0279Nesa 60.mp3
11.68M
📖🌸🍃📖🌸🍃📖🌸🍃📖
#ایلیا_و_حیفیا
#سوره_نساء آيه ۶۰
#نمایشنامه
#قصه
قسمت بیست و چهارم
🎧📙
@ketabkhanehmodafean
بسم الله الرحمن الرحیم
به تو میگم🗣، به اون بگو!
✅در این بازی بهتر است هر گروه، حدّاقل پنج نفر 5⃣ باشند.
🔰یک نفر، «اوستا» میشود و جمله ای را آرام در گوش👂 اوّلین نفر هر گروه میگوید. اوّلین نفر گروه، آن جمله را در گوش نفر دوم2⃣ میگوید، به گونه ای که نفر سوم3⃣ نشنود. نفر دوم هم این جمله را در گوش نفر سوم میگوید.
✔️هر کدام از افراد، قبل از گفتن جمله به نفر بعدی میگوید: «به تو میگم، به اون بگو».
هر گروهی که این جمله را زودتر به آخرین نفر برساند و آخرین نفر هم درست ✅ادا کند، برنده بوده، یک امتیاز میگیرد.
⚠️ اگر آخرین نفر یک گروه، جمله را اشتباه بیان کند، آخرین نفر گروه دیگر، جمله را میگوید که در صورت بیان صحیح، آن گروه، برنده میشود 😃و یک امتیاز میگیرد، و گر نه هیچ کدام از دو گروه، برنده نمیشوند.
✳️در ابتدای این بازی، امتیازی 💯را مشخّص میکنند تا هر کسی که زودتر به آن امتیاز رسید، بازی تمام شود.
🔆سرعت عمل و همچنین سرعت انتقال🔄، در کنار تقویت حافظه، از نتایج این بازی است. جمله، با توجّه به سنّ بازیکنان، بلند و کوتاه میشود.
📚 بازی ، بازوی تربیت ص ۱۲۸
#استاد_عباسی_ولدی
#من_دیگر_ما
🎾 #بازی_بازوی_تربیت
⛳️ @ketabkhanehmodafean
🎾⚽️🏸🏓⛳️🎣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اینطوری با کاغذای رنگی برای بچه ها گل درست کنید 😍👌🏻
📚
@ketabkhanehmodafean
💐🍃🌿🌸🍃🌼
🍃🌺🍂
🌿🍂
🌸
📙 #داستـــــان
#پـــــناه
#قسمـت_پنـجاه_و_چهارم
✍نگاه های گاه و بی گاه عمه مریم که رویم زوم می شود و می خندد معذبم می کند .دلم می خواهد در حال و هوای خودم سیر کنم یا شاید اصلا به حرکات شهابی خیره بشوم که در نهایت احترام و مثل همیشه سلام کرد و حتی جویای حالم شد!
چرا اوایل انقدر نسبت به او بدبین بودم و موضع می گرفتم؟مگر حالا چه اتفاقی افتاده بود که نظرم نسبت به اعضای این خانواده که هیچ،انگار به کل مذهبی ها داشت عوض می شد.
من پایم را فراتر از دایره ای گذاشته بودم که خانواده ی خودم و افسانه را شامل می شد.تنها پسر مذهبی که خیلی از نزدیک دیده بودم افشین برادر لاله بود که شکاک بود اصلا!و انقدر نامزدش را اذیت می کرد که بنده ی خدا را به ستوه آورده بود.
مشکل من این بود که افسانه تا کوچک ترین آتویی گیر می آورد یا مستقیم مرا به باد نصیحت می گرفت یا کف دست پدر می گذاشت اما من اینجا چند ماه در خانه ای زندگی کردم که همه جوره از همه چیز خبر داشتند و به رویم نیاوردند.که حتی نصیحت و توبیخ کردنشان رنگ و بوی مهر و محبت داشت.طودی که بدتر من را جذب می کرد!این وسط ذهنم پر از چراها و سوالاتی هم شده که دلم می خواهد زودتر فرصتی دست بدهد تا از زیر زبان زهرا خانوم بیرون بکشم.
_خوبی دختر گلم؟
به مریم خانوم نگاه می کنم که شربتی در دستش گرفته و کنارم می نشیند.
+متشکرم شما خوبین ؟
_سلامت باشی عزیزم،بفرمایید شربت
+نوش جان
_دوست فرشته جون هستی؟
+تقریبا
_حالا چرا تقریبا؟یا هستی یا نه دیگه
+خب...خب چون تازه دوست شدیم
_آها!بسلامتی چند وقته مثلا؟
+چند ماهی میشه
_عجیبه که دوستش تو مراسم خواستگاریشم هست
+بله عمه جون از بس به ما سر نمیزنی براتون عجیبه وگرنه پناه جون چند وقتی هست که مهمون ما هستن
_وا!!یعنی چی مهمون شمان فرشته جان؟یعنی تو خونه ی شماست؟
+خب بله،البته اینجا که نه.طبقه ی بالا
_اما بازم عجیبه عمه جان
+چرا؟
_چون داداش رضا خونه به کسی اجاره نمیده اونم دختر و پسر مجرد
+بله اما ایشون استثناعا فرق دارن و خیلی عزیزن
_اونکه صددرصد.خدا شاهده امشب همین که چشمم به پگاه جان افتاد مهرش نشست به دلم
+پناه عمه جون،نه پگاه
_آره؛ببخشید
+البته پناه خونه ی عمو محمودم اومدها
_خب من مراسم سفره حضرت ابوالفضل زنداداش نبودم رفته بودم با بچه ها کرمان
+بله یادمه
_کم سعادتی ما بوده که دختر به این قشنگی و محجوبی رو دیر دیدیم دیگه
+لطف دارین مرسی
فرشته ضربه ای به پهلویم می زند و می خندد.یاد حرفش می افتم و با چشم دنبال پسرهای عمه مریمش می گردم.
کنار گوشم پچ پچ می کند
_گفتم که حواست باشه.خداروشکر بخت توام داره انگار باز میشه و قراره فامیل بشیم.حالا خیلی خودتو به آب و آتیش نزن بابا،اونی که نشسته کنار محمد،پسر بزرگشه.حسام...ماشالا به چشم برادری برازنده هم هست اگه ازت سر نباشه از سرتم زیاده بهرحال!
نگاهم را زوم می کنم روی حسام.راست می گوید هرچند خیلی جذاب نیست اما محجوب و سربه زیر و خوش پوش هست درست مثل باقی پسرهایی که توی این جمع دیده ام.می خندم و می گویم
+چرا پسرای شما همشون چشمشون به دم دماغشونه؟
_بده انقدر سر به زیرن؟الان مثلا با نگاهش ما رو قورت می داد جذاب بود؟
می خندیم،سنگینی نگاهی را رویم حس می کنم.از چهره ی حسام نگاهم را می کنم و به سمت شهاب بر می گردانم.اخم ظریفی می کند و دقیقا شبیه اتفاقی می افتد که منزل عمویش پیش آمد....
👈نویسنده:الهام تیموری
⏪ #ادامہ_دارد....
@ketabkhanehmodafean
🌸
🌿🍂
🍃🌺🍂
💐🍃🌿🌸🍃🌼
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
◾️ای كوی تو قبله ی مراد ادركنی
◾️ای دادرس روز معاد ادركنی
◾️ای گشته زفرط جود و احسان و عطا
◾️مشهور و ملقب به جواد ادركنی
شهادت امام محمّدتقی ؛ جوادالائمه (علیهالسلام )تسلیت باد.🖤🕯🕊
#یاجوادالائمهادرکنی
#حرمتاندواےدرددلما
#جوادالائمه
#آجرک_الله_یا_بقیت_الله
#امام_رضاجانم_تسلیت
#کتابخانه_مدافعان_حریم_ولایت
@ketabkhanehmodafean
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✍ اینکه تمامِ خدا حلول میکند در "انسانِ تمام"،
تا بشــر مسیر انسانیت را گم نکند،
و در مقصدی که برای آن خلق شده، راهنمایی تام و تمام داشته باشد؛ خود جلوهای از "جودِ" خداست!
🌟 به کم راضی نیست، همهی خودش را میگذارد وسط ...
و تو به اندازهی همّتت، ظرفت را بزرگ میکنی و شبیه میشوی و ... مقرّب!
و ذره ذره، الله را در خود حلول میدهی!
💫 این جاده، تا مقصد شباهتِ کامل تو، به "انسان تمام " ادامه دارد ...
مقصدی بنام علی علیهالسلام ، بنام حسین علیهالسلام، بنام جــوادعلیهالسلام ....
▪️ ویژه شهادت #امامجوادعلیهالسلام
🏴📓🏴
و
چه اشتراک قشنگیست بین طوس و مزارت
که از تو و پدرت هست در دو صحن مقامی
نوشته اند به باب الرضا تمامیِ جودی
نوشته اند به باب المراد جود تمامی
#یاجوادالائمهادرکنی
#حرمتاندواےدرددلما
#جوادالائمه
#آجرک_الله_یا_بقیت_الله
#امام_رضاجانم_تسلیت
#کتابخانه_مدافعان_حریم_ولایت
@ketabkhanehmodafean
مداحی آنلاین - غریب و تنها - بنی فاطمه.mp3
13.81M
#مناسبتی
🏴🏴🏴شهادت امام جوادعلیه السلام تسلیت باد🏴🏴🏴
🔳 #یاجوادالائمه_ادرکنی
🌴غریب و تنها نیمه جونه
🌴آسمونم روضه خونه
🎤 #سید_مجید_بنی_فاطمه
👌بسیار دلنشین
@ketabkhanehmodafean
┄┅─═ ⃟🌻═─┅┄
#امام_جواد_ازولادت_تاشهادت
#مناظره_ی_امام_جواد_علیه_السلام
#دانشنامهی_امام_جواد_علیهالسلام
#چشمه_ی_جود
👆👆👆
از کتابهای موجود در کتابخانه ؛ با موضوع امام #جوادالائمه علیهالسلام میتونید استفاده بفرمایید.
emad-va-karvane-golha.pdf
6.11M
📚#عماد_و_کاروان_غولها
✍برداشتی آزاد از شجاعتهای امام جواد علیهالسلام
#کودک_و_نوجوان
📚🏴
@ketabkhanehmodafean
💐🍃🌿🌸🍃🌼
🍃🌺🍂
🌿🍂
🌸
📙 #داستـــــان
#پـــــناه
#قسمـت_پنـجاه_و_پنجم
✍می میرم از کنجکاوی تجزیه و تحلیل این نگاه تکراری!تا ته مراسم هوش و حواسم به هیچ چیز نیست جز اخم های در هم کشیده ی شهاب.
عمه مریم ریز ریز بیخ گوشم از خوبی های پسر بزرگش می گوید و من حتی یک کلمه اش را هم نمی توانم بخاطرم بسپارم.حسام که به من روسری نداده بود!اصلا آن روسری خوش رنگ گره خورده به دستگیره شده بود تنها دلیل اتصال خیال های دخترانه ی من به مردی مثل شهاب که شاید در آن شرایط برای هرکس دیگری هم جز من،همین کار را می کرد!
اما واقعا دوست نداشتم رویاهایم را بهم بزنم.چه ایرادی داشت که من هم غرق ذوق بشوم!؟حسی که هیچ وقت در هیچ رابطه ای نداشتم و حالا بود...
انگار از حال و هوای جمع فقط من دورم.بلند می شوم و لیوان های خالی شربت کنار دستم را برمی دارم و سمت آشپزخانه می روم.
هنوز دو قدم به در مانده که صدای شهاب را می شنوم.
_شما خانوما کلا ماشالاتون باشه
+چرا داداش؟
_از بس که بحث واسه حرف زدنای درگوشی دارین
+ول کن این حرفا رو،چرا محمد گند زده به موهاش امشب؟مگه فرق کج چش بود که یه خرمن مو رو داده بالا مثل گندمزار شده آخه؟
_لا اله الا الله!دو روز دیگه میشه شوهرت خودش بهش بگو،من سر پیازم یا تهش الان؟
+وا چه اخمو شدیا!قبلنا نمیومدی آشپزخونه کمک؟
_بیا،اصلا رو هوا برای آدم حرف درمیارین.بده اومدم شب خواستگاریت کمکت که دست تنها نباشی؟
+نه خب!ولی با اینهمه اخم و نق زدن آخه؟
_من اهل غیبت کردن نیستم فرشته،ولی از سر شب تاحالا این عمه بدجور ... استغفرالله
+عمه چی؟
_هیچی،بده به من اون سینی رو
+دیگه همه می دونن عمه تو هر مراسمی چارچشمی دنبال دختر همه چی تموم میگرده واسه شازده پسرش.توام نمی دونستی بدون که امشبم مثل همیشه ست.منتها انگار ایندفعه تویی که فرق کردی
_چه فرقی؟
+چه می دونم
_مرد باش حرفتو تا ته بزن
+زنم و نصفه حرف می زنم ،کجا؟خب حالا داداش جان شوخی کردم،بیا که اینهمه چایی دست برادر عروسو می بوسه
_بده به من،همین که تونستی از سماور بریزیشون تو فنجون منو شاد کردی شما،دیگه زحمت بقیش گردن خودم، در ضمن فرشته خانوم شما حواست به خودت باشه نه فرق کج محمد و فرق های من!
صدای خنده ی فرشته بلند می شود، همین که نزدیک شدن شهاب را حس می کنم دو قدم به عقب برمی دارم تا زودتر دور بشوم و نفهمند که فال گوش ایستاده ام.اما انگار کمی دیر اقدام کرده ام!
چشم در چشم که می شویم قلبم مثل کسی که کیلومترها دویده می کوبد. شهاب با همه ی دنیا فرق می کند،هیچ وقت بیشتر از چند ثانیه به کسی خیره نمی شود!
مثل او سرم را پایین می اندازم و سکوت می کنم.به یک دقیقه نمی رسد وقت خلوت کردنمان که کسی می گوید:
+بیام کمک پسرعمو؟
در بدترین موقعیت ممکن فقط حضور شیدا را کم داشتم!از قبل زیباتر شده انگار،حتی چشمان روشنش هم می خندد.دست خودم نیست نمی توانم منتظر ری اکشن شهاب بمانم.
بعید می دانم شهابی که حالا محترمانه پاسخ شیدا را می دهد،حواسش به من هم باشد!
لیوان های لعنتی جامانده در دست های یخ زده ام را روی میز عسلی می گذارم و از خانه می زنم بیرون.بالاخره یک شب هم چنین مراسمی برای شیدا و شهاب می گیرند.
کاش تا آن موقع من اینجا نباشم،توی حیاط روی تخت می نشینم و به حوض آبی خیره می شوم.هیچ تفسیری نباید سنجاق کنم به نگاه و اخم شهاب الدین.او فقط غیرتی می شد!شاید مثل خیلی از پسرهای مذهبی و هم تیپ خودش.
اما کنایه های غیر مستقیمش به عمه و مچ گرفتن های سر بزنگاهش از من، درست وقتی به پسرها خیره می شدم چه؟
نفسم را فوت می کنم بیرون و از شدت کلافگی به گوشی توی جیبم پناه می برم.روشنش می کنم و متاسفانه مثل کسی که می خواهد خودش را زجر بدهد مستقیم می روم سراغ پیام های پارسا!
از خواندن چرت و پرت های بی سر و تهش بدتر می شوم.چرا هیچ وقت نباید من طعم خوب زندگی را می چشیدم؟
چرا شیدا باید با اینهمه خوبی باشد و من انقدر احساس ضعف بکنم؟پارسا را کجای دلم می گذاشتم اصلا؟!
توی اتاقم نشسته ام و انگار در و دیوار قصد جانم را کرده اند و دهان برای بلعیدنم گشوده اند.مهمان ها تازه رفته و من در بقیه ی مراسم حضور نداشتم. اینطوری هم خیال عمه خانوم راحت می شد و هم شیدا و حتی شهاب!
از اول هم نباید می رفتم اصلا.
ساعت 12 شده و کسی در واحد من را می زند!
👈نویسنده:الهام تیموری
⏪ #ادامہ_دارد....
@ketabkhanehmodafean
🌸
🌿🍂
🍃🌺🍂
💐🍃🌿🌸🍃🌼
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☘اِینروزها رَوٰاقٔ دِل بُگشَایِیمٔ
نُورِ عَلى نُورِ است آسمان
از عرش خدا نام ؛ فاطِمَهَ
وَعَلى هلهلهکنان بلنداست ..
💞💞💞💞
#کوثر
عروس
وَ داماد
#ساقیکوثر است...
حاجت همه نوردیدگان روا ...
"فَرِحِينَ بِمَا آتَاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ"☘🌹
پدر و مادر آسمانیام ؛ پیوندتان مبارک❤️
🍰🍷🍰🍷🍰🍷🍰🍷
🌸بر اوج محبت علی اوجی نیست
🌸در بحر بجز کرامتش موجی نیست
🌼در کل ممالک و مذاهب به جهان
🌼مانند علی و فاطمه زوجی نیست
#جشن_ازدواج
#سالروزازدواجامامعلیوحضرتزهرا
#عیدمون_خجسته
#یا_علیجانم_پیوندتان_خجسته
#یا_زهراجانم_پیوندتان_خجسته
#وصلشیرین
#کتابخانه_مدافعان_حریم_ولایت
@ketabkhanehmodafean
1_412507305.mp3
2.07M
#ازدواجامامعلیوحضرتزهرا
💐نوبهاره ...
💐دوباره دل مدینه بی قراره
🎤 #حسین_حقیقی
👏 #نوآهنگ
👌بسیار زیبا
📚
@ketabkhanehmodafean
آینده انقلاب اسلامی.pdf
3.39M
📚عنوان :
#آینده_انقلاباسلامی_ایران
✍نویسند:شهید مرتضی مطهری
📖موضوع: تاریخ
📕تعداد صفحات:۳۳۵صفحه
#تاریخی
📚
@ketabkhanehmodafean
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄
سالروز ازدواج آسمانی حضرت علی علیه السلام و حضرت فاطمه سلام الله علیها مبارک باد✨
#ویژه_استوری
#عیدمون_خجسته
📚
@ketabkhanehmodafean