eitaa logo
کلید‌بهشت🇵🇸』
1هزار دنبال‌کننده
8هزار عکس
4.6هزار ویدیو
326 فایل
⊰به‌نام‌خدابه‌یادخدابرای‌خدا⊱ ❥کانالی‌پرازحس‌و‌حال‌معنوی⸙ ارتباط با مدیرکانال✉ @SadatKhanooom7 ⇠کپی‌مطالب‌کانال،فقط‌باذکرصلوات‌برای‌‌ظهورمولا(عج)💗 آوا {حرفامون}:@AVA_M313 تولدمون: ۱۳۹۹/۲/۵
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌟شبتون خوش🌙
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
آیت الله نجابت: 🌺همه ی عالم در همین است که ما برای آن قیمتی قائل نیستیم. 🕊🌹🔑کلیدبهشت🕊🌹🔑 @kelidebeheshte
(۲) ✈️نماز و 6⃣ هواپيما براى پرواز، مقدارى روى زمين مى‌كند و دور برمى‌دارد، تا امكان برخاستن از زمين داشته باشد. نماز و اذان و اقامه و ذكرهاى مستحب نيز، مقدمۀ آن پرواز ملكوتى است. دعاهاى پس از نماز و ذكر تعقيبات هم، حركتِ‌ روى زمين، پس از نشستن در «باند» است. 7⃣در پرواز، اولين ، آخرين خطا هم هست و سقوط‍‌، همراه با نابودى است. در عبادت نيز، شرك و عُجب و ريا، انسان را به درۀ ‍‌ مى‌افكند، و ابليس با سابقۀ شش هزار سال عبادت، با يك خطا و عصيان، مطرود و ملعون ابدى مى‌شود! 8⃣يك خلبان، به فرمان برج و حركت مى‌كند و تابع دستور است. نماز و عبادت هم طبق است، و حتى يك دقيقه دير و زود يا خلاف قانون، آنرا باطل مى‌كند. 9⃣خلبان، گاهى پرواز كرده و گاهى مى‌كند و هواپيما نيز سرويس مى‌شود. انسان هم در كنار نيايش و عبادت، گاهى هم به استراحت و لذّت‌هاى مباح و پرداختن به نياز دارد و كسى همچون پيامبر خدا صلى الله عليه و آله گاهى «كلّمينى يا حُميرا» مى‌گفت 🕊🌹🔑کلیدبهشت🕊🌹🔑 @kelidebeheshte ♻️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❁﷽❁ 💢لذت عبادت؛ ❓حاج آقا چۍ‌ڪارڪنم که از عبادت لذت ببرم؟ ❗️شما نمی خواد کاری بکنی که از عبادت لذت ببری! ‼️شما لذت های دیگه رو ترک کن لذت عبادت خودش میاد سراغت!!.... 🕊🌹🔑کلیدبهشت🕊🌹🔑 @kelidebeheshte
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨حاج آقا حسینی قمی✨:اعتقاد من اینه؛ اگه کسی این حدیث را بشنود. یه کمی دقت کنه! تا آخر عمرش نماز اول وقتش ترک نمیشه.💚 🕊🌹🔑کلیدبهشت🕊🌹🔑 @kelidebeheshte
🌌هرشب ساعت21🕘 🎀با ما همراه باشید🎈 📕رمان📕
💎به وقت رمـ💖ـان💎
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💗💗 ‌ ‌ او تمام سعیش رو میڪرد که بہ من خوش بگذره. از خانوادش و زندگیش پرسیدم. فهمیدم ڪه یڪ خواهر بزرگتر از خودش داره ڪه متاهلہ و حسابدار یڪ شرڪت تجاریہ.وقتے او هم ازمن راجع بہ خانوادم پرسید مثل همیشہ جواب دادم ڪه من تنها زندگے میڪنم و دیگر توضیحے ندادم.ڪامران برعڪس پسرهاے دیگہ زیاد در اینباره ڪنجکاوے نڪرد و من ڪاملا احساس میڪردم ڪه  تنها عاملے ڪه او را از پرسیدن سوالهاے بیشتر منع میکنہ ادب و محافظہ کاریش. ازش پرسیدم ڪه هدفش از پیدا ڪردن یڪ دختر خاص چیہ؟ او چند لحظہ اے بہ محتوے فنجون قهوه ش نگاه ڪرد و خیلے ساده جواب داد:براے اینڪه از زنهاے دورو برم خستہ شدم.همشون یک جور لباس میپوشن یڪ مدل رفتار میڪنن.حتی قیافہ هاشونم شبیہ هم شده .هردو باهم خندیدیم. پرسیدم:-وحالا ڪه منو دیدے نظررررت …راجب… من چیہ؟ چشمان روشنش رو ریز ڪرد وخیره بہ من گفت:-راستش من خشگل زیاد دیدم.دخترایی ڪه با دیدنشون فڪر میڪنی دارے یڪ تابلوی باشکوه میبینے. تو اما حسابت سواست.چهره ے تو یڪ جذابیت منحصر بہ فرد داره. ڪامران جورے حرف میزد ڪه انگار داره یڪ قصہ ے مهیج رو تعریف میکنه.اصولا او از دستها و تمام عضلات صورتش در حرف زدن استفاده میڪرد.واین براے من جالب بود.شیطنتم گل کرد .گوشیمو گذاشتم ڪنار گوشم ووانمود ڪردم با ڪسے حرف میزنم: -الو سلام عزیزم.خوبے؟! چے؟! درباره ے تو هم همین حرفها رو میزد؟! نگران نباش خودمم فهمیدم. حواسم هست. اینا ڪارشون همینہ!به همه میگن تو فرق دارے تا ما دختراے ساده فریبشون رو بخوریم. و با لبخند معنے دارے گوشے رو از ڪنار گوشم پایین آوردم و رو میز گذاشتم. خنده ے تلخی ڪرد و با مڪث ادامه داد: -شاید حق با تووباشہ.حتما زیادند همچین مردهایے.ولے من مثل بقیہ نیستم. من در مورد تو واقعیت رو گفتم. میتونے از مسعود بپرسے ڪه چندتا دختر رو فقط در همین هفتہ بهم معرفے کرده ومن با یڪ تلفنے حرف زدن ردشون ڪردم.  باور ڪن من اهل بازے با دخترها نیستم. ونیازے ندارم بخاطر دخترها دروغ بگم و الڪی ازشون تعریف کنم.من با یڪ اشاره بہ هردخترے میتونم ڪل وجودش رو مال خودم بکنم.خیلے از دخترها آرزو دارن فقط یڪ شب با من باشن!!! از شنیدن جملاتش  ڪه با خود شیفتگے وتڪبر گفتہ میشد احساس تهوع بهم دست داد.با حالت تحقیر یڪ ابرومو بالا دادم و گفتم:باورم نمیشہ ڪه اینقدر دخترها پست وحقیر شده باشن کہ چنین آرزوے احمقانه اے داشته باشن!!! و در مورد تو باز هم میگم خاص بودن تو فقط در اعتماد بہ نفس ڪاذبته... حسابے جاخورد ولے سریع خودش رو ڪنترل ڪرد و زل زد به نگاه تمسخرآمیز من و بدون مڪث جملات رو ڪنار هم چید:وخاص بودن تو هم در صراحت ڪلام و غرورتہ.تو چه بخواے چہ نخواے من و شیفتہ ے خودت ڪردے. ومن تمام سعیمو میڪنم تو رو مال خودم کنم.یڪ خنده ے نسبتا بلند و البتہ مخصوص خودم ڪردم و میون خنده گفتم:منظورت از تصاحب من یعنے چے؟ احتمالا منظورت ڪه ازدواج نیست؟! شانه هاش رو بالا انداخت و با حالت چشم وابروش گفت:خدا رو چہ دیدے؟ !شاید بہ اونجاها هم رسیدیم.البته همہ چیز بستگے بہ تو داره! واگہ این گنده دماغیهات فقط مختص امروز باشہ!!!!! 🍁نـویــسـنـده:ف مـقیمی🍁 🕊🌹🔑کلیدبهشت🕊🌹🔑 @kelidebeheshte
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از کانال
🔴 و همه افشاگری هایی که تاکنون انجام شده است. 🔺حقائقی که ممکن است تا حالا نشنیده باشید. ✅افشاگری پزشک ایتالیایی سارا کونیال درباره کرونا https://eitaa.com/khabarsyasi/16557 ✅افشاگری پزشک آمریکایی درباره ارتباط کرونا و واکسن https://eitaa.com/khabarsyasi/17320 ✅افشاگری پزشک ایتالیایی درباره ماسک https://eitaa.com/khabarsyasi/16479 ✅افشاگری دکتر دن اریکسون از فشار س.ب.ج https://eitaa.com/khabarsyasi/16259 ✅افشاگری از اهداف بیل گیتس برای کاهش جمعیت https://eitaa.com/khabarsyasi/16652 ✅افشاگری از برنامه‌ ۵ سال پیش بیل گیتس https://eitaa.com/khabarsyasi/15540 ✅افشاگری از بزرگنمایی کرونا توسط بیل گیتس https://eitaa.com/khabarsyasi/16376 ✅افشاگری دکتر احسان میرزایی از اثرات داروهای کرونا https://eitaa.com/khabarsyasi/17698 ✅افشاگری مشرق نیوز از افزایش تلفات و آمار https://eitaa.com/khabarsyasi/17452 ✅افشاگری دکتر کامران غضنفری https://eitaa.com/khabarsyasi/17124 ✅افشاگری حجت‌الاسلام مهدوی ارفع۱ https://eitaa.com/khabarsyasi/16347 ✅افشاگری حجت‌الاسلام مهدوی ارفع۲ https://eitaa.com/khabarsyasi/14968 ✅افشاگری حجت‌الاسلام مهدوی ارفع۳ https://eitaa.com/khabarsyasi/14606 ✅افشاگری حجت الاسلام میرباقری کرونا و رسانه https://eitaa.com/khabarsyasi/16178 ✅افشاگری حجت الاسلام میرباقری کرونا ابزاری برای حاکمیت جهانی https://eitaa.com/khabarsyasi/15265 ✅افشاگری حجت الاسلام میرباقری کرونا و توطئه‌های سازمان جهانی بهداشت https://eitaa.com/khabarsyasi/13067 ✅توضیحات خانم دکتر زهرا شیخی ربی کمیسیون سلامت مجلس https://eitaa.com/khabarsyasi/17488 💫💫باماهمراه باشید👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3041853451Ca9e7a89787
🌌هرشب ساعت21🕘 🎀با ما همراه باشید🎈 📕رمان📕
💎به وقت رمـ💖ـان💎
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💗💗 دیگہ حوصله ام از حرفهاش سر رفته بود. با جملہ ی آخرش متوجه شدم اینم مثل مردهای دیگہ فقط بہ فکر هم خوابی و تصاحب تن منہ.تو دلم خطاب بهش گفتم: -آرزوی اون لحظه رو بہ گور خواهی برد.جوری به بازی میگیرمت که خودشیفتگی یادت بره. منتظر جواب من بود. با نگاه خیره اش وادارم کرد به جواب. پرسید:-خب؟! نظرت چیہ؟ ! قاشقم رو بہ ظرف زیبای بستنیم مالیدم و با حالت خاص و تحریک کننده ای داخل دهانم بردم.و پاسخ دادم: -باید بیشتر بشناسمت. تا الان که همچین آش دهن سوزی نبودے!! اون خندید و گفت: -عجب دخترے هستے بابا! تو واقعا همیشہ اینقدر بداخلاق و رکی؟! رامت میکنم عسل خانوم… گفتم: فقط یک شرط دارم! پرسید: چہ شرطی؟! گفتم: شرطم اینہ ڪه تا زمانیکه خودم اعلام نکردم منو به کسے دوست دختر خودت معرفے نمیکنے. با تعجب گفت:باشه قبول اما برای چی چنین درخواستے دارے؟ ! یکے از خصوصیات من در جذب مردان ،مرموز جلوه دادن خودم بود. من در هرقرار ملاقاتے کہ با افراد مختلف می‌گذاشتم با توجہ با شخصیتی که ازشون آنالیز میکردم شروط و درخواستهایے مطرح میکردم که براشون سوال برانگیز و جذاب باشه. در برخوردم با کامران اولین چیزی که دستگیرم شد غرور و خودشیفتگی ش بود و این درخواست اونو بہ چالش میڪشید که چرا من دلم نمیخواد کسی منو به عنوان دوست او بشناسہ!! ومعمولا هم در جواب چراهای طعمه هام پاسخ میدادم :دلیلش کاملا شخصیہ. شاید یڪ روزی که اعتماد بینمون حاکم شد بهت گفتم! و طعمہ هام رو با یڪ دنیا سوال تنها میگذاشتم. من اونقدر در کارم خبره بودم که هیچ وقت طعمہ هام دنبال گذشته وخانواده م نمیگشتند.اونها فقط به فکر تصاحب من بودند و میخواستند بہ هر طریقے شده اثبات کنند کہ با دیگری فرق دارند و من هم قیمتے دارم! کامران آه کوتاهی کشید و دست نرم وسردش رو بروی دستانم گذاشت. و نجوا کنان گفت: -یه چیزی بگم؟!. دستم رو بہ آرامی وبا اکراه از زیر دستاش خارج کردم و بہ دست دیگرم قلاب کردم. -بگو -بہ من اعتماد کن. میدونم با طرز حرف زدنم ممکنہ چہ چیزهایی درباره م فکر کرده باشے. ولے بهت قول میدم من با بقیہ فرق دارم.از مسعود ممنونم کہ تو رو بہ من معرفے کرده.در توچیزے هست کہ من دوستش دارم.نمیدونم اون چیہ؟! شاید یک جور بانمکی یا یڪ …نمیدونم نمیدونم. .فقط میخوام داشتہ باشمت. -لبخند خاص خودمو زدم و گفتم: اوکے.ممنونم از تعریفاتت… واین آغاز گرفتارے ڪامران بود…. 🍁نویسنده: ف مقیمی🍁 🕊🌹🔑کلیدبهشت🕊🌹🔑 @kelidebeheshte
🌌هرشب ساعت21🕘 🎀با ما همراه باشید🎈 📕رمان📕
💎به وقت رمـ💖ـان💎
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💗💗 ‌ ‌ ‌ ‌ به ساعتم نگاه کردم یک ساعت مونده بود به اذان مغرب. بازهم یڪ حس عجیب منو هدایتم میکرد بہ سمت مسجد محله ی قدیمے! نشستن روی اون نیمکت و دیدن طلبه ی جوون و دارو دسته اش برای مدتی منو از این برزخی که گرفتارش بودم رها میکرد. با کامران خداحافظی کردم و در مقابل اصرارش به دعوت شام گفتم باید یک جای مهم برم وفردا ناهار میتونم باهاش باشم. اوهم با خوشحالی قبول کرد و منو تا مترو رسوند. دوباره رفتم به سمت محله ی قدیمی و میدان همیشگے. کمی دیر رسیدم. اذان رو گفته بودند و خبری ازتجمع مردم جلوی حیاط مسجد نبود.دریافتم که در داخل ،مشغول اقامه ی نماز هستند. یڪ بدشانسی دیگه هم آوردم. روی نیمکت همیشگی ام یک خانوم بهمراه دو تا دختربچه نشسته بودند و بستنی میخوردند. جوری به اون نیمکت وآدمهاش نگاه میکردم که گویی اون سه نفر غاصب دارایی های مهمم بودند.اون شب خیلی میدون و خیابانهاش شلوغ بود.شاید بخاطر  اینکہ پنج شنبه شب بود. کمی در خیابان مسجد قدم زدم تا نیمکتم خالی شہ ولی انگار قرار نبود امشب اون نیمکت برای من باشه. چون به محض خالی شدنش گروه دیگری روش مے نشستند.دلم آشوب بود. یک حسی بهم میگفت خدا از دستم اونقدر عصبانیه که حتی نمیخواد من به گنبد ومناره های خونه ش نگاه کنم. وقتی به این محل میرسیدم از خودم متنفر میشدم. آرزو میکردم اینی نباشم که هستم.صدای زیبا و آرامش بخش یک سخنران از حیاط مسجد به گوشم رسید. سخنران درباره ی اهمیت عفاف در قرآن و اسلام صحبت میکرد. پوزخند تلخی زدم و رو به آسمون گفتم: عجب! پس امشب میخوای ادبم کنی و توضیح بدی چرا لیاقت نشستن رو اون نیمکت و نداشتم؟! بخاطر همین چندتا زلف وشکل و قیافه م؟! یا بخاطر سواستفاده از پسرهای دورو برم؟ سخنران حرفهای خیلی زیبایی میزد. حجاب رو خیلی زیبا به تصویرمیکشید. حرفهاش چقدر آشنا بود. او حجاب را از منظر اخلاق بازگو میکرد. و ازهمہ بدتر اینکه چندجا دست روی نقطه ضعف من گذاشت و اسم حضرت فاطمه رو آورد. تا اسم این خانوم میومد چنان شرمی هیبتم رو فرا میگرفت که نمیتونستم نفس بکشم.از شرم اسم خانوم اشکم روونه شد. به خودم که اومدم دیدم درست کنار حیاط مسجد ایستادم. اون هم خیره به بلندگوی بزرگی که روی یک میله بلند وصل شده بود. که یڪ دفعه صدای محجوب وآسمانی از پشت سرم شنیدم : قبول باشه بزرگوار. چرا تشریف نمیبرید داخل بین خانمها؟! من که حسابی جا خورده بودم سرم رو به سمت صدا برگردوندم ودر کمال ناباوری همون طلبہ ی جوون رو مقابلم دیدم!!! 🍁نویسنده: ف مقیمی🍁 🕊🌹🔑کلیدبهشت🕊🌹🔑 @kelidebeheshte
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا