eitaa logo
کتابخانه‌مدافعان‌حریم‌ولایت
1.4هزار دنبال‌کننده
2.8هزار عکس
2.8هزار ویدیو
1.8هزار فایل
آیدی مدیر کانال @Mohamadjalili1 ادمین پاسخگو @Mesbaholhodaaa 👈 انتشار مطالب و فایل ها با ذکر آیدی کانال
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 اولین کتاب غیر درسی که شهید حججی خواند مقتل امام حسین (ع) بود✅ 🎙صحبت‌های شنیدنی پدر شهید حججی درباره پسرش💔 📚🏴 @ketabkhanehmodafean
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کتابخانه‌مدافعان‌حریم‌ولایت
#قدّیس 📣 کوبش زمان بر طبل جنگ شتاب می گرفت.معاویه بیش از پیش پراضطراب و نگران می نمود. وقتی به دید
📌فصل۵ 🔶کشیش ماشینش را جلوی کلیسا ، همان جای همیشگی در فرو رفتگی حاشیه خیابان پارک کرد. ساعت۱۱صبح بود . هوا ابری بود و سوز شدید هوا، خبر از بارش زودهنگام برف می داد. 🔸کشیش با قدم های آهسته به طرف درِ ورودی کلیسا حرکت کرد. هنوز گرمای داخل ماشین زیر پوستش بود و اجازه نمی داد او در مسیر کوتاه ماشین و کلیسا، سرما را حس کند تا مجبور شود شال گردنِ سبزی را که ایرینا روی شانه اش انداخته بود، تا بالای گردن و بناگوش بالا بکشد. 💒 مقابل در کلیسا، دو زن میانسال ایستاده بودند با پالتوهای مشکی و روسری بافته شده از کاموای کلفت. هردو باهم سلام کردند. کشیش کلید را به دست گرفته بود و قبل از آنکه در را باز کند، به زن ها نگاه کرد و گفت:" برای دعا که نیامده اید این وقت صبح؟" 🏙 یکی از زن ها که نوک بینی اش از سرما سرخ شده بود؛ گفت:" ما برای اعتراف آمده ایم پدر." 🔶کشیش در را باز کرد ، کلید را توی جیبش گذاشت و در حالی که دستگیره را به طرف پایین فشار می داد، گفت:" خدا رحم کند دخترانم! این چه گناهیست که نتوانستید تا غروب صبر کنید؟" بعد لبخند زد ، در را باز کرد و گفت:" بیایید داخل دخترانم" 🔷کشیش در حالی که به سمت محراب می رفت، دکمه های پالتویش را باز کرد ، اما وقتی چشمش به محراب افتاد ایستاد؛ خیره به محراب نگاه کرد؛ همه چیز به هم ریخته بود.... تریبون سخنرانی واژگون و ۴ جاشمعی پایه دار برنجی روی زمین افتاده بود. کشیش و زن ها با دیدن محرابی که تخریب شده بود؛ صلیب کشیدند. ادامه دارد.. 🎚۵۳ @ketabkhanehmodafean
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
وقتی، کسی محبّتش توی قلبت بشینه، با یه حس خوب و ساده سمتش میری 🔆 محبت‌های واقعی، کارهای حتی سخت رو آسون می‌کنن و به لحظه‌ها 🎨 یه رنگ قشنگ میدن برای همینه که امام سجاد (علیه السلام )، این دعای خوب رو، زمزمه می‌کردند : 💫 خدایا یه کاری کن که همیشه با شوق، قدم بردارم سمت تو؛ سمت کاری که، خودت دوستش داری ... 🌸🍃 📗 صحیفه سجادیه. دعای بیست و یکم @ketabkhanehmodafean
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کتابخانه‌مدافعان‌حریم‌ولایت
ادامه دارد...
سلام دوستان 🍎صبحتون فرح بخش🍎 به دلیل نقص صوتی ، ادامه ی پارتهای صوتی کتاب "من دیگر ما" ؛ از هفته های بعد تقدیمتون خواهد شد. امروز دو کتاب نفیس با موضوع روانشناسی خانواده بارگذاری می شود 🍎سپاس از صبوری تون🍎
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کتابخانه‌مدافعان‌حریم‌ولایت
#قدّیس 📌فصل۵ 🔶کشیش ماشینش را جلوی کلیسا ، همان جای همیشگی در فرو رفتگی حاشیه خیابان پارک کرد. ساع
🔶کشیش جلوتر رفت و جلوی محراب ایستاد. زن ها در حالیکه با وحشت به اطراف خود نگاه می کردند، کنار کشیش ایستادند. کشیش رو به آنها گفت:" لطفا به چیزی دست نزنید." و با گام های بلند به دفتر کارش رفت که کنار محراب بود. دفتر کارش کاملا به هم ریخته بود. هردو کشوی میزش باز بودند. اوراق و دفاتر داخل کشو روی زمین پخش و پلا بود. با اینکه یقین داشت دوهزاردلاری که بابت پول کتاب مرد تاجیک کنار گذاشته بود به سرقت رفته است، باز دست برد داخل کشوی خالی؛ دلارها در جای خود نبودند... 🔸کشیش احساس کرد که پاهایش سست شده است. دستش را روی میز تکیه داد . سرقت۲هزاردلار، در مقابل کتابی که به دست آورده بود، ارزش چندانی نداشت تا بخاطرش رنج بکشد. 📞 او چاره ای نداشت جز اینکه به پلیس زنگ بزند..هرچند ممکن بود با به میان کشیدن پای پلیس ، مساءله ی کتاب نیز به خطر بیفتد. 👮‍♂ وقتی به پلیس زنگ زد، نای ایستادن نداشت..روی صندلی نشست و به اتاق به هم ریخته اش نگاه کرد و به کم سابقه ترین سرقتی که ممکن بود اتفاق بیفتد، فکر کرد؛ معمولا سرقت از کلیساهایی انجام می شد که دارای عتیقه جات گران قیمت بودند، نه کلیسایی که اشیاء باارزشی در آن نبود. 🔶کشیش داشت فکر می کرد که سارق یا سارقین از کجا وارد کلیسا شده اند، ناگهان به فکر در پشتی افتاد. از جا برخاست. از اتاق خارج شد. ◻️◽️▫️ زن ها که وحشت زده و مضطرب وسط سالن ایستاده بودند، با دیدن او کنار رفتند.. کشیش به انتهای سالن رفت. کلید در و قسمتی از چوب آن شکسته شده بود.. چشم هایش را بست و کفِ هر دو دستش را روی پیشانی اش گذاشت... ادامه دارد... 🎚۵۴ @ketabkhanehmodafean
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴نمایشگاه کتاب تهران مجازی شد 🔹 معاون امور فرهنگی وزارت فرهنگ اواخر تیرماه ۱۳۹۹، همزمان با اعلام برنامه‌های جایگزین نمایشگاه کتاب تهران، از احتمال برگزاری نمایشگاه کتاب به صورت مجازی خبر داد و گفت:  امکان برگزاری نمایشگاه کتاب مجازی فراگیر در دست بررسی است و حداکثر تا یک ماه آینده جزئیات آن اعلام خواهد شد. 📚 @ketabkhanehmodafean
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سوره الأسرا آيه ٢٤ بِسْمِ ٱللّٰه ٱلرَّحْمٰنِ ٱلرَّحْيم پروردگارا ! آنان را به پاس آنکه مرا در کودکی تربیت کردند مورد رحمت قرار ده 🏴📚 @ketabkhanehmodafean
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کتابخانه‌مدافعان‌حریم‌ولایت
  کاروان به کربلا رسید. شترها زانو زدند و بارهایشان را خالی کردند. بچه ها از روی شتر ها و اسبها پیاده شدند. 🐫 بزرگترها خیمه ها را برپا کردند. بچه ها خیلی خوشحال شدند. امشب می توانستند توی خانه های چادری بخوابند. ⛺️ آن طرف تر یک رودخانه ی پر از آب بود. بچه ها عاشق آب بودند. بچه ها دوست داشتند مثل بزرگتر ها مشکهایشان را پر از آب کنند.  مشکها از رود فرات پر از آب شدند. بچه ها در دشتی بزرگ در کنار رودخانه فرات مشغول بازی شدند. کربلا زیبا و پر از هیاهو شد. ⛲️ اما آن طرف تر… آن طرف تر سپاهی بزرگ روبروی امام قرار گرفته بود. سپاهی که هیچ کدام از آدمهایش خوب نبودند. سپاهی که پر از مردهای بدجنس و عصبانی بود. 👿👹 اما امام حسین علیه السلام از هیچ کس نمی ترسید. او قویترین و شجاعترین انسان روی زمین بود. بچه ها نزدیک امام حسین علیه السلام بازی می کردند و امام مواظب بچه ها بود.✨ تا اینکه بالاخره روز دهم محرم رسید. روز دهم محرم امام حسین علیه السلام از بچه ها خداحافظی کرد و به جبهه جنگ رفت. 🚩 امام حسین با شجاعت و با قدرت زیادی با آن سپاه بدجنس جنگید. خیلی از دشمنان سنگدلش را کشت. اما دشمنان امام خیلی خیلی زیاد بودند و بالاخره امام را به شهادت رساندند. 💔  بچه ها بعد از امام حسین خیلی ناراحتی و سختی تحمل کردند. اما همیشه بچه های خوب و مهربانی باقی ماندند. 🏴📚 @ketabkhanehmodafean
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
imamhossein.mp3
1.9M
🎙داستانهای زندگی امام حسین علیه السلام برای کودکان و نوجوانان 🔺دکتر 👈جلسه سوم: 🎧 🚩📚 @ketabkhanehmodafean
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کتابخانه‌مدافعان‌حریم‌ولایت
#قدّیس 🔶کشیش جلوتر رفت و جلوی محراب ایستاد. زن ها در حالیکه با وحشت به اطراف خود نگاه می کردند، کن
پلیسی که مسن تر بود و درجه ی ستوانی داشت، دستش را جلو آورد و دست نحیف و استخوانی کشیش را به گرمی فشردو گفت:" سلام پدر. من ستوان استپان هستم. ببخشید که کمی دیر رسیدیم. " 👮‍♂ پلیس دوم که کمی جوانتر بود و لاغراندام، و بند کیف مشکی اش را روی شانه اش انداخته بود، به کشیش سلام کرد و به طرف محراب رفت. ستوان استپان نگاهی به اطرافش انداخت و رو به کشیش گفت:" متاءسفم پدر، سرقت از کلیسا نهایت بی شرمی است...آیا چیز باارزشی هم به سرقت رفته است؟" 🔷کشیش گفت:" به نظر نمی رسد از اموال کلیسا چیزی برده باشند، اما در کشوی میز کارم ۲هزاردلار پول نقد بود که حالا نیست." یکی از زن ها آه بلندی کشید. ستوان رو به آنها گفت:" خانم ها! لطفا شما سالن کلیسا را ترک کنید." سپس رو به کشیش گفت:" سارق یا سارقین از کجا وارد کلیسا شده اند؟" 🔸🔹🔸 بعد به دو زن که بین رفتن و ماندن مردد بودند، نگاه کرد ؛ در واقع چشم غره رفت.. زن ها صلیب کشیدند و به طرف در خروجی به راه افتادند.. 🔶کشیش با دست ، در پشتی را نشان داد و گفت:" قفل آن در شکسته شده است. " 👮‍♂ ستوان به طرف در رفت و لحظه ای بعد برگشت و به همکارش که داشت با دقت بهم ریختگی محراب را نگاه می کرد گفت:" سرکار دنیس! لطفا از در پشتی انگشت نگاری کنید..بعد بیایید به دفتر کار جناب کشیش. " 🔹🔸🔹 کشیش و ستوان به طرف دفتر کار به راه افتادند. کشیش نمی توانست به محراب نگاه کند، بی حرمتی بزرگی که نسبت به ساحت مقدس کلیسا شده بود او را آزار می داد. ستوان با دیدن دفتر بهم ریخته ی کشیش پرسید:" آیا شما همیشه در دفتر کارتان مبلغ قابل توجهی پول نگهداری می کنید؟" 🔹کشیش روی یکی از صندلی ها نشست، گفت:" نه! من هیچ وقت پولی در دفترم نگه نمی داشتم..این ۲هزاردلار، پول یک مرد تاجیک بود که قرار بود بیاید و آن را از من بگیرد." ستوان به کشیش خیره شد و گفت:" یک مرد تاجیک؟" آیا او می دانست شما ۲هزاردلار را در دفتر کارتان نگه می دارید؟" 🔸کشیش که اصلا حوصله ی سین جیم های پلیس را نداشت، بی حوصله جواب داد:" خیر! او چیزی نمی دانست..قرارمان دو روز پیش بود..اما نمی دانم چرا نیامد." 🔺در سوالات ستوان، بوی سوء ظن به مشام کشیش رسید: _ببخشید پدر ! آیا شما با این مرد تاجیک ، قصد معامله ی چیزی را داشتید؟ 🔶کشیش فکر کرد ای کاش نامی از مرد تاجیک نمی آورد و ذهن ستوان را به سمت معامله ی کتاب که در روسیه امری غیرقانونی بود، نمی کشاند: "هیچ معامله ای در بین نبود..او جوانی بود که احتیاج به کمک داشت و فرد خیری این پول را به من داد تا در اختیار او قرار دهم." ستوان پرسید:" می توانید نام این مرد تاجیک را به من بگویید؟" 🔶کشیش احساس کرد در بد مخمصه ای گرفتار شده است..دسته ی صندلی را محکم فشرد تا بر اعصابش مسلط شود. گفت:" ماجرای این سرقت ، هیچ ارتباطی با مرد تاجیک ندارد..او می توانست به موقع بیاید و پولش را بگیرد و برود؛ پس دلیلی ندارد که دو روز بعد بیاید و پول خودش را به سرقت ببرد." 🔸🔹🔸 ستوان فکر کرد این کشیش پیر به نکته ی جالبی اشاره کرده است..هیچ آدم عاقلی نمی آید پول خودش را بدزدد؛ آن هم از کلیسایی که ورود به آن مخاطراتی دارد.. علاوه بر آن ، بهم ریختگی محراب کلیسا، نشان می داد که سارق یا سارقین به دنبال چیزهای دیگری هم بوده اند... ادامه دارد.. 🎚۵۵ @ketabkhanehmodafean