🔸عنوان: #به_مجنون_گفتم_زنده_بمان کتاب مهدی باکری
🔸راوی مکمل: #فرهاد_خضری
🔸ناشر: #انتشارات_روایت_فتح
🔸صفحات: 152 صفحه
📚درباره کتاب
جلد دوم مجموعهی از چشمها، خاطراتی از زندگی شهید مهدی باکری را مرور میکند؛ خاطراتی که از زبان همسر و همرزمان و دوستان و فرماندهان شهید بازگو شده است. راویان، خاطراتی متنوع و متفاوت از کنار مهدی باکری بودن در دوران انقلاب و روزهای جنگ را روایت کرده و بر ارزش بالای این خاطرات در زندگی شخصی خودشان تأکید میکنند.
🆔جهت سفارش
به آیدی مراجعه کنید:
👇👇👇👇
@Patogshohada
شماره تماس
+989373925623
💠کانال پاتوق کتاب
https://eitaa.com/patogfanosshab
#قیمت_27000_تومان
🔸#اسم_تو_مصطفاست
🔸#راضیه_تجار
🔸#انتشارات_روایت_فتح
۲۷۲ صفحه
#قیمت_17000_تومان
📚درباره کتاب
زندگی نامه داستانی مصطفی صدرزاده به روایت سمیه ابراهیم پور همسر شهید
.
🍃برشی از کتاب
یک بار که مجروح شده بودی گفتم: دیگه نباید بری
گفتی: مثل زنان کوفی نباش
گفتم: تو غمت نباشه من دوست دارم با زنان کوفی محشور بشم، تو اصلا اذیت نشو و فقط نرو
گفتی: باشه نمی رم
بعد از ناهار گفتم: منو می بری؟
- کجا؟
- کهنز
- چه خبره؟
- هیئته
- هیئت نباید بری
-چرا؟
مگه نگفتی من سوریه نرم. من سوریه نمیرم ،اسم تو هم سمیه نیست، اسم جدیدت آزیتاست. اسم منم دیگه مصطفی نیست، کوروشه. اسم فاطمه روهم عوض میکنیم. هیئت و مسجدم نمی ریم و فقط توی خونه نماز میخونیم، تو هم با زنان کوفی محشور میشی!
-اصلا نگران نباش. هیئتم نمیریم
بعدازظهر هیئت نرفتم. شب که شد، دیدم نمی شود هیئت نرفت. گفتم: پاشو بریم هیئت
-قرار نبود هیئت بریم آزیتا خانم -چرا اینجوری میکنی آقا مصطفی؟
-قبول میکنی من سوریه برم و تو اسمت سمیه باشه و اسم من مصطفی و اسم دخترم فاطمه و پسرم محمد علی؟ در آن صورت هیئت و نماز و مسجد هم میری.
-من رو با هیئت تهدید می کنی؟
-بله یا رومی روم یا زنگی زنگ.
-کمی فکر کردم و گفتم: قبول!
🆔جهت سفارش
به آیدی مراجعه کنید:
👇👇👇👇
@Patogshohada
شماره تماس
+989373925623
💠کانال پاتوق کتاب
https://eitaa.com/patogfanosshab
📚 زیباتر از نسرین
زندگینامه داستانی شهید رقیه رضایی لایه
📝 به قلم سهیلا علوی زاده
👤 انتشارات روایت فتح
🔶 در مقدمه کتاب آمده است:
وقتی به دنیا آمد، چون الماسی درخشان به زندگی ماتم زده پدر و مادرش روشنی بخشید. پیش از آمدنش چهار فرزند دیگر خانواده، یکی بعد از دیگری آمدند، اما تاب زندگی کردن را در خود ندیدند و رفتند. پدر و مادر که غم از دست دادن چهار فرزند پیرشان کرده بود، با جان و دل پرورشش دادند. با خنده هایش خندیدند و با گریه هایش غصه دار شدند. نگهبانی اش کردند تا آنجا که زبانزد فامیل شد: باهوش ترین، زیباترین، درسخوانترین و...
انقلاب که از راه رسید فرزندان خود را طلب کرد. او هم صدای انقلاب را شنید و به سویش رفت. در دامانش قرار و آرام گرفت. پیام هایش را دریافت و برای رساندن آن همت گماشت. سرانجام زینب وار در مراسم برائت از مشرکان، با صدایی رسا پیامش را به گوش جهانیان فریاد کرد و توسط ماموران حکومت آل سعود در خون خود غلتید.
🆔جهت سفارش
به آیدی مراجعه کنید:
👇👇👇👇
@Patogshohada
شماره تماس
+989373925623
💠کانال پاتوق کتاب
انتشار بدون ذکر لینک زیر جایز نمی باشد
https://eitaa.com/joinchat/4128702483C3f66436fd7
#زیباتر_از_نسرین
#انتشارات_روایت_فتح
#قیمت_15500_تومان
📚 حاج قاسم سلام
📝 به روایت حمیدرضا فراهانی
به قلم مجید سانکهن
👤 انتشارات روایت فتح
📝 برشی از کتاب:
یک بار توی بیمارستان بقیه الله (عج) بود. فاطمه عمل داشت. قرار بود یکی از زانوهایش را تعویض کند و پروتز بگذارد. دم در آسانسور خیلی شلوغ بود. یکی دست گذاشت روی شانه هایم. برگشتم حاج قاسم بود، با همان لبخند. مصافحه کردیم.
گفت:
- پیر شدی فراهانی...
گفتم:
- حاجی یه نگاه به خودت بنداز، خودتو ندیدی...
- اینجا چکار می کنی؟
- حاج خانم امروز عمل زانو داره اومدم کارهای اداریش رو انجام بدم.
- ببین چقدر اذیت کردی، بنده خدارو مریض کردی...
در آسانسور باز شد و رفتیم داخل.
آن روزها، تنور درگیری با داعش حسابی گرم شده بود. حدس زدم آمده برای عیادت از مجروحان و بر و بچه های نیروی قدس و نیروهای حشدالشعبی.
حدسم درست بود.
#حمیدرضا_فراهانی
#مجید_سانکهن
#حاج_قاسم_سلام
#روایت_فتح
#انتشارات_روایت_فتح
#والفجر_هشت
🆔جهت سفارش
به آیدی مراجعه کنید:
👇👇👇👇
@Patogshohada
شماره تماس
+989373925623
💠کانال پاتوق کتاب
انتشار بدون ذکر لینک زیر جایز نمی باشد
https://eitaa.com/joinchat/4128702483C3f66436fd7
#قیمت_95000_تومان
«چریک»
(خاطرات جانباز حسین فاضلی از گردان ۲۳۱ تانک)
نویسنده: حمید فاضلی
چاپ اول ۱۳۹۸
صفحات: ۱۶۸
قیمت: ۲۲۰۰۰ تومان
این کتاب که بخشی از خاطرات ۱۰۷ ماه خدمت جانباز سرافراز حسین فاضلی در گردان۲۳۱تانک ارتش است که به قلم پسرشان،حمید فاضلی در قالب یک مستند داستانیِ تاریخی و با درون مایه طنز نوشته شده است. موضوع اصلی پیرامون عملیات مرصاد است اما در دل داستان به جستارهایی کوتاه از بقیه عملیات ها نیز اشاره می شود.
در قسمتی از این کتاب می خوانیم:
فشنگگذار دوید به سمت تانک تا برود بالا. گلولهای خورد به قمقمهام و از دستم رها شد. نشستم روی زمین، چشم گرداندم و دنبال فشنگگذار گشتم. سرم را کمی اینطرف و آنطرف کردم تا اینکه او را دیدم. پوتینهایش از کنار شنیِ تانک زده بود بیرون. رفتم بالای سرش، بیحرکت بود و خوابیده بود روی زمین... یک خواب طولانی! همه خوابشان میآمد؛ پلک که میزدی، یک نفر میخوابید. صورتت را برمیگرداندی، چند نفر خوابیده بودند! خسته بودند
#چریک
#خاطرات_چریک
#جانباز_حسین_فاضلی
#عملیات_مرصاد
#جنگ_تحمیلی
#خاطرات_جنگ
#کتاب_باز
#کتاب_خوانی
#انقلاب
#مستند_تاریخی
#انتشارات_روایت_فتح
🆔جهت سفارش
به آیدی مراجعه کنید:
👇👇👇👇
@Patogshohada
شماره تماس
+989373925623
💠کانال پاتوق کتاب
انتشار بدون ذکر لینک زیر جایز نمی باشد
https://eitaa.com/joinchat/4128702483C3f66436fd7
🔸#اسم_تو_مصطفاست
🔸#راضیه_تجار
🔸#انتشارات_روایت_فتح
۲۷۲ صفحه
#قیمت_90000_تومان
📚درباره کتاب
زندگی نامه داستانی مصطفی صدرزاده به روایت سمیه ابراهیم پور همسر شهید
.
🍃برشی از کتاب
یک بار که مجروح شده بودی گفتم: دیگه نباید بری
گفتی: مثل زنان کوفی نباش
گفتم: تو غمت نباشه من دوست دارم با زنان کوفی محشور بشم، تو اصلا اذیت نشو و فقط نرو
گفتی: باشه نمی رم
بعد از ناهار گفتم: منو می بری؟
- کجا؟
- کهنز
- چه خبره؟
- هیئته
- هیئت نباید بری
-چرا؟
مگه نگفتی من سوریه نرم. من سوریه نمیرم ،اسم تو هم سمیه نیست، اسم جدیدت آزیتاست. اسم منم دیگه مصطفی نیست، کوروشه. اسم فاطمه روهم عوض میکنیم. هیئت و مسجدم نمی ریم و فقط توی خونه نماز میخونیم، تو هم با زنان کوفی محشور میشی!
-اصلا نگران نباش. هیئتم نمیریم
بعدازظهر هیئت نرفتم. شب که شد، دیدم نمی شود هیئت نرفت. گفتم: پاشو بریم هیئت
-قرار نبود هیئت بریم آزیتا خانم -چرا اینجوری میکنی آقا مصطفی؟
-قبول میکنی من سوریه برم و تو اسمت سمیه باشه و اسم من مصطفی و اسم دخترم فاطمه و پسرم محمد علی؟ در آن صورت هیئت و نماز و مسجد هم میری.
-من رو با هیئت تهدید می کنی؟
-بله یا رومی روم یا زنگی زنگ.
-کمی فکر کردم و گفتم: قبول!
🆔جهت سفارش
به آیدی مراجعه کنید:
👇👇👇👇
@Patogshohada
شماره تماس
+989373925623
💠کانال پاتوق کتاب
https://eitaa.com/patogfanosshab
معرفی کتاب افرا
زندگی دوپاره شد
قبل و بعد از سال ۵۹ قصر شیرین
افرا
ماجرای اعجوبهای به نام سیدعلی اکبر مصطفوی؛ قهرمان کشتی ارتشهای جهان قبل از انقلاب و چریک روزهای انقلاب و اسیر رنج کشیده به قلم شیوای سرکار خانم قدیسه پایینی
#انتشارات_روایت_فتح
#معرفی_کتاب
#افرا
#شهید_علی_اکبر_مصطفوی
#شهید_زنده
#قدیسه_پایینی
هدایت شده از کتاب سرای فانوس شب
🔸عنوان: #به_مجنون_گفتم_زنده_بمان کتاب مهدی باکری
🔸راوی مکمل: #فرهاد_خضری
🔸ناشر: #انتشارات_روایت_فتح
🔸صفحات: 152 صفحه
📚درباره کتاب
جلد دوم مجموعهی از چشمها، خاطراتی از زندگی شهید مهدی باکری را مرور میکند؛ خاطراتی که از زبان همسر و همرزمان و دوستان و فرماندهان شهید بازگو شده است. راویان، خاطراتی متنوع و متفاوت از کنار مهدی باکری بودن در دوران انقلاب و روزهای جنگ را روایت کرده و بر ارزش بالای این خاطرات در زندگی شخصی خودشان تأکید میکنند.
🆔جهت سفارش
به آیدی مراجعه کنید:
👇👇👇👇
@Patogshohada
شماره تماس
+989373925623
💠کانال پاتوق کتاب
https://eitaa.com/patogfanosshab
#قیمت_27000_تومان
معرفی کتاب افرا
#قیمت_21000_تومان
زندگی دوپاره شد
قبل و بعد از سال ۵۹ قصر شیرین
افرا
ماجرای اعجوبهای به نام سیدعلی اکبر مصطفوی؛ قهرمان کشتی ارتشهای جهان قبل از انقلاب و چریک روزهای انقلاب و اسیر رنج کشیده به قلم شیوای سرکار خانم قدیسه پایینی
#انتشارات_روایت_فتح
#معرفی_کتاب
#افرا
#شهید_علی_اکبر_مصطفوی
#شهید_زنده
#قدیسه_پایینی
هدایت شده از کتاب سرای فانوس شب
🔸#اسم_تو_مصطفاست
🔸#راضیه_تجار
🔸#انتشارات_روایت_فتح
۲۷۲ صفحه
#قیمت_90000_تومان
📚درباره کتاب
زندگی نامه داستانی مصطفی صدرزاده به روایت سمیه ابراهیم پور همسر شهید
.
🍃برشی از کتاب
یک بار که مجروح شده بودی گفتم: دیگه نباید بری
گفتی: مثل زنان کوفی نباش
گفتم: تو غمت نباشه من دوست دارم با زنان کوفی محشور بشم، تو اصلا اذیت نشو و فقط نرو
گفتی: باشه نمی رم
بعد از ناهار گفتم: منو می بری؟
- کجا؟
- کهنز
- چه خبره؟
- هیئته
- هیئت نباید بری
-چرا؟
مگه نگفتی من سوریه نرم. من سوریه نمیرم ،اسم تو هم سمیه نیست، اسم جدیدت آزیتاست. اسم منم دیگه مصطفی نیست، کوروشه. اسم فاطمه روهم عوض میکنیم. هیئت و مسجدم نمی ریم و فقط توی خونه نماز میخونیم، تو هم با زنان کوفی محشور میشی!
-اصلا نگران نباش. هیئتم نمیریم
بعدازظهر هیئت نرفتم. شب که شد، دیدم نمی شود هیئت نرفت. گفتم: پاشو بریم هیئت
-قرار نبود هیئت بریم آزیتا خانم -چرا اینجوری میکنی آقا مصطفی؟
-قبول میکنی من سوریه برم و تو اسمت سمیه باشه و اسم من مصطفی و اسم دخترم فاطمه و پسرم محمد علی؟ در آن صورت هیئت و نماز و مسجد هم میری.
-من رو با هیئت تهدید می کنی؟
-بله یا رومی روم یا زنگی زنگ.
-کمی فکر کردم و گفتم: قبول!
🆔جهت سفارش
به آیدی مراجعه کنید:
👇👇👇👇
@Patogshohada
شماره تماس
+989373925623
💠کانال پاتوق کتاب
https://eitaa.com/patogfanosshab
📚 حاج قاسم سلام
📝 به روایت حمیدرضا فراهانی
به قلم مجید سانکهن
👤 انتشارات روایت فتح
📝 برشی از کتاب:
یک بار توی بیمارستان بقیه الله (عج) بود. فاطمه عمل داشت. قرار بود یکی از زانوهایش را تعویض کند و پروتز بگذارد. دم در آسانسور خیلی شلوغ بود. یکی دست گذاشت روی شانه هایم. برگشتم حاج قاسم بود، با همان لبخند. مصافحه کردیم.
گفت:
- پیر شدی فراهانی...
گفتم:
- حاجی یه نگاه به خودت بنداز، خودتو ندیدی...
- اینجا چکار می کنی؟
- حاج خانم امروز عمل زانو داره اومدم کارهای اداریش رو انجام بدم.
- ببین چقدر اذیت کردی، بنده خدارو مریض کردی...
در آسانسور باز شد و رفتیم داخل.
آن روزها، تنور درگیری با داعش حسابی گرم شده بود. حدس زدم آمده برای عیادت از مجروحان و بر و بچه های نیروی قدس و نیروهای حشدالشعبی.
حدسم درست بود.
#حمیدرضا_فراهانی
#مجید_سانکهن
#حاج_قاسم_سلام
#روایت_فتح
#انتشارات_روایت_فتح
#والفجر_هشت
🆔جهت سفارش
به آیدی مراجعه کنید:
👇👇👇👇
@Patogshohada
شماره تماس
+989373925623
💠کانال پاتوق کتاب
انتشار بدون ذکر لینک زیر جایز نمی باشد
https://eitaa.com/joinchat/4128702483C3f66436fd7
#قیمت_95000_تومان
🔸#اسم_تو_مصطفاست
🔸#راضیه_تجار
🔸#انتشارات_روایت_فتح
۲۷۲ صفحه
#قیمت_95000_تومان
📚درباره کتاب
زندگی نامه داستانی مصطفی صدرزاده به روایت سمیه ابراهیم پور همسر شهید
.
🍃برشی از کتاب
یک بار که مجروح شده بودی گفتم: دیگه نباید بری
گفتی: مثل زنان کوفی نباش
گفتم: تو غمت نباشه من دوست دارم با زنان کوفی محشور بشم، تو اصلا اذیت نشو و فقط نرو
گفتی: باشه نمی رم
بعد از ناهار گفتم: منو می بری؟
- کجا؟
- کهنز
- چه خبره؟
- هیئته
- هیئت نباید بری
-چرا؟
مگه نگفتی من سوریه نرم. من سوریه نمیرم ،اسم تو هم سمیه نیست، اسم جدیدت آزیتاست. اسم منم دیگه مصطفی نیست، کوروشه. اسم فاطمه روهم عوض میکنیم. هیئت و مسجدم نمی ریم و فقط توی خونه نماز میخونیم، تو هم با زنان کوفی محشور میشی!
-اصلا نگران نباش. هیئتم نمیریم
بعدازظهر هیئت نرفتم. شب که شد، دیدم نمی شود هیئت نرفت. گفتم: پاشو بریم هیئت
-قرار نبود هیئت بریم آزیتا خانم -چرا اینجوری میکنی آقا مصطفی؟
-قبول میکنی من سوریه برم و تو اسمت سمیه باشه و اسم من مصطفی و اسم دخترم فاطمه و پسرم محمد علی؟ در آن صورت هیئت و نماز و مسجد هم میری.
-من رو با هیئت تهدید می کنی؟
-بله یا رومی روم یا زنگی زنگ.
-کمی فکر کردم و گفتم: قبول!
🆔جهت سفارش
به آیدی مراجعه کنید:
👇👇👇👇
@Patogshohada
شماره تماس
+989373925623
💠کانال پاتوق کتاب
https://eitaa.com/patogfanosshab