eitaa logo
کتابخانه‌مدافعان‌حریم‌ولایت
1.4هزار دنبال‌کننده
2.8هزار عکس
2.8هزار ویدیو
1.8هزار فایل
آیدی مدیر کانال @Mohamadjalili1 ادمین پاسخگو @Mesbaholhodaaa 👈 انتشار مطالب و فایل ها با ذکر آیدی کانال
مشاهده در ایتا
دانلود
کتابخانه‌مدافعان‌حریم‌ولایت
📚 #زنان_عنکبوتی ❤️ #قسمت_هجدهم ما۴ شب ساعت یازده سینا خبر داد که هم موسسه خالی شده است و هم هم ز
📚 ❤️ شهاب زودتر از ماشین پیاده شد و تا کنار ساختمان رفت و نگاهی به طبقه ی سوم انداخت. پنجره های کیپ و دوجداره و پرده های کشیده نمی گذاشت هیچ دریافتی جز همان نور کم به کسی برسد. سینا هم پیاده شد و آمد کنارش و گفت: – بین من کی دارم می گم که اینا شبکه ایند. به قول آقا امیر مطمئن باش فقط توی تهران هم نیستند. آقا امیر با چند تا از شهرا تماس گرفته تا رصد دقیق سطح شهر داشته باشن. آرش هم که ردشون رو توی چندتا شهر پیدا کرده! چینش کردند. قاعده پنهان بمان پیروز بمان رو هم خوب دارند استفاده می کنند. شهاب داشت خانه ها را نگاه می کرد و دوربین هایی که بالای هر خانه توی ذوق می زد. چشم گرداند بین ساختمان های نمای رومی و گفت: – سینا خونه های اینجا چند متره به نظرت؟ – صد متر؟ – نه بییشتره…صد و ده رو حتما داره. لبخندشان با خاموش شدن چراغ طبقه سوم خاموش شد. شهاب لب زد: – بالای پونصد متره، سه طبقه، بیش از ده تا اتاق داره حتما. یعنی می شه در هر وعده آموزشی بالای صد نفر را راه اندازی تخصصی کرد. فقط باید بدونیم که چطوره که تا حالا کسی دستشون رو نخونده. در ساختمان که باز شد پشت درخت پناه گرفتند. مرد در تاریکی چهره اش مشخص نبود. بلا فاصله سوار ماشین شاسی بلندش شد و رفت و زن با حوصله ماشینش را از پارکینگ بیرون آورد. در کنترلی بود و قبل از بسته شدن زن رفته بود. ادامه دارد ┄┅┅✿💐🍃💕🌹🌸✿┅┅┄ @ketabkhanehmodafean
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
؛ عشرت‌کده‌ای که؛ درست در زمانی که قمرش، قرصی تمام می‌شود؛ از جلوه‌ی کاملِ تمام انبیاء، رونمایی می‌کند! این عشوه‌ی کنایه آلود خدا، یعنی؛ به ضیافت رمضان، با همین رفیق آشنا وارد شو؛ تا کنار دست صاحبخانه بنشانند تو را! 🌜 @ketabkhanehmodafean
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
29.45M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 بدون تعارف با قهرمانی بی‎ادعا از دیار کردنشین کشور 🔹امیر سعیدزاده، اوایل انقلاب ۲۰ ماه در زندان‎های کومله بوده و در جنگ تحمیلی هنگام جمع‎آوری اطلاعات در اطراف پادگان اشرف شناسایی شده و ۴۰ ماه در اسارت دموکرات بوده است. این گروه‎ها برادر کوچکترش را با او اشتباه گرفته و ترور کردند. سعیدزاده، راوی کتاب عصرهای کریسکان است. 🌺🍃🌺🍃🌺 @ketabkhanehmodafean
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کتابخانه‌مدافعان‌حریم‌ولایت
📚 #زنان_عنکبوتی ❤️ #قسمت_نوزدهم شهاب زودتر از ماشین پیاده شد و تا کنار ساختمان رفت و نگاهی به طب
📚 ❤️ شهاب پیغام حرکت را داد! کوچه ی پهن و پر درخت در تاریکی ساعت یازده شب فرو رفته بود اما سینا حاضر نبود در سکوت شهاب فرو برود و پرسید: – چند درصد امکانش هست که کسی از افراد همون سال این جا باشن؟ اون افراد که همشون یا تعهد دارند یا جریمه. یه عده رفتند سرِ جای خودشون، یه عده موندن ایران. شهاب ابرو درهم کشید و رفت سمت ماشین. ذهنش درگیر این مرد بود که ته چهره اش به آدم های نا میزان نمی خورد اما… استارت زد. صبح ساعت هفت باید پیش امیر می بودند برای تحلیل روند. – حواست با منه شهاب؟ – اوهوم. خیلی امکانش هست. – خب پس می شه از اونا ورود کرد. نچ. مار گزیدن اگر هم باشن. اینا مارمولک تر از این حرفان. همراه شهاب روشن و خاموش شد و اسم فرمانده هر دو را به سکوت کشاند. امیر طاقت تا فردا را نداشت؛ سلام و خسته نباشیدش نیروها را زنده می کرد… شهاب گزارشش را داد: این زن سیاه پوشِ نیمه شب، تنها کسیه که اول وقت می آد با ماشین، در طول روز بدون ماشین از موسسه بیرون می زنه، دوباره برمی گرده و تا آخر وقت، همه که می رن او می مونه و چراغ روشن و… البته سینا شماره ی ماشین هر دوتاشون رو داد به آرش! – خوبه! برید به سحری خانمتون برسید! – منظورتون کتک وقت سحره دیگه! خندید امیر و لب زد: نوش جون. تا فردا! سینا وقتی در خانه را باز کرد که محبوبه مقابل در نشسته بود و در نور کمی که حاصل خواب بچه ها بود بافتنی می بافت. پلاستیک لبویی که خریده بود را گذاشت روی میز و گفت: – بَه، فقط جبرئیل می دونه یه مرد خسته با دیدن خانمش چه قدر انرژی می گیره! محبوبه بلند شد و سینا را مجبور کرد که بچرخد. بافتی را که به میل وصل بود، روی سینا اندازه گرفت؛ باید حلقه ی آستینش را می انداخت: – ببین دیگه پای حضرت جبرئیل رو وسط نکش! تا حالا خدا و اهل بیت بودن، فایده نداشت نه؟ فکر کردی من کوتاه میام! سینا برگشت و بافت را از دست محبوبه گرفت و کمی زیر و رو کرد: – نه جبرئیل چون مظلومه گفتم بهشون متوسل بشم شاید به حرمت ایشون از سر تقصیراتم بگذری! در ضمن حواسم هست که این قرار بود تا امروز تموم بشه، من فردا بپوشم! از کم کاری خوشم نمیاد! حرفش تمام نشده راه افتاد سمت اتاق تا لباس عوض کند و محبوبه ماند با چشم های گرد شده از روی زیاد سینا: – فقط حضرت جبرئیل می دونه که شما مردا چه اعجوبه هایی هستید! سینا سر از اتاق بیرون آورد و گفت: – آی آی خانم حواسم هست که چی می گی! قرار بوده من فردا با این پلیور برم سر کار! به خاطر حضرت جبرئیل دو روز بهت وقت می دم ضعیفه! فقط دو روز! محبوبه میل ها را زمین گذاشت و رفت سمت آشپزخانه. پلاستیک را باز کرد و لبوها را توی بشقاب چید. به حواس جمع سینا با این همه مشغله آفرین گفت و بی توجه به خواب بودن بچه ها بلند گفت: – رفت تا سال دیگه! سینا با گردن کج از اتاق بیرون آمد: – بانوی من! – اصلاً! – شما را به جبرئیل قسم! محبوبه نتوانست خنده اش را کنترل کند: – ببین چرا به ایشون وصل شدی! من می ترسم فردا به حضرت عزرائیل برسه کار! سینا شیر آب را باز کرد تا دست و رویی بشوید و هم زمان گفت: این حرفا حالیم نمی شه! پلیور من رو بباف تا کار به بقیه نرسه! من فردا باید این رو می پوشیدم! تازه لبو رو هم باج گرفتی دیگه! صبح فردا محبوبه رفته بود تا با خانم های همسایه قدم بزند و سینا که بیدار شد، پلیور را آماده کنار لباس های اتو شده اش دید: – به جبرئیل بگم حیف مرد نشدی یه خانم مثل محبوبه خدا بهت بده! ادامه دارد ┄┅┅✿💐🍃💕🌹🌸✿┅┅┄ @ketabkhanehmodafean
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ اسْمَعْ دُعَائِی إِذَا دَعَوْتُکَ وَ اسْمَعْ نِدَائِی إِذَا نَادَیْتُکَ وَ أَقْبلْ عَلَیَّ إِذَا نَاجَیْتُکَ   خدایا! بر پیامبر و دودمان پاکش درود فرست، و آنگاه که تو را میخوانم و صدایت میزنم، صدا و دعایم را بشنو و اجابت کن، و آنگاه که با تو نجوا میکنم، بر من عنایت کن.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا