eitaa logo
کتابنوشان
1.2هزار دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
407 ویدیو
10 فایل
سلام و ادب با "کتابنوشان" همراه شوید و هر روز جرعه ای کتاب بنوشید! ما اهل تک خوری نیستیم! باهم کتاب نوش جان میکنیم. ارتباط با رامیان: @OFOQRAMIYAN
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خاطرات کربلا قسمت ۵۵ زیر گرمای سوزان به سمت کربلا می‌رفتیم. گرما بود و عرق و خستگی. ولی در همان لحظات سخت، حس خوشایندی داشتم و دلتنگ اربعین سال بعد بودم. هنوز به خانه برنگشته دلتنگ این فضا و صحنه ها شده‌بودم. کاش خیالم از بابت دخترهایم راحت بود تا چند روز بیشتر در طریق می‌ماندم. با صدای زنگوله‌ها به عقب برمی‌گردم. کاروانی از شترها با کجاوه و زنگوله و منگوله های رنگی از وسط جمعیت راه باز کرده‌اند و به سمت کربلا می‌روند. این صحنه با صدای نی و آواز حزینی توام شده که دل را به کاروان اسرای کربلا گره می‌زند. و تو در خیال خودت دنبال شتری بودی که حضرت زینب سلام الله علیها بالای آن نشسته باشد. شتری بی زین و بی کجاوه! رقیه‌ی سه ساله کجاست؟ به گمانم بغل عمه جانش است و از خستگی و زخم تازیانه ها به خواب عمیقی فرورفته. ولی نه! انگار شترها کجاوه دارند و این کاروان از شام به کربلا برمی‌گردد. زینب سلام الله علیها داخل کجاوه نشسته و خبری از رقیه و زخم هایش نیست. خبری از حسین علیه السلام و یارانش نیست. فقط زینب است و دل پر آشوب زینب. زینب است و فقط خاطراتی از حسین ع و بنی هاشم. امان از دل زینب! کاروان شترها از میان جمعیت راه باز می‌کند و می‌رود به سمت کربلا. کاش موقع رسیدن کاروان به کربلا، آنجا بودم تا میدیدم زینب سر مزار حسینش چه کرد! کاروان از چشم دور شده که صدای طبل و سنج می‌شنوم. یک کامیون در لاین کناری با ده ها طبّال و سنج‌زن و ... پر سر و صدا عزاداری می‌کنند. همه‌ی نگاه های زائران مشایه به سمت کامیون است و شاید هر کسی در دلش داستانی برای آن صحنه و صدا ساخته. شادی اهل شام از دیدن اسرا؛ هلهله و پایکوبی لشکر ابن زیاد در روز عاشورا؛ ولی من همیشه موقع شنیدن صدای طبل، بندِدلم پاره می‌شود و به یاد ظهر عاشورا می‌افتم. به یاد دل دخترکان حسین علیه السلام. صلی الله علیک یا ابا عبدالله ✅️ به کتابنوشان ملحق شو👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3931898051C0efc288f32
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
امسال دخترم زهرا مثل سال قبل تمام روزه‌هاش رو کامل گرفت و شکر خدا با علاقه و اشتیاق هم روزه گرفت. امیدوارم خدا کمک کنه تا بتونیم فرزندان‌مون رو جوری تربیت کنیم که قوانین خدا خط قرمز زندگی‌شون باشه. اینم هدیه ‌ی بابای زهرا بابت یک ماه روزه داری دخترمون ☘️ ✅️ به کتابنوشان ملحق شو👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3931898051C0efc288f32
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خاطرات کربلا قسمت ۵۶ نزدیک ۲ ظهر بود و هوا بس ناجوانمردانه داغ! در آن گرمای تصعید کننده، بساط چای ایرانی و عراقی همچنان براه بود! و جالب‌تر این که هیچ چیز جای چای را برای ما پر نمی‌کرد. با این که قدم به قدم مای بارد و شربت در دسترسمان بود ولی چشممان دنبال چای آتشی بود! گاها بعد از گرفتن چایی به موکب داران عراقی می‌گفتیم: مشکورین و در جواب با لهجه‌ی بچه های ناف تهرون میشنیدم: نوش جون آبجی! بالاخره یکی تکلیف زبان را در اینجا مشخص کند! گویا باید با زبان بین المللیِ‌بدن منظورمان را می‌رساندیم تا ضایع نشویم! هر کدام از برادرهایم و خانواده شان برای نهار از موکب های بین راهی غذایی گرفتند و خوردند ولی من کلا اشتهایم کور شده بود. غیر از اشربه حس خوردن اطعمه نبود! نمیدانم یک دفعه از کجا قورمه سبزی پیدا شد که اشتهایم باز شد و بعد از یکی دو روز دلی از عزا درآوردم. برای نماز و استراحت برادرهایم به قسمت مردانه موکب رفتند و ما قسمت زنانه. کولر آبی بزرگی جلوی در مردانه بود و نوید خنکی در قسمت مردانه را می‌داد ولی وقتی برای گرفتن کوله از برادرم رفتم جلوی در، انبوهی از مردان و پسرانی را دیدم که دسته به دسته بی نظم و ترتیب ولو شده اند و جایی برای نفرات جدید نیست. برادرانم نزدیک درِ ورودی جایی پیدا کردند و به طرفه العینی خواب آن ها را در ربود! کوله را گرفتم و آمدم حیاط. مینا هم در قسمت زنانه جایی برای خودش پیدا کرد و حالا من ماندم و مسئله‌ی برگشتنم. با این که چند روزی تا اربعین باقی مانده بود ولی ازدحام جمعیت توی طریق انقدر زیاد بود که گمان مي‌کردم بزودی راه های ورودی کربلا را ببندند چون شهر ظرفیت این همه زائر را ندارد. من از همان اول به نیت حضور در پیاده روی اربعین راهی سفر شدم و زیارت در برنامه ام نبود. در واقع زیارت فوق تصورم بود و به همین پیاده روی قانع بودم. از طرفی به دخترها قول داده بودم که سه روزه برگردم ولی بخاطر جدا شدن از زهرا خانم و انتظار چند ساعته‌ی برادرانم برنامه سفرم بهم خورده بود و یک شب بیشتر در طریق ماندم. باید هر طور که شده امشب از مرز رد میشدم و فردا شب به خانه می‌رسیدم. تنها مشکلی که وجود داشت این بود که برادرهایم قصد داشتند تا خود کربلا پیاده روی کنند و من باید از آن ها جدا میشدم و تنهایی برمی‌گشتم ایران. شخصا هیچ مشکلی با تنهایی برگشتن نداشتم ولی همسرم سپرده بود با زهرا خانم بروم و برگردم! در این وضعیت بی نتی و شلوغی، دورِ پیدا کردن زهرا خانم را خط کشیدم و خیالم راحت بود که او هم همراه خانواده اش است و تنها نیست. این که همسرم را راضی کنم که اجازه بدهد تنهایی برگردم تنها مشکل موجود بود. دوباره دوره افتادم دنبال موکب اینترنتی تا با همسرم صحبت کنم. چند موکب جلوتر چشمم به موکب آستان قدس که اینترنت رایگان داشت منور شد! فقط از ساعت ۴ به بعد خدمات‌دهی موکب شروع میشد و من نمی‌توانستم این‌ همه مدت را صبر کنم. به یکی از آقایان موکب گفتم که نیاز به نت اورژانسی دارم، فرزندانم منتظرم هستند و باید تا قبل از تاریکی خودم را به مرز برسانم. نمیدانم چه سرّی در این عبارات بود که آن آقا سریع نت را برایم جور کرد! منو این همه خوشبختی محاله! ✅️ به کتابنوشان ملحق شو👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3931898051C0efc288f32
تصاویری که هر کدوم یک دنیا خاطره هستن! ✅️ به کتابنوشان ملحق شو👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3931898051C0efc288f32