کتابخانهمدافعانحریمولایت
#قدّیس " ..✨پسرم! بدان که روزی دو قسم است؛ یکی آن که تو آن را می جویی و دیگری آنکه او تو را می جو
#قدّیس
⛪️
کلیسای حضرت داوود ، کلیسای ارتدوکس کوچکی بود در شرق بیروت...دیوارهایش از سنگ مرمر سفید بود و حیاط کوچکی داشت که وسط آن حوضی بود با فواره ی آب که به صورت هلالی به میانه ی حوضی می پاشید..
⛲️
مناره ی کلیسا باریک و کوتاه بود و تنها دو متری از سقف گنبدی شکل کلیسا بلندتر بود..
🔸کشیش به همراه سرگئی وارد حیاط کلیسا شدند، در حالی که کشیش قبای مشکی و بلند کشیشی اش را پوشیده بود و زنجیر نقره ای و صلیب طلایی اش را به گردن آویخته بود .
🔶کشیش این صلیب قدیمی و گران قیمت را جز در مراسم خاص به گردن نمی آویخت؛ و آن روز برای کشیش یک روز خاص بود.
پس از سال ها آمده بود تا دوستان قدیمی اش را ببیند و متفاوت تر از همیشه برای آنان سخنرانی کند.
سرگئی کت و شلوار مشکی ، پیراهنی سفید و کراواتی قرمز با خطوط ریز مشکی به تن داشت و دوش به دوش پدر قدم برمی داشت..
🔸🔹🔸
پدر کارپیانس که جلوی در سالن چشم به انتظار ایستاده بود، به محض دیدن آنها به طرفشان آمد..
بعد از خوشامدگویی ، به سرگئی نگاه کرد و گفت:" هر بار که سرگئی را میبینم، زیباتر و خوش اندام تر شده است؛ درست مثل جوانی های جناب ایوانف! خدا حفظشان کند."
🔶کشیش خندید و دست بر شانه ی پدر کارپیانس گذاشت و گفت:" شما که نصف سن مرا هم ندارید کارپیانس!..چگونه جوانی های مرا دیدهاید؟"
پدر کارپیانس گفت:" خودتان را ندیدم، عکس هایتان را که دیده ام جناب ایوانف...حالا بفرمایید داخل که مردم منتظر شما هستند."
💒
داخل کلیسا گرم بود و با اینکه همه ی نیمکت ها پر از جمعیت بود، اما چنان سکوتی حاکم بود که وقتی قدم برمی داشتند صدای گام های آنها در سالن پیچید...
همه از جابلند شدند..همهمه ای فضای سالن را پر کرد.
پدر کارپیانس بازوی کشیش را گرفته بود و از راهروی بین نیمکت ها عبور داد؛ در حالیکه سرگئی پشت سرشان حرکت می کرد.
◻️◽️◻️
مردمی که سالها بود کشیش را ندیده بودند یا آنهایی که از حضور یک کشیش کهنسال روسی باخبر شده بودند، به گرمی از او استقبال می کردند.
🔷کشیش مثل یک کاردینال ، با تکان دادن سر و دست به آنها پاسخ می داد و گاهی هم با پیرمرد یا پیرزنهایی که می شناخت و سابقه ی دوستی با آنها داشت؛ احوالپرسی می کرد..
👥
کشیش و سرگئی در ردیف جلو نشستند ..پدر کارپیانس پشت تریبون که سمت چپ محراب زیر صلیب بزرگی قرار داشت، ایستاد و از حاضرین خواست که بنشینند .
🔹کشیش احساس کرد که از احترام و استقبال مردم خوشحال شده است و کمی همبه وجد آمده است.
هنوز شیرینی و هیجان استقبال را در دل داشت که به خود نهیب زد و فکرکرد که نباید اجازه بدهد غرور و تکبر او را به هیجان بیاورد..
✴️
مگر او کیست؟! مگر خادم و خدمتگزاری بیش در کلیسا نبوده و نیست؟
به یادش آمد که علی نه در برابر تشویق های دوستان و نه دشمنان و مخالفان و منتقدان، تغییری نمی کرد...
🌀
نه از تشویق ها به وجد می آمد و نه از توهین ها خشمگین می شد و می گفت:" چه بسا کسانی که با ستایش دیگران فریب خورده اند."
🔷کشیش می خواست شعف و شوق ناشی از استقبال چند لحظه پیش را از خود دور کند؛ تا جز.ء فریب خوردگان نباشد..
ادامه دارد..
🎚۱۲۰
#کپی_و_ارسال_بدون_لینک_جایز_نمیباشد
@ketabkhanehmodafean
💌 #روزهای_انتظار
توی روایات مختلف
درمورد روزهای ظهور، حرفهای
امیدوار کننده و
قشنگی گفته شده..
مثلا اینکه
آرامش و آسایش
به جهان برمیگرده، اونهم
🌸 نه فقط برای شیعیان، بلکه
برای همهی قلبهای پاک، همهی موجودات
🔆 اهل بیت (علیهم السلام )
#مژده میدادند که توی دوران
ظهور، اثری از غم و
افسردگی و
پرخاش وجود نداره و
🌿 دوستی، دنیا رو فرا میگیره..
برای همین،
💫 اینطور دعا میکردند که:
خدایا، به وسیلهی مهدی (عج الله تعالی فرجه الشریف )
گرفتاریها رو از قلبها بیرون ببر . . .
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج💜
📗 برگرفته از کتاب سیمای حکومت مهدی (عج الله تعالی فرجه الشریف ). انتشارات رضوی
📚
@ketabkhanehmodafean
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🦋💦💨°°°
#کلیپ_معرفی_کتاب
گاهے بین هیچ و همهچیز گیر مےکنے...
پ.ن:
یک داستان شیرین از کتاب #امام_من
☺️☺️☺️
📚
@ketabkhanehmodafean
کتابخانهمدافعانحریمولایت
#قدّیس ⛪️ کلیسای حضرت داوود ، کلیسای ارتدوکس کوچکی بود در شرق بیروت...دیوارهایش از سنگ مرمر سفید
#قدّیس
✍...صدای حضار پدر کارپیانس را به خود آورد:
" حضار محترم! مومنین گرامی! خداوند امروز ما را به دیدن مردی مفتخر کرد که سالهای زیادی در این کلیسا شما را به عیسی مسیح دعوت کرد و از وسوسه های شیطان دورتان ساخت.
❇️
شما با اعتراف هایتان و او با دعاهایش راه بهشت را نشان تان داد . شاید برخی از شما که جوان هستید ندانید که پدر میخائیل ایوانف بیش از ۳۰سال عمر خود را در جمع ما و در این کلیسا موعظه کرده است و شاید بسیاری از جوان ترها به دست ایشان غسل تعمید داده شده باشند.
و اینک پس از قریب دو دهه ، به میان ما بازگشته است تا با ما از عیسی مسیح سخن بگوید و راه رسیدن به آسمان را نشان بدهد.
🔆
من سخن کوتاه می کنم و از پدر ایوانف تقاضا دارم تا به جایگاه بیایند و چون گذشته با نفس گرم خود ، ما را هدایت کنند."
🗯
پدر کارپیانس در میان صدای کف زدن و تشویق مردم، از پشت تریبون کنار رفت و به طرف کشیش آمد.
خواست زیر بازوی او را بگیرد و تا کنار تریبون مشایعت کند که کشیش دستش را عقب کشید و از او تشکر کرد و در میان صدای ممتد کف زدن حضار که حالا ایستاده بودند، پشت تریبون قرار گرفت.
🎙
با دست راست به مردم اشاره کرد که بنشینند..وقتی صداها آرام گرفت و سکوت برقرار شد، دست به جیب قبایش برد و چند ورق کاغذِ تا شده را بیرون آورد.. آنها را بدون اینکه باز کند به دست راستش گرفت و چشم به مردم دوخت که در بین آنها چهره های آشنای زیادی می دید..
◽️🔹◽️
" بسیار خوشحالم که قبل از فرارسیدن مرگ و فروشدن در خاک؛ این توفیق حاصل شد که یکبار دیگر شما مومنین عزیز را از نزدیک ملاقات کنم.
✴️
خدا را سپاسگزارم بخاطر هر آنچه به ما عطا کرده و هرچه نکرده.
این سالها که از شما دور بودم، قلبم با شما بود..همانطور که پدر کارپیانس گفتند، من همه ی جوانی ام را صرف این کلیسا کردم.
💒
بیروت اگرچه زادگاه من نبود ، اما عمر طولانی خود را در میان این شهر و شما مردمان خویش گذراندم و خوشحالم که اینک در کنار شما هستم..
از شما پوزش می طلبم که متن موعظه ام را نوشته ام و برایتان می خوانم..
اگر خسته تان کردم؛ بر من ببخشایید."
📂
سپس برگه هایی که توی دستش بود را باز کرد و شروع کرد به خواندن:
ادامه دارد...
🎚۱۲۱
#کپی_و_ارسال_بدون_لینک_جایز_نمیباشد
@ketabkhanehmodafean