🕊بسم رب الشهدا والصدیقین 🕊
🌻زندگینامه #شهیدمنوچهرمدق
قسمت دهم: کوله ی خاکی رنگ
🌹توی همان محله مان یک خانه اجاره کردیم. نیمه ی شعبان عروسی گرفتیم ... دوسه روز مانده بود به امتحانات ثلث .شب ها درس می خواندم. منوچهر ازم می پرسید، می رفتم امتحان می دادم. بعداز امتحانات رفتیم ماه عسل... یک ماه و نیم همه ی شمال راگشتیم. هر جا می رسیدیم و خوشمان می آمد چادر می زدیم و می ماندیم... تازه آمده بودیم سر زندگیمان که جنگ شروع شد.
🌹اول دوم مهربود... سرسفره ی ناهار ازرادیو شنیدم سربازهای منقضی پنجاه وشش را ارتش برای اعزام به جبهه خواسته... ازمنوچهر پرسیدم "منقضی پنجاه وشش یعنی چه؟"
گفت یعنی کسانی که سال پنجاه وشش خدمتشان تمام شده... داشتم حساب می کردم خدمت منوچهر کی تمام شده...
برادرش رسول آمد دنبالش وبا هم رفتند بیرون.
🌹بعدازظهر برگشت با یک کوله ی خاکی رنگ. گفتم این را برای چه گرفته ای!!!؟؟؟
گفت لازم می شود!!
گفت آماده شو بامریم و رسول می خواهیم برویم بیرون... دوستم مریم با رسول تازه عقد کرده بودند... شب رفتیم فرحزاد. دور میز نشسته بودیم که منوچهر گفت : ما فردا عازمیم!!!!!
گفتم چی ؟؟ به این زودی؟؟
گفت ما جزو همان هایی هستیم که اعلام شده باید برویم...
مریم پرسید ما کیه ؟؟؟؟؟
گفت من و داداش رسول !!!
🌹مریم شروع کرد به نق زدن که نه رسول تو نباید بروی... ما تازه عقد کرده ایم!! اگر بلایی سرت بیاد من چی کارکنم ؟؟؟
من کلافه بودم ، ولی دیدم اگر چیزی بگویم مریم روحیه اش بدتر می شود... آن ها تازه دو ماه بود عقد کرده بودند... باز من رفته بودم خانه ی خودم...
🌹چشم هاش روی هم نمیرفت... خوابش نمی آمد... به چشم های منوچهر نگاه کرد.
هیچ وقت نفهمیده بود چشم های او چه رنگی اند،.. قهوه ای، میشی یاسبز؟
انگاررنگ عوض می کردند... دست های اورا در دستش گرفت و انگشتانش را دانه دانه لمس کرد... خنده ی تلخی کرد... دوتا شست های منوچهر هم اندازه نبودند. یکی ازآن ها پهن تربود... سرکارپتک خورده بود.
منوچهر گفت :همه دو تا شست دارند...من یک شست دارم یک هفتاد........
🌹می خواست همه ی این ها را در ذهنش نگه دارد... لازمش می شد.... منوچهرگفت فقط یک چیزی توی دنیا هست که می تواند تورا از من جدا کند... یک عشق دیگر...
"عشق به خدا" نه هیچ چیز دیگر....
#ادامه_دارد
📚
@ketabkhanehmodafean
#نکته_تربیتی💊
🔻به فرزند خود رشوه ندهید
🔸برای اینکه فرزندتون مطابق اصول رفتار کنه، بهش رشوه ندین.
منظور از رشوه اینه که مثلا بهش نگین اگر مسواک بزنی، فلان خوراکی رو برات میخرم.
🌀 ایراد این کار اینه که همگام با بزرگشدن کودک، مبلغ این رشوه هم افزایش پیدا میکنه و اگر این شیوه در فرزندمون درونی بشه، شما هربار باید برای انجام کار درست، جایزه بزرگتری بهش بدین و این مانع از تقویت خویشتنداری در کودکان میشه🤦🏻
🔰ما هنگام رانندگی سبقت غیرمجاز نمیگیریم و به خاطر رعایت کردن این قانون، جایزه هم نمیگیریم.
کودک هم باید یاد بگیره که انجام کار درست، به نفع خودشه و به خاطرش نمیتونه طلبکار باشه. ✅
📚
@ketabkhanehmodafean
439.1K
بچهها! این داستان زیبا رو یکی از دوستانتون خونده و برامون فرستاده!
✓#قصهگو: فاطمه رحمانی از تهران
نام داستان: #درس_شجاعت
نویسنده: فاطمه رحمانی، نفیسه نجفی قدسی
آفرین به تو دخترگل! 👏👏👏
بچهها گوش کنید!
📚🎧
@ketabkhanehmodafean
#انیمیشن #فرزندان_آفتاب 😍
رده سنی: ۱۰+
قسمت سیوششم
🏹لینک تماشـــ👀ــای انیمیشن:
https://b2n.ir/n19432
ـ---------------------------------------«💥»
🖇⃟🧡¦⇢ #کودک_و_نوجوان
᪥ •📚 ݒیوســــٺــݩ •
➜• @ketabkhanehmodafean