eitaa logo
کتاب یار
914 دنبال‌کننده
174 عکس
114 ویدیو
1.2هزار فایل
📡کانال کتاب یار 📚 معرفی کتب کاربردی 🔊ترویج فرهنگ کتاب و کتابخوانی 🎧فایل صوتی کتب 📲کپی با ذکر منبع مجاز است 📣📣برای دریافت تبلیغ آماده ی خدمت رسانی هستیم... ☎️ارتباط با ما👇🏽 @Ravanshenas1online
مشاهده در ایتا
دانلود
202030_1812771072.pdf
1.6M
📥 📔 سخنان امام حسین 🖌 نویسنده: گروه حدیث پژوهشکده باقرالعلوم 🆔 @ketabyarr ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈
202030_556642848.pdf
3.31M
📥 📔 اصحاب امام حسین علیه‌السلام 🖌 نویسنده: افتخارسادات رفیعی‌پور 🆔 @ketabyarr ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈
dore-kamele-nojoom-1.pdf
7.99M
📥 📔 دوره کامل نجوم 🖌 نویسنده: محمدعلی سعادت 🆔 @ketabyarr ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈
4_6010483521578075649.pdf
5.49M
📥 📔 اخلاق 🖌 نویسنده: جورج ادواردمور 📝 مترجم: اسماعیل سعادت 🆔 @ketabyarr ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈
202030_1643058010.pdf
44.67M
📥 📔 تکلم امام حسین (ع) از ناحیه سر مقدس و‌ رگهای بریده در یکصد و بیست محل 🖌 نویسنده: آیت‌الله حاج شیخ علی فلسفی 🆔 @ketabyarr ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈
─इई─इई 📚 ईइ═ईइ═ ﷽ 🌐 🌀 ◀️ قسمت: سه ماه قبل از تولد دو سالگی زینب‌دومین دخترمون هم به دنیا اومد... این بار هم علی نبود... اما برعکس دفعه قبل اصلا علی نیومد... این بار هم گریه😢میکردم اما نه به خاطر بچه‌ای که دختر بود... به خاطر علی که هیچ کسی از سرنوشتش خبری نداشت... تا یه ماهگی هیچ اسمی روش نگذاشتم... کارم اشک بود و اشک... مادر علی ازمون مراقبت میکرد... من میزدم زیر گریه، اونم پا به پای من گریه میکرد... زینب بابا هم با دلتنگیها و بهانه‌گیریهای کودکانه‌اش روی زخم دلم نمک میپاشید... از طرفی، پدرم هیچ سراغی از ما نمیگرفت زبانی هم گفته بود از ارث محرومم کرده... توی اون شرایط، جواب کنکور هم اومد تهران، پرستاری قبول شده بودم... یه سال تمام از علی هیچ خبری نبود... هر چند وقت یه بار، ساواکیها مثل وحشیها و قوم مغول، میریختن توی خونه... همه چیز رو بهم میریختن... خیلی از وسایلمون توی اون مدت شکست زینب با وحشت به من میچسبید و گریه میکرد... چندبار، من رو هم با خودشون بردن ولی بعد از یکی دو روز، کتک خورده ولم میکردن... روزهای سیاه و سخت ما میگذشت... پدر علی سعی میکرد کمک خرج مون باشه ولی دست اونها هم تنگ بود... درس میخوندم و خیاطی میکردم تا خرج زندگی رو دربیارم... اما روزهای سخت‌تری انتظار ما رو میکشید...  ترم سوم دانشگاه سر کلاس نشسته بودم که یهو ساواکیها ریختن تو دستها و چشمهام رو بستن و من رو بردن... اول فکر میکردم مثل دفعات قبله اما این بار فرق داشت... چطور و از کجا؟ اما من هم لو رفته بودم... چشم باز کردم دیدم توی اتاق بازجویی ساواکم روزگارم با طعم شکنجه شروع شد... کتک خوردن با کابل، ساده‌ترین بلایی بود که سرم می‌اومد...  چند ماه که گذشت تازه فهمیدم اونها هیچ مدرکی علیه من ندارن... به خاطر یه شک ساده، کارم به اتاق شکنجه ساواک کشیده بود...  اما حقیقت این بود همیشه میتونه بدتری هم وجود داشته باشه... و بدترین قسمت زندگی من تا اون لحظه توی اون روز شوم شکل گرفت... دوباره من رو کشون کشون به اتاق بازجویی بردن... چشم که باز کردم علی جلوی من بود بعد از دو سال که نمیدونستم زنده است یا اونو کشتن زخمی و داغون جلوی من نشسته بود... اول اصلا نشناختمش... چشمش که بهم افتاد رنگش پرید...لبهاش میلرزید...چشمهاش پر از اشک شده بود... اما من بی‌اختیار از خوشحالی گریه میکردم...از خوشحالی زنده بودن علی... فقط گریه میکردم... اما این خوشحالی چندان طول نکشید ... اون لحظات و ثانیه‌های شیرین جاش رو به شوم‌ترین لحظه‌های زندگیم داد... قبل از اینکه حتی بتونیم با هم صحبت کنیم شکنجه‌گرها اومدن تو... من رو آورده بودن تا جلوی چشمهای علی شکنجه کنن علی هیچ طور حاضر به همکاری نشده بود... سرسخت و محکم استقامت کرده بود... و این ترفند جدیدشون بود...اونها، من رو جلوی چشمهای علی شکنجه میکردن و اون ضجه میزد و فریاد میکشید... صدای یازهرا گفتنش یه لحظه قطع نمیشد...  با تمام وجود، خودم رو کنترل میکردم، میترسیدم... میترسیدم حتی با گفتن یه آخ کوچیک دل علی بلرزه و حرف بزنه... با چشمهام به علی التماس میکردم و ته دلم خدا خدا میگفتم... نه برای خودم... نه برای درد... نه برای نجاتمون... به خدا التماس میکردم به علی کمک کنه، التماس میکردم مبادا به حرف بیاد... التماس میکردم که...  بوی گوشت سوخته بدن من کل اتاق رو پر کرده بود...😖 ثانیه‌ها به اندازه یک روز و روزها به اندازه یک قرن طول میکشید...  ما همدیگه رو میدیدیم، اما هیچ حرفی بین ما رد و بدل نمیشد... از یک طرف دیدن علی خوشحالم میکرد از طرف دیگه، دیدنش به مفهوم شکنجه‌های سخت‌تر بود... هرچند، بیشتر از زجر شکنجه درد دیدن علی توی اون شرایط آزارم میداد... فقط به خدا التماس میکردم - خدایا ... حتی اگر توی این شرایط بمیرم برام مهم نیست به علی کمک کن طاقت بیاره، علی رو نجات بده... بالاخره به خاطر فشار تظاهرات و حرکتهای مردم شاه مجبور شد یه عده از زندانیهای سیاسی رو آزاد کنه... منم جزء شون بودم...  از زندان، مستقیم من رو بردن بیمارستان... قدرت اینکه روی پاهام بایستم رو نداشتم ... تمام هیکلم بوی ادرار ساواکیها...و چرک وخون میداد...😖 بعد از ۷ ماه، بچه‌هام رو دیدم... پدر و مادر علی، به هزار زحمت اونها رو آوردن توی بخش... تا چشمم بهشون افتاد اینها اولین جملات من بود... -علی زنده است من، علی رو دیدم... علی زنده بود...  بچه‌هام رو بغل کردم فقط گریه میکردم... هممون گریه میکردیم... ⏯ ادامه دارد... ✍نویسنده: طاها ایمانی از زبان همسر و فرزند 🆔 @ketabyarr ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈
Ta Khoda Rahi Nist 12.mp3
764.5K
🎧 گـوش کنیـد 📚 کتاب جـذاب و شنیـدنی تا خدا راهی نیست "چهل حدیث قدسی" 🎙 باصدای: دکتر مهدی خدامیان 🌀 پارت دوازدهم 🆔 @ketabyarr ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄ 📖 📙 آذرگون ؛روایتی داستانی از زندگی شهید سیدحسین حسینی 🖌نویسنده: ام‌البنین ماهر 📋 انتشارات به نشر 🔰درباره‌ی کتاب 🔻کتاب آذرگون به قلم ام‌البنین ماهر روایتگر داستانی از زندگی شهید سیدحسین حسینی است. مجموعه سه جلدی «قصه فاطمیون» روایت زندگانی سردارانی است که فرسنگ‌ها دورتر از میهن خود، و کیلومترها فراتر از مرزها برای دفاع از آرمان‌های پاک اسلام قدم به میدان نهاده‌اند. 🔻 تیپ فاطمیون برای مردم محور مقاومت، رنگ ایستادگی و ایمان دارد در این کتاب از انتشارات به‌نشر،ام البنین ماهر با قلم ساده و روان خود به سراغ اثری با نام آذرگون رفته‌است. 🔘 قطعه‌ی کوتاه کتاب: سیدحسین دوان دوان خودش را از مغازه به خانه رساند. آن روز طاهره همراه با بچه‌ها رفته بود خانۀ مادربزرگ. پلاستیکِ خرجکارِ شلوارهای ورزشی، نخِ راسته دوزی و کِشها را پرت کرد روی چرخ خیاطی‌اش. نفهمید چطور خودش را به تلویزیون رساند. روشنش کرد و کانالِ یک را آورد. گوینده داشت آخرین خبرهای فلسطین و انتفاضه را میگفت: از شهدا بگیر تا اسیر شده‌ها. حسین کمی بال بال زد، ترسید خبرهای کشورش را از دست داده باشد. گوینده به دوربین خیره شد. 📌خواندن کتاب آذرگون را به چه کسی پیشنهاد میکنیم؟ علاقمندان به خواندن کتاب‌های زندگی‌نامه‌ای میتوانند از خواندن این کتاب لذت ببرند. 🌐 لینک دانلود و خرید کتاب: 🔗 https://www.faraketab.ir/book/29269-%D8%A2%D8%B0%D8%B1%DA%AF%D9%88%D9%86 🆔 @ketabyarr ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈
202030_1587512168.pdf
4.24M
📥 📔 امام حسین (ع) شهید فرهنگ پیشرو انسانیت 🖌 نویسنده: علامه محمدتقی جعفری 🆔 @ketabyarr ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈
202030_573974205.pdf
615.8K
📥 📔 با من مهربان باش با خدای خویش اینگونه سخن بگوییم... 🖌 نویسنده: مهدی خدامیان اثری دیگر از دکتر مهدی خدامیان در باب عرفان و معنویت و نیایش با خداوند است. از ویژگی‌های برجسته نویسنده برخورداری از قلمی زیبا، دلنشین و ادبی در عین تسلط داشتن به منابع دینی و روایی است. 🆔 @ketabyarr ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا