eitaa logo
کتابخانه‌مدافعان‌حریم‌ولایت
1.4هزار دنبال‌کننده
2.8هزار عکس
2.8هزار ویدیو
1.8هزار فایل
آیدی مدیر کانال @Mohamadjalili1 ادمین پاسخگو @Mesbaholhodaaa 👈 انتشار مطالب و فایل ها با ذکر آیدی کانال
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
قلب همه پر میزنه تا سامرا - @Maddahionlin.mp3
4.49M
💐قلب همه پر میزنه تا سامرا 💐برای لحظه ی اومدنت یا مولا 🌸 ولادت امام هادی علیه‌السلام 📚 @ketabkhanehmodafean
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
Ziarat_ghadirieh.pdf
9.06M
📚عنوان : 📖موضوع : غدیر 📄تعداد صفحات : ۴۶ صفحه 📆به مناسبت فرارسیدن سالروز ولادت امام هادی (علیه‌السلام ) ☑️زیارتی برای همه‌ی ایام سال 📚 @ketabkhanehmodafean
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
pedar23.mp3
675.8K
•🪄• 📚 قسمت بیست و سوم کتاب پدر ✍ نویسنده: نرجس شکوریان فرد 👨‍🏫 گوینده متن: علی ناجی 💠 موضوع: داستان‌هایی دلنشین از زندگی امیرالمومنین علیه‌السلام 📚 @ketabkhanehmodafean
pedar24.mp3
1.26M
•🪄• 📚 قسمت بیست و چهارم کتاب پدر ✍ نویسنده: نرجس شکوریان فرد 👨‍🏫 گوینده متن: علی ناجی 💠 موضوع: داستان‌هایی دلنشین از زندگی امیرالمومنین علیه‌السلام 📚 @ketabkhanehmodafean
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💐🍃🌿🌸🍃🌼 🍃🌺🍂 🌿🍂 🌸 ✍جا خورد نه قربانت خودت بخور این دفعه گرم تر جلو رفتم  داداش اون طوری که تو افتادی توی آب و خیس خوردی عمرا چیزی توی کوله ات سالم مونده باشه ... به کوله ات هم که نمیاد ضد آب باشه نمک گیر نمیشی ... دادم دستش و دوباره برگشتم پایین کنار آب ... با فاصله از گل و لای اطرافش ... زیر سایه دراز کشیدم هر چند آفتاب هم ملایم بود خوابم نمی برد ... به شدت خسته بودم بی خوابی دیشب و تمام روز جمعه فوق سختی بود ... جمعه ای که بالاخره داشت تموم می شد صدای فرهاد از روی بلندی اومد و دستور برگشت صادر شد ... از خدا خواسته راه افتادم دلم می خواست هر چه زودتر برسیم خونه ... و تقریبا به این نتیجه رسیده بودم که... نباید استخاره می کردم ... چه نکته مثبتی در اومدن من بود؟ ... آزمون و امتحان؟ یا کل مسیر تقریبا به سکوت گذشت همون گروه پیشتاز رفت زودتر از بقیه به اتوبوس رسیدن ... سعید نشست کنار رفقای تازه اش دکتر اومد کنار من ... همه اکیپ شده بودن و من، تنها برگشت هم همون مراسم رفت و من کل مسیر رو با چشم های بسته به پشتی تکیه داده بودم ... و با انگشت هام خیلی آروم ... یونسیه می گفتم که حس کردم دکتر از کنارم بلند شد و با فاصله کمی صدای فرهاد بلند شد - بچه ها ده دقیقه جلوتر می ایستیم یه راهی برید قدمی بزنید اگر می خواید برید سرویس ... چشم هام رو که باز کردم هوا، هوای نماز مغرب بود ساعت از 9 گذشته بود که بالاخره رسیدیم مشهد ... همه بی هوا و قاطی بلند شدن و توی اون فاصله کم پشت سرهم راه افتادن پایین خانم ها که پیاده شدن منم از جا بلند شدم دلم می خواست هرچه سریع تر از اونجا دور بشم نمی فهمیدم چرا باید اونجا می بودم ... و همین داشت دیوونه ام می کرد و اینکه تمام مدت توی مغزم می گذشت - این بار بد رقم از شیطان خوردی بد جور ... این بار خدا نبود الهام نبود و تو نفهمیدی با سرعت از پله های اتوبوس رفتم پایین چشم چرخوندم توی جمع تا سعید رو پیدا کنم تا اومدم صداش کنم دکتر اومدم سمتم و از پشت، زد روی شونه ام ...  آقا مهران حسابی از آشنایی با شما خوشحال شدم جدی و بی تعارف در ضمن، ممنون که ما و بچه ها رو تحمل کردی ... بازم با گروه ما بیا من تقریبا همیشه میام و خسته تر از اون بودم که بتونم پا به پای دکتر حرف بزنم ... و اون با انرژی زیادی، من رو خطاب قرار داده بود توی فکر و راهی برای خداحافظی بودم که سینا هم اضافه شد ... با اجازه تون من دیگه میرم خیلی خسته ام سینا هم با خنده ادامه حرفم رو گرفت حقم داری برای برنامه اول، این یکم سنگین بود هر چند خوب از همه جلو زدی ... به گرد پات هم نمی رسیدیم تا اومدم از فرصت استفاده کنم یکی دیگه از پسرها که با فاصله کمی از ما ایستاده بود یهو به جمع مون اضافه شد بیخود کجا؟ تازه سر شبه بریم همه پیتزا مهمون من آره دیگه بچه پولداری و راستی ماشینت کو؟ صبح بی ماشین اومدی؟ ...  شاسی بلند واسه مخ زدنه ... اینها که دیگه مخی واسشون نمونده من بزنم یهو به خودم اومدم دیدم چند نفر دور ما حلقه زدن ... منم وسط جمع با شوخی هایی که از جنس من نبود به زحمت و با هزار ترفند خودم رو کشیدم بیرون و سعید رو صدا کردم فکر نمی کردم بیاد اما تا گفتم سعید آقا میای؟ چند دقیقه بعد، سوار ماشین داشتیم برمی گشتیم ... سعید سرشار از انرژی ... و من ... مرده متحرک جمعه بعد رو رفتم سرکار سعید توی حالی بود که نمی شد جلوش رو گرفت یه چند بار هم برای کنکور بهش اشاره کردم ... ولی توجهی نکرد اون رفت کوه ... من، نه ساعت 12:30 شب، رسید خونه از در اتاق تو نیومده، چراغ رو روشن کرد و کوله رو پرت کرد گوشه اتاق گیج و منگ خواب چشم هام رو باز کردم نور بدجور زد توی چشمم ... 👈نویسنده:شهیدسید طاها ایمانی ⏪ ... @ketabkhanehmodafean 🌸 🌿🍂 🍃🌺🍂 💐🍃🌿🌸🍃🌼
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰 همزمان با روزقلم مراسم رونمایی از کتاب برگزار می‌شود 🔹 کتاب «زندگی اینجاست» شامل کوتاهه‌هایی از زندگی آیت‌الله سیّدجواد خامنه‌ای(ره) به قلم مهدی قزلی، تازه‌ترین اثر انتشارات انقلاب اسلامی است که روز چهارشنبه ۱۴ تیرماه در شهر تبریز رونمایی می‌شود. 🔹 کتاب «زندگی اینجاست» روایت‌هایی کوتاه از زندگی پدر رهبر معظم انقلاب، آیت‌الله سیّدجواد حسینی خامنه‌ای(ره) عالم وارسته و سالک پرهیزکار عصر خویش است. مرحوم سیدجواد خامنه‌ای فقیهی صاحب‌نظر بود که در عین برخورداری از ویژگی‌های مختلف عظمت علمی، معنوی و اجتماعی، همواره خود را از پرتگاه دنیاطلبی دور نگاه داشت و عمر نود‌ساله‌اش را به نمونه‌ای شکوهمند از صفا و خلوص و معنویت بدل ساخت. این کتاب تلاش می‌کند جلوه‌ها و قصه‌هایی از حیات پرچالش، اما همواره بی‌پیرایه و سراسر آرامش این عالم وارسته را در اختیارخوانندگان خود قرار دهد. 🔹تبریز شهر پدری این عالم برجسته بوده و به همین مناسبت، مراسم رونمایی از این کتاب روز چهارشنبه ۱۴ تیرماه، ساعت ۱۰، در مسجد جامع این شهر که روزگاری محل تحصیل و تدریس و اقامه‌ی نماز آن مرحوم و پدربزرگوارش بوده است، برگزار خواهد شد. 📚 @ketabkhanehmodafean
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🖋 ن ـ وَالقلمِ و ما یَسْطرونْ و قسم به قلم‌هایی که از لحظه‌ی آمدنت خواهند نوشت ؛ دنیا فقــط در انتظار همین یک جمله، واپسین دردهایش را دارد به جان می‌خرد : ألا یا اهل العالم، أنَا ابنُ علی المُرتضیٰ 💫 ۱۴تیرماه روزقلم 📚 @ketabkhanehmodafean
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
عسل‌های خوشمزه.m4a
4.46M
📗 ‌از مجموعه نویسنده: محمود پوروهاب گروه سنی: ب و ج 🎤با صدای مریم قاروبی و سید علی میرزایی و عارفه سادات میرزایی 🎙 📚 @ketabkhanehmodafean
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
منتخب_برنامه دویست و نود و چهارم.mp3
16.39M
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🎊 دهه ولایت و امامت بر همه شما عاشقان امیرالمومنین علی‌علیه‌السلام مبارک🎊 ۲۹۴ آيه ۸۳ () 📚 @ketabkhanehmodafean
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رده سنی: +۱۰ امروز فرزندانمان را خوشحال کنیم، و اگر دوست داریم فرزندمان به عنوان یک قهرمان و عالم امام علی (ع) را بشناسند حتما داستان‌های امام را برایشان تعریف کنیم و حتما این انیمیشن زیبا💫⭐️ را برایشان به نمایش بگذاریم...❤️ 📎لینک نمایش: yun.ir/nado64
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
pedar25.mp3
1.01M
•🪄• 📚 قسمت بیست و پنجم کتاب پدر ✍ نویسنده: نرجس شکوریان فرد 👨‍🏫 گوینده متن: علی ناجی 💠 موضوع: داستان‌هایی دلنشین از زندگی امیرالمومنین علیه‌السلام 📚 @ketabkhanehmodafean
pedar26.mp3
2.4M
•🪄• 📚 قسمت بیست و ششم کتاب پدر ✍ نویسنده: نرجس شکوریان فرد 👨‍🏫 گوینده متن: علی ناجی 💠 موضوع: داستان‌هایی دلنشین از زندگی امیرالمومنین علیه‌السلام 📚 @ketabkhanehmodafean
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💐🍃🌿🌸🍃🌼 🍃🌺🍂 🌿🍂 🌸 ✍صدام خسته و خواب آلود از توی گلوم در نمی اومد به داداش رسیدن بخیررفت سر کمد، لباس عوض کردن - امروز هر کی رسید سراغ تو رو گرفت ... دیگه آخر اعصابم خورد شد می خواستم بگم دیوونه ام کردید اصلا مرده... به من چه که نیومده غلت زدم رو به دیوار که نور کمتر بیوفته تو چشمم ... - مخصوصا این پسره کیه؟سپهر تا فهمید من داداش توئم اومد پیله شد که مهران کو چرا نیومده راستی دکتر هم اینقدر گیر داد تا بالاخره شماره ات رو دادم بهش ته دلم گفتم ...  من دیگه بیا نیستم اون یه بار رو هم فکر کردم رضای خدا به رفتن منه و چشم هام رو بستم نیم ساعت بعد، سعید هم خوابید اما خواب از سر من پریده بود هنوز از پس هضم وقایع هفته قبل برنیومده بودم نه اینکه از چنین شرایطی توی اجتماع خبر نداشته باشم، نه ... پیش خودم گیر بودم معلق بین اون درگیرهای فکری و همه اش دوباره زنده شد فرداحدود ظهر دکتر زنگ زد احوال پرسی و گله که چرا نیومدی هر چی می گفتم فایده نداشت مکث عمیقی کردم دکتر ... من نباشم بقیه هم راحت ترن سکوت کرد خوشحال شدم فکر کردم الان که بیخیال من بشه  نه اتفاقا یه مدلی هستی آدم دلش واست تنگ میشه... اون روز، حسابی من رو بردی توی حال و هوای اون موقع شاید دیگه بهم نیاد ولی منم یه زمانی رفته بودم جبهه ... و زد زیر خنده من، مات پای تلفن نمی فهمیدم کجای حرفش خنده داره آدم جبهه رفته ای که خون شهدا رو دیده ... اما بعد از جنگ، اینقدر عوض شده بیشتر اعصابم رو بهم می ریخت دیروز به بچه ها گفتم ... فکر نمی کردم دیگه امثال تو وجود داشته باشن نه فقط من، بقیه هم می خوان بیای مهرت به دل همه افتاده تلفن رو که قطع کرد بیشتر از قبل، بین زمین و آسمون گیر افتاده بودم بیخیال کارم شدم و یه راست رفتم حرم نشستم توی صحن ... گیج و مبهوت - آقا جون چه کار کنم؟من اهل چنین محافلی نیستم تمام راه رو دختر و پسر قاطی هم زدن رقصیدن ... اونم که ازگریه ام گرفت به خدا ... نه اینکه خودم رو خوب ببینم و بقیه رو ... دلم گرفته بود فشار زندگی و وضعیت سعید از یه طرف ... نگرانی مادرم و الهام از طرف دیگه و معلق موندن بین زمین و آسمون می ترسیدم رضای خدا و امر خدا به رفتنم باشه اما من از روی جهل، چشمم رو روش ببندم یا اینکه تمام اینها حرف هاش شیطان برای سست کردنم باشه سر در گریبان فرو برده با خدا و امام رضا درد می کردم سرم رو که آوردم بالا ... روحانی سیدی با ریش و موی سفید با فاصله از من روی یه صندلی تاشو نشسته بود ... دعا می خوند آرامش عجیبی توی صورتش بود حتی نگاه کردن به چهره اش هم بهم آرامش می داد ... بلند شدم رفتم سمتش ... حاج آقا برام استخاره می گیری؟ سرش رو آورد بالا و نگاهی به چهره آشفته من کرد ... چرا که نه پسرم برو برام قرآن بیار قرآن رو بوسید با اون دست های لرزان آروم آورد بالا و چند لحظه گذاشت روی صورتش آیات سوره لقمان بود  بسم الله الرحمن الرحیم ... الم این آیات کتاب حکیم است ... مایه هدایت و رحمت نیکوکاران همانان که نماز را بر پا می دارند و زکات می پردازند و به آخرت یقین دارند ... آنان بر طریق هدایت پروردگارشان هستند و آنان رستگاران هستند ... از حرم که خارج شدم ... قلبم آرام آرام بود می ترسیدم انتخاب و این کار بر مسیر و طریقی غیر از خواست خدا باشه... می ترسیدم سقوط کنم از آخرتم می ترسیدم ... اما بیش از اون برای از دست دادن خدا می ترسیدم و این آیات پاسخ آرامش بخش تمام اون ترس ها بود ... حسبنا الله نعم الوکیل ... نعم المولی و نعم النصیر و لا حول و لا قوة الا بالله العلی العظیم ... 👈نویسنده:شهیدسید طاها ایمانی ⏪ ... @ketabkhanehmodafean 🌸 🌿🍂 🍃🌺🍂 💐🍃🌿🌸🍃🌼
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا