eitaa logo
「خـــاكِ‌مِــعـــ‌راج」
1.4هزار دنبال‌کننده
2.6هزار عکس
1.1هزار ویدیو
21 فایل
. به‌نـام‌ خـالـقِ‌ عشق🤍𓏲ּ ֶָ - بـه امـید روزی کـه پـایـان‌ یـابـد ایـن‌ فـراق‌...! • پُشـت‌جـبهـہ @animatooor کـــپی ؟! مـشکـلـی نـیــسـت لطفا محتوایی که دارای لوگوی خودِ کانال هستن فوروارد بشن ‹: ناشناسمونہ ↓((: https://daigo.ir/secret/55698875
مشاهده در ایتا
دانلود
🌻✨ یادت باشهـ جاییـ که تو دستتـ نمیرسهـ؛ شاخهـ رو میارهـ پایینـ! منــ این صحنهـ رو زیاد دیدمـ...🦋✨‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
enc_16816116241766772792549-mc.mp3
4.48M
سوخته‌از‌دوریِ‌بین‌الحرمین‌... نمی‌سوزونن...💔 «رزقِ‌هفتــــــــگی»
سلام و ادب خدمت همه ی شما عزیزان🌱 فقط میتونم بگم مرسییییییی از اینکه انرژی دادید،حمایت کردید و... جواب چند سوال پر تکرار: ۱.مهرزاد شهید شد؟❗️خیر ۲.فصل دوم داره؟❗️خیر
🍃✨ بعضی از نشدن های زندگیتون رو بذارید به حساب اینکه اگه میشد، خیلی بد میشد! به خدا اعتماد کن...🌙🌼🖇 ༺🌙⃟ 🌱 ¦⇢@baalparvaz
بعضی از نشدن های زندگیتون رو بذارید به حساب اینکه اگه میشد، خیلی بد میشد! به خدا اعتماد کن...🌙🌼🖇 ༺🌙⃟ 🌱 ¦⇢@khiyalbaft
عروسک بافتنی رو نگاه اخه .....😍
نکنَدعاق‌کرده‌ای‌من‌را؟! نکنَدصبرتان‌،سرآمده‌است؟! گرعتابم‌کنید،حق‌دارید... هرگناهی‌زِ‌من،برآمده‌است:)! "الّلهُــــــمَّ‌عَجِّــــــل‌لِوَلِیِّکَـــــ‌ الْفَـــــــــرَجْ" تعجیل‌درفرج‌آقاامام‌زمان‌‌صلوات ‌التماس‌دعا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💛🌿💛🌿💛🌿💛 🌿💛🌿💛🌿💛 💛🌿💛🌿💛 🌿💛🌿💛 💛🌿💛 🌿💛 💛 📜 ❌فصل دوم❌ اگر جواب نمیدادم دلم آروم نمی گرفت و از طرفی مونده بودم چه جوابی بدم که محترمانه باشه من جواب اینجوری بلد نبودم ... بلد نبودم محترمانه جواب بدم ... تموم هنر من تو درست حرف زدن با امیرمهدی بود و بس ! پس با یه مکث چند ثانیه ای آروم و شمرده به حرف اومدم و سعی کردم با بهترین حالت ممکن کلمات رو پشت سر هم ردیف کنم ! - به نظر من شما دارین اشتباه فکر ... - ساکت باش ! فریادش از دفعه ی قبل بلندتر بود ! به طوری که حس کردم احتمالاً تموم آدمای داخل بیمارستان هم فریادش رو شنیدن بی اختیار نگاهم افتاد به در ساختمون و هاج و واج موندم پورمند و دو سه پرستار دیگه ایستاده بودن و نگاهمون میکردن .. خیره به نگاه خشک و جدی پورمند که دست به سینه ایستاده بود حرفای خان عمو رو به جون خریدم : - برای من مهم نیست نظر تو چیه ، دست از سر این خونواده بردار ! به اندازه ی کافی براشون نحسی داشتی ! بچه شون رو ازشون گرفتی آبرشون رو بردی ... دیگه می تونی با خیال راحت به نامزد سابقت برسی خوب پول دادین تا راحت از مخمصه فرار کنه و متهم نشه ! معلوم نیست تو و نامزدت چه گندی زدین که می خواستی زیر اسم امیرمهدی و خونواده ی ما اون رو قایم کنی ولی کور خوندی ! هری خانوم ... هری ... تا من زنده م نمیذارم از خوبی و سادگی برادرم و خونواده ش استفاده کنی ... حواستم باشه فردا یه توله پس نندازی و بگی مال اون یه شب عقده که من یکی دستت رو رو می کنم ! گندت رو ببر جای دیگه ... تورت رو برای یکی دیگه پهن کن ! دهنم از شدت سنگینی بار اون حرفا باز مونده بود چطور به خودش اجازه داد من رو اینجوری نقد کنه ؟ اصلاً به چه حقی همچین حرفایی رو تو جایی مثل بیمارستان زد؟ یعنی امیرمهدی من یه روزی شبیه به این آدم بود ؟ این تهمت ها هم خونم رو به جوش می آورد و هم لرز به بدنم انداخته بود ! انگار سرمایی از وسط قلبم پا می گرفت و یواش یواش تو نقطه به نقطه ی تنم منتشر می شد نفرت مثل سرطان چنگال باز کرده و تموم تنم رو از آن خودش کرده بود گاهی وقتا بذر نفرت دونه به دونه تو بدن آدم کاشته میشه و یواش یواش در طول سالیان رشد می کنه اما نفرتی که خان عمو در وجود من به یادگار میذاشت نهال هایی بود که اگر نه تمام قد ولی نیم قد و سرزنده بود که می دونستم به کوتاه ترین زمانی تبدیل به جنگلی میشه برای دفن شخصیت من اگر میخواستم هر دفعه تنها نظاره گر این کارش باشم چیزی از من ؛ از مارال باقی نمی موند این بود که اجازه دادم آتشفشان درونم فوران کنه و نفرت رو مثل مواد مذاب از دهنم خارج : - شما شورش رو در آوردین یا حرفم خیلی سنگین بود و براش غیر قابل تحمل و یا توقع زیادی داشت تا مثل هميشه ساکت بمونم و با سکوتم روی حرفاش صحه بذارم هر چی بود باعث شد مثل قبل واکنش نشون بده ... انگشت های مشت شده اش از هم باز شد و دستش به سمت مخالف چرخید لرز به شونه هام رسید و اونا رو به تکون واداشت ... می خواست با پشت دست تو دهنم بکوبه و من فقط خیره شدم به دستش تا لحظه به لحظه ی فرودش رو تو ذهنم ثبت کنم انگار قصد خود آزاری داشتم ، میخواستم ببینم له شدن مارالِ امیرمهدی رو! 💛 🌿💛 💛🌿💛 🌿💛🌿💛 💛🌿💛🌿💛 🌿💛🌿💛🌿💛༄⸙|@khacmeraj