورُ الرَّحیم💫
🦋ا⬇️🌸⬇️⬇️⬇️⬇️⬇️⬇️⬇️🌸⬇️ا🦋
✍🏻 میتوان فقط به خواندن شفع و وتر, و یا حتی فقط وتر اکتفا کرد.
✍🏻 میتوان قنوت نماز وتر را ساده و خلاصه تر خواند. مثلا فقط 70 بار استغفار و یا حتی کوتاه تر.
✍🏻 هر قدر قنوت نماز وتر طولانی تر باشد, ثواب و برکات بیشتری خواهد داشت.
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
هر شب میتونید بعد از نمازعشا تا قبل از اذان صبح بخونید
💝💝التماس دعا🌸🌸🌸🌸
کلید بهشت🔑🌹🕊
༺◍⃟🥀჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
@kelidebeheshte
༺◍⃟🥀჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
🍁#خــــواب_هـــای_آشــفــتــه🍁
#قسمت_پنجاه_و_هشتم
رفتار آن روزم باعث شد زودتر از موعد از تهران برویم.
حالا دندان هایم خوب شده بودند و دیگر سرزبانی حرف نمیزدم.
فقط مانده بود آرزویم که با همه وجود به خدا سپرده بودمش.
دیگر نیروهای امنیتی اوضاع شهر را آرام کرده بودند. مردم به زندگی عادی خود برگشته بودند. اما چیزی در وجود من هنوز بیقرار بود.
باید جای چشم های یک دختر باشی تا بدانی وقتی یک مرد مقابلت می ایستد و میگوید با تمام وجود دوستت دارد و تو به صداقتش ایمان داری، فرآموش کردنش چقدر غیرممکن است!
وقتی سوار ماشین پدرم شدیم و از تهران بیرون رفتیم، زیر لب با امام حسین(ع) حرف زدم:
یا بهم برش گردون یا....اگه ابراهیم سهم من از این زندگی نیست...کمکم کن...کمکم کن فرآموشش کنم.
زیرلب صلواتی فرستادم و قطره اشکی آرام از گوشه چشمم سقوط کرد. دلم میخواست لب به گلایه باز کنم. دوست داشتم تمام آنهایی که زندگی ام را دزدیده بودند، نفرین کنم.
همان موقع تلفن مادرم زنگ خورد. پدرم گفت: حتما آقاجونه بذار به یه جا برسیم خودم زنگ میزنم الان تو جاده قطع و وصل میشه نگران میشن.
مادرم موبایلش را که تازه از کیفش بیرون آورده بود دوباره درکیفش گذاشت. اما کسی که پشت خط منتظر بود دست بردار نبود. انگار بی اختیار گفتم: جواب بده.
مادرم تلفن را جواب داد: الو...سلام خانم عظیمی...بله الحمدلله...چطور؟ نه تو جاده ایم ممکنه الانم تماس قطع بشه...چی؟...کی؟...جناب ستوان کیه؟!... الو...
بی مهابا تلفن را از دستش قاپیدم و با خانم عظیمی حرف زدم. از روی شوق جیغی کشیدم که پدرم با ترس زد روی ترمز. تلفن را روی صندلی عقب انداختم.
از ماشین پیاده شدم. باد خنکی می وزید و روسری ام را روی سرم جابه جا میکرد. دست هایم را باز کردم و رو به آسمان داد زدم: خدایاااا دوستت دارم.*
💠... پــــایـــان ...💠
💗#لــیــلا💗
#قسمت_یک
25 تيرماه سال 1358 هجري شمسي
پشت پنجره ايستاده است .چشم هاي درشت و سياهش از شادي مي درخشد.
به در حياط چشم مي دوزد و نگاهش را امتداد مي دهد تا سرو بلند كنار باغچه .
نسيم بعد از ظهر تابستان ، پردة سفيد پنجره را به سر و روي اومي لغزاند.
عطر گلهاي ياس مشامش را پر مي كند.
زنگ ساعت آونگ دار سه بار در فضای خانه طنین انداز می شود
خنده به چشمانش می دود ولبخندبرلبانش می نشیند
صدای زنگ در گوشش می پیچد وبه ذهنش انگشت می زند:
ـ چیزی نمونده... به زودی می یان
مقابل آینه می ایستد
آینه هم اورا زیباتر می نمایاند
ابروانی به هم پیوسته و مژگانی بلند چون سایبان برروی چشم ها
خودراتصور می کند درلباس عروسی
تورسفیدبلندپرازشکوفه های صورتی ومردی که دوش به دوش او ایستاده باکُت سورمه ای وگل میخک قرمز به سینه که باچشم های آبی به او نظر دوخته
دراتاق باز می شود
صدای خشک لولاها اوراازرویا خارج می سازد
صدای طلعت در اتاق می پیچد:ـ لیلا!*
🍁مـــرضـــیـهشـــهــلایـــی🍁
💗#لــیــلا💗
#قسمت_دوم
مهمونا كِي مي يان ؟
ليلا با دستپاچگي جواب مي دهد:
- ساعت پنج !طلعت سر تا پاي او را ورانداز مي كند. پشت چشم نازك كرده ، مي گويد:- گفتي اسمش چيه ؟
ليلا سر از شرم پايين مي اندازد، آرام جواب مي دهد:
- حسين ... حسين معصومي
طلعت چشم ها را گرد كرده ، زير لب كلماتي نامفهوم زمزمه مي كند و از اتاق بيرون مي رود.
ليلا روي مبل مي نشيند و سر را ميان دو دست مي گيرد:
«اگه پدر از حسين خوشش نياد چي ... ولي نه ... حسين ستاره اش گرمه،حتما ازش خوشت میاد
دیشبی... دیشب وقتی ازحسین حرف می زدم... ناراحتی روتوچشماش خوندم...
امانه... به دلت بدنیار... طبیعیه دیگه...
شایدبخاطراینه که می خوام از پیشش برم...
خب پدره دیگه!
زنگ خانه به صدادرمی آید
لیلابادستپاچگی چشم به ساعت می دوزد
ـ به این زودی!
باعجله به طرف پنجره می رود*
🍁مـــرضـــیـهشـــهــلایـــی🍁
💗#لــیــلا💗
#قسمت_سوم
قلبش به شدت مي تپد.
چشم هايش را ازخوشحالي بسته ، نفس در سينه حبس مي كند.
حسين را در نظر مجسم مي كند كه با دسته گلي قدم به درون حياط مي گذارد و نگاهي دزدكي به پنجره مي دوزد
پلك هايش را باز مي كند تا رؤيايش را در واقعيت ببيند كه يك باره لبخند برلبانش خشك شده چشم هايش سياهي مي رود:
«خداي من ! باور نمي كنم ... اين !...اين كه فريبرزه !»
***
بوي چاي فضاي آشپزخانه را پر كرده است .
استكان هاي پاشنه طلايي كمرباريك ، درون سيني ميناكاري شده به نقش طاووس نشسته اند
رنگ چاي ، عقيق جاي گرفته بر انگشتري طلا را مي نماياند.
ليلا زير لب غرولند مي كند:«براي چي اومد ...
اونم امروز... خروس بي محل !»
گرة روسري را محكم تر كرده ، نفسي عميق مي كشد. سيني به دست وارداتاق مي شود
سنگيني نگاه ها را بر خود احساس مي كند، بي اختيار به طرف حسين مي رود.چاي تعارف مي كند.
حسين بي آنكه به او نگاه كند، استكان را برمی دارد*
🍁فـــاطـــمـهشـــهــلایـــی🍁
💗#لــیــلا💗
#قسمت_چهارم
ليلا به آرامي مقابل مادر حسين مي ايستد
پيرزن نگاه مهربانش را به او مي دوزد
لبخند، چروك به گوشة چشمهايش مي نشاند.
دست هاي استخوانيش را پيش مي آورد:
- دستت درد نكنه ... دخترم !
به طرف علي مي رود، زير چشمي نظري به او مي افكند:
«اصلاً شبيه حسين نيست ، حتي رنگ چشماش ، كي باور مي كنه ..اين برادر حسين باشه !»
مقابل فريبرز مي ايستد. نگاهش نمي كند.
تنها چشم به سيني مي دوزد
فريبرز سرش را نيم كج بالا مي آورد، چشم خمار كرده ، نيم نگاهي به اومي كند، سپس دستش را به آرامي بالا مي آورد و براي برداشتن چاي تعلل مي ورزد
عرق به بدن ليلا مي نشيند، صورتش گُر مي گيرد،
مي خواهد هر چه زودتر ازچنگال نگاه هاي سنگين فريبرز رها شود:
«چه نگاهي مي كنه ... نكنه فكر كرده خودش شاداماده ... چه ادوكُلُني زده ... فكر كنم همه شو روي خودش خالي كرده »
فريبرز چاي را برمي دارد و ليلا چون تيري رها شده از كمان ، از مقابلش دورمي شود.
مي خواهد به آشپزخانه برود كه با توصیه طلعت کناراو می نشیند
🍁مرضـــیـــهشـــهــلایـــی🍁
💗#لــیــلا💗
#قسمت_پنجم
سرش پايين است و انگشت هايش را در هم فرو مي كند. نگاهي گذرا به حسين كه مقابلش نشسته ، مي اندازد:
«به چي فكر مي كنه ؟ حتماً به اين پسره ... عجب شانسي دارم من !»
طلعت كه تا آن لحظه با لبخند موذيانه اش حركات ليلا را زير نظر داشت ، لب به سخن باز مي كند:
- خيلي خوش آمدين ... قبل از هر چيز مي خوام خواهرزادة بسيار عزيزم روخدمت شما معرفي كنم .
سپس نگاه خندانش را به فريبرز دوخته ، ادامه مي دهد:
«فريبرز جان تازه ازخارجه آمدن ، تحصيل كردة فرنگن ، من و آقا اصلان وقتي فريبرز جان بي خبر به خونمون آمدن واقعاً شوكه شديم »
و نگاه ذوق زده اش به فريبرز دوخته مي شود:
- لااقل خاله جان ! قبلش خبر مي كردي ... گاوي ... گوسفندي ... پيش پات مي كشتيم
فريبرز يقة كُتش را جابه جا كرده با شرمندگي مي گويد:
- نه خاله جان ! مي خواستم سورپريز باشه .
طلعت با هيجان مي گويد:
بله ... فريبرز جان مي خواستند براي ما «سور» باشه نه ... «سوپ » باشه ...نه ... هماني كه گفت باشه ...*
🍁مرضـــیـــهشـــهــلایـــی🍁
💗#لــیــلا💗
#قسمت_ششم
نگاه جمع به فريبرز دوخته مي شود. نگاه تحسين برانگيز اصلان از فريبرز روي گردان نيست . با لبخند رضايت سر تكان مي دهد.علي كه چند تار موي سبيل پرپشتش را بين دو انگشت مي تاباند، از كنج چشم به او نگاه مي كند. لبان گوشتيش را حركت داده ، سخن آغاز مي كند:
- پس با اين حساب ما خيلي سعادت داشتيم كه آقا فريبرز امروز تشريف آوردن تا چشممون به جمال ايشون روشن بشه .رو به فريبرز مي كند و ادامه مي دهد:
- با اين حساب آقا فريبرز به وطن برگشتن تا موندگار بشن و به مردم خدمت كنن . طلعت چون اسب رَم كرده ، وسط حرف علي مي پرد:.
- اگر دستشو بند كنيم ... محاله برگرده .مادر حسين ، به حسين نگاه مي كند و او هم به ليلا. ليلا كه سرخي به گونه هاي برجسته اش دويده ، لب به دندان مي گزد و چشم به قاليچة زير ميز مي دوزد.
علي در اين سكوت ايجاد شده از ردّ و بدل نگاهها، رو به اصلان مي كند و باب سخني ديگر باز مي كند:
-آقا اصلان ! شنيدم شما هم فرش فروشي دارين و مثل من اهل كسب وكارين ، من به همين حسين ، داداشم گفتم : درس و دانشگاه رو ول كن و بيا پيش خودم تا فوت و فن كارو يادت بدم ...*
🍁مرضـــیـــهشـــهــلایـــی🍁
💗#لــیــلا💗
#قسمت_هفتم
-يهو چشم باز مي كني و مي بيني صاحب همه چيز شدي . مثل من ، خانه ... ماشين ... چند جريب زمين ... فروشگاه لوازم يدكي ... .حسين غضب آلود به علي نگاه مي كند. مي خواهد حرفي بزند كه مادر با اشاره او را به سكوت دعوت مي كند.
فريبرز كه تا آن لحظه ساكت بود؛ پا روي پامي اندازد، شانه عقب رانده ، يك دست به روي مبل تكيه مي دهد و با دست ديگر درحاليكه انگشت كوچك خود را از ديگر انگشتان جدا كرده ، با شست و سبابه اش شيريني برداشته مي گويد:
-حرف اول رو تو دنيا، علم و تكنولوژي مي زنه ، اساتيد ما تو دانشگاه هاروارد معتقد بودند كه دنياي امروز دنياي كمپيوتره ، يكي از فيلاسوفاي بزرگ تو دانشگاه نيوجرسي سخنراني مي كرد و مي گفت : قرن حاضر... قرن مغز وتفكره ...
صحبت ها بالا مي گيرد، علي از كاسبي سخن مي راند و فريبرز از تخصص وتحصيلات و طلعت سخنان فريبرز را با آب و لعاب به رخ جمع مي كشيد.ليلا گوشة روسري اش را مرتب دور انگشتانش مي تاباند و پاهايش راناخودآگاه به هم قفل مي كرد.*
🍁مرضـــیـــهشـــهــلایـــی🍁
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #کلیپ_تصویری
🌹مادر شهید محمد جواد خجسته: بهشت می خواهم چیکار، بهشت صورت بچه من بود!
#وفات_حضرت_ام_البنین
#ام_البنین
کلید بهشت🔑🌹🕊
༺◍⃟🥀჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
@kelidebeheshte
༺◍⃟🥀჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #درس_اخلاق #کلیپ #استوری #سخنرانی #مذهبی
⭕️ از هیچی نترس به جز...
🎙سخنرانی آیت الله مجتهدی تهرانی
کلید بهشت🔑🌹🕊
༺◍⃟🥀჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
@kelidebeheshte
༺◍⃟🥀჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ_مهدوی #امام_زمان
با این همه گناه میتونیم یار امام زمان باشیم؟
سخنرانی استاد عالی
کلید بهشت🔑🌹🕊
༺◍⃟🥀჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
@kelidebeheshte
༺◍⃟🥀჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
فضائل نماز شب
🌼نماز شب، قبر نماز شب خوان را تبدیل به باغی از باغ ها و نخلستان های بهشت می کند.
🌼پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله حضرت علی علیه السلام را مکررا سفارش به نماز شب می کردند.
🌼 کسی که برای نماز شب بلند شود و خانواده و بچه هایش را هم بلند کند و با هم نماز شب بخوانند، همه آنان جزو ذاکران خداوند نوشته می شوند.
🌼 نماز شب، باعث داخل شدن به بهشت می شود.
🌼 خداوند از نور خودش به نماز شب خوان می پوشاند.
🌼 نماز شب، سبب دوستی ملائکه و انبیا است.
🌼 نماز شب، سبب ناراحتی شیطان است.
🌼 نماز شب، باعث ازدیاد ایمان است.
🌼 نماز شب، موجب قبولی اعمال است.
🌼نماز شب، سبب برکت رزق و روزی است.
🌼 نماز شب، باعث معرفت و شناخت خداوند است.
شب، اسلحه مؤمن است بر ضد دشمنان (رزمندگان با نماز شب، بر دشمنانِ تا بن دندان مسلح، غالب و پیروز شدند).
🌼 نماز شب، شفیع نزد ملک الموت است.
🌼نماز شب، سبب اجابت دعاست.
🌼 نماز شب، سبب راحتی جان کندن است.
🌼 نماز شب، چراغ و فرشِ قبر است.
🌼 نماز شب، جواب نکیر و منکر در قبر است.
🌼 نماز شب، سایه بالای سر انسان در قیامت است.
🌼 نماز شب، تاجی است بر سر انسان در قیامت.
🌼 نماز شب، لباسی است بر بدن انسان در قیامت.
🌼نماز شب، نوری است در جلو پای نماز شب خوان در قیامت.
🌼 نماز شب، سبب نزول رحمت خداوند است.
🌼نماز شب، تمسک به اخلاق پیامبران و امامان است.
🌼 حضرت ابراهیم علیه السلام به خاطر نماز شب خواندن، خلیل خدا شد.
🌼نماز شب، انسان را از انجام گناهان باز می دارد.
🌼 مغبون کسی است که نماز شب نخواند.
🌼نماز شب، سبب نورانیت صورت می شود.
🌼پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله : دو رکعت نماز خواندن در دل شب برای من از دنیا و مافیها بهتر و دوست داشتنی تر است.
🌼 نماز شب، سیره مستمره پیامبران و امامان و صالحان است.
🌼 نماز شب، بوی خوشی در نماز شب خوان به وجود می آورد که همه از معاشرت با او خوششان می آید.
🌼 شبهای بلند، بهار مؤمن است برای نماز شب خواندن و تهجد.
🌼 نماز شب، باعث وفور نعمت و برکت است.
🌼 نماز شب، سبب رفع فقر و ناداری است.
🌼 نماز شب، اخلاق نماز شب خوان را نیکو می کند.
🌼نماز شب، دین و قرض نماز شب خوان را ادا می کند.
🌼نماز شب، غم و اندوه را برطرف می کند.
🌼 نماز شب، نور چشم را زیاد می کند.
🌼 از خانه هایی که در آنها نماز شب خوانده می شود، نوری به اهل آسمان متصاعد می شود، همانند نوری که از ستارگان آسمان برای اهل زمین می تابد.
🌼 دروغ می گوید کسی که ادعا دارد نماز شب می خواند اما فقیر و گرسنه و نادار است.
🌼 نماز شب، ضامن روزی نماز شب خوان در روز است..
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
کلید بهشت🔑🌹🕊
༺◍⃟🥀჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
@kelidebeheshte
༺◍⃟🥀჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄