💌 #یه_نکته_قرآنی
#حتما_بخونین
از مسائلی که توی قرآن کریم
خیلی بهش توجه شده،
مسائل اقتصادیه...
اینکه توی
معاملات کوچیک و بزرگ،
🔆 راه درست و عادلانه چیه
از موضوعات اقتصادی که
توی قرآن درموردش آیه صریح اومده
🍁 موضوع کمفروشیه...
کمفروشی یعنی
مثلا من
پول صدگرم پنیر رو
از یه مشتری بگیرم، اما
نود و پنج گرم پنیر بهش بدم...
توی سوره مطففین
درمورد این موضوع اومده که:
💚 #ویل_للمطففین :
وای به کمفروشا...
حساب کسی که با مردم
درست معامله نمیکنه، با خداست...⚡️
ممکنه
😌 من یه خانم خانهدار باشم
که دارم محصولات خانگی میفروشم؛
😊 یا حتی یه معلم باشم که
پولِ سی ساعت کار رو
از آموزش و پرورش میگیرم؛
😎 یا مشاغل مختلفی که اندازه و
هزینهی کار، مشخصه...
توی هرکدوم از این موارد
باید مراقب باشیم که
مصداق کمفروشها نباشیم . . . 🌸🍃
⇱ ڪلیــڪ ڪنید ⇩⇩⇩
📚
@ketabkhanehmodafean
┄┄┅┅┅❅🌼❅┅┅┅┄┄
شخصیت محوری_29.mp3
3.8M
🎧قسمت بيست و هشتم
#شخصیت_محوری
@ketabkhanehmodafean
شخصیت محوری_30.mp3
4.23M
🎧قسمت بیست ونهم
#شخصیت_محوری
🎧📙
@ketabkhanehmodafean
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🚨برنامه های دشمن برای فروپاشی خانواده از زبان رهبر انقلاب
#خانواده
📚
@ketabkhanehmodafean
💐🍃🌿🌸🍃🌼
🍃🌺🍂
🌿🍂
🌸
📙 #داستـــــان
#پـــــناه
#قسمـت_شـصت
✍توی کوچه می پیچد و می گوید:
_خلاصه این مدت که نبودی خیلی چیزا عوض شده
+آره،دوری من به نفع خیلیا بوده
_هنوز که زبونت نیش...
+بخدا که نداره لاله!منم عوض شدم و پناه سابقی که می شناختی نیستم.خوب و بدش رو نمی دونم اما باید از همه چیز برات بگم
_ان شاالله،راستی یه خبر خوب دارم و یه خبر بد
+عجیبه که تا حالا نگفتی!
_گفتم شاید باب میلت نباشه
+می شنوم
_خبر خوب اینه که افسانه خونه نیست در حال حاضر
+کجاست؟
_خب این میشه خبر بده
+چی میگی تو؟اصلا خبر بدت چیه؟
_همین که افسانه نیست و رفته مراسم خواستگاری
+خواستگاری کی؟
ماشین را خاموش می کند،ابروهایش را بالا می دهد و بعد از چند ثانیه می گوید:
_اومم...بهزاد
باورم نمی شود و تقریبا جیغ می زنم:
+بهزاد؟!
_آره
+واقعا میگی؟
_به جان خودت
+مگه میشه؟باور نمی کنم
_منم اولش باورم نشد...اما خبر موثقه
+عجب!
مگر همین چند وقت پیش نبود که هزار کیلومتر را تا تهران آمده بود برای درآوردن آمار من؟مگر چند روز قبل از رفتنم به تهران نبود که دوباره پا پی شده و کلافه ام کرده بود؟گیج شده ام.
چند ثانیه به پلاک در نگاه می کنم.چه خوب که بالاخره رسیدم!
+حالا چرا فکر کردی باید برای من بد باشه خواستگاری رفتنش؟
_بالاخره چند سال چشمش دنبال تو بوده...
نمی دانم چه حسی دارم، خوشحالم، ناراحتم یا بی تفاوت؟نفس عمیقی می کشم و می گویم:
+نمی گم از نبودن افسانه خوشحالم یا نه حتی نمی دونم دوست داشتم خونه باشه یا نه؟هنوز به این درجه از تحول نرسیدم.اما خب، یجورایی خنثی شدم نسبت بهش.حتی توی ذهنم.اگر خونه هم بود باهاش دشمنی نداشتم.
در ماشین را باز می کنم تا پیاده شوم که می پرسد:
_بهزاد چی؟حست در مورد اونم خنثی ست؟
تصویر بهزاد و دردسرهایی که از دستش کشیده بودم یادم می آید.
+شاید آره اما مطمئن باش من برای اون خنثی نبوده و نیستم!
_یعنی چی؟الکی پاشده رفته خواستگاری؟؟
+الله اعلم
_به اصطلاحات جدیدم که یاد گرفتی
+خوب شد نرفتیم خونه ی شما.
_وا چرا؟
+چون اگه اجازه بدی دوست دارم برم بابامو ببینم!
_ببخشید،بفرمایید
و من واقعا اطمینان دارم که بهزاد به این زودی ها قدرت فراموش کردن عشقی چند ساله را ندارد دلم برای او هم می سوزد بیشتر از خودم
در را پوریا برایم باز می کند و مثل شوک زده ها خیره ام می شود.لاله به شوخی می گوید
+معرفی می کنم خواهرته،شناختی؟
می خندم،بغلش می کنم و تاسف می خورم که چرا این همه مدت به فکرش هم نبودم!کلی از دیدنم ذوق کرده و می گوید:
_خوش اومدی آبجی،به مامان زنگ بزنم بیاد؟
+نه حالا
_باشه پس من برم به حامد بگم که نمیام امشب باشگاه
+برو داداشی،من که نمی خوام برگردم
_بیخیالش،دو سوته اومدم الان
+ببین پوریا شیرینی خامه ای بخر پناه دوست داره
_لاله خانوم خودت هوس کردی گردن من ننداز
+باشه باشه می خرم
می دود و از حیاط می رود بیرون.زیرلب قربان صدقه ی قد و بالایش می روم لاله با خنده می گوید:
_یعنی دنیا رو آب ببره پسرا رو خواب ببره حتی نفهمید که تو دیگه خیلی شبیه قبلنا نیستی!می بینی؟
+شایدم به چشم تو تغییر کردم
_یه چیزی میگیا!تمام گوشیم پر از عکس های دوران جهالتته همین چهار پنج ماه پیش!می خوای نشونت بدم ببینی؟
+اول بابا رو ببینیم بعد
وارد پذیرایی می شوم،تلویزیون طبق معمول همیشه روشن است و کسی توی سالن نیست.
_کجاست؟
+حتما تو اتاقش.من یه چایی بذارم
در نیمه باز اتاقش را هول می دهم و هیبت مردانه اش را می بینم که روی صندلی و پشت به من نشسته و توی نور کم چراغ مطالعه خطاطی می کند.
بیخود نبود که سر و صدای ما را نشنیده!
آخ که چقدر سنگدل بودی پناه چیزی مثل ناله از گلویم خارج می شود:
_بابا...
و می زنم زیر گریه.مرکب و قلم به دست بر می گردد و بعد از چند ماه صورت ماهش را می بینم.
👈نویسنده:الهام تیموری
⏪ #ادامہ_دارد....
@ketabkhanehmodafean
🌸
🌿🍂
🍃🌺🍂
💐🍃🌿🌸🍃🌼
#ایدههاییبرایتشویقکودکانونوجوانانبهکتابخوانی
#ایده_دوم
#ویژه_معلمان
2- کجای جهان؟ به هر دانشآموزی یک نقشه جهان یا کشور بدهید. هربار یک دانشآموز کتابی میخواند که به نحوی به یک کشور یا استان مربوط است، آن کشور را در نقشه رنگ میزند. ارتباط بین داستان و مکان به یکی از این شیوهها برقرار میشود.
۱- نویسنده در آنجا به دنیا آمده.
۲- داستان در آنجا اتفاق میافتد.
۳- داستان از آنجا شروع میشود.
۴- داستان دربارهی آن استان یا کشور است.
بچههایی که بیشترین استانها و کشورها را رنگ کنند برنده هستند و جایزه میگیرند.
ایده از آندورا لافلین، مدرسه ایندیان هایز، کوتومو، ایندیانا، معلم کلاس چهارم.
📚
@ketabkhanehmodafean
بسم الله الرحمن الرحیم
🔸حالت دوم بازی الک دولک🔸
🔹این که پیش از آن که یکی از اعضای گروه دوم، اَلَک را بگیرد، اَلَک روی زمین می افتد.
🔸در این صورت، یکی از اعضای گروه دوم، اَلَک را برداشته، به سمت جایی که آجرها قرار دارد، پرتاب می کند.
🔹 فردی که دولَک را در دست دارد، باید تلاش کند تا پیش از آن که اَلَک بر زمین بیفتد، آن را با دولَک، دوباره رو به بالا و به سوی جلو، پرتاب کند.
🔸در این جا یا بازیکن گروه اوّل موفّق می شود که اَلَک را با دولَک بزند یا نمی شود.
🔹اگر موفّق شد، از جایی که اَلَک پس از پرتاب او به زمین افتاده تا محلّ آجرها را با دولَک اندازه می گیرند و به همان اندازه هم به گروه اوّل، امتیاز داده می شود. مثلاً اگر به اندازۀ بیست دولَک فاصله بود، بیست امتیاز به گروه اوّل داده می شود.
🔸امّا اگر بازیکن گروه اوّل، موفّق نشد که اَلَک را بزند، دو حالت پیدا می کند: فاصلۀ میان اَلَک در نقطه ای که به زمین افتاده، بیشتر از طول دولَک است یا کمتر.
🔹اگر بیشتر بود، با دولَک فاصله را می شمارند و امتیاز گروه اوّل، مشخّص می شود؛ امّا اگر کمتر بود، فردی که اَلَک را پرتاب کرده، سوخته و جای خود را به دیگری می دهد.
🔸در هنگامی که بازیکن گروه اوّل، پشت آجرها قرار می گیرد، در هنگام زدن اَلَک، ممکن است دولَک به آجرها بخورد و اَلَک، پرتاب نشود.
🔹 این یک خطا محسوب می شود. اگر این خطا، سه بار پشت سر هم انجام بگیرد، بازیکن باید جای خود را به دیگری بدهد.
🔸اگر بازیکنان گروه اوّل، یک دور جای خود را به دیگری دادند، نوبت به گروه دوم می رسد.
از ابتدا مشخّص می شود که بازی در چه امتیازی تمام شود. هر گروهی که زودتر به این امتیاز رسید، برنده است.
📚 بازی ، بازوی تربیت ص ۱۲۸
#استاد_عباسی_ولدی
🎾 #بازی_بازوی_تربیت
⛳️ @ketabkhanehmodafean
🎾⚽️🏸🏓⛳️🎣
🔻چند بازی ساده که باعث باهوشتر شدن کودکان میشه!
📚
@ketabkhanehmodafean
💐🍃🌿🌸🍃🌼
🍃🌺🍂
🌿🍂
🌸
📙 #داستـــــان
#پـــــناه
#قسمـت_شـصت_و_یک
✍نمی دانم چند دقیقه شده که در آغوشش گم شده ام.به صدای قلب ضعیفش گوش می دهم و جان دوباره می گیرم.
اینجا امن ترین جای دنیاست سرم را می بوسد و برای هزارمین بار می پرسد:
_خوبی بابا؟
+پیش شما که باشم خوبم
_چطور انقدر بی خبر؟
+به لاله گفته بودم
_هیچ وقت فکر نمی کردم که دخترم از خونه و زندگیش...
نمی گذارم حرفش را تمام کند،از او فاصله می گیرم و نگاهش می کنم
+بابا جون،من به اندازه ی روزای عمرم خطا کردم،از همه بدترشم همین دور شدن از شما بود.
چشمش چرخی روی صورتم می زند،به دست های بدون لاکم نگاه می کند و بعد روسری بلندی که سرم کرده ام
_چی شده که انقدر عوض شدی پناه؟
سکوت می کنم و ادامه می دهد:
+انگار دارم خواب می بینم،خواب می بینم که برگشتی!خواب می بینم که شبیه هیچ وقت نیستی،که از خطاهات حرف می زنی و غم دور شدنت خودتی بابا؟
_خودشه دایی جون،من قبل از شما
اینا رو پرسیدمو به نتایج مثبتی رسیدم.فکر کنم باید براش جشن پروانگی بگیریم
پدر دست دور شانه ام می اندازد و به لاله می گوید:
+جشن چی؟علیک سلام
_وای ببخشید سلام...پروانگی!همینجوری به فکرم رسید.آخه نگاش کنید چه ناز شده...
+تو که از اومدنش باخبر بودی چرا نگفتی دایی؟
_سفارش کرده بود نگم
+ما نامحرمیم یا ترسیدی پشیمون بشی؟
_هیچ کدوم بابا...فکر کن بی دلیل بوده
+والا!آخه این پناه کی و کدوم کارش دلیل داشته دایی؟چه توقعاتی دارید شما...
به شوخی های لاله لبخند می زنم اما می بینم که پر بیراه هم نگفته.انگار تا می توانستم به همه چیز پیله کرده بودم و جز تنهایی نصیبی نداشتم ولی حالا مثل کرم ابریشمی که پیله های تنیده بر جانش را پاره می کند به شوق پرواز، پروانه شدم! شاید هم قرار بود که باشم...
پر از تردیدم و پر از حس های جدید، هنوز تا پروانه شدن فاصله هاست
با شامی که افسانه قبل از رفتنش درست کرده بود بزممان کامل می شود.ظرف ها را جمع می کنیم که پوریا می گوید:
+ایول بالاخره فردا یه قرمه سبزی می زنیم
_چی شده تو که اهلش نبودی؟
+از بس که مامان درست می کرد.ولی از وقتی تو رفتی گفت دلم نمیاد بوی قرمه بپیچه و پناه نباشه که بهونه ی زود آماده شدنش رو بگیره،اصلا از گلوی هیچ کدوممون پایین نمیره.خلاصه که خیلی وقته نخوردیم.تازه دوبارم که رفتیم خونه عمه بهمون کباب و چلومرغ داد
_چشمتو بگیره پوریا،بده کباب؟
+نه دخترعمه ولی قرمه سبزی یه اصل و اصول دیگه ای داره...
تعجب کرده ام و خجالت می کشم که به چشم های پدر نگاه کنم.بشقاب خالی ام را بر می دارم و به آشپزخانه پناه می برم یکی از عکس هایی که پارسال توی باغ گرفته بودم را روی یخچال چسبانده اند چه لب های قرمزی و چه چشم های خمار از سنگینی آرایشی!
_اینم افسانه زده!اما خبرم نداشته که تو قراره بیای
+لاله مگه میشه زن بابا باشیو دلتنگ بشی؟
_بی انصاف اون بزرگت کرده
غرورم هنوز هم شعله می کشد و می خواهم انکار کنم شانه بالا می اندازم و می گویم:
+کمم اذیتم نکرده
_تو چی؟کم آتیش سوزوندی براش؟
+من بچه بودم
_الانم بچه ای که نبودنش برات خبر خوشه؟
+حرف تو دهنم نذار!اینو تو گفتی نه من
_خیلی خب،یه وقتایی سر و کله زدن با تو آدمو دیوونه می کنه منم حوصلشو ندارم،اون سماور رو روشن کن یه چای با این شیرینی های تر بزنیم.
پیچ سماور را می چرخانم که از توی سالن داد می زند:
+ببین آب داشته باشه نسوزه
و فکر می کنم من چقدر توی این خانه دست به سیاه و سفید نزدم و فقط دستور دادم!چقدر بهانه گرفتم و پر توقعی کردم من حتی درست و حسابی جای ظرف ها و ادویه جات و حبوبات و را بلد نبودم!افسانه گاهی وقت ها که مریض می شدم حتی مشق هایم را هم می نوشت...
از یادآوری گذشته، روز به روز خجول تر می شوم.اگر دست خودم بود پاک کنی بر می داشتم و خیلی از جاهای زندگیم را پاک می کردم!
دیر وقت شده و هنوز افسانه نیامده خسته ی راه بودن را بهانه کرده ام و روی تخت اتاقم خوابیده ام لاله روی زمین جا پهن کرده و طوری خوابیده که انگار او مسافرت بوده...
از پنجره به تیربرق توی کوچه نگاه می کنم.چه شب هایی که با این تیر چوبی تا صبح درددل نکردم و اشک نریختم.
صدای باز شدن در می آید و می فهمم که افسانه برگشته چشمم را می بندم چون نمی دانم باید چه واکنشی داشته باشم حرف های لاله و پوریا توی گوشم هست و وجدانم هم خیلی بد موقع بیدار شده صدای پچ پچ ریزی می شنوم و بعد در اتاق با ناله ای باز می شود.
"الهی شکر" زیرلبش را حس می کنم. نزدیک می شود و من دلهره می گیرم.کنار تخت می نشیند؛بوی عطرش را فراموش نکرده بودم!
نفس عمیقی می کشد و بعد دستی لابه لای موهایم چرخ می خورد.
👈نویسنده:الهام تیموری
@ketabkhanehmodafean
🌸
🌿🍂
🍃🌺🍂
💐🍃🌿🌸🍃🌼
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
▪️ اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلَىٰ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ باقِرِ الْعِلْمِ، وَ إِمامِ الْهُدىٰ، وَقائِدِ أَهْلِ التَّقْوىٰ...
✍ باید جلوهای تامّ و تمام بود،
تا بر علمِ " ما کانَ و ما یکون " احاطه داشت.
کاش عالَم زودترها میدانست و سیزده خزانهی کامل علم الهی را به پایِ جهل خویش قربانی نمیکرد!
و کاش این بلوغِ به جریان افتاده،
زودتر به وصل لحظهی تکاملِ خویش برسد، تا چهاردهمینشان، خط بطلان بر جهلی بکشد که منشاء تمام فساد زمین است.
و
روزگاری است پای درسَت نشستهایم. نسل به نسل زیر بارانهای پربرکتی هستیم که از آسمان علم تو بر سرمان میبارد.
ما همه مدیون توایم.
اگر نبود بارش آسمان تو، ما بیخدا روزگار میگذراندیم.
کاش یک روز هم بیاید و بنشینیم پای حرفهای دلت و تو از کربلا برایمان بگویی. 😭😭
بیشک تعریف کربلا از زبان تو، تفسیر تازهای از حسین علیه السلام روی پیشانی آسمان خواهد نوشت.
چه غبطه برانگیز! چهار ساله بودی که دو امام، استاد عشق و معلّم صبر و مدرّس رضا شدند برایت.
دستی بکش بر نگاهمان تا کربلا را از پنجرۀ چشمان تو ببینیم.
غصۀ جانمان را نخور، کربلا را ببینیم و بمیریم، عاقبت بخیر مردهایم!
سلام بر باقر کربلا!
#باقرالعلوم
#شهادت_امام_محمدباقر
#آجرک_الله_یا_بقیت_الله
#کتابخانه_مدافعان_حریم_ولایت
@ketabkhanehmodafean
مداحی آنلاین - السلام ای باقر آل رسول - محمود کریمی.mp3
9.72M
🔳 #شهادتاماممحمدباقرعلیهالسلام
🌴السلام ای باقر آل رسول
🌴چهارمین فرزند زهرای بتول
🎤 #محمود_کریمی
📚🏴
@ketabkhanehmodafean
Zendegani-emam-mohamed-bagher.pdf
3.83M
📚عنوان : #زندگانیاماممحمدباقرعلیهالسلام
✍نویسنده : حسین عمادزاده
📖موضوع : اهل بیت
📄تعداد صفحات : ۲۶۴ صفحه
📆به مناسبت سالروز شهادت امام محمد باقر (علیهالسلام )
#باقرالعلوم
📚🏴
@ketabkhanehmodafean
13.32M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥نماهنگ #شهادتاماممحمدباقر (ع)
🌴قبر تو مثل همیشه خلوته🌴با اینکه امشب شب شهادته
🎤 حاج میثم مطیعی
📚🏴
@ketabkhanehmodafean
21.54M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مبارزه با تحریف، مهمترین کار امام محمد باقر (علیهالسلام)
#شهادت_امام_محمدباقر_علیهالسلام
#امام_خامنهای
#جهاد_تبیین
#فریضه_قطعی_و_فوری
••※[🔹∷∷※∷∷🔹]※••
@ketabkhanehmodafean