eitaa logo
「خـــاكِ‌مِــعـــ‌راج」
1.4هزار دنبال‌کننده
2.6هزار عکس
1.1هزار ویدیو
23 فایل
. به‌نـام‌ خـالـقِ‌ عشق🤍𓏲ּ ֶָ - بـه امـید روزی کـه پـایـان‌ یـابـد ایـن‌ فـراق‌...! • پُشـت‌جـبهـہ @animatooor کـــپی ؟! مـشکـلـی نـیــسـت لطفا محتوایی که دارای لوگوی خودِ کانال هستن فوروارد بشن ‹: ناشناسمونہ ↓((: https://daigo.ir/secret/55698875
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
صادق آل عبا 🖤 (علیه‌السلام)
-از امام صادق علیه‌السلام چی یاد گرفتی؟ +کاملترین مردم در عقل، خوش‌اخلاق‌ترین آنهاست. أكمل الناس عقلا أحسنهم خلقا 🗣محمد رستم‌پور
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
امام صادقی باشیم🖤 اصلا مردم ما انتظاری از سیاسیون ندارند …! 🔻 @seyyedoona
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💛🌿💛🌿💛🌿💛 🌿💛🌿💛🌿💛 💛🌿💛🌿💛 🌿💛🌿💛 💛🌿💛 🌿💛 💛 📜 من -نه .... تا ... افطار چیزی ... نمونده سرش رو کمی به سمت عقب چرخوند امیرمهدی - میشه لجبازی نکنین ؟ من - لجبازی .. نمیکنم امیرمهدی - این اولین قانون روزه گرفتنه که هرجا روزه برای حال عمومی شخص مضر باشه حق روزه گرفتن نداره من - من خوبم نفسش رو با حرص بیرون داد امیرمهدی - این کار گناهه خانوم صداقت پيشه حق ندارین به بدنتون ظلم کنین ! من - بدن خودمه .... سری به حالت تأسف تکون داد اومد باز هم حرفی بزنه که رضوان اعلام حضور کرد رضوان - مارال جان چهل دقیقه بیشتر تا اذان باقی نمونده میتونی تحمل کنی ؟ اگر نه که بهتره یه آبمیوه بخریم تا حالت بدتر نشده اخمی کردم من - تحمل میکنم سریع برگشت به سمت امیرمهدی رضوان - فکر کنم بتونه تحمل کنه نگرلن نباشین امشب خودم وادارش میکنم غذا بخوره وگرنه نمیذارم فردا روزه بگیره و اینجوری به بحث بینمون خاتمه داد باز هم هر سه سکوت کردیم ولی این بار اخم های امیرمهدی از هم باز نشد جلوی در خونه ازش تشکر کردیم و پیاده شدیم البته نه تشکر من با لحن نرمی بود و نه اخم های امیرمهدی حین جواب دادن باز شد ایستاد تا بریم داخل کلید رو از کیفم بیرون آوردم در همون حین شنیدم که گفت امیرمهدی - خانوم صداقت پیشه میشه شماره ی آقا مهرداد رو داشته باشم ؟ رضوان - بله حتماً الان هم فکر کنم اومده باشه خونه امیرمهدی - مزاحمشون نمیشم وقت افطاره اگر شماره شون رو لطف کنین بعداً باهاشون تماس میگیرم رضوان شماره رو داد و من در تموم مدت با کلید و قفل در بازی میکردم تا حرف زدنشون تموم شه شماره رو که گرفت با گفتن " سلام برسونید " خداحافظی کرد و رفت *** بی حال گوشه ی کاناپه لم داده بودم وقت افطار انقدر به زور به خوردم داده بودن که نا نداشتم تکون بخورم احساس پری میکردم و هیچ کاری غیر از لم دادن حالم رو بهتر نمیکرد دور هم نشسته بودیم اونا در حال میوه خوردن و من در انديشه ی اینکه مگه معده هاشون چقدر جا داره که میوه هم میخورن ؟ 💛 🌿💛 💛🌿💛 🌿💛🌿💛 💛🌿💛🌿💛 🌿💛🌿💛🌿💛༄⸙|@khacmeraj
💛🌿💛🌿💛🌿💛 🌿💛🌿💛🌿💛 💛🌿💛🌿💛 🌿💛🌿💛 💛🌿💛 🌿💛 💛 📜 مامان به سمع و نظرم رسوند که خواستگاران محترم پنج شنبه شرفیاب میشن به حضور مبارک همایونیم و چون اون شب مصادف میشه با وفات قبل ازافطار میان که زمانش بد نباشه منم که نا نداشتم مخالفت کنم به ناچار باز هم سکوت کردم تا مامان و بابا هرجور دلشون می خواد برنامه ریزی کنن بحث خواستگارا که اومد وسط رضوان با حسرت گفت رضوان - کاش جوری میشد که ما هم تا آخر این هفته بریم خواستگاری نرگس مامان با مهربونی نگاهش کرد مامان - چاره ش یه زنگ زدن و وقت گرفتنه مادر رضوان - راستش دلم میخواد وقتی میریم خواستگاری یه آشنایی قبلی بین دو تا خانواده باشه که رضا و نرگس بتونن از همون شب با هم حرف بزنن اینجوری بخوایم بریم اولین جلسه میشه آشنایی دو تا خونواده دیگه فکر نکنم وقت بشه این دو تا با هم حرف بزنن مهرداد در حال خودن سیب گفت مهرداد - خب چه اشکالی داره ؟ رضوان - اشکالش اینه که چندین و چندبار باید بریم خواستگاری تا اين دوتا بتونن حرف بزنن و به نتیجه برسن ولی اگر یه آشنایی از قبل باشه همون جلسه ی اول میشه بگیم برن با هم حرف بزنن مامان ابرویی بالا انداخت مامان - راست میگه الان خواستگار مارال هم اینجوریه دیگه ،ما تازه میخوایم باهاشون آشنا بشیم اگر جلسه ی اول به دلمون نشستن اجازه میدیم باز هم بیان و مارال با پسرشون حرف بزنه مهرداد رو به رضوان گفت مهرداد - حالا تو چرا انقدر عجله داری ؟ بذار کار ها طبق روالش پیش بره رضوان با مظلومیت نگاهش کرد رضوان - دلم میخواد تا آخر ماه رمضون تکلیف رضا هم مشخص بشه مهرداد مکثی رو چشمای زیبا و مظلوم رضوان کرد لبخندی زد مهرداد - به امید خدا همه چی درست می شه مامان - میگم رضوان جان میخوای فردا یا پس فردا خونواده ی درستکار و خونواده ی شما رو افطاری دعوت کنم که اینجوری آشنایی اولیه ایجاد شه ؟ رضوان نگاه از مهرداد گرفت و با شگفتی زل زد به مامان رضوان - این کار رو میکنین مامان سعیده ؟ مامان - معلومه! یه عروس که بیشتر ندارم رضوان - اما اینجوری همه ی زحمتاش میفته رو دوش شما 💛 🌿💛 💛🌿💛 🌿💛🌿💛 💛🌿💛🌿💛 🌿💛🌿💛🌿💛༄⸙|@khacmeraj
همیشه(: وقتی میشینی و به اتفاق های دور و برت فکر میکنی ته تهِش میرسی به همین جمله... خدا‌فراموشت‌نکرده(:🤍
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا