📜 #حـــڪایتآمـــوزنده
فقیری به نزد هندوانه فروشی رفت
و گفت هنـدوانهای برای #رضـــــای
خــدا به من بده فقـــــیرم و چـیزی
نـــــــدارم.
هندوانه فروش درمیان هندوانه ها
گشتی زد و هـندوانهٔ خراب و بدرد
نخـوری را به فقیر داد فقیر نگاهی
به هندوانه ڪرد و دید ڪه به درد
#خـوردن نمیخورد مقدار پولی که
به همراه داشت به هندوانه فروش
داد و گفت به انـــدازه پولـم به من
هندوانه ای بده هـــــندوانه فروش
هـــندوانه خوبی را وزن ڪرد و به
مـــــرد فقــیر داد.
فقیر هر دو هندوانه را رو به آسمان
ڪرد و گفت خــــداوندا بندگانت را
ببین این هندوانه خـــراب را بخاطر
#تــــو داده و این هندوانه خوب را
بخاطـــر #پــــــول...!
http://eitaa.com/joinchat/1273167872C3b5cc0b4b0
📜 #حـــڪایتآمـــوزنده
✍قصابی می گفت زمان قـدیم که
زن ها #پـوشیه می زدند روزی زنی
به مغازه مـــن آمد که گوشت بخرد
در حالی که پوشـــیه نزده بود! ولی
صورتش را با چــــادر پوشانده بود
و فقط نوک بینی او از چادر بیرون
بود گفتم: خانم صورتت را بپوشان
#وبـــا می آید او هم سریع صورت
را پـــــوشاند.
🔻در قــــدیم #حجـاب ارزش بود
الان اگر دخــــتران موهـای خود را
از جــلو یا عقب بیـــــرون بیندازند
یا آرایش کرده و معطـــــــــر باشند
ارزش و مـــــد است!
پـدرم می گفت دیدم پیر زنی هــم
چادر و هم پوشیه دارد و دخـترش
چادری و #نـــوهاش با مانتو است
جلو رفتم و گفـتم پیرزن اگر کسی
تو را نگاه کند باید کفاره بدهد این
چادر و پوشیه را به نوه و دخترت
بـــده.
↷↷↷
http://eitaa.com/joinchat/1273167872C3b5cc0b4b0
📜 #حــڪایتآمــوزنده
✍ #ﻗﻠﻤﯽ ﺍﺯ ﻗﻠﻤــــﺪﺍﻥ ﻗﺎﺿﯽ ﺍﻓﺘﺎﺩ
ﺷﺨﺼﯽ ﮐﻪ ﺁﻧﺠﺎ ﺣﻀﻮﺭ ﺩﺍﺷﺖ ﮔﻔﺖ:
ﺟﻨﺎﺏ ﻗﺎﺿﯽ ڪﻠﻨﮓ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﺮﺩﺍﺭﯾﺪ
ﻗﺎﺿﯽ ﺧﺸﻤﮕـﯿﻦ ﭘﺎﺳﺦ ﺩﺍﺩ: ﻣﺮﺩڪ
ﺍﯾﻦ ﻗﻠﻢ ﺍﺳﺖ ﻧﻪ ڪلنگ! ﺗﻮ ﻫﻨـــــﻮﺯ
ڪﻠﻨﮓ ﻭ ﻗﻠﻢ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻫﻢ ﺑﺎﺯ ﻧﺸﻨﺎﺳﯽ؟!
ﻣـﺮﺩ ﮔﻔﺖ: ﻫــﺮ ﭼـﻪ ﻫﺴﺖ ﺑﺎﺷﺪ ﺗــﻮ
ﺧﺎﻧﻪ ی ﻣــﺮﺍ ﺑﺎ #ﺁﻥ ﻭﯾﺮﺍﻥ ڪرﺩﯼ..!
👌مــراقب قضاوتها و نوشته ها و
گفـــــته های خــــود باشــــــــــيم.
http://eitaa.com/joinchat/1273167872C3b5cc0b4b0
📜 #حــڪایتآمـــوزنده
✍در روزگاران پیشین شـغلی بنام
#خــوشه چینی وجـود داشت آنها
ڪه دست شان تنگ بود و خرمن و
مـــزرعه ای نـداشتند #پـــشت سرِ
دِروگر ها راه میرفتند و خوشههای
جامانده را از زمـــین بر میداشتند!
👌گاها صاحب مــزرعه به دروگران
دستور میداد که #شـلخته درو کنند
تاچیزی هم گیر خوشه چینها بیاید.
حافظ نيز در شعرى چنين میفرماید:
«ثـــوابت باشد ای دارای خــرمن
اگر رحمی کنی بر خوشه چینی»
#دستــفروشان خـــوشه چین های
روزگار ما هســــتند آنهايى ڪه در
این هـــوای ســـرد چشـم دارند به
اینڪه از جیــب ما #اســڪناسی
بیـــرون بیاید و چــــیزی از بساط
مختــصرشان بخــریم.
👈گاهی لازم است شلخــــته درو
ڪنیم و شلخته خــــــــرج ڪنیم.
http://eitaa.com/joinchat/1273167872C3b5cc0b4b0
📜 #حڪایتآمــــوزنده
✍چوپانى به مقام وزارت رسید هر
روز بامـــداد بر مىخاست و کلید بر
مىداشت و درب خـانه پیشین خود
باز مى ڪرد و ساعــــتى را در خانه
چـــوپانى خود مى گذراند.
🔻سپس از آنجا بیرون مىآمد و به
نزد امیر مى رفت شاه را خـبر دادند
ڪه وزیر هر روز #صــبح به خلوتى
مى رود و هـــیچ ڪس را از ڪار او
آگاهـــى نیست!
امــیر را میل بر آن شد تا بداند ڪه
در آن خانه چــــیست روزى ناگاه از
پس وزیر بدان خانه در آمد. وزیر را
دید ڪه #پــــوستین چوپانى بر تن
ڪرده و عــــصاى چوپانان به دست
گـــرفته و آواز چـــوپانی مىخواند.
امیر گفت: اى وزیر! این چیست ڪه
مىبینم؟ وزیر گفت هر روز بدین جا
مىآیم تا ابتداى خویش را فراموش
نڪنم و به غلط نیفتم، ڪه هر ڪه
روزگار ضعـــــف به یاد آرد، در وقت
توانگــرى به غـــرور نغلتد.
👌امــیر انگشـترى خود از انگشت
بیــــرون ڪرد و گفت: بگـــیر و در
انگشت ڪن تا ڪنون وزیـــر بودى
اڪنون #امـــیرى.
http://eitaa.com/joinchat/1273167872C3b5cc0b4b0
📜 #حـــڪایتآمـــوزنده
روزی شیخی می گفت من هر وقت
ڪه نماز می خــــواندم از خـداوند
#حاجتی میخواستـم..
یڪ روز گفــتم بگذار یڪ بار برای
#خود خدا نماز بـخوانم و حاجتی
نخـواهم همان شب شیـخ در عالـم
خــــواب دید ڪه به او گفتند چرا
#دیـــــــر آمدی ؟! گفتم منظورتان
چیــــست؟؟
🔻گفتند: یعنی تــــو باید سی سال
پیش به فڪر این ڪار می افتـادی
حالا ســر پیـری باید بـفهمی و نماز
بخـــوانی و حاجــتی طلب نڪنی!
ما هــر وقت با خـدا کار داریم خدا
را صـدا می زنیم چـــه قـدر خـوب
است که وقتی هم که کاری نداریم
بگوییـم خُـــ♡ـــدا.
http://eitaa.com/joinchat/1273167872C3b5cc0b4b0
📜 #حـــڪایتآمــوزنده
پسرکی #دو سـیب در دست داشت
مادرش گفت: یکی از سیب هاتو به
مـــن میدی؟؟
پسرک یک #گــــــاز بر این سیب زد
و گازی به آن سیب! لبخند روی لبان
مادر خشکید سیـــمایش داد می زد
که چــــقدر از پسرکش ناامید شده!
اما پسرک یکی از ســـــیب های گاز
زده را به طرف مادر گرفت و گفت:
بیا مامان این یکی #شــــــیرینتره
مادر خشکش زد چه انــدیشه ای با
ذهــن خود کرده بود..!
هر قـــدر هم که با تجــــربه باشید
قضاوت خود را به تأخیر بیاندازید
و بگــــــذارید طرف فرصتی برای
توضــیح داشــــته باشد.
👈 #قضـــاوت_ممـــنوع
http://eitaa.com/joinchat/1273167872C3b5cc0b4b0
📜 #حـــڪایتآمـــوزنده
#ثروتمند_زاده_اى را در كنار قبر
پــدرش نشسته بود و در ڪنار او
#فقير_زاده_اى كه او هم در كنار
قـــبر پــدرش بــود.
ثروتمندزاده با فقـــير زاده مناظره
مى ڪرد و مى گفت صندوق گـور
پــــدرم سنگى است و نوشته روى
#سنگرنگـــين است مقبره اش از
سنگ مرمر فــرش شده و در ميان
قــــبر خشت فيروزه به ڪار رفته
است ولى قبــــر پدر تو از مقدارى
#خشـــــت خام و مشـــتى خاڪ
درست شده اين ڪجا و آن ڪجا؟
🔻فقــيرزاده در پاســــــخ گــفت:
تا پدرت از زير آن سنگهاى سنگين
بجنبد پدر من به #بهـشت رسيده
اســت.
http://eitaa.com/joinchat/1273167872C3b5cc0b4b0
📜 #حـــڪایتآمـــوزنده
✍روزی ڪلاغی بر درختی نشسته
و تمام روز خود را بیکار بود و هیچ
ڪاری نمی ڪرد..!
🔻خرگوشی از آن جا عبور می کرد
از کلاغ پرسید: آیا من هم می توانم
مانند تو تـمام روز را به #بیڪاری و
استراحت بگـــــذرانم؟
ڪلاغ حیله گـــرانه گــــفت: البتّه ڪه
می تــــونی! خـــــرگوش ڪنار درخت
نشست و مشـــــغول اســـتراحت شد.
ناگهان روباهـی از پشت درخت جَست
و او را شڪار ڪرد ڪلاغ خنده زنان
گفـــــت:
👌برای این ڪه #مفــت بخـــوری و
بخوابی و هـــــیچ ڪاری نڪنی باید
این بالا بالا ها بنشــینی..!
#این_حڪایت_همچنان_باقیست
http://eitaa.com/joinchat/1273167872C3b5cc0b4b0
📜 #حـــڪایتآمـــــوزنده
✍پیرمردی داخل حـرم دستی کشید
روی پای جوانیکه کنار او نشسته بود
و گفت سـواد ندارم برایم #زیارتــنامه
میخوانی تاگوش دهم جوان با ڪمال
میل پذیرفت و شروع کرد به خواندن
زیارت نامـــــه:
«السـَّلامُ عَلَیْکَ یا بْنَ رَســـــُولِ اللّهِ ...
و سلام داد به معصومین تا امامحسن
عسڪری علیه السلام جوان بالبخندی
پـــــرسید: پـــــدرم #امــــامزمانـت را
میشناسی؟ پیرمرد جواب داد: چـــــرا
نشناسم؟ جوان گفت: پــس سلام ڪن
پیرمرد دستشرا روی سینهاشگذاشت
و گفت: السَّلامُ عَلَیْکَ یاحجة بنالحسن العسڪـــــری»
👌جـــوان نگاهی به پـــیرمرد ڪرد و
لبخند زد و دست خود راروی شانه پیر
مـــرد گـــذاشت و گــفت:
«و علیکالسلام و رحمة اللهو برکاتة»
مبادا امام زمان #ڪنارمان باشد و او
را نشناســـــیم!!
http://eitaa.com/joinchat/1273167872C3b5cc0b4b0
📜 #حـــڪایتآمـــوزنده
پیرزنی از بزرگ مرد چند مساله پرسید
او در پاسخ بیشتر آن ها گفت: نمیدانم.
زن گفت: تو به خاطر #دانشی که داری
از پادشاه حقوق می گیری و من هرچه
می پرسم می گویی نمی دانم، چگـونه
پولی را که می گیری بر خود حـــــلال
می دانـــــی؟!
🔻حکیم در پاسخ گفت: ای مادر! من
آنچه می گیرم در برابر دانـسته هایم
می گیرم اگر برای آنچه #نمیدانــــم
بخواهم بگـــیرم زر های عالم ڪفاف
نخـــــواهد داد!
https://t.me/joinchat/AAAAADujKA0qZLV613Gj7g
👈 #حــڪایتآمــوزنده
عارفی به مریدی گفت: شیطان برای
پدر و مادرت (آدم و حوا) #سـوگند
خــــورد که نصیحتگر آنان است و
دیدی که با ایــشان چه کرد؟
👌حال که به گمراهی تو سوگــــند
خورده و خطاب به پروردگار گــفته
است: به جلالت سوگند، که جملگی
خلق را #گــمراه خواهم کرد معلوم
است که با تو چه میکند. اینک کمر
#هــــمت ببند و خـــود را از مکر و
فـــریبش بـــــرهان.
📌 #قســم_شیطان
👇👇
http://eitaa.com/joinchat/1273167872C3b5cc0b4b0