🏴کتابخانهمدافعانحریمولایت🏴
#قدّیس ✍..طبقات محروم این جوامع می دانستند که هرگز وضع زندگی آنها اصلاح نخواهد شد و هنگامی که دین
#قدّیس
📌فصل ۱۲
🔶کشیش سرش را بالا گرفته بود تا از میان مردمی که در پیاده رو راه می رفتند، بتواند تابلوهای کتاب فروشی ها را بخواند.
کتابفروشی"دارالهادی" را به خاطر سپرده بود تا به سفارش جرج جرداق سری به آنجا بزند که گفته بود درباره ی علی هرچه بخواهی او دارد.
گاهی عابرین به او تنه می زدند ، شاید هم او به آنها؛ که حواسش به راه رفتنش نبود.
📕📒📗
خیابان "ضیاحیه" در جنوب بیروت ، مرکز کتابفروشی های اسلامی بود. سالها پیش یکی دو باری به خیابان ضیاحیه آمده بود.
آن روزها مغازه ها اغلب کوچک و تنگ و باریک بودند، و حالا مغازه ها بزرگتر و مغازه های کوچک به درون پاساژها و ابتدای کوچه ها رانده شده بودند.
🚏
جنوب بیروت دنیای دیگری داشت..تفاوت ها و تقابل هایش با مناطق مسیحی نشین کاملا" محسوس بود.
فکر کرد علت عقب ماندگی مسلمان ها در بیروت، ریشه های سیاسی دارد؛
و الا این مردمی که او حالا در بین شان راه می رفت، پیرو علی بودند و این پیرو بودن را هم همیشه با صدای بلند اعلام می کردند.
✳️
شاید اگر مسلمان ها اندیشه و تیزبینی علی را داشتند و سیاست مداران هم کاری به کارشان نداشتند، تفاوت شرق و جنوب بیروت، معکوس می شد.
سال ها از جنگ داخلی بیروت گذشته بود ، اما هنوز آثار گلوله ها در ساختمان های جنوب بیروت دیده می شد؛ در حالی که در شرق بیروت اثری از جنگ باقی نمانده بود.
🔶کشیش این بار که در بین مسلمان ها بود، حس خوبی داشت؛ احساس می کرد به این مردم که روزی وجودش پر از انزجار از آنجا بود، نزدیک تر شده است.
دلش می خواست با آنها حرف بزند و درباره ی زندگی شان، دین شان و بخصوص درباره ی علی از آنها بپرسد و بشنود.
هرچند ممکن بود بسیاری از آنها درباره ی علی چیزهای زیادی ندانند؛ همانطور که اکثر مردم مسیحی؛ مسیح را نمی شناسند و به گفتار او عمل نمی کنند.
🏢
🔸کشیش با دیدن تابلوی بزرگ نشر دارالهادی ، دو پله ی کوتاه ابتدای ورودی را طی کرد و وارد کتاب فروشی شد.
📚
کتاب فروشی بزرگ بود و تازه ساز با قفسه هایی که تا سقف، کتاب ها را در خود جای داده بودند و میزهایی که روی آنها را کتاب چیده بودند.
تعدادی مرد و زنان محجبه در حال دیدن و ورق زدن کتاب ها بودند.
🔷کشیش ترجیح داد به جای جستجو و اتلاف وقت، از یکی از متصدیان فروش کمک بگیرد تا کتابهای مورد نظرش را پیدا کند.
جوانی که پشت پیشخوان ایستاده بود، نظرش را جلب کرد.
جوان ، محاسنی بلند و سیاه داشت..با چشمانی درشت و مژه هایی کشیده که او رادبیاد اعضای رزمنده ی حزب الله لبنان انداخت.
🔹🔹🔷
به طرفش رفت .جوان با دیدن او تبسمی کرد و با رویی گشاده سلام داد.
🔹کشیش به او نزدیک شد و پرسید:" ببخشید پسرم! می توانید مرا برای یافتن چند جلد کتاب راهنمایی کنید؟"
ادامه دارد ....
🎚۱۴۵
#کپی_و_ارسال_بدون_لینک_جایز_نمیباشد
@ketabkhanehmodafean
#تمثیلات
میگفت:
سر نماز مثل حرم امام رضاست...
کفشاتو میدی به کفشداری تا بری #زیارت
بدونِ فکر کفش،بری دیدار!!
سر نماز کفشاتو يعنی همون غصه های دنیاتو از ذهنت در بیار بده به #خدا...
بعد از نماز میبینی خدا کفشاتو واکس زده بهت تحویل داده :)🌸
| #استادپناهیان |
#چهارشنبههایامامرضایی
#یاامامرئوف
#کتابخانه_مدافعان_حریم_ولایت
@ketabkhanehmodafean
رابین هود.pdf
حجم:
10.18M
📚عنوان : #رابین_هود
✍نویسنده : الکساندر دوما
📝مترجم : ذبیح الله منصوری
#رمان
#نوجوان
📚
@ketabkhanehmodafean
چه طوری زمینه های کتابخون شدن بچه ها رو فراهم کنیم؟!
🌸🌸🌸
#قسمت_پنجم
بلند خوانی کتاب قبل از خواب و قصه گویی برای بچه ها یک ضرورت است.
☘☘☘
❓یعنی چه کار کنیم؟!
🌸برنامه ای ثابت برای کتابخوانی برای بچه ها قبل از خواب داشته باشیم.
این برنامه بهتر است در قالب کتابخوانی باشد اما قصه گویی هم خوبه.
علاوه بر این، قصه گویی برای بچه ها در طول روز خیلی شیرین و لذت بخشه.
به ویژه اگر برای قصه گویی از ابزارهای مختلف مثل عروسک استفاده کنیم.
☺️
ضمنا یادمون باشه قرار نیست اگر بچه ها باسواد شدن، دیگه براشون کتاب نخونیم.
این بلندخوانی حتی تا سنین نوجوانی هم برای بچه ها خوب و لازمه، فقط باید کشف کنیم چی دوست دارن.
❓چی به دست میاریم؟!
🌸تقویت رابطه ی عاطفی بین والدین و بچه ها در فرآیند قصه گویی و بلندخوانی، موجب علاقه مندی بیشتر بچه ها به کتاب میشه.
😊
گذشته از اون، این برنامه ی ثابت، نشون دهنده ی اهمیت کتاب برای والدین و همراهی اونها در مسیر کتابخوانی بچه هاست.
#چه_طوری_زمینه_های_کتابخون_شدن_بچه_ها_رو_فراهم_کنیم؟!
#کتابخانه_کودک
#کتابخانه_مدافعان_حریم_ولایت
📚
@ketabkhanehmodafean
🏴کتابخانهمدافعانحریمولایت🏴
#قدّیس 📌فصل ۱۲ 🔶کشیش سرش را بالا گرفته بود تا از میان مردمی که در پیاده رو راه می رفتند، بتواند ت
#قدّیس
📇
...جوان از پشت پیشخوان بیرون آمد.
روبروی کشیش ایستاد و گفت:" بله، البته"..بعد با دقت به صورت کشیش نگاه کرد و قبل از اینکه او حرفی بزند، پرسید :" شما عرب هستید؟"
🔶کشیش گفت:" خیر، اصالتا" روس هستم، اما سالها در لبنان زندگی کرده ام؛ بیش از۵۰سال!"
جوان لبخند زد و گفت:" دیدم عربی را خوب حرف می زنید ، اما به چهره تان نمی آمد عرب باشید؛ هرچند محاسن تان بلند است .چهره ای نورانی دارید...
حالا بفرمایید چه کتابی می خواهید؟"
🔸کشیش گفت "کتاب خاصی نمی خواهم. من به دنبال کتاب هایی هستم که درباره ی علی باشد ؛ امام علی."
🔷🔷
جوان گفت:" ما اینجا کتاب های زیادی درباره ی امام علی داریم. بفرمایید تا نگاهی به آنها بیندازید."
🔶کشیش پشت سر او به راه افتاد. جوان جلوی قفسه ای ایستاد و گفت:" کتابهای این قفسه ، همه شان درباره ی امام علی است...گفتید کتاب خاصی نمی خواهید،؟"
🔷کشیش سرش را به علامت تاءیید تکان داد . جوان گفت:" اگر می خواهید درباره ی امام علی مطالعه کنید، خوب است اول از نهج البلاغه شروع کنید..
می خواهید آن را نشانتان بدهم؟"
🔹کشیش گفت: " نه پسرم؛ نهج البلاغه را دارم و خوانده ام."
جوان با انگشت کتابهایی را نشان داد و گفت:" این دوره ی چند جلدی شرح کاملی از زندگی امام است؛ به نام #علی_بن_ابیطالب که از عبدالمقصود مصری است..می خواهید ببینید؟"
🔷کشیش گفت:" نیازی نیست؛ کتابهای عبدالفتاح عبدالمقصود را هم خوانده ام."
😳
جوان با تعجب به کشیش نگاه کرد و گفت:" لابد کتابهای جرج جرداق را هم مطالعه کرده اید؟؟"
🔹کشیش گفت :" بله! جرج جرداق خودش آن کتابها را به من هدیه داد."
جوان پرسید:" پس لابد شرح نهج البلاغه ی ابن ابی الحدید را هم مطالعه فرموده اید؟"
🔷کشیش گفت :" نه این کتاب را ندیده ام."
📘
جوان از داخل قفسه کتابی برداشت، به دست کشیش داد و گفت:" البته این کتاب ۲۰جلدی است، قیمتش هم کمی گران است ، اما توصیه میکنم شما که نهج البلاغه را خوانده اید؛ شرح و تفسیرش را هم بخوانید."
ادامه دارد...
🎚۱۴۶
#کپی_و_ارسال_بدون_لینک_جایز_نمیباشد
@ketabkhanehmodafean