کتابخانهمدافعانحریمولایت
#یک_حس_خوب #یک_تجربه #یک_پیشنهاد #تجربیات_یک_کتابخوان سلام دوستان طی چند روز گذشته یک نکته مهم درب
👆👆👆
ما خیلی از پیشنهاد این دوست کتابخوانمون خوشمون اومد
به نظرمون خیلی کاربردی اومد واسه همینم ازشون اجازه گرفتیم تا پیامشون رو توی کانال بزاریم
حتما واسه شمام پیش اومده
خود من هم همین حس رو بعد خوندن یک کتاب خوب داشتم تا یک مدت درگیرشی و تمام
😊
بیایم از همین الان، بعد خوندن هر کتاب خوب این چله رو برای خودمون بگیریم
حداقل یک فهم از کتاب
حداقل یک تصمیم (پس من هم باید ...)
حداقل چهل روز عمل به اون تصمیم
ممنون از شما عزیزان که تجربیات مفیدتون رو با سایرین به اشتراک میگذارید باشد که این خیر جاری از شما به یادگار بماند
یک گل صلوات تقدیم این دوست عزیز🌺
#حس_خوب_کتابخوانی
#تجربیات_کتابخوانان
#خاطرات_کتابرسانی
@ketabkhanehmodafean
کتابخانهمدافعانحریمولایت
📚 مسابقه بزرگ کتابخوانی 🔸با محوریت کتاب 🔹تنها زیر باران 🔸روایت زندگی شهید مهدی زین الدین ▪️ از ۱۳
17.67M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#تیزر
📚 مسابقه بزرگ کتابخوانی
🔸با محوریت کتاب
🔹تنها زیر باران
🔸روایت زندگی شهید مهدی زین الدین
▪️ از ۱۳ آبان تا ۱۲ بهمن ۹۸
▫️ با اهدای جوایز ارزنده...
@ketabkhanehmodafean
کتابخانهمدافعانحریمولایت
دست و پاهایش را که دیدم دلم سوخت..رفتم روزنامه آوردم و زیرپاهایش انداختم..همانطور که خواب بود، کف پا
🕚 حدود ساعت۱۱شب بود که از آنجا بلند شدیم..چادر خودم را انداخته بودم داخل کیسه و چادر امانتی را سر کرده بودم..
روی موتور ، حمید بلند بلند ذکر می گفت، صدای "حسین حسین" گفتنش را دوست داشتم..
به حمیدگفتم: آرومتر ذکر بگو..این وقت شب کسی میشنوه.
🌹گفت:" اشکال نداره..بذار همه بگن حمید مجنون امام حسینه..موتورسواری که یه کار مباح حساب میشه، نه واجبه نه مکروه ، بذار باذکرگفتن و ذکرشنیدن این کار ما مستحب بشه..ثواب بنویسن برای جفتمون".
🏚
خانه که رسیدیم هردوچادر را با دست شستم و روی بخاری خشک کردم..
بعدهم چادر امانتی رو اتو زدم و گذاشتم کنار وسایل حمید روی اوپن و گفتم: فردا داری میری محل کار ، این چادر رو هم برسون به آقامیثم..یه وقت خانمش نیازش میشه.
🌧
صبح که بلند شدیم هوا بارانی بود..مثل همیشه برایش صبحانه آماده کردم ..
🌹حمید سر سفره که نشست گفت:" همکارا میگن خانما فقط سال اول عروسی صبحانه آماده می کنن ، سال اول که تموم بشه ، دیگه از صبحونه خبری نیست..".
خندیدم و گفتم: تا روزی که من هستم تو بدون صبحونه از این خونه بیرون نمیری ..
حتی روزهای یکشنبه و سه شنبه که میرید کوه و بعدش بهتون صبحانه میدن بازهم اول صبح باید صبحونه ی منزل رو میل کنی.
⏰
به ساعت نگاه کردم..حمید برخلاف روزهای قبل خیلی با آرامش صبحانه می خورد. گفتم: همش چنددقیقه وقت داریا..الان سرویس تون میره حمید..حواست کجاست ؟
🌹گفت:" حواسم هست..امروز بخاطر این چادری که بهم دادی ببرم به همکارم برسونم با سرویس سپاه نمیرم..
به اندازه ی سنگینی این چادر هم نباید کار شخصی با وسیله و اموال سپاه انجام بدیم!"....
✍ادامه دارد...
🌷۱۵۱
#یادت_باشد
#کپی_و_ارسال_بدون_لینک_جایز_نمیباشد
@ketabkhanehmodafean
کتاب خمپاره های فاسد (داستان نوجوان)
🔺 مجموعه داستان های دفاع مقدسی برای گروه سنی کودک و نوجوان به صورت طنز
🔺 مجموعه داستان «خمپاره های فاسد» دارای 20 داستان با عناوینی نظیر «اسیر خودی»، «پلک های نیمه بسته»، «خمپاره های فاسد»، «صدای خوش در سرزمین عجیب»، «دزدان توالت»، «ستون پنجمی»، «شارلاتان»، «عروسی به صرف شام و فاتحه»، «مداح فراری»، «من آنم که رستم بود پهلوان» و ... می باشد.
🔺 زبان به کار گرفته شده در کتاب، زبان عامیانه است که همراهی آن با ماجراهای طنز کتاب، باعث جذاب شدن اثر شده است. همچنین استفاده از تصویرهای متنوع و جذاب در هر داستان، «خمپاره های فاسد» را تبدیل به کتابی دلنشین کرده است.
212صفحه|22000تومان
قیمت با تخفیف: 20,000 تومان
توضیحات بیشتر و خرید👇
https://basalam.com/sahifehnoor/product/83157?ref=830y
کتاب کودکستان آقا مرسل( رمان نوجوان)
💫 اتفاقات خندهدار وقایع جنگ را به صورتی دلنشین برای نوجوانان
🔹 این رمان که در واقع جلد دوم رمان «گردان قاطرچی ها» است ماجراهای آن حول محور همان رمان می گذرد و برخی شصخیت های این رمان در «کودکستان آقا مرسل» حضور دارند و رمان با آنها پیش رفته است.
گزیده کتاب
قاطرها که آسوده در حال استراحت و یا خوردن علف و نان خشک بودند، یک آن وحشی شدند. سیاوش دوید طرف کوسه جنوب و یک لگد به شکم او زد و هوایی شلیک کرد. کوسه جنوب هم نه گذاشت و نه برداشت و یک جفتک سهمگین درست به تخت سینه سیاوش شلیک کرد! سیاوش شوت شد و هنوز در هوا بود که قزمیت هم او را مهمان جفتک خود کرد. سیاوش به طرف دیگر پرت شد و باز هم در هوا پیکان یک کله جانانه به شکم سیاوش کوبید. سیاوش قبل از این که روی زمین پر از سرگین و خیس ادرار و علف های خیس بو گرفته سقوط کند، از هوش رفته بود!
خرید آنلاین👇
https://basalam.com/sahifehnoor/product/79132?ref=830y
34.96M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#کمیک_موشن_خاطرات_سفیر
#نیلوفر_شادمهری
#قسمت_چهارم(۱)
این داستان خاطره سگی
انتشار #قسمت_چهارم از مجموعه داستانی خاطرات سفیر(خاطرات دفاع از حجاب و اسلام در فرانسه)
کتابی که رهبر معظم انقلاب توصیه کردند که «خانمها بخوانند»
برای دیدن سایر قسمتها با ما همراه باشید😍👇
📚
@ketabkhanehmodafean
کتابخانهمدافعانحریمولایت
🕚 حدود ساعت۱۱شب بود که از آنجا بلند شدیم..چادر خودم را انداخته بودم داخل کیسه و چادر امانتی را سر کر
متعجب از این همه دقت نظر روی بیت المال سراغ درست کردن معجون اول صبح های حمید رفتم..بخاطر فعالیت زیادی که در باشگاه و حین ماموریت هایش داشت؛ زانودرد گرفته بود..
هرروز صبح معجونی از آب ولرم و عسل و پودرسنجد و دارچین برایش درست می کردم .
دستور اینطور معجون ها را از جزوات طب سنتی خودم پیدا کرده بودم..از نوجوانی بخاطر علاقه ای که داشتم پیگیر طب سنتی و تغذیه ی اسلامی بودم..با خوردن این معجون اوضاع زانوهایش هرروز بهتر از قبل می شد.
☔️
موقع خداحافظی گفتم: حالا که با سرویس نمیری حداقل باخودت چتر ببر زیر بارون خیس نشی.
🌹گفت:" تو خودت میخوای بری دانشگاه چترو ببر..من خیس بشم مشکلی نداره..اما دوست ندارم تو زیر بارون اذیت بشی".
💗
آن روز دفتر بسیج دانشگاه با اعضای شورا برای هماهنگی اردوهای جهادی تابستان جلسه داشتیم..وقتی دیدم بحث مان به درازا کشیده ، به حمید پیام دادم که تا من برسم برای ناهار سالادشیرازی درست کند..
جلسه که تمام شد زود سوار تاکسی شدم که به خانه برسم..حسابی ضعف کرده بودم ولی تا سالاد شیرازی که حمید درست کرده بود را دیدم همه ی اشتهایم کور شد..رنگ سالاد که کاملا زرد بود ، تمام خیار و گوجه ها هم وارفته بود❗️
به حمید گفتم: من این سالاد رو نمیخورم..این چیزی که تو درست کردی به هرچیزی شبیه شده جز سالاد..باید بگی چرا این شکلی شده.
سابقه ی آشپزی هایش برایم روشن بود ، آشپز خوبی بود و غذاها را خوب درست می کرد ولی قسمتی که از خودش ابتکار داشت گاهی اوقات ما را تا مرز مسمومیت پیش می برد...
✍ادامه دارد...
🌷۱۵۲
#یادت_باشد
#کپی_و_ارسال_بدون_لینک_جایز_نمیباشد
@ketabkhanehmodafean