کتابخانهمدافعانحریمولایت
#قدّیس 🔶کشیش جلوتر رفت و جلوی محراب ایستاد. زن ها در حالیکه با وحشت به اطراف خود نگاه می کردند، کن
#قدّیس
پلیسی که مسن تر بود و درجه ی ستوانی داشت، دستش را جلو آورد و دست نحیف و استخوانی کشیش را به گرمی فشردو گفت:" سلام پدر. من ستوان استپان هستم. ببخشید که کمی دیر رسیدیم. "
👮♂
پلیس دوم که کمی جوانتر بود و لاغراندام، و بند کیف مشکی اش را روی شانه اش انداخته بود، به کشیش سلام کرد و به طرف محراب رفت.
ستوان استپان نگاهی به اطرافش انداخت و رو به کشیش گفت:" متاءسفم پدر، سرقت از کلیسا نهایت بی شرمی است...آیا چیز باارزشی هم به سرقت رفته است؟"
🔷کشیش گفت:" به نظر نمی رسد از اموال کلیسا چیزی برده باشند، اما در کشوی میز کارم ۲هزاردلار پول نقد بود که حالا نیست."
یکی از زن ها آه بلندی کشید. ستوان رو به آنها گفت:" خانم ها! لطفا شما سالن کلیسا را ترک کنید."
سپس رو به کشیش گفت:" سارق یا سارقین از کجا وارد کلیسا شده اند؟"
🔸🔹🔸
بعد به دو زن که بین رفتن و ماندن مردد بودند، نگاه کرد ؛ در واقع چشم غره رفت..
زن ها صلیب کشیدند و به طرف در خروجی به راه افتادند..
🔶کشیش با دست ، در پشتی را نشان داد و گفت:" قفل آن در شکسته شده است. "
👮♂
ستوان به طرف در رفت و لحظه ای بعد برگشت و به همکارش که داشت با دقت بهم ریختگی محراب را نگاه می کرد گفت:" سرکار دنیس! لطفا از در پشتی انگشت نگاری کنید..بعد بیایید به دفتر کار جناب کشیش. "
🔹🔸🔹
کشیش و ستوان به طرف دفتر کار به راه افتادند. کشیش نمی توانست به محراب نگاه کند، بی حرمتی بزرگی که نسبت به ساحت مقدس کلیسا شده بود او را آزار می داد.
ستوان با دیدن دفتر بهم ریخته ی کشیش پرسید:" آیا شما همیشه در دفتر کارتان مبلغ قابل توجهی پول نگهداری می کنید؟"
🔹کشیش روی یکی از صندلی ها نشست، گفت:" نه! من هیچ وقت پولی در دفترم نگه نمی داشتم..این ۲هزاردلار، پول یک مرد تاجیک بود که قرار بود بیاید و آن را از من بگیرد."
ستوان به کشیش خیره شد و گفت:" یک مرد تاجیک؟" آیا او می دانست شما ۲هزاردلار را در دفتر کارتان نگه می دارید؟"
🔸کشیش که اصلا حوصله ی سین جیم های پلیس را نداشت، بی حوصله جواب داد:" خیر! او چیزی نمی دانست..قرارمان دو روز پیش بود..اما نمی دانم چرا نیامد."
🔺در سوالات ستوان، بوی سوء ظن به مشام کشیش رسید:
_ببخشید پدر ! آیا شما با این مرد تاجیک ، قصد معامله ی چیزی را داشتید؟
🔶کشیش فکر کرد ای کاش نامی از مرد تاجیک نمی آورد و ذهن ستوان را به سمت معامله ی کتاب که در روسیه امری غیرقانونی بود، نمی کشاند:
"هیچ معامله ای در بین نبود..او جوانی بود که احتیاج به کمک داشت و فرد خیری این پول را به من داد تا در اختیار او قرار دهم."
ستوان پرسید:" می توانید نام این مرد تاجیک را به من بگویید؟"
🔶کشیش احساس کرد در بد مخمصه ای گرفتار شده است..دسته ی صندلی را محکم فشرد تا بر اعصابش مسلط شود.
گفت:" ماجرای این سرقت ، هیچ ارتباطی با مرد تاجیک ندارد..او می توانست به موقع بیاید و پولش را بگیرد و برود؛
پس
دلیلی ندارد که دو روز بعد بیاید و پول خودش را به سرقت ببرد."
🔸🔹🔸
ستوان فکر کرد این کشیش پیر به نکته ی جالبی اشاره کرده است..هیچ آدم عاقلی نمی آید پول خودش را بدزدد؛ آن هم از کلیسایی که ورود به آن مخاطراتی دارد..
علاوه بر آن ، بهم ریختگی محراب کلیسا، نشان می داد که سارق یا سارقین به دنبال چیزهای دیگری هم بوده اند...
ادامه دارد..
🎚۵۵
#کپی_و_ارسال_بدون_لینک_جایز_نمیباشد
@ketabkhanehmodafean
شنیدیم که امسال پیاده روی اربعین برگزار نمیشه...💔
👆از این خبر زمین و زمان گریه می کند
یک شهر نه،که کل جهان گریه می کند
این اربعین اگر نشود زائرش شویم
هفت آسمان بدون امان گریه می کند
از غصه خبر که رسانده به دست ما
چشمان تار نامه رسان گریه می کند
دلداده ای که کرب و بلا بود عشق او
تا سال بعد ناله زنان گریه می کند
تنها نه شیعیان جهان کز غم حسین
حتی خود امام زمان گریه می کند
🏴📚
@ketabkhanehmodafean
کتابخانهمدافعانحریمولایت
@ketabkhanehmodafean
عرض سلام و احترام خدمت شما گرامیان.....🦋
امروز گرامیداشت مقام استاد شعر و ادب، جناب محمدحسین #شهریار هست..
🦋🦋
به همین مناسبت و طبق روال پنجشنبه ها که معرفی کتابهای شعر رو داشتیم، توجه شما رو جلب می کنیم به پارت هایی از اشعار این هنرمند فقید ..👇
.
❤️آموزش سرودن شعر ❤️
✔️برای اولین بار در کشور با شیوه ای نوین
✔️مخصوص همه فارسی زبانان در هرکجای جهان
✔️بصورت مجازی و آنلاین
✔️کوتاهترین زمان و کمترین هزینه اگه دوست داشتید در آکادمی استاد ثبتنام کنید با خروجی مطمئن و تضمینی
✔️همه آنچه مطالعه کرده اید! درکارگاه های مختلف شرکت کرده اید! نوشته و سروده اید! از دیگران یادگرفته اید!
همه را دور بریزد و در 20 ساعت آموزش از صفر تا 100 شعر را حرفه ای بیاموزید و حرفه ای شعر بگویید
✔️در پایان دوره، مرحله ی کارشناس و مدیر بودن را نیز تجربه کنید چون شما هم می توانید به دیگران آموزش دهید و این بستر برای شما در آکادمی فراهم است!
✔️راستی:
آموزش زیباشناسی و دکلمه اشعار هم در کارگاه می بینیم
دکلمه هامون و بشنوید و با لذت تصمیم بگیرید
✔️دوره مقدماتی فقط با 250 تومن!
✔️یه چیز دیگه
در پایان اگه تمایل به همکاری داشتید گروه تا همیشه کنارتون هست...
✔️بعضیا در آکادمی که اولین باره تو عمرشون به شعر سرودن رسیدن روزی یک غزل مینویسن! اونم چه سروده هایی
#آموزش_شعر
#آموزش_سرودن_شعر
#آکادمی_شعر
#آموزش_قافیه
#آموزش_وزن
#وزن_شعر
#دکلمه
#زیباشناسی
#شعر
#غزل
https://eitaa.com/joinchat/543490112Cb2e99ba0da
کتابخانهمدافعانحریمولایت
#قدّیس پلیسی که مسن تر بود و درجه ی ستوانی داشت، دستش را جلو آورد و دست نحیف و استخوانی کشیش را به
#قدّیس
👮♂
_البته شما راست می گویید پدر!
ذهن من به طرف ماجرای قتل یک مرد جوان تاجیک سوق داده شدکه دو روز پیش جنازه اش را در یک شرکت ساختمانی پیدا کردیم..
ظاهرا" نگهبان آن شرکت بوده..
صدالبته نباید بین آن مرد تاجیک مقتول و مرد تاجیکی که قرار بود شما ۲هزاردلار را به او بدهید ، رابطه ای وجود داشته باشد."
🔸کشیش در صندلی فرو رفت و مچاله شد..رنگ صورتش چنان پرید که از نگاه تیزبین ستوان دور نماند...خیره به کشیش نگاه کرد:
_چه شده پدر؟ حالتان خوب نیست؟
🔶کشیش سعی کرد کنترلش را حفظ کند، اما ممکن نبود موفق به این کار شود..مرد تاجیک به او گفته بود که در یک شرکت ساختمانی نگهبان است..
پس دلیل نیامدن او....!
💢⭕️💢
هرچند به قتل رسیدن مرد تاجیک می توانست خیال او را از بابت کتاب برای همیشه راحت کند، اما قتل او بی ارتباط با کتاب و آن دو مرد مشکوک روس نبود.
اگر آن دو مرد که حالا می توانست حدس بزند قاتل مرد تاجیک هستند، به سراغ او می آمدند چه پیش می آمد؟
سرقت از کلیسا هم باید کار آنها باشد.
واضح بود که آنها دنبال کتاب بودند ؛ پس دست از سر او هم بر نمی داشتند.
ستوان دستش را روی شانه ی او گذاشت و پرسید:" چه شده پدر؟ حالتان خوب نیست؟"
🔸کشیش آهسته جواب داد:" چیزی نیست؛ احتمالا باید فشارخونم بالا رفته باشد. "
ستوان گفت:" شما به کسی مشکوک نیستید؟ کسی میدانسته شما ۲هزاردلار پول را در دفتر کارتان نگهداری می کردید؟"
🔶کشیش سرش را تکان داد..نوک انگشتان پاهایش مورمور می شد..دلش می خواست دست به جیبش می برد و یکی از قرص های فشارش را می خورد، اما ترجیح داد فعلا" به خودش مسلط شود:" خیر! من به کسی مشکوک نیستم. "
ادامه دارد..
🎚۵۶
#کپی_و_ارسال_بدون_لینک_جایز_نمیباشد
@ketabkhanehmodafean
🏴 شرو؏ سالِ قمرۍ با محرم یعنے ....
▪️شروع باید با بهترین باشه
و چه ماهے عزیزتر از محرمے که حسین رو داره ✋
▪️ از ازل تا ابدمون باید همراه حسین(علیه السلام ) و قافله اش باشه.
✅ زندگے یعنے وقف حسین و قافله اش شدن ... 💔
▪️یه سال جدید با محرم ارباب شروع شد و حالا همبه پایان رسید...
یا حسین ها گفتیم و بیرق و علم برپا کردیم...
و دلمون رو تکوندیم از گرد و غبار دنیا ...
هر جای دنیا هم که باشیم دلمون
که با این خاندان باشه
بقیه اش حله...
▪️ نکنه تو شلوغے های این دنیا ،
این خاندان رو یادت بره ؟
نکنه ازشون جا بمونے ..🍃
🚩 هر که دارد هوس کرب و بلا ..بسم الله
اشک پای روضه این قافله عجیب خریدار داره..
🔆 الهے که توی نامه اعمالمون بنویسن دلداده حسین...
#یاسیدالشهدا
#محرم
#کتابخانه_مدافعان_حریم_ولایت
@ketabkhanehmodafean
نمایش صوتی کتاب " سووشون " اثر سیمین دانشور
#سووشون
#سیمین_دانشور
#رمان_ایرانی
📗#معرفی_کتاب📗
کتاب "سووشون" (1348) اثر خانم سیمین دانشور (همسر جلال ال احمد) یکی از پرفروش ترین و مهم ترین کتاب های داستانی ایران به شمار میرود.
داستان سووشون در شیراز و در سالهای پایانی جنگ جهانی دوم رخ میدهد؛ در شرایطی که نیروهای متفقین وارد ایران شدهاند
و ارتش انگلیس جنوب ایران — ازجمله شیراز — را اشغال کردهاست.
نام کتاب سووشون یا سیاووشان بدلیل تشابه سرنوشت قهرمان داستان با سیاوش قهرمان اسطوره ای شاهنامه است.
آشنایی با داستان:
یوسف ( قهرمان داستان) روشنفکری ضد استعماری و زمین دار است ، قشون انگلیس که جنوب ایران و شیراز را از سال 1320 اشغال کرده اند از او میخواهند که محصول خود را در زمانی که قحطی کشور را فراگرفته به آنها بفروشد
اما یوسف که میداند اینکار بر شدت قحطی می افزاید از اینکار امتناع می کند تا اینکه...
"سووَشون" را رمانی "رمزی #سیاسی" دانستهاند
از همین شرح کوتاه میتوان لایه درونی یا رمزی سووشون را دید،
مثلاً، «خانه» همه «ایران» است و «زری» نماینده زن ایرانی و «یوسف» نماینده قشر روشنفکر مبارز این مملکت است.
خلاصه آنچه بر این خانه و خانواده میرود، بر همه کشور ما در نیمه اول سال ۱۳۳۲، همزمان با «کودتای ۲۸ مرداد ۳۲» رفته است.
📚🏴
@ketabkhanehmodafean
کتابی که رهبر انقلاب طاقت نیاورد بخواند👇
http://www.jamnews.com/detail/News/771120