#شنبه_های_کتاب
📖«زیر سایه عَلَم»
✅مهارت افزایی فعالان فرهنگی، مربیان و خادمین هیئتهای نوجوانان
👌شامل موضوعات کاربردی :
🔸چگونه هیئت نوجوان برپا کنیم؟
🔹فعالیتهای فرهنگی قابل اجرا در هیئت
🔹اصول جذب به هیئت
🔹سیر و محتوا در هیئت نوجوانان
🔹سیر تربیتی هیئت
🔹الگوها و راهکارهای فعالیتهای فرهنگی در هیئت
🔹کادرسازی برای هیئت
🔹تربیت و رشد اخلاقی نوجوانان مومن انقلابی
🔹نقش روحانی و ذاکرین و فعالان فرهنگی در تربیت نوجوان
🔹و ...
✍️ محمد بیرانوند
🛒تهیه کتاب با تخفیف ویژه:
تماس با شماره ۰۹۱۳۹۱۳۳۸۱۹
📲از دغدغه مندان فرهنگی و مساجد #دعوت کنید تا با هم #آشنا شویم 👇👇
🕌 بچههای مسجد-اصفهان
🆔 @Fahma_Esf
🌸بسمه تعالی 🌸
🌷خوشبخت کسی است که به یکی از این دوچیز دسترسی داردکتاب خوب یا دوستانی که اهل کتاب باشند .
🛑دورهمی کتاب مادران دانا
🛑کتاب خوانی دسته جمعی
🛑بحث و تبادل نظر
🛑تجربه زیسته
🛑بالا بردن آگاهی و سطح معلومات
🛑جلوگیری از افسردگی و آلزایمر
🛑محفل شاد و دوستانه
🛑تاریخ ۱۴۰۳.۲.۹ یکشنبه
🛑 ساعت ۹ صبح
🛑مکان کتابخانه حضرت قائم عج
🛑مجتمع فرهنگی حضرت ولی عصر عج (طبقه دوم دهیاری )
🛑را با شرکت در در دورهمی ما روزهای یکشنبه هر هفته تجربه کنید و به دیگران نیز توصیه کنید 🌷🌷🌷🌷🌷
🌷منتظر حضور بانوان و مادران در همه سنین میباشیم 🌷🌷🌷🌷
📚حکایت بهلول عاقل
هارون الرشید به بهلول گفت: می خواهی که وجه معاش تو را متکفل شوم و مایحتاج تو را از خزانه مقرر سازم تا از فکر آن آسوده شوی؟
بهلول گفت: اگر سه عیب در این کار نبود، راضی می شدم؛
اول آنکه تو نمی دانی به چه محتاجم، تا آن را از برای من مهیا سازی.
دوم اینکه نمی دانی چه وقت احتیاج دارم تا در آن وقت، وجه را بپردازی.
سوم آنکه نمی دانی چقدر احتیاج دارم تا همان مقدار بدهی.
ولی خداوند تبارک و تعالی که متکفل است این هر سه را می داند آنچه را محتاجم ،وقتی که لازم است و به قدری که احتیاج دارم می رساند.
ولی با این تفاوت که تو در مقابل پرداخت این وجه، با کوچکترین خطایی ممکن است مرا مورد خشم و غضب خود قرار دهی .
#قصه_های_کلیله_و_دمنه
🐒قلب میمون
در جنگلی قدیمی حیوانات زیادی زندگی می کردند در میان آنها میمون پیری بود که دیگر نمی توانست برای خود غذایی پیدا کند و به اندک غذایی که به دست می آورد اکتفا می کرد و روزگار می گذراند او دوستان زیادی نداشت.
در نزدیکی او درخت انجیری بود که پر از انجیرهای شیرین و خوشمزه بود.
میمون پیر هم بیشتر از میوه های این درخت استفاده می کرد و زندگی را می گذراند.
در گوشه دیگرجنگل لاک پشتی با همسر و بچه هایش زندگی می کرد. یک روز که برای آوردن غذا به زیر درخت انجیری که میمون پیر روی آن نشسته بود رفته بود ناگهان انجیری از دست میمون افتاد و لاک پشت فکر کرد میمون این انجیر را برای او انداخته. سرش را بلند کرد و به میمون پیر سلام کرد و به خاطر انجیر از او تشکر کرد و انجیر را خورد.
میمون که تنها بود از لاک پشت خوشش آمد و تصمیم گرفت به او محبت کند تا بتواند با او دوست شده و از تنهایی در بیاید.
روزها همین طور گذشت و هرروز لاک پشت نزد میمون می رفت و ساعتها در کنار او می ماند.
مهر و محبت این دو به گوش همه ی حیوانات جنگل رسید و همه از این که میمون پیر توانسته برای خود دوستی پیدا کند و از تنهایی در بیاید خوشحال بودند.
همسر لاک پشت از این که لاک پشت مدت زمان زیادی را نزد دوستش میمون پیر می ماند ناراحت بود و به دوستی آنها حسادت می کرد و درفکر بود چه کند تا لاک پشت کمتر پیش میمون برود .
دراین باره بادوست خود صحبت کرد و از او خواست تا راه حلی پیدا کند.
دوست او گفت: بهترین کار این است که خود را به بیماری بزنی، من برای عیادت نزد تو می آیم و به او می گویم تنها راه بهبودی او خوردن قلب میمون است.
همسر لاک پشت خود را به بیماری زد و لاک پشت شب که به خانه رسید از بیماری او باخبرشد هرچه دارو در خانه داشتند به او داد و او خوب نشد غمگین و ناراحت در خانه نشسته بود که در زدند لاک پشت در را باز کرد و دید دوست همسرش برای عیادت نزد آنها آمد ه است او ابتدا اظهار ناراحتی کرد و لاک پشت گفت:
هرچه دارو به او می دهم خوب نمی شود دوست همسرش که منتظر این حرف بود گفت: من می دانم داروی او چیست؟ او باید قلب میمون بخورد تا خوب شود.
#ادامه_دارد...
✅ارسال مطالب فقط با ذکر نام و آدرس کانال قصه های کودکانه مجاز میباشد.
🌸🍂🍃🌸
کانال تربیت کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
#قصه_های_کلیله_و_دمنه
🐒قلب میمون
#ادامه_قصه...
لاک پشت که از شنیدن این حرف ناراحت شده بود با خود گفت قلب میمون را از کجا بیاورم که ناگهان به یاد دوستش میمون پیر افتادو باخود گفت هرچند کار سختی است ولی به خاطر خوب شدن همسرم مجبورم این کاررا بکنم.
فردای آن روز به راه افتاد و نزد میمون پیر رفت میمون از او درباره بیماری همسرش پرسید لاک پشت گفت: هنوز خوب نشده است دلم می خواهد تو را نزد او ببرم، با دیدن تو حتما حالش بهتر می شود، میمون گفت: من پیرم و نمی توانم راه بروم، لاک پشت گفت: من تورا روی پشتم سوار می کنم و آهسته آهسته می رویم تا به منزل برسیم.
میمون وقتی اصرار اورا دید قبول کرد و به راه افتادند. در بین راه رودخانه ای بود از آن عبور کردند در راه لاکپشت خیلی ناراحت بود و از اینکه با دست خودش دوستش را برای قربانی کردن می برد نگران بود و مدام زیر لب باخود حرف می زد.
میمون که از چهره ناراحت و زیر لب حرف زدن او تعجب کرده بود گفت:
حتما از اینکه من روی پشت شما نشسته ام خسته شدی؟ لاک پشت گفت: این چه حرفی است من ناراحتم که در خانه چگونه از شما پذیرایی کنم، میمون گفت: ممنون دوست عزیز من ازشما توقعی ندارم فقط برای خوشحالی همسرت آمده ام.
بعداز مدتی از او پرسید راستی داروی بیماری همسرت را پیدا کردی؟ لاک پشت گفت: نه، هرچه گشتم پیدا نکردم میمون گفت: مگر داروی او چیست؟ لاک پشت کمی صبر کرد و چیزی نگفت، میمون دوباره پرسید بگو شاید من بتوانم برایت پیدا کنم من مدتهای زیادی است که دراین جنگل زندگی می کنم و همه جارا می شناسم.
لاک پشت که دیگر به نزدیکی لانه رسیده بود رو به او کرد و گفت: قلب میمون!
با گفتن این حرف رنگ از صورت میمون پرید و دلش حسابی لرزید و با خود گفت:
من پیر گول این لاک پشت را خوردم و با او دوست شدم او از این دوستی سوء استفاده کرده و می خواهد قلب مرا برای همسرش ببرد با خود فکر کرد و گفت:
باید با حیله ای از دست او نجات پیدا کنم در جواب لاک پشت گفت: ای دوست عزیز چرا به من نگفتی تا قلب خود را همراه بیاورم، من آن را بالای درخت انجیر جا گذاشته ام لاک پشت گفت: چرا نیاوردی؟ میمون پاسخ داد: من پیرم و قلبم پر از غم و غصه است اگر قلبم را می آوردم شمارا نارحت و غمگین می کردم بهتر است مرا برگردانی تا قلب خود را از بالای درخت انجیر بردارم لاک پشت به سرعت میمون را پشت خود نشاند و از رودخانه گذشت و به درخت انجیر رسید، میمون وقتی به درخت انجیر رسید به سرعت بالا رفت و همانجا نشست.
لاک پشت هرچه ایستاد از میمون خبری نشد با صدای بلند فریاد زد چرا پایین نمی آیی؟ میمون خندید و گفت:
بیماری همسر تو کمبود محبت است به خانه برگرد و به او بیشتر محبت کن.
#پایان
✅ارسال مطالب فقط با ذکر نام و آدرس کانال قصه های کودکانه مجاز میباشد.
🌸🍂🍃🌸
کانال تربیت کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
بیلی و شکست هیولا_صدای اصلی_224867-mc.mp3
5.16M
#قصه_کودکانه
#قصه_صوتی
🌸بیلی و شکست هیولا
🍃بیلی به همراه پیرمرد کوچک سوار بر قو،با نقشه ای که برای از بین بردن هیولا کشیده بودند پرواز میکردند که در این هنگام درست زیر پاهایشان دود سرخ و نارنجی از بینی هیولا بیرون
آمد.
بیلی هر چه قدر به هیولا نزدیک تر میشد...
🌸این داستان با زبانی ساده و روان به کودکان می آموزد که به دنیای اطرافشان با دقت بیشتری نگاه کنند چرا که در این دقت به نکاتی دست خواهند یافت که شاید دیگران به آن نرسیده باشند.
بهتره ادامه قصه را بشنوید👆
🌸🍂🍃🌸
کانال تربیت کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4