eitaa logo
کتابخانه‌مدافعان‌حریم‌ولایت
1.4هزار دنبال‌کننده
2.8هزار عکس
2.8هزار ویدیو
1.8هزار فایل
آیدی مدیر کانال @Mohamadjalili1 ادمین پاسخگو @Mesbaholhodaaa 👈 انتشار مطالب و فایل ها با ذکر آیدی کانال
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 بیان جالب رهبر انقلاب در رابطه با نحوه‌ی تربیت در خانواده‌های چند فرزندی... 📚 @ketabkhanehmodafean
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🕊بسم رب الشهدا والصدیقین 🕊 🌻زندگینامه قسمت دهم: کوله ی خاکی رنگ 🌹توی همان محله مان یک خانه اجاره کردیم. نیمه ی شعبان عروسی گرفتیم ... دوسه روز مانده بود به امتحانات ثلث .شب ها درس می خواندم. منوچهر ازم می پرسید، می رفتم امتحان می دادم. بعداز امتحانات رفتیم ماه عسل... یک ماه و نیم همه ی شمال راگشتیم. هر جا می رسیدیم و خوشمان می آمد چادر می زدیم و می ماندیم... تازه آمده بودیم سر زندگیمان که جنگ شروع شد. 🌹اول دوم مهربود... سرسفره ی ناهار ازرادیو شنیدم سربازهای منقضی پنجاه وشش را ارتش برای اعزام به جبهه خواسته... ازمنوچهر پرسیدم "منقضی پنجاه وشش یعنی چه؟" گفت یعنی کسانی که سال پنجاه وشش خدمتشان تمام شده... داشتم حساب می کردم خدمت منوچهر کی تمام شده... برادرش رسول آمد دنبالش وبا هم رفتند بیرون. 🌹بعدازظهر برگشت با یک کوله ی خاکی رنگ. گفتم این را برای چه گرفته ای!!!؟؟؟ گفت لازم می شود!! گفت آماده شو بامریم و رسول می خواهیم برویم بیرون... دوستم مریم با رسول تازه عقد کرده بودند... شب رفتیم فرحزاد. دور میز نشسته بودیم که منوچهر گفت : ما فردا عازمیم!!!!! گفتم چی ؟؟ به این زودی؟؟ گفت ما جزو همان هایی هستیم که اعلام شده باید برویم... مریم پرسید ما کیه ؟؟؟؟؟ گفت من و داداش رسول !!! 🌹مریم شروع کرد به نق زدن که نه رسول تو نباید بروی... ما تازه عقد کرده ایم!! اگر بلایی سرت بیاد من چی کارکنم ؟؟؟ من کلافه بودم ، ولی دیدم اگر چیزی بگویم مریم روحیه اش بدتر می شود... آن ها تازه دو ماه بود عقد کرده بودند... باز من رفته بودم خانه ی خودم... 🌹چشم هاش روی هم نمیرفت... خوابش نمی آمد... به چشم های منوچهر نگاه کرد. هیچ وقت نفهمیده بود چشم های او چه رنگی اند،.. قهوه ای، میشی یاسبز؟ انگاررنگ عوض می کردند... دست های اورا در دستش گرفت و انگشتانش را دانه دانه لمس کرد... خنده ی تلخی کرد... دوتا شست های منوچهر هم اندازه نبودند. یکی ازآن ها پهن تربود... سرکارپتک خورده بود. منوچهر گفت :همه دو تا شست دارند...من یک شست دارم یک هفتاد........ 🌹می خواست همه ی این ها را در ذهنش نگه دارد... لازمش می شد.... منوچهرگفت فقط یک چیزی توی دنیا هست که می تواند تورا از من جدا کند... یک عشق دیگر... "عشق به خدا" نه هیچ چیز دیگر.... 📚 @ketabkhanehmodafean
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💊 🔻به فرزند خود رشوه ندهید 🔸برای اینکه فرزندتون مطابق اصول رفتار کنه، بهش رشوه ندین. منظور از رشوه اینه که مثلا بهش نگین اگر مسواک بزنی، فلان خوراکی رو برات می‌خرم. 🌀 ایراد این کار اینه که همگام با بزرگ‌شدن کودک، مبلغ این رشوه هم افزایش پیدا می‌کنه و اگر این شیوه در فرزندمون درونی بشه، شما هربار باید برای انجام کار درست، جایزه بزرگتری بهش بدین و این مانع از تقویت خویشتنداری در کودکان میشه🤦🏻 🔰ما هنگام رانندگی سبقت غیرمجاز نمی‌گیریم و به خاطر رعایت کردن این قانون، جایزه هم نمی‌گیریم. کودک هم باید یاد بگیره که انجام کار درست، به نفع خودشه و به خاطرش نمی‌تونه طلبکار باشه. ✅ 📚 @ketabkhanehmodafean
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
439.1K
بچه‌ها! این داستان زیبا رو یکی از دوستانتون خونده و برامون فرستاده! ✓: فاطمه رحمانی از تهران نام داستان: نویسنده: فاطمه رحمانی، نفیسه نجفی قدسی آفرین به تو دخترگل! 👏👏👏 بچه‌ها گوش کنید! 📚🎧 @ketabkhanehmodafean
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
😍 رده سنی: ۱۰+ قسمت سی‌وششم 🏹لینک تماشـــ👀ــای انیمیشن: https://b2n.ir/n19432 ـ---------------------------------------«‌💥» 🖇⃟🧡¦⇢ ᪥ •‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌📚 ݒیوســــٺــݩ • ➜• @ketabkhanehmodafean
😍 رده سنی: ۱۰+ قسمت سی‌وهفتم 🏹لینک تماشـــ👀ــای انیمیشن: https://b2n.ir/z10051 ـ---------------------------------------«‌💥» 🖇⃟🧡¦⇢ ᪥ •‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌📚 ݒیوســــٺــݩ • ➜• @ketabkhanehmodafean
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🕊بسم رب الشهدا والصالحین 🕊 🌻زندگینامه قسمت یازدهم : تنهایی فرشته 🌹فرشته بغضش را قورت داد دستش رازیر سرش گذاشت وگفت: قول بده زیاد برایم بنویسی اما منوچهر از نوشتن خوشش نمی آمد. جنگ هم که فرصت این کارها را نمی گذاشت.. آهسته گفت حداقل یک خط... منوچهر دست فرشته را که بین دست هاش بود فشار داد و قول داد که بنویسد ... تاآنجا که می تواند... 🌹زیاد می نوشت اما هردفعه که نامه اش می رسید یا صدایش را از پشت تلفن می شنیدم تازه بیش تر دلتنگش می شدم می دیدم نیست .... نامه ها رارسول یا دوستانش که از منطقه می آمدند می آوردند و نامه های من و وسایلی که براش می گذاشتم کنار می رساندند به دستش. رسول تکنسین شیمی بود. به خاطرکارش هرچندوقت یک بار می آمد تهران. 🌹دو تا ماشین شدیم و بردیمشان پادگان... منوچهر هر دقیقه کنار یکی بود... پیش من می ایستاد دستش را می انداخت دورگردن پدرم ، مادرش را می بوسید... می خواست پیش تک تکمان باشد... ظهر سوار اتوبوس شدند ورفتند... همه ی این ها یک طرف تنها برگشتن به خانه یک طرف..... اولین وآخرین باری بودکه رفتم بدرقه ی منوچهر... تحمل این را که تنها برگردم نداشتم.... بامریم برگشتیم مریم زار می زد... من سعی می کردم بی صدا گریه کنم. می ریختم توی خودم... وقتی رسیدم خانه انگار یک مشت سوزن ریخته باشند به پاهام گزگز می کردند... ازحال رفتم . فکر می کردم دیگر منوچهر مال من نیست! دیگر رفت ... ازاین می ترسیدم. 🌹منوچهر شش ماه نیامد.من سال چهارم بودم... مدرسه نمی رفتم... فقط امتحان هارا می دادم... سرم به بسیج و امدادگری گرم بود.... با دوستانم میرفتیم بیمارستان خانواده... مجروح ها را می آوردند آن جا. یک بار مجروحی را آوردند که پهلویش ترکش خورده بود و استخوان دستش فرورفته بود به پهلویش... به دوستم گفتم "من الان دارم این رامی بینم... حالا کی منوچهررامی بیند؟؟ روحیه ام را باختم آن روز دیگر نرفتم بیمارستان... 📚 @ketabkhanehmodafean
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☘🌹☘🌹☘🌹🇮🇷 🌹☘🌹☘🌹🇮🇷 ☘🌹☘🌹🇮🇷 🌹☘🌹🇮🇷 ☘🌹🇮🇷 🌹🇮🇷 چهل و پنج زمستان که به گذشته باز گردیم... به بهــــــ🌸ــــــار میرسیم❗️ ساعت حوالی ٩ و نیم صبح... کوچه ها گل باران... شمیم عطر یاس و رازقی فضا را آکنده ساخته... مردم در اوج شور و شوق ... صدای تپش قلب های منتظر را خوب میشود شنید ... حتم دارم هم به استقبال آمده اند... به استقبال روح خدا که اکنون در جسم بی‌جان شهر دمیده شده و جان دوباره به آن بخشیده... 🌱خوش آمدی آرامِ جان 🌱خوش آمدی مهربانم 🌱خوش آمدی بت شکنِ زمان 🇮🇷 🌹☘🌷☘🌹☘🌷☘🌹☘🌷 @ketabkhanehmodafean
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
عرض سلام و شادباش بمناسبت ۱۲بهمن ؛ سالروز ورود امام خمینی رحمةالله‌علیه و آغاز دهه‌ی فجر انقلاب اسلامی با ادامه‌ی کتاب صوتی در خدمتتون هستیم.
ادامه حکایت ابیات ۶۴۸ تا ۶۸۶
ادامه‌دار است 👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا