eitaa logo
「خـــاكِ‌مِــعـــ‌راج」
1.4هزار دنبال‌کننده
2.6هزار عکس
1.1هزار ویدیو
23 فایل
. به‌نـام‌ خـالـقِ‌ عشق🤍𓏲ּ ֶָ - بـه امـید روزی کـه پـایـان‌ یـابـد ایـن‌ فـراق‌...! • پُشـت‌جـبهـہ @animatooor کـــپی ؟! مـشکـلـی نـیــسـت لطفا محتوایی که دارای لوگوی خودِ کانال هستن فوروارد بشن ‹: ناشناسمونہ ↓((: https://daigo.ir/secret/55698875
مشاهده در ایتا
دانلود
شور3 (3)-mc.mp3
8.32M
کجا‌بِـــرم‌حُســین؟! جایی‌جز‌روضــه‌ی‌تو‌نــدارم...💔)! «رزقِ‌هفتــــــــــگی»
آقای‌من! درانتظارِتوچشمم،سپیدگشت‌و غمی‌نیست... اگر‌قبولِ‌توافتد، فدای‌چشم‌سیاهت... "الّلهُــــــمَّ‌عَجِّــــــل‌لِوَلِیِّکَـــــ‌ الْفَـــــــــرَجْ" ‌ ‌ تعجیل‌درفرج‌آقاامام‌زمان‌‌صلوات ‌التماس‌دعا
💛🌿💛🌿💛🌿💛 🌿💛🌿💛🌿💛 💛🌿💛🌿💛 🌿💛🌿💛 💛🌿💛 🌿💛 💛 📜 ❌فصل دوم❌ اخمي کرد: -خودت رو تو آینه دیدی ؟ دیدی چه شكلي شدی ؟ این ابروهای در اومده و این صورت دو ماه اصالح نشده هیچ نشوني از زندگي نداره . اگر نمي شناختیمت و یا قبالً تو رو ندیده بودیم یه چیزی . حرفي نمي موند . ولي ما که دیده بودیم تو چه شكلي بودی ! چه دختری بودی ! به خودت بیا . شروع کن زندگي کردن چه امیرمهدی به هوش بیاد چه نیاد . تا کي مي خوای اینجوری ادامه بدی ؟ اگر امیرمهدی هیچوقت به هوش نیاد صورت تو همینجوری مي مونه ؟ زندگیت مي شه همین بیمارستان رفتن و تدریس ؟ آدم برای زندگي کردن به همه چي نیاز داره . به غذا .. به خواب .. به تفریح .. تو همه چي رو از خودت گرفتي . با چه انگیزه ای مي خوای این راه و ادامه بدی ؟ این همه آدم هر روز مي میرن .. خونواده هاشون باید تا آخ عمر خودشون رو از همه چي محروم کنن ؟ کِي خدا اجازه داده با زندگیمون اینكار و بكنیم ؟ اگر مي خوای عاقالنه فكر کني اول عاقالنه زندگي کردن رو تمرین کن . فردا میای آرایشگاه . نمي گم همچین به خودت برس که چشم همه رو به خودت خیره کني ! نه .. حداقل شبیه آدمای معمولي بشو. نگاهم خیره موند به لب هاش و ناخودآگاه دستي به صورتم کشیدم. از صورت من گفت ؟ از ابروهای در اومده ؟ پس چرا من ندیده بودم ؟ چرا هر وقت رفتم جلوی آینه چیزی به چشمم نیومد ؟ ندیدم یا انقدر غرق بودم تو بدبختي خودم که توجهي نكردم ؟ خیلي بي حواس انگشتم رو زیر دندونام فشار دادم . فشار دادم و رفتم تو خلسه ای رها از هر چیزی که اطرافم بود! زندگیم از روزی که امیرمهدی به کما رفت مثل یه فیلم رو دور تند مقابل چشمام جون گرفت . زندگي ای که خالصه شده بود تو رفتن به بیمارستان ، برگشتن ، کز کردن گوشه ی اتاق و غم خوردن ، دعا کردن و اشک ریختن ، و کالس رفتن و مثل یه آدم آهنی بدون توجه و لذت از کاری که دوست داشتم درس دادن ؛ همین. من تو اون یك ماه و نیم چیزی از زندگی نفهمیده بودم. هیچ یادم نمي اومد به کمك مامان رفته باشم و تو کاری کمكش کنم . و یا وقتي بابا مي اومد برای شنیدن صداش از اتاقم بیرون رفته باشم . هیچ شبي کنارشون اخبار ندیدم و گاهی حتي به زور برای خوردن شام در کنارشون قرار مي گرفتم. اگر اون کالس ها و شاگردهای خصوصیم نبود قطعاً از اتاقم خارج نمی شدم مگر برای دیدار امیرمهدی! به ندرت با مهرداد و رضوان همكالم مي شدم و هر وقت می‌اومدن خونه مون دیدارمون جز یه سالم و احوالپرسی ساده حرف دیگه ای به همراه نداشت. کم، خیلي کم به دیدار پدر و مادر شوهرم می رفتم و حتی برای یك بار هم با نرگس همنشین نشدم به قصد حرف زدن و درد و دل کردن . و شاید جالب و دور از باور بود که تموم اون یك ماه و نیم فقط یكبار به قصد رفع دلتنگی به اتاق امیرمهدی سرک کشیدم که بیش از چند دقیقه طول نكشید . چون نتونستم هوای اون اتاق رو بدون امیرمهدی تنفس کنم! حرفای خونواده ی امیرمهدی اولین تلنگری بود که بهم زده شد تا چشمام رو باز کنم و از یه خواب سهمگین دیگه بیدار بشم. خوابی که انگار من رو هم به کما برده بود. چنان معلق مونده بودم تو برزخ سرنوشتم که فراموش کرده بودم آدم های اطرافم زندن و باید حواسم بهشون باشه. 💛 🌿💛 💛🌿💛 🌿💛🌿💛 💛🌿💛🌿💛
💛🌿💛🌿💛🌿💛 🌿💛🌿💛🌿💛 💛🌿💛🌿💛 🌿💛🌿💛 💛🌿💛 🌿💛 💛 📜 ❌فصل دوم❌ شاید خبر بارداری رضوان رو هم باید تلنگر حساب مي کردم . تلنگری که اونقدر قوی و محكم به بلور خوابم زده نشد که با شكستنش یا حتي صدای بمش بیدار بشم و ببینم دارم به جای زندگي مردگي مي کنم. و همین اولین تلنگر شد پایه ی تلنگرهای بعدی ، که خونواده ی خودم منبعش بودن . بعد از رفتن خونواده ی امیرمهدی ، مهرداد و رضوان به بهانه ی استراحت به اتاق سابق مهرداد رفتن . همون اتاقي که توش تا.ج همسری امیرمهدی بر سرم نشست . اتاقي که به خاطر تصادف امیرمهدی و حال خرابم نفهمیدم کي به شكل و شمایل سابق در اومد و سفره ی عقدم و اون همه تزیین جاش رو داد به تخت و کمد سابق مهرداد. همچنان نشسته بودم و خیره به دیوار انگشت مي گزیدم. من بودم و مامان در حال جمع کردن فنجون های خالي از چای و بابا که ساکت ، به ژرفای ذهنش سقوط کرده بود. با فكر به اینكه همین چشم بستن امیرمهدی چي به روزگارم آورده و اگر نفسش فرو مي رفت و دیگه یارای برگشتن پیدا نمي کرد چي به سرم مي اومد ؛ انقدر فشار به قلبم سرازیر کرد که دردی توش جوونه زد و باعث شد ناخودآگاه آه بكشم. همون آه بابا رو متوجه حالم کرد که سریع پرسید: -خوبي بابا ؟ و من به ناگاه چشم دوختم تو چشمای نگرانش و با درد جواب دادم: -افتضاحم. نگراني نه تنها از چشماش رخت نبست که به دنبالش غم هم سرك کشید و شد مهمون چشماش: بشي یا شروع کني غصه خوردن . ما حالت و درك مي￾مارال این حرفا که زده شد برای این نبود که تو سردرگم کنیم . درسته فقط تویي که وسط این گردباد وایسادی و ما از یه کنار داریم حسش مي کنیم ، ولي وقتي مي بینیم به جای دور زدن همون وسط وایسادی و سعي مي کني همونجور ایستاده بموني نمي تونیم چیزی نگیم. نگاهش کردم. به اسم زندگي کردن چي رو مي خواستن بهم یادآوری کنن ؟ اینكه با شرایطم باید کنار بیام ؟ یا فكری به حال و روزم کنم ؟ یا چیز دیگه ای که هنوز به ذهن بسته ی من راه پیدا نكرده بود ؟ خیره به بابا سعي داشتم از پستوی حرفای رسیده به گوشم به اصل موضوع برسم ؛ و بابا خیره به من در حال گشتن تو نگاهم بود برای دیدن تأثیر حرفاش. مامان آروم اومد و کنار بابا نشست. آروم و با تردید لب زدم: -یعني.. بابا نذاشت ادامه بدم وایسي ؟ مارال ! انقدر بي فكر نایست تا باالخره یه زماني￾یعني مي خوای چیكار کني ؟ همینجور وسط گردبادت پاهات شل بشه و گردباد تو رو هم با خودش ببره. باز هم پر تردید نگاهش کردم . چي ازم مي خواستن ؟ گرمای دست مامان روی دستم ، به نگاهم بال پرواز داد . برگشتم و سوالي نگاهش کردم. آروم و با طمأنینه گفت: -تا االن برای چي صبر کردی ؟ -نباید صبر مي کردم ؟ سری تكون داد: -چرا .. ولي مي خوام بدونم با چه هدفي صبر کردی! -که یه روزی چشماش رو باز کنه. -اگه باز نكرد . اگر هیچوقت چشماش رو باز نكرد چي مارال ؟ حس کردم قلبم دهن باز کرد و همه ی حجم دردش رو به تنم ریخت 💛 🌿💛 💛🌿💛 🌿💛🌿💛 💛🌿💛🌿💛
عیدکم مبروک ((: 🥰🌱
زینب کبری شور عاطفه‌ی زنانه را همراه کرده است با عظمت و استقرار و متانت قلب یک انسان‌مؤمن و زبان‌صریح و روشن یک‌مجاهد فی‌سبیل‌اللَّه، و زلال معرفتی که از زبان و دل او بیرون می تراود و شنوندگان و حاضران را مبهوت می کند..
37.41M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
من فکر‌کردم دیروز فقط تهران عالی بود نگو اصفهانی ها هم ترکوندن ماشالله…. محمد اسدالهی و کار حریفت منم مهمون این شهر و مردمش بودن ببینید و لذت ببرین… 🔻 @seyyedoona
enc_16990341131660715504371.mp3
3.33M
مثـلِ‌تو‌مَردکَمـه‌وَلـی‌نامَرد‌زیــاده...💔)! «رزق‌هفتــــــــگی»
بایدکه‌دست،‌ازگنه‌برداریم... ماییم‌،که‌ادعای‌یاری‌داریم... از‌خوب‌وبدِامور‌ِما،معلوم‌است... سربازامام‌‌عصر،یاسرباریم!... ‌ "الّلهُــــــمَّ‌عَجِّــــــل‌لِوَلِیِّکَـــــ‌ الْفَـــــــــرَجْ" ‌ تعجیل‌درفرج‌آقاامام‌زمان‌‌صلوات ‌التماس‌دعا
5.36M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دیدن این فیلم 👀 بسیار پیشنهاد می‌شود👌🏻 حتی برای شما دوست عزیز 😇 ↷ ‹♥️'@khacmeraj⸾⸾••خاک‌معراج˼‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌